سیر دراز قبل در بعد

سیر دراز قبل در بعد




ابراهیم قربانپور

شنبه 18 دی 1395
در اتوبوس از میدان انقلاب به سمت خانه به‌طور تصادفی با آقای ف. (همسایه‌مان که کارمند بخش اداری نیروی انتظامی است؛ دفعه آخر است که توضیح می‌دهم!) هم‌سفر شدم. تا وقتی در خانه هستیم، فقط جناب سرهنگ (همسایه دیگرمان) را در حدی می‌بیند که با او هم‌کلام شود. باقی همسایه‌ها را در حد اشیای اضافه می‌بیند. در اتوبوس ترجیح داد به جای گشتن دنبال گوشی که ارزش شنیدن حرف‌هایش را داشته باشد، به نزدیک‌ترین گوش آشنایی که می‌دید، قناعت کند. میانه کلام پرسید: «شغل حضرتعالی چیست؟» صرفا برای آن‌که اگر می‌گفتم بی‌کار ممکن بود شروع به نصیحتم کند، درآمدم که نویسنده‌ام. گفت: «عجب! عجب! پس با هم یک‌طورهایی همکاریم.»

چهارشنبه 18 دی 1229
داستان انتشار روزنامه «وقایع اتفاقیه» برای خودش یک کمدی حسادت‌برانگیز است، از آن نوعی که هر نویسنده مدعی طنز توی دلش می‌گوید چرا به ذهن من نرسیده بود. البته که طبعا باید روزگار نشر روزنامه را هم در نظر گرفت و این‌که لابد حرکت رو به جلویی بوده است و احتمالا از صدقه‌سری همین روزنامه ‌است که بعدتر روزنامه‌های دیگر تاسیس شده‌اند و الخ! منتها این وسط از بعضی چیزهایش نمی‌شود ساده گذشت، مثلا این‌که در شماره هفتم آن نوشته بودند:
«از آن‌جا که همت خسروانی اعلیحضرت پادشاهی مصروف به تربیت اهالی و اعیان و رعایا و تجار و کسبه دولت خود است که بر دانش و بینش آن‌ها بیفزاید که از داخله و خارجه خبردار باشند، لهذا به انتشار آن روزنامه به ممالک محروسه فرمایش فرمودند تا اطلاع آگاهی و دانایی بینایی اهالی این دولت علیه بیشتر شود.»
که به زبان آدمیزادش می‌شود این‌که پادشاه دستور داده است این روزنامه را منتشر کنند تا مردم را آگاه کند. آن وقت یک‌چهارم حجم روزنامه اختصاص داشته است به اندرونی همایونی، یعنی همان زمان بیدار شدن و سبیل اصلاح کردن و باد گلو یا جای دیگر دادن همایونی. قیمت روزنامه هم چیزی بوده است نزدیک 10 شاهی که با آن نزدیک نیم من (سه کیلو) گوشت می‌داده‌اند. یعنی با احتساب قیمت روز گوشت بیش از 100 هزار تومان. حالا این‌که کدام رعیتی داشته است نزدیک 100 هزار تومان برای اطلاع از اوضاع مزاجی اعلیحضرت همایونی خرج کند، خدا عالم است. برای همین خرید روزنامه را برای بعضی چاکران و اطرافیان اجبار کرده بودند و نخریدن آن می‌توانست دودمان بر باد بدهد. در شماره سوم روزنامه آمده بود:
«از یمن طالع فیروزی مطالع و اقبال بیهمان سرکار اعلیحضرت پادشاهی هوای دارالخلافه طهران در این اوقات به طوری خوب و خوش می‌گذرد که برف به آن شدت در سه چهار روزه به کلی از اطراف و حول و حوش رفت.»
این‌که اعلیحضرت از کدام عضو همایونی برای آب کردن «برف به آن شدت» استفاده کرده‌اند، هنوز برای نگارنده روشن نیست.

جمعه 20 دی 1381
منطق فیلم دیدن پدرم بسیار ساده است. دو سه دقیقه به تلویزیون نگاه می‌کند و بعد می‌پرسد: «خوب‌ها کدوم‌اند؟» یا «بدها کدوم‌اند؟» به همین سادگی! یعنی معتقد است هر فیلم جدالی است بین خوب‌ها یا بدها و بهتر است کارگردان این‌قدر عرضه داشته باشد که با رنگ لباس، شکل آرایش مو یا لهجه یا یک چیز دیگر تکلیف خوب‌ها و بدها را درست روشن کرده باشد.
منطق فیلم دیدن مادربزرگم از آن هم ساده‌تر بود. می‌پرسید: «ایرانی‌ها کدوم‌اند؟» یا «عراقی‌ها کدوم‌اند؟» یعنی معتقد بود هر فیلم تاریخ سینما داستان جنگ میان ایران و عراق است و طبعا ما باید طرفدار ایرانی‌ها باشیم.
در ایام نوجوانی‌ام یک بار تلویزیون داشت «صلات ظهر» فرد زینه‌مان را نشان می‌داد. مادربزرگم که نوبتی در خانه بچه‌هایش می‌ماند، همان سوال معروفش را پرسید. از سر بی‌حوصلگی گریس کلی را نشان دادم و گفتم: «این‌ها عراقی‌اند.» مادربزرگم یکی دو دقیقه‌ای گریس کلی را نگاه کرد، بعد گفت: «الله اکبر! خب معلومه چرا نزدیک بود اهوازو بگیرند.»

چهارشنبه 23 دی 1383
سینمای شهر ما چیزی بود (و هست) مابین سینما، سالن تئاتر و تالار اجتماعات. مدیرانش می‌آمدند و می‌رفتند و سینما همان چیزی بود که از پیش بود. یکی از مدیرانش، حسب تصادف یا شاید شعور، برای چند ماه سینما را رونقی داد و تنوع فیلم‌ها را بالا برد، این شد که پای ما هم به سینمای شهرمان باز شد. اواسط فیلم بود که خانواده‌ای که پشت سر من بودند، در قابلمه کتلتشان را باز کردند و مادر خانواده شروع کرد به درست کردن ساندویچ. مراحل مختلف بوی کتلت، خرت خرت خوردن خیار شور و آروغ زدن بعد از نوشابه به ترتیب داشت سپری می‌شد که یکهو یکی از پسربچه‌های خانواده نوشابه‌اش را تکان داد و فواره گاز نوشابه را به سمت ساکنان بینوای ردیف جلو گرفت.
بعد از پایان فیلم من پیش کنترلچی و فروشنده بلیت (هر دو یک نفر بودند) رفتم و به این شکل سینماداری اعتراض کردم. کنترلچی با دقت به حرف‌های من گوش داد و قرار شد حتما به این وضعیت رسیدگی کنند.
کردند. از فردایش بزرگ پشت در سینما نوشتند: «سینما یک تفریح خانوادگی است. از پذیرش افراد مجرد معذوریم.»

«کاناپه»‌ای که نباید رویش نشست

«کاناپه»‌ای که نباید رویش نشست

ناظران سینمایی نمیدانند با جهان عیاری چه کنند؟

عسل آذرپور

غروب یک جمعه پاییزی دبیر جشنواره در حیاط موزه سینما رو به شبکه خبر تلویزیون و برای چند خبرنگار معدود خواند!… 18 فیلم برای حضور در جشنواره فیلم فجر انتخاب شده بودند. اما آن‌چه جالب توجه بود، نام فیلم‌هایی بود که در فهرست دبیر حضور نداشتند. برای همه، فهرستی که قرار بود در جشنواره حضور نداشته باشند، جالب‌تر از مجموع انتخاب‌های هیئت انتخاب جشنواره فیلم فجر بود. فهرستی را که دبیر جشنواره خواند، فهرست بی‌حاشیه و بی‌خطر نام گرفت. قرار بر این بود که همه چیز در آرامش، بدون هیاهو یا ناراحتی احتمالی گروه مخالف اتفاق بیفتد. دبیر نوید داد فجر در سی‌وپنجمین دوره خود بی‌صداترین و شاید منفعل‌ترین دوره خود را بگذراند!

داستان کارگردانی با هفت سال توقیف!
از میان همه فیلم‌های متقاضی حضور در جشنواره فیلم فجر شاید یکی از عجیب‌ترین داستان‌ها متعلق به کیانوش عیاری باشد. همان که حالا هفت سالی می‌شود که فیلم می‌سازد و نمی‌سازد، پروانه نمایش می‌گیرد و نمی‌گیرد، فیلم‌ساز مورد قبول هست و نیست! تا یک سال پیش نام کیانوش عیاری همراه با «خانه پدری» عجین شده بود؛ همان فیلمی که هنوز بسیاری آرزوی دیدنش را دارند. عیاری و توقیف شش ساله «خانه پدری» از سال گذشته وارد فاز جدیدی شد. نام فیلم جدید که آمد، عیاری نیز وارد هفتمین سال بی‌نصیبی‌اش از پرده نقره‌ای شد!

همه چیز در «خانه پدری» آغاز شد
شش سال از آن روزی که خبر پایان فیلم‌برداری «خانه پدری» منتشر شد، می‌گذرد. شش سالی که این فیلم منتظر بود تا به اکران عمومی برسد، اما با مخالفت کامل برای پخش نسخه کامل روبه‌رو شد. آن هم مخالفت دیرهنگامی که بعد از دریافت مجوز نمایش و اکران در جشنواره فیلم فجر اتفاق افتاد. در تمام طول این سال‌ها فیلم کیانوش عیاری یکی از مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران بود که نتوانست حتی از وزارت فرهنگ و ارشاد دولت تدبیر و امید نیز مجوز بگیرد؛ و فیلم توقیفی دو دولت شناخته شد. اگرچه این فیلم تنها نماند و در عرض سه سال فیلم‌های متعددی در کنارش قرار گرفتند و به این ترتیب طولانی‌ترین فهرست فیلم‌های توقیفی دستاورد وزارت ارشاد دولت امید ایجاد شد.

پنج سال بعد عیاری روی «کاناپه» نشست
کیانوش عیاری اما نه مثل فیلم‌سازانی که در دولت قبلی منتظر پایان ریاست جمهور بودند منتظر ماند و نه مثل آنان که رویه خود را تغییر دادند تا در سینما بمانند. او به فکر ساخت فیلم دیگری افتاد. «چاله و چوله» فیلمی برای کودک و نوجوان که نیازمند حمایت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود. سال گذشته زمان برای آغاز فیلم‌برداری اعلام شد، اما عدم مشارکت و حمایت کانون پرورش فکری باعث شد این تاریخ به دست فراموشی سپرده شود و درنهایت عیاری از ساخت این فیلم بگذرد. هم‌زمان با منتفی شدن این فیلم، عیاری از آغاز یک پروژه دیگر خبر داد؛ «کاناپه». بازیگرانش ترکیب جذاب آن روزها بود. شهرزاد و قباد سریال «شهرزاد» هر دو به این فیلم دعوت شده بودند. خبر فیلم عیاری که قرار بود داستان یک کاناپه و ماجراهایی را که ایجاد می‌کند تعریف کند، به‌سرعت پخش می‌شود. عیاری در گفت‌وگوی نخست خود می‌گوید فیلمنامه را خودش نوشته، مشغول بازنویسی است و مراحل پیش‌تولید را می‌گذراند. بسیاری منتظر بودند که فیلم تازه عیاری به جشنواره سی‌وچهارم برسد، تا یاد حضور «خانه پدری» را زنده کند. اما این فیلم با طمأنینه خاص کارگردان به‌آرامی حرکت کرد تا برای جشنواره سی‌وپنجم آماده شود. خیلی زود شهاب حسینی و ترانه علیدوستی از حضور در پروژه عیاری انصراف دادند. عیاری پنج سال و 10 ماه پس از آخرین روز فیلم‌برداری «خانه پدری» بار دیگر دوربین خود را روشن کرد تا فیلمی بسازد به یاد استاد کیارستمی؛ اتفاقی که پس از فوت عباس کیارستمی رسم شد و عیاری می‌گوید می‌خواهد با این رسم و مد همراه باشد، پس فیلمش را به یاد او می‌سازد تا حداقلی باشد از پاسداشت یک فیلم‌ساز نسبت به کیارستمی.

فیلم‌ساز از معیار پذیرش در فجر مطمئن است!
یک ماه مانده به جشنواره فیلم فجر؛ شایعاتی از عدم حضور فیلم جدید عیاری به گوش می‌رسد، درحالی‌که هنوز فیلم به دبیرخانه جشنواره تحویل داده نشده و هیئت انتخاب آن را ندیده‌اند. عیاری شایعات را تکذیب می‌کند و این‌بار از فیلمش مطمئن است. از نظر او «کاناپه» داستان امروز جامعه است. داستان انسان امروز که مطمئنا به مشکل برنمی‌خورد.

هیئت نظارتی باز هم عیاری را انتخاب نکرد
سرانجام فیلم به دبیرخانه جشنواره تحویل شد و مثل سایرین منتظر نظر آخر هیئت داوران جشنواره سی‌وپنجم برای حضور ماند. سیدضیاء هاشمی، نرگس آبیار، حسین کرمی، شهاب اسفندیاری، عماد افروغ و حجت‌الاسلام طه مرقاتی شش عضو هیئت انتخاب بودند که مجموع فیلم‌های رسیده به دبیرخانه جشنواره را مورد بازبینی قرار دادند. انتشار نام اعضای هیئت انتخاب اولین مسئله برای تردید نسبت به حضور برخی فیلم‌ها مثل «کاناپه» در جریان جشنواره فیلم فجر بود. این ترکیب بیش از آن‌که سینمایی باشند، مجموعی از نگاه‌های سخت‌گیر، محافظه‌کار و صاحب ممیزی‌های لازم و غیرلازم بودند که برای ایجاد اطمینان از عدم وجود حاشیه در جریان برگزاری جشنواره خبر می‌دادند. سرانجام کار نیز همان شد که تصور می‌رفت. بی‌خطرترین فیلم‌ها به لحاظ مضمونی، بی‌بحث‌ترین آثار از نظر صاحب اثر انتخاب شدند. انتخاب‌ها را غروب یک جمعه پاییزی دبیر جشنواره در حیاط موزه سینما رو به شبکه خبر تلویزیون و برای چند خبرنگار معدود خواند! فهرست 18 تایی که به پایان رسید، جای خالی آن‌ها که نبودند، بیشتر به چشم آمد. «کاناپه» یکی از همان‌هایی بود که نتوانسته بود نظر هیئت انتخاب را برای حضور جلب کند!

«کاناپه» فراتر از حدود تصمیم‌گیری هیئت
این‌بار هم «کاناپه» تنها نبود. فیلم‌های فیلم‌سازان بزرگی خارج از فهرست انتخاب مانده بودند، اما وقتی زمان به اعلام دلایل رسید، اوضاع باز هم برای «کاناپه» کمی تغییر کرد. نخستین پاسخ به عدم حضور را دبیر جشنواره داد. یک جمله؛ «به دلیل موضوع خاص این فیلم باید مراجع بالا‌تر از هیئت انتخاب و جشنواره فیلم فجر درباره آن تصمیم بگیرند.»

واقع‌بینی عیاری؛ می‌دانستم به فجر نمی‌روم!
با وجود این اتفاق و اظهارنظر اما باز هم کیانوش عیاری واکنشی متفاوت داشت. او از تصمیم هیئت انتخاب و کنار گذاشته شدن فیلمش متعجب نشد. «من از ابتدا می‌دانستم که این فیلم برای بخش جایزه انتخاب نخواهد شد.» عیاری که یک ماه قبل از حضور فیلمش در جشنواره سخن می‌گوید و شایعات رد شدن آن را تکذیب می‌کند، حالا از اطمینانش برای این تصمیم می‌گوید! عیاری معتقد است روزی که تصمیم گرفت حجاب معمول و متعارف برای زنان در سینمای ایران را با کلاه‌گیس تغییر دهد، می‌دانست که فیلم در جشنواره فیلم فجر حضور نخواهد داشت. عیاری می‌گوید: «شش بازیگر خانم در «کاناپه» ایفای نقش کرده‌اند، همه آن‌ها موهایشان را با نمره چهار کوتاه کردند. در تمام سکانس‌های فیلم با کلاه‌گیس هستند و پوشش خاصی ندارند. می‌دانستم که این انتخاب باعث کنار گذاشته‌شدن فیلمم می‌شود. با علم به این موضوع فیلم را ساخته‌ام.»

این‌بار واقع‌گرایی فیلم‌ساز دردسرساز شد!
اما ساختارشکنی متفاوت عیاری که ریشه در روحیه فیلم‌سازی او دارد، این‌بار از یک واقع‌گرایی می‌رسد. او جایی در توضیح رسیدن به این نتیجه می‌گوید: «واقع‌گرایی من را به این‌جا رسانده. دیگر توانش را ندارم. در «روزگار قریب» از آبدارچی پروژه هم خجالت می‌کشیدم که دارم پرستارهای دهه 50 را با مقنعه تصویر می‌کنم.» همین واقع‌گرایی حقیقت عدم حضور در جشنواره را نیز برایش روشن می‌کند. «هیچ اعتراضی به این موضوع ندارم. منتظرم آن‌ها به من اعتراض کنند که چرا بازیگران خانم را بدون روسری جلوی دوربین فرستاده‌ام.» عیاری این‌بار حتی نسبت به راه نیافتن به جشنواره یا حتی عدم امکان نمایش فیلمش نگران هم نیست. او معتقد است که پای تصمیمی که گرفته می‌ایستد حتی اگر این فیلم در کنار «خانه پدری» برای همیشه آرشیو شود! عیاری معتقد است دیگر هیچ فیلم سینمایی نخواهد ساخت که زنانش در خلوت و مقابل محارم خود روسری بر سر داشته باشند! هرچند که او با وجود علم به امکان عدم حضورش، زمانی که این سخنان را می‌گوید تاکید می‌کند که سر بازیگران زن فیلم تراشیده شده تا مشخص باشد که برای آن‌ها از کلاه گیس استفاده شده است. حالا که چند ساعت از اعلام نتایج انتخاب گذشته، باید صبر کنیم شاید اتفاقات تازه‌ای رخ دهد!

هیئت انتخاب اعتراف می‌کند؛
حکم بالاتر لازم است
برخلاف انتظار عیاری در صبر و تغییر احتمالی نتیجه، عماد افروغ یکی از اعضای هیئت انتخاب بار دیگر به عدم حضور این فیلم در جشنواره تاکید کرد. افروغ حتی سخن دبیر جشنواره درخصوص مراجع بالاتر را معنی کرد و گفت: «کاناپه» نیاز به حکم بالاتر دارد. هرچند بنا به گفته شبنم عرفی‌نژاد دستیار کیانوش عیاری، آنچه درنهایت به عنوان مشکل فیلم برای عدم حضورش در جشنواره فیلم فجر اعلام شده است، شباهت این اثر به آثار تلویزیونی و دوری از کیفیت سینمایی بوده است!

سینمایی که به عیاری مدیون است،
اما از پس دین‌اش برنمی‌آید
عرفی‌نژاد که بعد از همراهی چندین ساله با عیاری سرانجام خود نیز فیلم‌سازی را امتحان کرد، درخصوص این توضیح هیئت انتخاب نگاهی به کارنامه کیانوش عیاری می‌اندازد و می‌نویسد: «وقتی سینمای ایران در ملودرام‌های تهوع‌آور غوطه می‌خورد عیاری با «آن سوی آتش» در جشنواره‌های معتبر دنیا می‌گشت و نام سینمای ایران را بر زبان‌ها می‌انداخت، وقتی تلویزیون با سریال‌های بی‌سروته راه را برای شبکه‌های فارسی وان و جم باز می‌کرد، عیاری با روزگار قریب فصل جدیدی در تلویزیون آغاز کرد.»
این مثال‌ها، تنها گوشه‌ای از 37 سال فیلم‌سازی کیانوش عیاری است. از آن روز که «تنوره دیو» و «شبح کژدم» را ساخت و فصل تازه‌ای در سینمای دهه 60 ایران آغاز کرد تا روزی که «خانه پدری» به دلیل روایتی واقعی، صریح و بی‌پرده از 90 سال پیش ایران محکوم به توقیف می‌شود. بی‌تردید عیاری در تک‌تک آثار خود روشنگری و جهان‌بینی متفاوت فیلم‌ساز را همراه داشته، آن‌چه بر پایه تفکر و شناخت کامل از اطراف فیلم‌ساز در اثر نمود پیدا می‌کرده است. روزگاری این روشن‌گری و شجاعت بیان واقعیات افتخاری برای سینما محسوب می‌شد، و امروز ترسی بر بدنه نحیفش می‌اندازد که مجموع هیئت متشکل از نگاه‌های محافظه‌کار، آشنا به خط قرمزها و ممیزی‌های لازمه فضای فعلی جامعه را نیز بی‌دفاع می‌کند تا حکم بالاتر را سرانجام تصمیم گیری معرفی کنند. با وجودی که «کاناپه» نه تصویری از مقدسات دارد و نه ردی از سیاه‌نمایی؛ «کاناپه» تنها جرمش انطباق با واقعیت است. واقعیتی که از نگاه و شناخت چهار دهه فیلم‌سازی می‌آید.


مردم، مراقبان منابع گرانبهای آب


در جستجوی راه‌‌هایی برای متعادل‌سازی مصرف آب در ایران
مردم، مراقبان منابع گرانبهای آب
 

سرانجام ۸ برابر شدن جمعیت کشور در طول یک قرن اخیر به همراه توسعه کشاورزی سنتی و مصرف بی رویه، ایران را دچار بحران آب کرده و این امر گمانه زنی‌های نگران‌کننده از جمله ضرورت مهاجرت ۵۰ میلیون ایرانی را به همراه داشته است. روستاهای مناطق شرقی ایران به سرعت در حال تخلیه است، میلیون‌ها روستایی به حاشیه نشینی شهرها رو آورده‌اند و آب آشامیدنی ۵۰۰۰ روستای کشور نیز با تانکر تأمین می‌شود. شرایط بحران آب اکنون به جایی رسیده است که در کمیسیون امنیت ملی مجلس به عنوان یک تهدید امنیتی در حال بررسی است.
با این حال، بحران آب در میان مسئولان و مردم هنوز آن طور که باید و شاید به باور تبدیل نشده است، تا جایی که اداره ثبت احوال بر طبل رشد جمعیت می‌کوبد و شهرداری‌ها چنان چمن کاری و آبیاری افراطی می‌کنند که گویا به منابع آبی دریاها متصل هستند! صنایع جدید فولاد نیز همچنان در استان‌ها در حال احداث است و چشم‌ها برای اشتغالزایی به کشاورزی پر مصرف آب، دوخته شده است.
مهندس رحیم میدانی، معاون وزیر نیرو در بخش آب با اشاره به وضعیت منابع آب کشور می‌گوید: از این پس وقتی می‌گوییم وضع منابع آبی، نباید گزارش بارش و رواناب‌های همان سال را اعلام کنیم زیرا دریافت‌کنندگان خبر دچار سوء تفاهم می‌شوند، بنابراین باید وضعیت منابع آب را در دوره دراز مدت اعلام کنیم تا چگونگی استفاده از آن مشخص شود و بر این اساس است که می‌توانیم عملکرد بخش آب را با شاخص‌های پذیرفته شده جهانی، بسنجیم‎.‎

استفاده افراطی از منابع آب
مهندس میدانی می‌افزاید: اگر از نظر شاخص‌های جهانی بسنجیم، کشورمان گرفتار یک بحران مزمن شده است و دلیل آن هم استفاده بیش از ظرفیت منابع آب کشور است. در توضیح این مطلب باید بگویم هر کشوری دارای منابع آب تجدیدپذیر است که براساس آمارهای بلندمدت محاسبه می‌شود. به طوری که بنا بر آمار سالانه کشورمان ۱۱۶ میلیارد مترمکعب آب تجدیدپذیر دارد، اما اینکه آیا مجاز به استفاده از تمامی آن هستیم، موضوع در خور توجهی است. شاخص‌های جهانی می‌گوید خیر، نمی‌توانیم همه این حجم آب را استفاده کنیم. اگر کشوری بتواند
۴۰ درصد از منابع تجدیدپذیر را استفاده کند، خیلی خوب است، اما چون این رقم در کشور ما عملی نیست و نمی‌توانیم شاخص قرار دهیم، رقم ۶۰ درصد را مبنا قرار داده‌ایم و باید آن را محقق کنیم‎.‎‏ زیرا استفاده بیش از ۶۰ درصد همان وضعیتی می‌شود که اکنون در کشور شاهد آن هستیم. از جمله اینکه تالاب‌ها خشک شده‌ است و این اتفاق به استفاده افراطی و بیش از ظرفیت از منابع آبی کشور چه در بخش منابع آب سطحی و چه در زیرزمینی بر می‌گردد. یعنی علاوه بر آب‌های تجدیدپذیر، ۱۲۰ میلیارد مترمکعب از ذخایر استاتیک آب‌های زیرزمینی که اصلاً نباید استفاده می‌شد هم مورد استفاده قرار گرفته، ذخیره‌ای که تجدیدناپذیر است.
به دنبال این مسأله و اتفاقی که افتاد، کیفیت آب سفره‌های زیرزمینی به شدت شور و آلوده به عناصر مضر به سلامت انسان شده و حتی در برخی مناطق کشور اراضی شروع به نشست کرده است که این نشست حتی در صورت تغذیه مناسب منابع آبی، متأسفانه قابل برگشت نخواهد بود‎.‎‏ ‏

جدول منابع آب تجدیدپذیر
میدانی با اشاره به اینکه یگانه راه حل نجات کشور استفاده به اندازه و در حد مجاز از منابع تجدیدپذیر آب است، می‌‌افزاید: پس از ۲‌سال کار فشرده، جدول آب قابل برنامه‌ریزی را تهیه کردیم و شامل این بود که تا چه میزان می‌توان از منابع آب تجدیدپذیر استفاده کرد. عدد به دست آمده حداکثر ۸۰ میلیارد مترمکعب است. گرچه همین رقم هم ۶۹ درصد تجدیدپذیر را شامل می‌شود و از ۶۰ درصد بالاتر است، اما در اوایل کار رسیدن به همین رقم هم خوب است. در ضمن از این ۸۰‌میلیارد مترمکعب آب هم ۵۰‌درصد باید از منابع سطحی و ۵۰‌درصد از آب‌های زیرزمینی استفاده شود‎. ‎
میدانی با اشاره به اینکه در آن جدول برای اولین بار در تاریخ وزارت نیرو به عنوان حقابه بر حدود ۸ر۱۰ میلیارد مترمکعب به محیط‌زیست اختصاص داده‌ایم، درباره نتیجه گیری از این جدول یادآورمی شود: اگر خدای نکرده از آب منابع زیرزمینی صیانت نکنیم، معادل ۵۰‌درصد آب کشور را از دست داده‌ایم و اگر وضع فعلی اصلاح نشود، قطعاً کشور به سوی نابودی منابع یادشده خواهد رفت. متاسفانه روند فعلی هر روز شرایط کشور را بدتر می‌کند.
وی در پاسخ به اینکه آیا نابودی منابع آب‌های زیرزمینی کشور در چشم‌اندازی متصور شده است، می‌گوید: از همین الان هم متأسفانه در مناطقی از کشور این اتفاق افتاده است. از جمله بخش‌هایی از کرمان کلاً نابود شده و باغ‌های پسته استان از میان رفته است‎.‎‏ در سایه کم آبی و شور شدن منابع آب زیرزمینی، متوسط برداشت پسته کرمان به ۶۰۰‌کیلوگرم در هکتار کاهش یافته است که از نابودی منابع آبی استان خبر می‌دهد، یا همدان که فرونشست دشت آن نگران‌کننده است. اینها را سازمان زمین‌شناسی و سازمان نقشه‌برداری هم تأیید می‌کنند‎.‎
معاون وزیر نیرو می‌افزاید: در بسیاری از مناطق کشور با پدیده لوله‌‌زایی مواجه شده ایم. از جمله در دشت «علی‌آباد» ساوه چاهی که در سال ۱۳۴۷ آرتزین (بیرون زدن آب بدون نیاز به پمپاژ) بود، در سال ۱۳۸۷ نه فقط این چاه دیگر آرتزین نیست، بلکه دچار فرونشست زیاد دشت هم شده‌ است. پس راه حل بحران کشور این است که مصارف را از منابع تجدیدپذیر کشور به شدت کم کنیم‎.‎
‏ وی تصریح می‌کند: به موجب مصوبه پانزدهمین جلسه شورای عالی آب کشور، در پایان برنامه ششم توسعه باید مصارف آب از منابع زیرزمینی نسبت به اول برنامه ۱۱ میلیارد مترمکعب کاهش یابد. عمده این هدفگذاری نیز از طریق بستن چاه‌های غیرمجاز و جلوگیری از اضافه برداشت چاه‌های مجاز محقق می‌شود. زیرا یکی از مشکلات ما این است که صاحبان چاه‌های مجاز بیش از حجم تعیین شده آب برداشت می‌کنند و باید در این برنامه جلوی اضافه برداشت‌ها هم گرفته شود.‏
جریمه بهره‌برداران متخلف
چاه‌های آب
معاون وزیر نیرو در بخش آب از تدوین دستورالعملی خبر می‌دهد که به واسطه آن بهره‌برداران از چاه‌های مجازی که بیش از حجم مقرر آب در بخش آب برداشت می‌کنند، باید خسارت وارده را بپردازند و این پول باید فقط صرف احیاء همان سفره آبی شود. البته بعد از مدتی چاه را نیز پلمپ خواهیم ‌کرد‎.‎
مهندس‎ ‎میدانی با بیان اینکه اصل اول وزارت نیرو این است که حتی یک مترمکعب برداشت غیرمجاز از منابع زیرزمینی آب صورت نگیرد، می‌گوید: همه اقدامات وزارت جهاد کشاورزی از جمله اصلاح شیوه‌های آبیاری، کشت نشایی تغییر الگوهای کشت پر مصرف به کم‌مصرف و تبدیل روش آبیاری سنتی به آبیاری تحت فشار در نهایت باید به صرفه جویی در ارقام بزرگ مصرف آب منجر شود. اما به ازای آن نباید سطح زیرکشت را افزایش داد، زیرا نه فقط کمکی به پایداری سرزمین نخواهد کرد، بلکه بسیار مضر است‎. ‎‏ از سوی دیگر، باید با انجام اقدامات لازم شرایط ناپایدار را در مدیریت منابع آب کشور به یک شرایط پایدار تغییر بدهیم. هم اکنون در کشور با بحران آب مواجه هستیم و می‌توان این بحران را مدیریت کرد که هنوز هم دیر نشده است.‏
وی با اشاره به اینکه باید هرچه سریعتر تصمیمات بزرگی در کشور اتخاذ و همه برای اجرای آن همراه شوند، نسبت به آینده آبی ایران هشدار می‌دهد و می‌افزاید: وقتی صحبت از کمبود آب می‌شود، مردم فکر می‌کنند که قرار است از همین فردا آب شرب مشترکان محدود شود؛ در حالی که این سخن برای کوتاه‌مدت نیست و ما نسبت به آینده نگران کننده هشدار می‌دهیم.‏
معاون وزیر نیرو در بخش آب اظهار می‌دارد: برنامه‌های اصلاح و احیای منابع آب کشور بلندمدت است و با تغییر مدیریت‌ها نباید در این روند وقفه‌ای بیفتد. در واقع وقتی مساله‌ای در یک دولت به عنوان اولویت اول شناخته می‌شود، نباید در دولت‌ها و مدیریت‌های بعدی به ورطه فراموشی سپرده شود. مثلاً وقتی در این دولت، حساسیت در مورد احیای منابع آب زیرزمینی زیاد است و تلاش دارد این منابع را به حالت قبل برگرداند، نباید این موضوع در دولت‌های بعدی فراموش شود و مردم باید ادامه کار را تا رسیدن به نتیجه مطلوب، پیگیری کنند زیرا مردم صاحبان اصلی منابع آب هستند و به‌ منظور نگهداری از این منابع، اگر مدیریت بخش آب هم عملکرد مناسبی نداشت، مردم و تشکل‌های مردمی حق و حقوق عمومی را از سیاستگذاران و تصمیم‌گیرندگان اصلی کشور مطالبه کنند.‏
مهندس میدانی تصریح می‌کند: بحران آب شاخص‌های خاص خود را دارد که گرچه برای مردم محسوس نیست، ولی بخش بزرگی از سفره‌های زیرزمینی کشور در حال از بین رفتن است و مردم به عنوان صاحبان اصلی این منابع بایستی ما را در صیانت از منابع گرانبهای آب، بیشتر همراهی کنند. گرچه علیرغم اطلاع رسانی‌های گسترده در خصوص بحران آب حاکم بر کشور، هنوز این مهم به دغدغه اصلی مردم تبدیل نشده است. ‏
وی نقش مردم در توسعه پایدار منابع آب را یادآور می‌شود و با تأکید بر این که اگر اقتصاد بخشی از کشور به دلیل کمبود آب، ناپایدار باشد، تبعات آن به خود مردم باز خواهد گشت و در آینده این مردم هستند که بیشترین زیان را خواهند دید، می‌افزاید: منابع آبی نه فقط به همه ما، بلکه به آیندگان و نسل‌های بعدی نیز تعلق دارد و موظفیم برای حفظ این میراث، به‌طور جدی تلاش کنیم. ‏
معاون وزیر نیرو بر لزوم در نظر گرفتن منافع بلندمدت به جای منافع کوتاه مدت توسط بهره برداران آب تاکید می‌کند و می‌افزاید: امروز باید این حقیقت را به بهره برداران بیاموزیم که تداوم خدمات‌رسانی منابع آب کشور مستلزم برداشت به اندازه ظرفیت آنهاست و در طبیعت اگر به هر چیزی بیش از توان و قابلیت آن فشار بیاوریم، ناپایدار می‌شود و از دست می‌رود.

ضرورت انتقال آب از مناطق پربارش
مهندس رحیم میدانی، معاون وزیر نیرو در پاسخ به این سوال گزارشگر روزنامه اطلاعات که آیا انتقال آب از منابع داخلی و همچنین از دریاها مخالفان زیادی دارد، خاطرنشان می‌سازد: انتقال حوزه به حوزه فقط برای رفع کمبودهای آب آشامیدنی مراکز جمعیتی است و رئیس‌جمهوری هم این موضوع را تکلیف کرده‌اند. بنابراین هیچ انتقال حوزه به حوزه بدون تصویب شورای عالی آب مقدور نیست و همانطور که می‌دانید رئیس‌جمهوری، رئیس شورای عالی آب کشور است.‏
وی می‌افزاید: ۷۵ درصد نزولات آسمانی در ۲۵ درصد از وسعت کشور اتقاق می‌افتد و از طرفی تمرکز جمعیت ایران در فلات مرکزی است. این منطقه اکنون ۳۵ میلیون نفر جمعیت دارد و در سال۱۴۲۰ خورشیدی جمعیت آن به ۵۰ میلیون نفر می‌رسد که برای تامین آب شرب آنها باید از مناطق پر بارش آب منتقل کنیم. بهتر است کسانی که با این موضوع مخالفند، جغرافیای طبیعی کشور را مرور کنند و ببینند که پراکنش بارشی کشور چه اختلاف فاحشی در مناطق مختلف ایران دارد.
همچنین قرار است بخش صنعت از آب‌های خلیج فارس برای صنایع مس سرچشمه، گل‌گهر و چادر ملوی یزد آب شیرین منتقل ‌کند. اینکه بخش خصوصی با هزینه خودش آبی را شیرین و منتقل کند، آیا اشکال دارد؛ اقدامی که البته اشتغال آفرین هم هست. به همین دلیل دولت با تسهیل امور از این اقدام بخش خصوصی حمایت می‌کند، چرا که اگر ما این آب را به سمت معادن نبریم، باید سنگ معدن را به کنار دریا ببریم که غیراقتصادی است‎.‎‏ ضمنا پساب این انتقال نیز باید براساس شاخص‌های سازمان حفاظت محیط‌زیست در سامانه‌های آبی تخلیه شود. پس حالا که جوانب طرح بررسی شده است، نباید به طور مطلق با انتقال آب خلیج فارس مخالفت کرد‎.‎‏ به عنوان نمونه، صاحبان معادن پس از محاسبه به این نتیجه رسیده‌اند که به جای بردن سنگ معادن به کنار دریا، آوردن آب دریا به کنار معادن با صرفه‌تر است. مزیت دیگر این انتقال ایجاد اشتغال در مناطق کم‌جمعیت است. تا به کی می‌خواهیم اشتغال را در مناطق محدودی از کشور ایجاد کنیم که به ازدحام جمعیتی و سایر مشکلات دامن می‌زند؟
همچنین یکسری معادن در «سنگان» خواف خراسان داریم که با انتقال آب به آنجا، رونق اقتصادی و اسکان جمعیتی ایجاد خواهد کرد، آیا چنین دستاوردهایی بد است که عده‌ای به طور مطلق با انتقال آب از خلیج فارس مخالفت می‌کنند؟

مدیریت منابع آب ‏
معاون وزیر نیرو در پاسخ به این پرسش که چرا مصرف آب در استان سمنان تا این حد بالا محاسبه شده است که برای تامین آن باید آب زیادی از دریای خزر شیرین و به این استان منتقل شود، یادآور می‌شود: در مورد انتقال از دریاها باید بگویم که شیرین کردن آب دریا فرایند پُرهزینه‌ای است که از آن نمی‌توان در هر بخشی استفاده کرد. در یزد، صاحب یک صنعت برای دریافت هر مترمکعب آب‌ دریا با واحدشیرین سازی قرارداد ۴ دلاری بسته است که رقم بزرگی است، حال آن که این آب برای کشاورزی، اقتصادی و مقرون به صرفه نخواهد بود. بنابراین، شیرین‌سازی و انتقال آب دریا از سوی دولت برای تامین آب آشامیدنی قسمتی از کشور و برای بخش خصوصی صنعت، توجیه اقتصادی دارد. مهندس میدانی ادامه می‌دهد: وقتی می‌گوییم وضعیت کشور در منابع آب بحرانی است، مفهوم ریاضی‌اش این است که بین منابع آب موجود و مصرفی تعادل وجود ندارد. در برخی از کشورها سرانه آب تجدیدپذیر کمتر از ایران است، اما مدیریت خوبی برمنابع آب دارند، مثلا سرانه ۱۵۳۰ متر مکعب در سال عدد بدی نیست، در حالی که کشورهایی حتی با سرانه کمتر از ۸۰۰ متر مکعب در سال، توانسته‌اند منابع آب را به خوبی مدیریت و اداره کنند و زندگی مردم به روال عادی در جریان باشد.‏
وی با تأکید بر ضرورت مدیریت مصرف آب خاطرنشان می‌سازد: بعضی کشورها علیرغم سرانه آب دردسترس بسیار پایین، بهره وری بالایی دارند و از منابع در اختیار به درستی استفاده می‌کنند و ضرورتی نمی‌بینند که مرتب بحران آب را به مردم گوشزد کنند و این در حالی است که مشکل کشور ما فقدان تعادل است، زیرا در مصرف آب، به اصول توسعه پایدار هیچ توجهی نشده است و متاسفانه به گونه‌ای برنامه ریزی می‌شود که به عنوان مثال، خشک شدن دریاچه ارومیه، دستاورد آن است.

پروژه انتقال آب از خزر
مهندس میدانی در پاسخ به اینکه در مورد دریای خزر وزارت نیرو چه سیاستی دارد و چه میزان آب آن به چه شهرهایی قرار است منتقل شود، به گزارشگر روزنامه اطلاعات می‌گوید: برای دریای خزر تنها طرح وزارتخانه همان پروژه‌ای است که در دولت نهم شروع شده بود که البته اکنون عملیات اجرایی آن متوقف شده است و منتظر اعلام نظر سازمان حفاظت محیط‌زیست هستیم. البته نظر ما نسبت به اجرای این طرح منفی نیست و اگر مطالعات‎ ‎لازم انجام شود و سازمان حفاظت محیط‌زیست نیز آن را بپذیرد، ما اشکالی در اجرای آن نمی‌بینیم‎.‎
معاون وزیر نیرو با بیان اینکه، نباید در بیان مسائل و مشکلات دچار افراط و تفریط شویم، می‌گوید: حتی در سدسازی هم ما از ابتدا گفته‌ایم مخالف سدسازی نیستیم، ولی گفته‌ایم که سدسازی به طور جامع مطالعه شود و حقابه محیط‌زیست اختصاص یابد و مسائل اجتماعی آن هم دیده شود. اگر این شرایط تامین شود، در هیچ جای دنیا کشوری به طور مطلق مخالف سدسازی نیست، چنانکه در سوئیس، آمریکا، ژاپن و کانادا همه سد ساخته‌اند، اما باید دقت کنیم سدها سازگار با محیط‌زیست باشند‎.‎
می‌گوئیم: در شرایط اقلیمی فعلی و تبخیر۳۰۰۰ میلیمتری آب در ایران، صلاح نیست که آب را در معرض چنین تبخیری از دست بدهیم و بهتر است پروژه‌های آبخیزداری اجرا شود، که مهندس میدانی خاطرنشان می‌کند: سدسازی و آبخیزداری مکمل هم هستند. اتفاقاً یکی از پروژه‌های ۱۵ گانه طرح تعادل بخشی آب‌های زیرزمینی، اجرای پروژه‌های آبخیزداری است. اما حتی پروژه‌های آبخیزداری نیز باید بخشی از مطالعات مهندسین مشاور در مورد آثار آن روی منابع آب باشد. چرا که با اجرای آبخیزداری، در واقع آب سطحی را که صاحب دارد، به سفره‌ها تزریق می‌کنیم و این حقابه از جای دیگری بیرون می‌زند و حقابه صاحب اصلی از دسترس او خارج می‌شود. بنابراین مدیریت به هم پیوسته منابع آب باید همه فعالیت‌‌ها را کامل کند و آثار آن اقدامات روی مولفه‌های بیلان آب سنجیده شود. کشور ما دیگر تحمل این‌ که پروژه‌ای بدون ارزیابی تعریف و اجرا شود را ندارد. مثلا در مورد انتقال آب‌ دریای خزر به سمنان
۳ سال است که با صبر پیشه کردن، نظر دیگر دستگاه‌ها و از جمله سازمان حفاظت محیط‌زیست را می‌گیریم، البته انتظار داریم اگر طرح به نتیجه رسید، پروژه‌ آن اجرا شود و سازمان حفاظت محیط‌زیست، تحت تاثیر فشارها برای مخالفت با آن پروژه قرار نگیرد.
محمد داودبیگی

پارسی سره از جلال تا جلال3

پارسی سره از جلال تا جلال3
دکتر محمدعلی سلطانی - بخش سوم
 

جلد دوم نامة خسروان در تیرماه ۱۲۸۷ق = ۷۹۳ جلالی = ۱۸۷۰ عیسوی [میلادی] در کارخانة استاد محمدتقی در شهر تهران با خط شیرین و خوانای نستعلیق هنرمند (جلوة یزدی) چاپ سنگی و منتشر شده و در سبزه‌میدان نزد ملا ابوالقاسم و حاجی سیدرضا چینی‌فروش به قیمت هر جلد هفت‌هزار دینار عرضه می‌شده است (صفحه بدرقه). در جلد دوم هم نثر پارسی سره جلال‌الدین میرزا و هم خط نستعلیق جلوة یزدی پخته‌تر و نیکوتر شده است.۱۶
آغاز جلد دوم به نامة میرزا فتحعلی آخوندزاده و به انضمام داستان زرتشتیان و معرفی مانکجی لیمچی هوشنگ هاتیریا و نامة او و… که در واقع تقریظی عالمانه بر نامه خسروان است، درج شده است.۱۷ نگاره‌های چهره پادشاهان از عبدالمطلب اسپهانی است،۱۸ همان عباراتی که بر روی جلد اول نوشته شده بود و یادآور شدیم، در جلد دوم هم تکرار شده است با این تفاوت که دومین نامه «از آغاز طاهریان تا انجام خوارزمشاهیان» را شامل و بر روی جلد ذکر شده است.
باقر مؤمنی در بررسی ادبیات مشروطه بدون اشاره به نقش جلال‌الدین میرزا در ترویج اندیشة روشنفکران ایران‌گرای عصر مشروطیت و تبلیغ آثار آخوندزاده و… از سوی جلال‌الدین‌میرزا و حمایت وی از آنها و نادیدن مکاتبات و تقریظ‌های آنان بر اثر نامة خسروان، با تکه‌برداری از یادداشت‌های پیشروان فکری نهضت مشروطه و اندک اشاره‌ای به همدلی‌های آنها در این مسیر، تنها به جرم تضاد طبقاتی جلال‌الدین میرزا با تودة مردم عصر مشروطه(؟!) دربارة پایگاه فرهنگی و اجتماعی فارسی سره در کتاب ادبیات مشروطه۱۹ دربارة پارسی سره این گونه آورده است:

فارسی سره
در مسأله زبان در ادبیات مشروطه، به یک بیماری که از همان روزهای اول سرکوب شد و شیوع پیدا نکرد، باید اشاره بکنیم. این بیماری، «پارسی سره‌نویسی» یا به قولی «پارسی بی‌غش»نویسی بود. این بیماری ظاهرا می‌توانست یکی از عوارض ناسیونالیسم ایرانی در برابر عرب معرفی شود؛ ولی حتی یکی از ناسیونالیست‌ترین متفکران این زمان، یعنی میرزا آقاخان هم به قول فریدون آدمیت آن را «کار خنک و لغْوی» دانست. برای اینکه این زبان میان متفکر و توده‌های انقلابی فاصله‌ای عمیق می‌انداخت. فارسی سره‌نویسی از مدتی قبل به عنوان یکی از تفنن‌های نویسندگان بی‌درد و غم شروع شده بود؛ ولی در این زمان به پناهگاه واماندگان دنیای کهن تبدیل شد. گروهی از روشنفکران بودند که موضوع اجتماعی‌شان در حال متلاشی‌شدن بود. آنها این را به‌خوبی حس می‌کردند و می‌کوشیدند تا دستاویزی برای ادامه حیات گروه اجتماعی خودشان پیدا کنند. آنها روشنفکران وابسته به گروه‌های رشدیابنده یا توده‌های انقلابی نبودند. به همین دلیل هم نمی‌توانستند به آینده دل ببندند، به انقلابی که می‌رفت سر بلند کند، تکیه کنند. پس به گذشته چنگ می‌زدند و در جستجوی دستاویزی برای توجیه حیات متزلزل خودشان، به ایران باستان
پناه می‌بردند.
«پارسی سره» در حقیقت برای آنها دستاویز بود. در نمونة این آدمها جلال‌الدین میرزا یکی از دهها پسر فتحعلی‌شاه بود که نه می‌توانست امیدی به جاه و جلال پدری داشته باشد، و نه می‌توانست خودش را به دامن بورژوازی نورسیده یا بدتر از آن، مردم کوچه و بازار بیندازد. این بود که در عصر جوشش توده‌ها، «نامه خسروان» کهن را به زبان پارسی ـ به اصطلاح بی‌غش ـ سرهم می‌کرد. نمونه دیگر مانکجی نام زردشتی پارسی بود که به گسترش دین نیاکان دلخوش کرده بود و حال آنکه آن طور که آخوندزاده می‌گفت: «شما از بابت دین و دولت خودتان، عمر خودتان را به آخر رسانیده‌اید!»
البته این توجیه در مورد کسانی است که در انتخاب این زبان صداقت داشته‌اند، و گرنه کسانی هم بودند که آگاهانه این مطلب را دکان کرده بودند، یا اینکه برای انحراف و سردرگم کردن بعضی روشنفکران ناپخته از آن استفاده می‌کرد. اتفاقا هم گاه این بازی می‌گرفت؛ مثلا آخوندزاده و طالبوف این آدمها را تا حدی تحسین می‌کردند و حتی میرزا آقاخان هم مقداری در این بازی لغت پارسی‌سازی شرکت داشت [؟!] اما از آنجا که اینها متفکران انقلاب بودند و از میان توده‌ها بیرون آمده بودند و با آنها تماس دائم داشتند، در عمل در مقابل آن ایستادند.
طالبوف هواداران این مکتب را به تعصب و افراط متهم می‌کند و آنها را پرت از مرحله می‌داند و خطاب به آنها می‌گوید: «هزار مسألة واجبی داریم که از آنها به این پرداختن، به بام هوا سقف ساختن است» و زندانی کردن افکار مترقی قرن ۱۹ را در دایره محدود زبان عهد باستان، مسخره می‌کند. او می‌گوید: «زبانی که ده‌هزار لغت ندارد، گنجایش علوم این عهد را ظرف نیست. ملتی که هنوز از هزار نفر یک نفر سواد ندارد، در میان آنها مسألة تصفیه زبان چه معنی دارد؟ ملتی که الفبای او بلای ظلمت و جهل اوست، اگر از اصلاح او صرف نظر نموده به تصفیه زبان پردازند، گناه است. ما چگونه [همان طور] که پانصدهزار اسامی قراء و بلاد دیگران را نمی‌توانیم تغییر بدهیم، باید اعتقاد نمود که لغات را نیز نمی‌توانیم. ما باید دیپلمات را دیپلمات و پولیتیک را پولیتیک بگوییم و بنویسیم. معارف معدودة ایران فقط با آرزوی وطن‌پرستی در مملکت بی‌سواد و هزار معایب دیگر تصفیة زبان فارسی را موفق نگردد. در عهد فردوسی، فرنگی در هوا سیر نمی‌نمود، آیرستات نمی‌ساخت، لوکوموتیف، اتومبیل، تلغراف، غراموفون، فئوگراف، کابل، بارومتر و دویست‌هزار الفاظ نوظهور دیگر مستعمل و مصطلح نبود.»۲۰
میرزا آقاخان حمله‌ای شدیدتر به این گروه دارد و می‌نویسد: آنها «به اختراع مجعولات و ساختن زبان بی‌مزه مهجوری به نام اینکه زبان سادة نیاکان ماست، پرداخته‌اند و حال آنکه هیچ فارسی‌زبانی بدان سخن نگفته و ننوشته است… قابل فهمانیدن معانی و علوم نیست.» بعد پیشنهادی انقلابی طرح می‌ریزد و می‌گوید: «ای کاش مانکجی به جای این کوشش‌های بیهوده، لااقل السنه و ادبیات و لغات مختلفه پارسی را از میان قبایل و دهات ایران جمع‌‌آوری نموده، به احیای آن کوشد.»۲۱
اما چنان‌که دیدیم، استاد مسلم بهار بزرگ از بین آثار فراهم آمده از فارسی سره انگشت تأیید بر نامة خسروان نهاده بود و ما به پشتوانه همین راستی عنوان از «جلال تا جلال» برگزیدیم.
میرزا فتحعلی آخوندزاده در نامة تقریظ‌گونه خود برای جلال‌الدین میرزا که در مقدمة جلد دوم نامة خسروان آمده است، می‌نویسد: «در خصوص مقبولیت کتاب مستطاب شما به غیر از توصیف و تحسین حرفی ندارم؛ خصوصا این کتاب از این بابت شایسته تحسین است که نواب شما کلمات بیگانگان را از میان زبان فارس بالکلیه برافکنده‌اید. کاش دیگران نیز متابعت شما کردندی و زبان ما را که شیرین‌ترین زبان‌های دنیاست، از اختلاط زبان با کلفت و ناهموار بیگانگان آزاد نمودندی. نواب اشرف شما زبان ما را از تسلط زبان دیگران آزاد می‌فرماید. افسوس می‌خورم که من مثل شما نمی‌توانم توضیحات خود را در زبان فارسی بی‌اختلاط الفاظ دیگر نوشته باشم؛ چون که از طفولیت زبان فارسی را بدین طور یاد گرفته‌ام. حالا ترک این عادت برای من نهایت دشواری دارد. خانه بیگانگان خراب شود! من تقصیر ندارم، باید در این خصوص مرا معذور داشته باشید.»۲۲
ادامه دارد
پی‌نوشت‌ها:
۱۶ـ جلال‌الدین‌میرزا پورفتحعلی شاه، نامة خسروان، ج۲، چاپ سنگی کارخانة استاد محمدتقی، طهران، ۱۲۸۷ق. مؤلف در دیباچه آورده است: «خداوندان دانش پس از نگریستن به نامة دومین نامة خسروان دانند که این از نخستین نکوتر نگاشته شده؛ زیرا بندگان در نگارش پارسی زبردست‌تر شده هرچه پیش می‌روم، بهتر می‌نگارم.» (ص۶)
۱۷ـ همان، ص۱ـ ۶۸٫
۱۸ـ همان، ص۴۳۱٫ این نگاره‌ها پیوندی تاریخی، فرهنگی و هنری با شهر مألوف ما کرمانشاه دارد. (رک. محمدعلی سلطانی، تاریخ اجتماعی کرمانشاهان از عهد صفویه تا عصر حاضر…) چیزی که از نامه نخستین کم دارد، نداشتن چهره پادشاهان است، آن هم کوتاهی از ما نشده، هرچه می‌بایست در جستجوی آنها چه در ایران و چه در پاریس و لندن که امروز پایتخت بزرگترین کشورهای فرنگستان است، کوشیده نیافتم. در اندیشة من چنین می‌نماید که چون پس از دست یافتن تازیان به ایران ،کشیدن چهره را مانند بت‌پرستی در آیین خود گناه می‌دانستند؛ از آن روی چهره‌شان را به روی پول نکندند، برای این یافت نگردید… (ص۷ـ ۸)
۱۹ـ باقر مؤمنی، ادبیات مشروطه، نشر گلشایی، ‌تهران، ۱۳۵۲، ص۵۲ ـ ۵۵٫
۲۰ـ عبدالرحیم طالبوف، مسالک المحسنین، ص۴۰؛ همان، ص۵۵٫
۲۱ـ فریدون آدمیت، اندیشه‌های میرزا آقاخان، ص۲۲۰؛ همان، ص۵۵٫
۲۲ـ میرزا فتحعلی آخوندزاده، دیباچة نامه خسروان، ج۲، ص۱۱ـ۱۳٫

پارسی سره از جلال تا جلال2

پارسی سره از جلال تا جلال2
دکتر محمدعلی سلطانی - بخش دوم
 

جایگاه جلال در سیر پارسی سره
تا زمانی که منابع و مآخذ و زمان و مکان ظهور حرکتی به‌درستی مورد بررسی و کندوکاو قرار نگیرد، حایگاه واقعی پرچمدار همزمان که به قول فلاسفه به حجاب معاصرت دچار است، مشخص نخواهد شد و این ستمی چندجانبه به دانش و دانشی‌مردان همزمان ماست. بهارِ بزرگ که در تصنیف بی‌بدیل خود برای امروز و فردا پنجره‌ای فرا روی حال و آیندگان گشوده است، در نقد و بررسی آثار برآمده از عهد صفوی تا دورة پهلوی، نگاهی شایستة شأن علمی و فرهنگی خویش داشته است که با توجه به این پیشه و پیشینه فارسی سره و نوشته‌ها و سروده‌های ارزنده‌ای که از «جلال دوم» در دست داریم، این موضوع درخور جستجویی شایان برای پایان‌نامه‌های دورة تکمیلی است که بخشی از فرهنگ گرانسنگ ایران و زبان و ادب پارسی را در بر می‌گیرد و آنگاه جایگاه جلال دوم در سیر پارسی سره و پایگاه کرمانشاه در پیشگاه پیشینه ادب ایران آشکار خواهد شد.

جلال اول
جلال‌الدین میرزا از رجال فکور سلسلة قاجار و از روشنفکران و اصلاح‌طلبان نخستین در ایران که پیشقدم حرکت‌های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی منجر به نهضت مشروطیت است. جلال‌الدین میرزا پس از فترت دوران صفویه و افشاریه و زندیه، نهضت پارسی‌گویی را که در هندوستان آغاز شده بود، بار دیگر در تهران و سرزمین ایران احیا کرد. دست‌پروردگان او از جمله میرزاجعفر قراجه‌داغی بود که نمایش‌های هفت‌گانه میرزا فتحعلی آخوندزاده را از ترکی به پارسی ترجمه کرد. میرزا جعفر مدتها منشی جلال‌الدین‌میرزا بود. همشهری دانشور باقر مؤمنی که کتاب «تمثیلات» آخوندزاده را به ترجمه قراجه‌داغی و با مقدمه و حواشی محققانه چاپ و منتشر ساخته۷ در این باره آورده است:
[آخوندزاده] از همان سالهای انتشار تمثیلات، می‌کوشید تا آن را در ایران بشناسند، نمایش بدهند و ترجمه کنند و به پیروی از آن بنویسند. از جمله کسانی که آخوندزاده برای ترجمة تمثیلات خود به آنان مراجعه کرده، یکی میرزا آقا تبریزی است؛ ولی میرزاآقا در نامه‌ای ـ شاید در ربیع‌الثانی ۱۲۸۷ق ـ به او می‌نویسد: «خواستم کتاب تیاتر را چنان که خواسته بودید، به زبان فارسی ترجمه بکنم، دیدم که ترجمة لفظ به لفظ حسن استعمال الفاظ را می‌برد، ملاحت کلام را می‌پوشاند، در حقیقت حیفم آمد و ترجمه را موقوف داشتم»؛ ولی آخوندزاده سرانجام از طریق جلال‌الدین میرزا به این آرزوی خود می‌رسد.
آخوندزاده ابتدا در اوایل سال ۱۸۷۰م ضمن ارسال یک نسخه از تمثیلات برای شاهزاده جلال‌الدین میرزا از او می‌خواهد که: «مجلس تشبیه بعض حکایات آن را گاه گاه در انجمن احبّا مانند تیاترهای اروپا با البسه و تشکلات هر یک از افراد مجالس برپا نمایند و محظوظ شوند»۸ و در جای دیگر خطاب به او می‌نویسد: «اگر شخصی از فضلای تهران» که بالاصاله فارسی‌زبان باشد، اما زبان ترکی را کماینبغی بفهمد، این تمثیلات را به همان قواعد و شروط و رسوم که در کتاب اشاره شده است از زبان ترکی به زبان فارسی ساده و بی‌کم و زیاد و بدون سخن‌پردازی و قافیه‌چینی، مطابق اصطلاح خود فارسی‌زبانان در دایرة سیاق تکلم نه در دایرة سیاق انشا ترجمه کند و به چاپ رسانیده منتشر سازد، هرآینه نسبت به ملت خدمتی بزرگ خواهد کرد و هم خودش از فروش این تصنیف به منافع وافره خواهد رسید.۹
جلال‌الدین میرزا۱۰ نیز کتاب را به میرزا جعفر قراجه‌داغی۱۱ که در این زمان منشی او بوده، می‌سپارد. آخوندزاده از سفارش جلال‌الدین میرزا در مورد ترجمة «قومیدی‌های» خود بسیار خوشحال می‌شود. (از نامة مورخ ۱۷ دسامبر ۱۸۷۰ به میرزایوسف مستشار)، میرزاجعفر ترجمة اولین نمایشنامه (میرزا ابراهیم خلیل کیمیاگر) را در اوایل سال ۱۸۷۱ به پایان می‌رساند و برای اظهار نظر نزد آخوندزاده می‌فرستد. او این ترجمه را بسیار می‌پسندد و سفارش چاپ آن را می‌دهد. (از نامة آخوندزاده مورخ ۲۵ مارس۱۸۷۱ر
۵ فروردین ۱۲۵۰ به مستشارالدوله)…۱۲
جلال‌الدین میرزا و میرزا جعفر قراجه‌داغی در یک مسیر آنچه به آن بیش از همه می‌اندیشیده‌اند، همگانی‌شدن آموزش زبان و ادب فارسی به‌ویژه در بین کودکان است. در آن عصر کودکان به هیچ شمرده می‌شدند و محلی از اعراب نداشتند. جلال‌الدین میرزا بر روی جلد اصلی کتاب نامه خسروان نوشته است: «نامة خسروان داستان پادشاهان پارس به زبان پارسی که سودمند مردمان به‌ویژه کودکان است.»۱۳ میرزاجعفر قراجه‌داغی نیز در مقدمة ترجمة تمثیلات می‌نویسد: «نگارنده خود را برخلاف سلیقة چیزنویسان قدیم از قید عبارات مغلقه و الفاظ مشکله رهانیده، به زبان عوام و سخنان روان و کلمات مأنوس و عبارت معروف، این کتاب مستطاب را نوشته به اتمام رسانید که بی‌سواد و باسواد هر دو به خواندن و شنیدن از قواعد آن بهره‌مند شوند و اطفال مظلوم که همیشه برای یادگرفتن ترکیب کلمه و آموختن هجی در ورطة عبارات مغلق مستغرق و گرفتارند، به خواندن این کتاب که به زبان خود آنها مسطور است، خلاص یابند.»۱۴
نامه خسروان «آغاز»
بر روی جلد اصلی کتاب چنان که یادآور شدیم، نوشته شده است: «نامه خسروان، داستان پادشاهان پارس به زبان پارسی که سودمند مردمان به‌ویژه کودکان است.» [سپس آمده است:] نخستین نامه، از آغاز آبادیان تا انجام ساسانیان. دو ترکیب «نامه خسروان» و «نخستین‌نامه» با قلم چهار دانگ و توضیحات بعد از آنها با قلم دودانگ نستعلیق نوشته شده است و این مربوط به جلد اول کتاب می‌باشد؛ زیرا جلال‌الدین میرزا این کتاب را در دو جلد تدوین و تصنیف کرده است. (اما مرحوم بهار سه جلد مرقوم فرموده‌اند!) سراسر کتاب از آغاز تا انجام به خط خوش و خوانای نستعلیق ـ عروس خطوط اسلامی و خط اصیل ایرانی ـ خوشنویسی شده است و خوشنویس آن نویسنده‌ای به نام (جلوة یزدی) بوده است.۱۵ در کارخانة استاد محمدتقی در شهر تهران در آذرماه ۱۲۸۵ق = ۷۹۱ جلالی = ۱۸۶۸ عیسوی [میلادی]، چاپ سنگی و منتشر شده است.
پس از عبارت مورد نظر دربارة همگانی نمودن زبان سرة پارسی در اوایل کتاب صفحه‌ای به گراور تصویر جلال‌الدین میرزا اختصاص یافته است. در بالای عکس نوشته شده: «گردآورندة این داستان جلال پور فتحعلی‌شاه قاجار» و در صفحه بعد این عبارت آمده است: «نامه خسروان بدیدة دوستان خردمند ویژة استادان دارالفنون».
پی‌نوشت‌ها:
۷ـ فتحعلی آخوندزاده، تمثیلات، ترجمة میرزا جعفر قراجه‌داغی، مقدمه و حواشی: باقر مؤمنی، نشر اندیشه، تهران، ۱۳۴۹٫
۸ ـ فتحعلی آخوندزاده، الفبای جدید و مکتوبات، باکو، ۱۹۶۳، ص۱۷۳؛ باقر مؤمنی، همان، ص۱۳٫ ۹ـ همان، ص۱۸۲٫
۱۰ـ جلال‌الدین میرزا پسر پنجاه و هشتم فتحعلی‌شاه قاجار و مؤلف کتاب تاریخ‌نامه خسروان به فارسی سره می‌باشد. میرزا ملکم خان پسر میرزا یعقوب ارمنی جلفایی که متدرجا ملقب به ناظم‌الملک و ناظم‌الدوله و نظام‌الدوله گردید و به مقامات عالیه نیز رسید. در سالهای بین ۱۲۷۳ و ۱۲۷۸ق انجمن فراماسونری به نام فراموشخانه در محله عودلاجان تهران نزدیک مسجد حوض منزل جلال‌الدین میرزا به طور پنهانی دایر کرد. در تأسیس و تشکیل فراماسونری یا فراموشخانه پدر و پسر یعنی میرزا یعقوب خان و میرزا ملکم خان دخالت داشتند و انجمن مزبور مدت هفت سال طول کشید و در این مدت جمعی از رجال و شاهزادگان درجه یک آن زمان عضویت انجمن مزبور را پذیرفتند چون جمعی از آنان که دور هم جمع می‌شدند، صحبت از اصلاحات و انتقاد از اعمال بی‌رویه دولت می‌کردند کم‌کم این راز پنهانی آشکار شد و این مطالب به گوش ناصرالدین شاه رسید و نگران گردید و حکمی در ۱۲۷۸ق مبنی بر انحلال و تعطیل انجمن مزبور صادر کرد و در آن تذکر داده شد که در صورت تجدید این قبیل انجمن‌ها، مؤسسین و اعضای آن به مجازات و عقوبات سخت گرفتار خواهند شد. از جمله اعضای معنون فراماسونری همین جلال‌الدین میرزا بود و با وجود اینکه از سال ۱۲۷۷ق سمتش آجودان مخصوص حضور شاه بود، جلسات به طور سری در خانه او تشکیل می‌یافت. پس از انحلال و تعطیل فراموشخانه، او مورد سخط سخت شاه واقع و مدتها خانه‌نشین شد و خود و اعمالش تحت نظر و مراقبت مأموران قرار داشت. آقا ابراهیم نواب بدایع‌نگار در رساله عبره‌الناظرین و عبره‌الحاضرین می‌نویسد: «در سال ۱۲۷۹ق جمعی از شاهزادگان و آزادگان بر دولت بشوریدند و شاه را سخت نگران ساختند. به امر دولت جمعی از اصحاب او را بگرفتند. عده‌ای فرار اختیار کردند و دسته‌ای به روضات مطهره التجا بردند.»
جلال‌الدین میرزا عقیده‌اش بر این بوده که باید ایرانی فارسی سره را در گفتن و نوشتن خود به کار برد و لغات بیگانه مخصوصا عربی باید کنار گذاشته شود و تألیفات و نوشته‌های او هم به فارسی خالص بوده و از این جهت بسیاری از مردمان هم‌عصر او عقیده داشتند که شاهزاده به دین زرتشتی گرویده است و او را زردشتی می‌دانستند. جلال‌الدین میرزا در اوایل سال ۱۲۸۹ق بدرود حیات گفت. (مهدی بامداد، تاریخ رجال ایران، ج۱، انتشارات زوار، تهران، ۱۳۵۷، ص۲۵۴)
۱۱ـ میرزا جعفر قراجه‌داغی در اواخر سال ۱۲۸۶ق منشی جلال‌الدین‌میرزا بود و تمثیلات آخوندزاده را به سفارش او ترجمه کرده است. جلال‌الدین میرزا در سال ۱۲۸۹ می‌میرد و میرزاجعفر به عنوان «منشی تحقیق» در خدمت وزارت عدلیه درمی‌آید؛ اما بعد در سال ۱۲۹۳ او را در وزارت انطباعات می‌بینیم که در نوشتن «مرآت البُلدان» به اعتمادالسلطنه کمک می‌کند. او «تاریخ کرت» را نیز در اوایل سال ۱۲۹۴ ترجمه کرده که نسخه خطی آن در کتابخانه ملی ضبط است. بکتاش در مجله فردوسی به تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۴۸ می‌نویسد: میرزاجعفر بعدها به عنوان سفر حج از ایران خارج شد و در تفلیس اقامت کرد و وارد سازمان دولتی روس شد. در آنجا با جمعی از دوستداران فلسفه مأنوس بود… و در ۱۲۶۲ش در همانجا مرد. (مؤمنی، همان، ص۱۳)
۱۲ـ آخوندزاده، تمثیلات، ص۱۴٫ ۱۳ـ جلال‌الدین‌میرزا پورفتحعلی‌شاه، نامة خسروان، ج۱، چاپ سنگی، کارخانه استاد محمدتقی، طهران، ۱۲۸۵ق. 
۱۴ـ تمثیلات، ص۱۴٫ ۱۵ـ در جستجوها نشانی از این خوشنویس نیافتم. خطی خوش و خوانا و شیرین دارد، با توجه به نام و نشان وی (جلوة یزدی) دور نیست زردشتی کیش بوده باشد! (رک. مهدی بیانی، احوال و آثار خوشنویسان، مجلدات ۱ـ۴، انتشارات علمی، تهران، ۱۳۵۸)

پارسی سره از جلال تا جلال1

پارسی سره از جلال تا جلال1
دکتر محمدعلی سلطانی - بخش اول
 

اشاره: سره‌گویی و سره‌نویسی پیشینه‌ای همسال با جهان‌شاهی ایرانی در دورة صفویه دارد و اندیشه‌ای برآمده از جنبش‌های فرهنگی ایرانیان راستین است. مرا در سرآغاز و چند و چون این شیوة فرخنده نوشته‌ای است گسترده که در توان هنگام اندک فراهم آمده نیست و برای همین به نگاهی تاریخی و ادبی از این رشته که بزرگان ادب پارسی، درستی آن را پاس داشته‌اند (بهار، سبک‌شناسی، ج ۳، ۱۳۴۹، ص۲۹۲) فرازهایی را با نمونه‌های روشن و آشکار برای پیشکش به یادنامة استاد دانشور نیکوکردار فرزانة فروتن روزگار دکتر میرجلال‌الدین کزازی می‌نویسم و یادآور می‌شوم که نوشتاری ویژه در این باره تا آنجا که خوانده و دیده شد، برای نخستین بار است که مورد پژوهش و نگرش قرار می‌گیرد. در این نوشته برای آشنایی، نخست به اشاره، زادگاه و پیشروان سره‌گویی و سره‌نویسی را شناسانده، پس به جلال نخستین؛ (جلال‌الدین میرزا فرزند فتحعلی‌شاه قاجار) که آغازگر شیوة سره‌گویی و سره‌نویسی در فراز دوم این رشته بوده است و به زندگانی و اندیشه و نوشتة او و پیروانش پرداخته شده است. زندگی و سروده و نوشته‌های پارسی سره از پیروانی چون: ادیب‌الممالک فراهانی، فرصت‌الدوله شیرازی، میرزا احمد دیوان‌بیگی، یغمای جندقی، کسروی تبریزی و در پایان به جایگاه جلال دوم (میرجلال‌الدّین کزازی) در این کندوکاو پرداخته شده است.
پیشینة سره‌گویی و سره‌نویسی
طلوع سره‌گویی و سره‌نویسی از دیار «یَمَن» بود که در «هند» به بار نشست و به ایران پرتو افکند. چنان که می‌دانیم یمن در دورة ساسانیان در قلمرو جهانشاهی ایران و پرورشگاه بهرام گور بود.۱ حکیم گنجه‌ای فرماید:
…با چنین طالعی که بُردَم نام
چون به اقبال زاده شد بهرام
پدرش یزدگرد خام‌اندیش
پختگی کرد و دید طالع خویش
کانچه او می‌پزد همه خام است
تخم بیداد بدسرانجام است
پیش از آن حالتش به سالی بیست
چند فرزند بود و هیچ نزیست
حکم کردند راصدان سپهر
کان خلف را که بود زیباچهر
از عجم سوی تازیان تازد
پرورشگاه در عرب سازد
مگر اقبال از آن طرف یابد
هر کس از بقعه‌ای شرف یابد
آرد آن بقعه دولتش به مَثَل
گرچه گفتند للبقاع دُوَل
پدر از مهر زندگانی او
دور شد زو ز مهربانی او
چون سهیل از دیار خویشتنش
تخت زد در ولایت یمنش
کس فرستاد و خواند نعمان را
لالة لعل داد بستـان را…۲
و اما این سُهیل یمنی که در هندوستان درخشیدن گرفت، شیخ ابوالفضل دکنی بود. بهار در چگونگی کارنامه او و فضل تقدم و تقدم فضلش در شروع تجدد نثری در هندوستان آورده است که در هندوستان فضلا به نقص و فساد نثر فارسی پی بردند و قدیم‌ترین کسی که به این عیب متوجه گردید و درصدد اصلاح زبان برآمد، مردی بود فوق‌العاده، موسوم به شیخ ابوالفضل از اهل دکن (۹۵۸ـ۱۰۱۳ق). این مرد و برادرش شیخ فیضی دکنی که در آخر فیاض تخلص می‌کرد و لقب ملک‌الشعرایی داشت، پسران شیخ مبارک بودند و شیخ مبارک از اهل یمن بود و این پسران در دکن متولد شدند.
ابوالفضل قدیمی‌ترین کسی است که در حال و فرم لغات دَری سعی کرد و کتاب لغتی به فارسی نوشت و با آنکه در اصل عرب بود و زاییدة هند، معذلک بر آن شد که تا بتواند الفاظ عربی را از فارسی بیرون کشیده به جای لغات مذکور از لغات دَری بگذارد. به این سبب فرهنگی ساخت و چون به سمت وزارت و پیشکار شاه بزرگ اکبرشاه (۹۶۳ـ۱۰۱۴ق) برقرار گردید به تغییر سبک نثر فارسی آغاز کرد و همان کاری را که در اواخر عهد محمدشاه قاجار ابتدا شده و امروز به وسیلة فضلای ایران به نتیجة واقعی و عقلایی آن یعنی قیام در تکان دادن زبان فارسی از لغات بی‌موجب و دخیل رسیده است، در پیش گرفت.
کتاب فرهنگ و منشأت و چند کتاب دیگر مانند «اکبرنامه» در تاریخ پادشاهی اکبر و سلسله و نسب او و «آیین اکبری» در دائره‌المعارف هندوستان آن عصر که یکی از نفایس کتب فارسی است، تألیف و تصنیف کرد و نامه‌هایی که از دربار دهلی به اطراف و ممالک دیگر می‌رسید، همه بدان سبک بود و با آنکه تعمدی در نیاوردن و حذف لغات عربی و تعصبی جاهلانه مانند برخی که پس از او یا در عهد او در هند و ایران پیدا شدند به خرج نمی‌داد، معهذا بعضی عبارات او به فارسی خالص است و در نثر او لغات عربی که صدی هشتاد سراپای کتب را گرفته بود، به صدی ده دوازده لغت تنزل کرد، نیز کتاب کلیله و دمنه را تهذیب و تلخیص کرد و نام او را «بهار دانش» نهاد.
فضلای دیگر معاصر او مانند جمال‌الدین حسین انجو مؤلف «فرهنگ جهانگیری» و پس از او دیگر فضلای هند به تقلید آنان به نوشتن فرهنگ‌های فارسی آغازیدند و هر چند فضلای ایران بیشتر از آنان به لزوم امر پی برده بودند و از آن جمله سروری کاشانی کتاب «مجمع‌الفرس» را با شواهدی شعری تألیف کرده بود، اما پادشاهان صفوی متوجه این امور نبودند و از رزم و ترویج تجارت و امور مذهبی، فراغتی که به ادبیات بپردازند نداشتند، لیکن در هندوستان، اکبرشاه و پس از او جانشینانش تا اورنگ‌زیب (۱۰۶۹ ـ ۱۱۱۸ق) به این امور همراهی و مساعدت کردند.
سبک انشای ابوالفضل به واسطة اینکه تقلید از او مستلزم معلومات کافی بود پیروی نشد، مگر بعضی از لغات که از او به دیگر نویسندگان هند سرایت کرد و بعد از کشته شدن او در سنة ۱۰۱۳ به تحریک نورالدین جهانگیر ـ پسر دائم‌الخمر اکبر ـ طریقه و سبک او نیز از میان رفت و به جز چند تن لغویان انگشت‌شمار، باقی نویسندگان باز به همان رویة قدیم پس نشستند؛ اما در تدوین فرهنگ از پای ننشستند و کتب لغت نفیس [در این حوزه] از قبیل فرهنگ جهانگیری تألیف جمال‌الدین نامبرده و «فرهنگ رشیدی» (فارسی به فارسی) تألیف عبدالرشید الحُسینی معاصر شاه‌جهان و «برهان قاطع» تألیف حکیم محمدحسین تبریزی زاییده‌شدة دکن و «بهار عجم» و «مؤیدالفضلاء» و «غیاث‌اللغات» و فرهنگ‌‌های دیگر مانند فرهنگ «چراغ هدایت» تألیف فاضل عالی‌مقام خان آرزو و فرهنگ‌هایی که هندوان به فارسی نوشته‌اند و فرهنگ کبیر آنندراج و فرهنگ کبیر موسوم به «فرهنگ نظام» تألیف مولانا سیدمحمدعلی ملقب به داعی‌الاسلام که به اشارة پادشاه ذی‌جاه دکن ـ حضور عثمان علی خان ـ در چندین مجلد تألیف یافته و در حیدرآباد پایتخت دکن به چاپ رسیده است، مدون گردید و هنوز هم دانشوران هندوستان در نثر این زبان شیرین که یادگارهای شکرین از طوطیان شکرشکن هند با خود دارد، از طلب و سعی ننشسته‌اند، وفقهم الله.۳
پارسی سره و نوآیینی
از عوارض یا متعلقات پارسی سره، ظهور نوآیینی است که هم در عهد اکبرشاه (۹۶۳ ـ ۱۰۱۴ق) و هم در عهد پهلوی اول و دوم (۱۳۰۴ـ ۱۳۵۷ش) همراه با ترویج سره‌گویی و سره‌نویسی، آیینی نو نیز پدید آمد که در عصر جلال دوم (کزازی) این مسیر به هیچ روی به دایرة آیین ورود نکرد؛ زیرا ایران‌گرایی حوزة متفاوت از گرایش به اندیشه‌های آیینی نوظهور یا پیشینه‌دار است و در این نوشتار به هر کدام در جای خود اشاره خواهد شد. در همین باره و در ادامه بررسی گرانسنگ خود بهار می‌نویسد:
«در این اوان یعنی عصر اکبر و جانشین او جهانگیر نشر کتاب فارسی و لغت در هندوستان تشویق می‌شد و از طرفی نیز مذهب تازه‌ای که اکبر شاه به اسم «مذهب الهی» به دستورالعمل و تدوین ابوالفضل سابق‌الذکر برای تهیه وحدت ملی در هندوستان منتشر کرده از قسمت‌های سادة اصول کیش زردشت و بودا و اسلام ملمعی ساخته و پرستیدن آتش را به طریقی خاص بنیان آن مذهب قرار داده، می‌خواست بدین سبب بین هنود و مسلمین وحدت فکری به وجود بیاورد؛ مردم را به هوس افکار و خیالات نوظهور افکند و آزادی فکر و هرج و مرج عقیده را ترغیب نمود.۴ این بود که جمعی رنود که اندک معلوماتی از حکمت مشائی و اشراقی و لغت داشتند، کتاب‌هایی بی‌اساس نوشتند از قبیل «دساتیر» تألیف و ساختة شخص مجهول‌الحالی که خود را زرتشتی می‌دانسته است، ولی نه از کیش زردشت آگهی داشته و نه از زبان اوستا یا پهلوی اطلاعی به هم رسانیده بود و لغات مجهول «من‌درآوردی» از خود ساخته و تاریخ‌هایی بی‌بنیاد و سخنانی پوچ آمیخته به اصطلاحات فلسفی به نام گروهی که به زعم او از پادشاهان و انبیای ایران باستان بوده‌اند، وضع کرده است و ملافیروز پسر کاووس زردشتی که مردی شاعر و صاحبدل بوده است، فریب خورده و چارچمن و دساتیر را طبع کرده است.
این کتاب و کتاب‌های پوچ و بی‌اساس دیگر به نام شارستان و آیین هوشنگ و دبستان‌المذاهب و غیره از این زمان به بعد یعنی در قرن ۱۱ـ۱۲ـ۱۳ هجری پشت سر یکدیگر به وجود آمد و نیز برخی از فرهنگ‌نویسان مانند محمدحسین (مؤلف برهان قاطع) فریب آن کتب خورد و به عشوة این دروغزنان و شیادان به دام افتاده گزافهای آنان را به اسم لغت واقعی در کتب خود نوشتند.
صاحب برهان فریب دیگر نیز خورد و آن چنین بود که به طمع گردآوری مجموع لغات پارسی دست به دامان اطلاعات زردشتیان بی‌اطلاع زد و آن گروه نیز مشتی «هُزوارش» که از پدران شنیده و معنی آنها را در کتب پازند یافته بودند و از خواندن آنها مطابق واقع آگاه نبودند، به مؤلف برهان سپردند و گفتند که لغات «زند و پازند» است و او نیز آن هزوارش‌های مغلوط را که بی‌رویه خوانده شده بود یا با رویه، در کتاب برهان قاطع با تحریف‌ها و غلط‌خوانی‌هایی که نزد او معهود است، ضبط کرد. رفته رفته از این لغات در ادبیات ایران وارد شد و در اشعار شیبانی و ادیب‌الممالک فراهانی، فرصت‌الدوله داخل گردید و قسمت‌های غلط تاریخی دساتیر نیز در بستان‌السیاحة اردبیلی و ناسخ‌التواریخ و نامة خسروان داخل گردید!
از این تاریخ به بعد آن خرافات لفظی و معنوی سربار لغات مغولی و افعال و ترکیبات ساختگی و زشت و شیوة سست و بی‌آهنگ عصر گردیده، سبکی تازه پیدا شد که ابوالفضل [دکنی] بیچاره اگر زنده بودی، از کرده پشیمان شدی. و نمونة سبک مزبور شیوه‌ای است که هنوز هم بدبختانه متداول است و آن را «فارسی سره» نامند۵ و معروف‌ترین کتابی که در این شیوه نگارش یافته و از همه کمتر مغلوط می‌باشد، «نامة خسروان» تألیف جلال‌الدین میرزای قاجار پسر فتحعلی‌شاه است که تاریخ ایران را از کیومرث تا مرگ نادر و انقراض دودمان او در سه جلد نوشته و از آوردن لغات مشکوک هم تا حدی خودداری کرده است. و مضحک‌تر از همه آن است که مردی از پیروان این گروه نادان، در قرن سیزدهم گلستان سعدی را به پارسی سره مانند سیم ناسره سکه فارسی بر سر زده است و به گمان خود کار تازه و سره‌ای از وی سرزده و به ادبیات خدمتی کرده است!۶
ادامه دارد

پی‌نوشت‌ها:
۱ـ یمن از شمال به عربستان سعودی و ربع‌الخالی، از جنوب به عدن و از غرب به بحر احمر محدود است. آثار تاریخی شهر مأرب در خاک یمن است. دولت‌های معین و مأرب قبل از میلاد مسیح در یمن پیدایش یافتند. از اواخر قرن ۳ ق.م با الحاق حضرموت به دولت سبا مملکت وسیعی شامل یمن کنونی و اراضی زیادی مجاور آن تشکیل شد. تمدن عربستان جنوبی را از قرن هشتم‌ق.م تا انقراض دولت سبا می‌توان تمدن یمنی نامید. در زمان ذونواس، یمن به دست حبشی‌ها افتاد و حکومت اینها ۵۰ سال دوام کرد حدود ۵۷۰م دولت ایران به تقاضای سیف ابن ذی‌یزن امیر معروف یمن که از دربار ایران استمداد کرده بود، یمن را تصرف کرد و این وضع تا ظهور اسلام ادامه داشت.
در قرن دوم هجری که مذاهب اسلامی ایجاد شد، نواحی کرانه‌ای (تهامه) پیرو مذهب شافعی شدند و ارتفاعات در تصرف شیعیان زیدی قرار گرفت، و قرنها در کمال دوستی تا ظهور وهابیان سعودی با هم زندگی کردند. قرن نهم میلادی در تاریخ یمن اهمیت خاص دارد. در این قرن امام زیدی، یحیی الهادی الی الحق، سلسله‌ای از امامان (فرمانروایان) یمن را تأسیس کرد که تا نیمة دوم قرن بیستم میلادی ادامه داشت. چون بنابر اعتقاد زیدیان، عالم بودن شرط اصلی امامت است، بسیاری از فرمانروایان یمن مردمان دانشمند و نویسندگان پرکاری بوده‌اند و مجموعه عظیمی از تألیفات ایشان مخصوصاً در علم کلام و مناظره، فراهم شده. اصل جانشینی از طریق وراثت به صراحت رد شده بود و به همین جهت تاریخ قرون وسطای یمن، تاریخ مغشوشی از تعارض امام‌های محلی مدعی امامت بوده است. در قرن ۱۱ یازدهم امامان اسماعیلی به کمک فاطمیان مصر، بر این سرزمین مستولی شدند. صلاح‌الدین ایوبی در ۱۱۷۳م آنجا را مسخر کرد پس از انقراض دولت ایوبی کُرد، سلسلة رسولیان یمن (از اصل کُرد و ترک) از ۱۲۳۰ تا قرن پانزدهم میلادی بر یمن حکومت داشتند. با ظهور عثمانی‌ها، امامان زیدی تا قرن نوزدهم میلادی بر مرتفعات یمن حکومت می‌کردند و کرانه‌های ساحلی در دست عثمانی‌ها بود و در همین زمان (قرن نوزدهم) یمن مورد تاخت و تاز وهابی‌های سعودی قرار گرفت که محمدعلی پاشا خدیو مصر به دستور سلطان عثمانی‌ها آنها را بیرون راند و سپس اروپاییان از جمله انگلستان به دخالت در امور یمن پرداخت و… (دایره‌المعارف مصاحب، ج۳)
۲ـ نظامی گنجوی، خمسه نظامی، به اهتمام و تحریر حسن میرخانی (سراج‌الکتاب)، رودکی، تهران، ۱۳۶۳، ص۳۵۹٫
۳ـ محمدتقی بهار (ملک‌الشعراء)، سبک‌شناسی، ج۳، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۵، ص۲۹۰٫
۴ـ همان، ص۲۹۲٫
۵ ـ مقصود استاد ملک‌الشعرای بهار، احمد کسروی است. چنان که از دیوان اشعار این بزرگ برمی‌آید، به هیچ روی از وی دل خوش نمی‌داشته؛ چنان که در نکوهش وی سروده است:
کسروی تا راند در کشور سمند پارسی
گشت مشکل فکرت مشکل‌پسند پارسی
هفت اختر را ستارة هفت گردان نام داد
زانکه خود بیگانه بود از چون و چند پارسی
فکرت کوتاه و ذوق ناقصش را کی سزد
وسعت میدان و آهنگ بلند پارسی؟
یافت مضمون از منجم‌باشی ترک و سپس
چند دفتر زد به قالب در روند پارسی
پارسی‌گویان تبریز ار به ما بخشند عُمر
باشد این تبریزی نادان گزند پارسی
گر ازین بنّای ناشی طرز معماری خرند
خشت زیبایی درافتد از خرَند پارسی
ترکتازی‌ها کند اکنون سوی پازند و زند
وای بر مظلومی پازند و زند پارسی
طوطی شکرشکن بربست لب کز ناگهان
تاختند این خرمگس‌ها سوی قند پارسی
خوی گرفت از شرمساری چهر قطران و همام
تا که گشت این ننگ تبریز آزمند پارسی
خطه تبریز را گویندگان بودست و هست
هر یکی گـوینده لعل نوشخند پارسی
پس ‌چه شد کاین احمدک زان‌خطة مینونشان
«احمدا» گو شد به گفتار چرند پارسی
(دیوان اشعار شادروان محمدتقی بهار(ملک‌الشعرا)، ج۲، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۶، ص۵۵۰ ـ ۵۵۱)
۶ ـ محمدتقی بهار،‌ سبک‌شناسی، ج۳، ص۲۹۲ـ۲۹۳ .

هاشمی، مرد همیشه انقلابی

هاشمی، مرد همیشه انقلابی
دکتر حسین علایی
 

درگذشت آیت‌الله ‌هاشمی رفسنجانی از بزرگترین ضایعه‌ها برای ایران و انقلاب اسلامی پس از رحلت امام خمینی است.
او یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌‌های انقلابی در بین مردم ایران بود که اکثر مسئولیت‌های خود را در کشورداری با کسب رأی مردم به‌دست آورد.
او تا آخرین لحظه زندگی انقلابی باقی ماند و اغلب در کنار مطالبات و خواسته‌های اکثریت مردم ایران بود.
او در دوران رژیم شاهنشاهی مصیبت‌های حاکمیت سلطانی و استبدادی را به‌خوبی درک کرد و در راه آزادی ملت ایران بارها به زندان افتاد.‌هاشمی نیل به آزادی و حاکمیت ملی را به‌کارگیری تفکر اسلامی در رفتار انسانی می‌دانست و اندیشه‌های خود را از قرآن و مکتب اهل بیت علیهم السلام اتخاذ می‌کرد. در دوران اختناق و دیکتاتوری، تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار گرفت و مقاومت مثال‌زدنی از خود نشان داد و هیچ‌گاه مأیوس نشد.
در دوران طاغوت، حامی زندانیان سیاسی بود و به خانواده‌های آنها کمک می‌کرد. همواره دارای مخالفان و دشمنانی بود که از وجود او دلِ خوشی نداشتند و او را در لبه تیز حملات خود قرار می‌دادند. ‏
در هیچ مقطعی از حوادث دوران چهل ساله اخیر ایران جای او خالی نیست: در سرنگونی نظام سلطنت، در شورای انقلاب، در برپایی جمهوری اسلامی، در تدوین قانون اساسی، در مجلس شورای اسلامی، در دفاع مقدس، در پایان دادن به جنگ تحمیلی، در انتخاب رهبری پس از رحلت امام خمینی، در سازندگی کشور پس از جنگ، در دوران ریاست جمهوری، در مجلس خبرگان، در مجمع تشخیص مصلحت نظام و در نامزدی برای انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۹۲ که با رد صلاحیت و رفتار بزرگوارانه و نجیبانه، باعث روی کار آمدن «دولت تدبیر و امید» شد، نقش او بسیار برجسته است. نام ‌هاشمی رفسنجانی با مبارزات امام خمینی(ره) پیوند خورده است و امام خمینی در تمامی دوران حیات خود سخت از ایشان حمایت می‌کرد و همواره مورد اطمینان رهبر انقلاب اسلامی بود. ‏
آیت‌الله ‌هاشمی رفسنجانی در سالهای اخیر نگران انحراف مسیر انقلاب از آزادی و استقلال و جمهوری اسلامی بود و تلاش می‌کرد تا اشکالات رفتاری را به دست اندرکاران بنمایاند.
او نگران آن بود که نسل جدید، زیبایی‌های انقلاب را که در آرای مردم و حاکمیت اسلام متجلی می‌شود، نبینند.
درگذشت او در اوج عزت، ثلمه بزرگی برای مردم ایران است که البته با رحمت واسعه الهی التیام خواهد یافت؛ زیرا خداوند می‌فرماید: «ما ننسخ من آیه او ننسها نأت بخیر او مثلها». عاش سعیدا و مات سعیدا. ‏
۱۹ر۱۰ر۱۳۹۵

قیم‌مآبی در فرزندپروری

قیم‌مآبی در فرزندپروری
جون آکوچلا - ترجمه: مژگان جعفری
 

مۀ ما این تجربه را داشته‌ایم: در اتاق نشیمن خانۀ دوستی نشسته‌ایم که به شام دعوتمان کرده است اما از پیش مستحضرمان نکرده که قرار است تمام شب شاهدِ معرکه‌گیریِ بچۀ پنج‌ساله‌اش باشیم. بچه آواز می‌خواند، می‌رقصد و تمام پیش‌غذاها را می‌بلعد. وقتی تلاش می‌کنی با والدینش صحبت کنی حضرت‌آقا خودش را می‌اندازد وسط. اصلاً چه نیازی هست که والدینش با تو راجع به چیزهایی حرف بزنند که علاقۀ او را جلب نمی‌کنند، آن‌هم وقتی که می‌توانید همگی راجع به نحوۀ مرگ همستر او حرف بزنید؟ والدینش هم موافق به نظر می‌رسند؛ از بچه می‌خواهند به تو بگوید راجع به این حادثه چه احساسی دارد. آخرسر شام سرو می‌شود و بچه را به آشپزخانه می‌فرستند تا فرد فلک‌زده‌ای مراقبت از او را به عهده بگیرد. خانه با صدای عربده‌های بچه می‌لرزد. بعد از شام حضرت‌آقا با زبانی تیزتر از قبل بازمی‌گردد. والدینش از او می‌پرسند که چه احساسی دارد، ساعت ده است، خسته شده؟ می‌گوید نه. اما برخلاف او شما حسابی تحلیل رفته‌اید. به‌سوی درِ خانه روانه می‌شوید، قسم یاد می‌کنید که هیچ‌وقت بچه‌دار نشوید یا اگر قبلاً بچه‌دار شده‌اید، قسم می‌خورید که هیچ‌وقت برای دیدار نوه‌هایتان به خودتان دردسر ند‌هید. به خودتان دل‌داری می‌دهید که فقط برایشان پول می‌فرستید.
این جور رفتارها را در گذشته با عنوان «لوس‌کردن» می‌شناختند ولی امروز با عناوینی مثل «تربیت قیم‌مآبانه»، «تربیت هلیکوپتری»، «تربیت گلخانه‌ای»یا «تربیت‌های کنترلی و کشنده»از آن‌ها یاد می‌کنند. اصطلاح تغییر کرده است چون الگوهای رفتاری تغییر کرده‌اند. «تربیت‌ قیم‌مآبانه» هنوز هم با لوس‌کردن همراه است: یک عالم اسباب‌بازی برای بچه بخر و هیچ قانونی وضع نکن. اما دو عامل پیچیدۀ دیگر هم اضافه شده‌اند. یکی از این عوامل اضطراب است: «آیا بچه‌ام تا ابد تحت تأثیر سرنوشت همسترش قرار می‌گیرد؟» ،«آیا جسد همستر را لمس کرده و دستش میکروبی شده؟» عامل دیگری که علاوه‌بر دلواپسی و نگرانی به این رفتارها افزوده شده است لذت حاصل از موفقیت است: گورِ پدرِ احساسات بچه، فردا برای ورود به کودکستان قرار مصاحبه دارد. قبول می‌شود؟ اگر نه، اصلاً می‌تواند در دانشگاه خوبی قبول شود؟ تربیت قیم‌مآبانه اخیراً موضوع بسیاری از کتاب‌ها بوده است و تمامی این کتاب‌ها با شدیدترین تعابیر ممکن آن را محکوم کرده‌اند.
بیشترِ ما راجع به آدم‌هایی که در اتاق بچه‌شان موتزارت پخش می‌کنند چیزهایی شنیده‌ایم. در کتاب کشور بی‌عرضگان؛ هزینه‌های بالای تربیت تهاجمی (انتشارات برادوی)، هارا استروف مارانو یکی از دبیران ارشدِ سایکولوژی تودِی در این خصوص می‌نویسد که کمپانیِ بِیبی اینشتاین، یکی از شرکت‌های وابسته به کمپانی والت دیزنی، تازگی‌ها نه‌تنها سی‌دی‌های «بیبی موتزارت» بلکه «بِیبی بتهوون» هم می‌فروشد. هر دو سی‌دی در فرمت دی‌وی‌دی هم عرضه می‌شوند و موسیقی با نمایش عروسکی و سایر تصاویر همراه شده است. براساس ادعاهای کمپانی بیبی اینشتاین این دی‌وی‌دی‌ها برای گروه سنیِ سه‌ماه و بیش‌ازآن طراحی شده‌اند. ازآنجاکه بچه‌ در سه‌ماهگی قادر نیست بنشیند، والدین باید او را جلوی مانیتور نگه دارند وازآنجاکه این نوزادان حتی مهارت تمرکز چشمی را هم به‌تازگی کسب کرده‌اند، خیلی سخت می‌شود حدس زد که از این مطالب چه چیز دستگیرشان می‌شود (بنا به ادعای سوزان لین، یکی از روان‌شناسان دانشکدۀ پزشکی هاروارد، هیچ‌چیز دستگیرشان نمی‌شود؛ او به شیکاگو تریبون گفته است: «صنعتِ تولیدِ ویدئوهای مخصوصِ کودکانْ کلاه‌برداری محض است.»)
معضل به اینجا منتهی نمی‌شود، مسئلۀ دیگرْ معضل آلودگی‌های محیطی است. مارانو می‌گوید والدینی که دور سر بچه‌هایشان بال‌بال می‌زنند باکتری‌های مهلک را بر روی تمامی سطوح می‌بینند. برای احتراز از این باکتری‌ها در سوپرمارکت می‌توانی باگی‌بگ بخری، کیسه‌ای محافظ که درون چرخ‌دستی خرید قرارش می‌دهی و بعد بچه را درون چرخ‌دستی می‌گذاری. براساس تبلیغات باگی‌بگ، استفاده از این محصول سبب می‌شود از «ویروس‌ها، باکتری‌ها و مایعات بدن» که در چرخ‌دستی خرید به‌جای مانده‌اند در امان بمانید. در نظرسنجی‌ای که مارانو صورت داده است یک‌سوم والدین گزارش داده‌اند که بچه‌هایشان را با ژل‌های دست آنتی‌باکتریال به مدرسه می‌فرستند. دیگر چه کسی به صابون اعتماد می‌کند؟
به‌محض آنکه بچه به کودکستان می‌رود فشار تحصیلی هم آغاز می‌شود. چیزی که دراین‌میان از دست رفته است مجال بازی با عروسک‌های بند‌انگشتی است. مارانو می‌گوید حتی پیش‌دبستانی‌ها هم زمان بازی را با تمرینات ریاضی و مطالعه جایگزین کرده‌اند. هرچه کودکْ بیشتر پیش می‌رود سنگینی بار تحصیل بیشتر می‌شود و توانایی او برای کشیدنِ این بار، حالا به‌تدریج، با آزمون‌های استاندارد مورد سنجش قرار می‌گیرد. مسئولیت این آزمون‌ها به‌عهدۀ «برنامۀ اقدام برای جلوگیری از عقب‌ماندگی تحصیلی کودکان در سال ۲۰۰۱» است. نتایج آزمون‌ به‌صورت کمّی عرضه می‌شوند و بدین‌ترتیب می‌توان نتایج هر کودک را با حدِ میانگین، حدِ آرمانی و بچۀ همسایه مقایسه کرد. والدینِ بلندپرواز ممکن است از همان دورانِ کودکستانْ استخدامِ معلم خصوصی را آغاز کنند. براساس گفته‌های مارانو درحال‌حاضر صنعتِ تدریس خصوصی در ایالات‌متحدۀ آمریکا ارزشی معادل چهارمیلیارد دلار دارد و بخش اعظمِ این رقم صَرف کودکانی می‌شود که در مدارس ابتدایی تحصیل می‌کنند. (برخی از معلمان خصوصی‌ای که مؤسسۀ پرینستون ریویو، مؤسسه‌ای خصوصی برای تدارک معلمان خصوصی، به خانه‌ها می‌فرستد دستمزدی نزدیک به چهارصد دلار در ساعت دریافت می‌کنند.) اگر معلم خصوصی نتواند جادو کند، آن‌وقت والدین بلندپرواز می‌توانند با مدرسه چانه بزنند و ادعا کنند که بچه‌هایشان نیازهای خاصی دارند و به‌خاطر این نیازهای خاص آزمون‌های استاندارد آن‌ها باید بدون درنظرگرفتن زمان انجام شود. براساس گزارش مجلۀ اسلیت در سال ۲۰۰۵ در واشنگتن.دی‌.سی، هفت الی نُه‌درصد دانش‌آموزانی که در آزمون اس‌.ای.‌تی زمان اضافی در اختیارشان گذاشته شده بود به‌طور متوسط موقعیتی بهتر از سایرین داشتند. نمراتِ این دانش‌آموزان، بدون درنظرگرفتن این معافیت و دوشادوش دانش‌آموزانی که مجبور بودند باوجود عامل زمان در امتحان شرکت کنند، به دانشگاه‌ها فرستاده شد.
برنامۀ تحصیلیِ سنگین
کودکانی که تحت تربیت قیم‌مآبانه قرار گرفته‌اند، اغلب نه‌تنها با برنامۀ تحصیلیِ بسیار سنگینی مواجه می‌شوند بلکه فعالیت‌های فوق‌برنامۀ توان‌فرسایی نیز احاطه‌شان می‌کند: کلاس تنیس، کلاس زبان ماندارین، باله و… . تلقی عمومی این است که فعالیت‌های فوق‌برنامه مسئولین پذیرش در دانشگاه‌ها را تحت‌ تأثیر قرار می‌دهد. ازطرفی این فعالیت‌ها بچه‌ها را از خیابان‌ها دور نگه می‌دارد (به‌تعبیر یک کتاب، «سرِ کلاسِ ورزشِ لاکراس، نمی‌توانی ماری‌جوانا بکشی یا رفیق فاسقی پیدا کنی»). وقتی که تابستان از راه می‌رسد، بچه‌ها اغلب به کمپی مربوط به مهارتی خاص فرستاده می‌شوند. فعالیت‌های فوق‌برنامه و کمپ‌ها حوزه‌هایی هستند که به احساس رقابت والدین، که درواقع مقصر اصلی کل ماجرا هستند، دامن می‌زنند. چطور می‌خواهید به مادر دیگری توضیح بدهید که، درحالی‌که بچۀ او سراسر تابستان در کمپِ زیست‌شناسیِ دریازیان به بررسی نرم‌تنان می‌پرداخته، بچۀ شما در کمپی قدیمی و معمولی بوده، مهره نخ می‌کرده و بیسکویت کِرِم‌دار می‌خورده است؟
قاعدتاً وقتی که دانش‌آموز به دانشگاه می‌رود وقت آن می‌رسد که تربیت قیم‌مآبانه پایان پیدا کند، اما بسیاری از پدر و مادرها یا کارمندانِ آن‌ها، از طریق ایمیل، مقاله‌های ترمِ بچه‌ها را تصحیح می‌کنند. بسیاری از والدین برای کنترل فعالیت‌های بچه‌هایشان تلفن‌های همراهی به آن‌ها می‌دهند که به امکانات کنترل با جی.پی.اس مجهز هستند. به‌نظر مارانو، تلفن همراه -که به بچه‌ها این امکان را می‌دهد که درخصوص هر موضوع، هر تصمیم و هر «بارقه‌ای از تجربه» با والدینشان مشورت کنند- درواقع به دستیار تکنولوژیک تربیت قیم‌مآبانه بدل شده است. مارانو می‌گوید بعضی از والدین به زنگ‌‌زدن هم رضایت نمی‌دهند. آن‌ها در شهر محل تحصیل فرزندشان خانۀ دیگری می‌خرند. براساس گزارشی جدید درمورد این مسئله، که در تایمز به چاپ رسیده است، بچه‌ها احتمالاً فقط در آغاز اعتراض می‌کنند؛ دانشجویی در دانشگاه کلورادو در این‌باره به تایمز گفته است وقتی می‌فهمد والدینش، که در مریلند ساکن‌اند، در فاصلۀ یک‌ربعی دانشگاهِ او خانه‌ای چهارخوابه خریده‌اند پیش خود این‌طور فکر کرده است: «شما منو دست انداختید؟ دارید منو دورتادورِ کشور تعقیب می‌کنید؟» اما بعد کم‌کم از این جریان خوشش می‌آید: «یک‌دفعه دیدم جوری شدم که تا وقتی مامانم نمیاد اینجا، لباس‌هامو نمی‌شورم.» از خودم می‌پرسم که واقعاً خودش لباس‌هایش را می‌شست؟
دانشجویانی که از چنین مزایایی بهره‌مند می‌شوند ممکن است با جدیتِ بیشتری مطالعه کنند و پس از فارغ‌التحصیلی نیز شغلی ممتاز به چنگ آورند، اما این احتمال نیز وجود دارد که به جرگۀ «بچه‌های بومرنگی» بپیوندد: بچه‌هایی که یک‌راست از دانشگاه به خانه بازمی‌گردند. تحقیقی جدید نشان می‌دهد که پنجاه‌وپنج‌درصد از مردان آمریکاییِ بین هجده تا بیست‌وچهارسال و چهل‌درصد از مردانِ آمریکایی بین بیست‌وچهار تا سی‌وچهارسال با والدینشان زندگی می‌کنند. هزینه‌های بالای اجاره‌خانه، رقابت شدید بر سرِ مشاغل خوب و بار سنگین بازپرداخت وام‌های دانشجویی ازجمله دلایلِ مطرح‌شده بودند. اما دلیل دیگر این امر شاید عادت محض و حتی خواستِ شخصی باشد. مارانو و دیگران عقیده دارند که گرچه والدینِ دل‌نگران ادعا می‌کنند هدفشان آماده‌کردن بچه برای مواجهۀ موفقیت‌آمیز با جهان است، اما انگیزۀ حقیقی آن‌ها در امری عمیق‌تر نهفته است: انگیزۀ حقیقی آن‌ها در وابستگی‌ِ کور، در تلاش برای انتقالِ هویتِ خودشان به فرزندشان ریشه دارد.
مادران شاغل
مارانو می‌گوید یکی از دلایل شکل‌گیریِ جریانِ تربیتِ قیم‌مآبانهْ مادران شاغل هستند. این مدعا پارادکسیکال به نظر می‌رسد: اگر مادر در اداره است، چطور می‌تواند دوروبر بچه بپلکد؟ پاسخ این است: خب، او می‌تواند شب‌ها یا در تعطیلات آخر هفته دوروبر بچه بپلکد. برای باقیِ اوقات هم می‌تواند شخص دیگری را استخدام کند تا این مهم را به انجام برساند. همچنین می‌تواند به‌نحوی مخفیانه یک ننی‌کَم۸ هم نصب کند (یکی از مدل‌های این دوربین‌ها می‌تواند به‌عنوان دودیاب هم عمل کند) تا خیالش راحت شود که کارها درست انجام می‌شوند. بااین‌حال، مارانو اعتقاد دارد که خطرتربیت قیم‌مآبانه، برای زنانی که شغلشان را به‌خاطر مادریِ تمام‌وقت ترک می‌کنند، بیشتر است. چنین زنانی، در دورانی که بچه‌هایشان کوچک هستند، با کاهش شدید درآمد مواجهه می‌شوند: بنا به ادعای یک منبع، به‌طور متوسط، چیزی در حدود یک‌میلیون دلار در سراسر زندگی حرفه‌ایِ هر زن. بنابراین غافل‌گیرکننده نیست که این زنان علاقه‌مند باشند که پرورش فرزند پروژه‌ای باشد که ارزش چنین ازخودگذشتگی‌ای را داشته باشد.
دلیل دیگر تربیت قیم‌مآبانه که مارانو در میان سایر دلایل بر آن تأکید دارد ناامنی فزایندۀ اقتصاد جهانی است. وقتی اتحادِ جماهیرِ شوروی، در سال ۱۹۵۷، اسپوتنیک را -اولین سفینۀ فضایی بدون سرنشینِ جهان که مال ما هم نبود- روانۀ فضا کرد، برنامۀ درسی مدارس آمریکایی به‌نحو دراماتیکی به‌سمت ریاضیات و علوم‌پایه گرایش پیدا کرد. مردم از خود می‌پرسیدند: «اصلاً چطوری می‌خواهیم روسیه رو شکست بدهیم؟» ازاین‌گذشته، مارانو فکر می‌کند که پدیدۀ تربیت قیم‌مآبانه در دهۀ هفتاد و در پاسخ به تورم توأم با رکود و بحران نفت آغاز شده و از آن‌زمان تاکنون با ظهور اقتصاد جهانی تغذیه شده است. شعارِ جلوگیری از عقب‌ماندگیِ تحصیلی کودکان به توصیف آرزویی دموکراتیک می‌ماند. بااین‌حال، بیش از آنکه وصف آرزویی دموکراتیک باشد، محصول آرزویی اقتصادی است: این آرزو که آمریکا نباید از هند و چین عقب بماند.
انعطاف‌پذیری مغز
مارانو می‌گوید وقتی که بچه‌ها خودشان محیط اطرافشان را کشف می‌کنند و خودشان تصمیم‌ می‌گیرند و ریسک می‌کنند و خود را با سرخوردگی و تشویش ناشی از این اقدامات سازگار می‌کنند، ادواتِ نورولوژیکیِ آن‌ها به‌نحو فزاینده‌ای حساس و پیچیده می‌شود. بدین‌ترتیب «دندریت‌ها رشد می‌کنند و سیناپس‌ها شکل می‌گیرند». به‌بیان‌دیگر اگر بچه‌ها از یادگیری به‌شیوۀ آزمون‌وخطا محروم بمانند، سیستم‌های عصبیِ آن‌ها «به‌معنی واقعی کلمه فرومی‌پاشد».
بنا به ادعای مارانو، این تحلیل‌رفتن ممکن است در سال‌های اولیۀ زندگی قابل‌شناسایی نباشد، یعنی زمانی که والدینِ قیم‌مآبْ کارهایی را که خود بچه باید به انجام برساند به‌جای او انجام می‌دهند. اما وقتی که بچه به دانشگاه می‌رود، تازه آسیب مشخص‌ می‌شود. مارانو می‌گوید امروز شاهدِ آنیم که اختلالاتِ روانی در دانشگاه‌ها همه‌گیر شده‌اند: «یکی از صحنه‌های کلیشه‌ای که در خوابگاه‌ها شاهد آن هستیم، گروهی ضربتی از مشاوران است که در نیمه‌های شب بحران‌هایی مثل رفتارهای دیوانه‌وار یا خودزنی دانشجویان را کنترل می‌کنند و تازه بعدازآن باید بقیه ساکنانِ خوابگاه را آرام کنند.» مارانو اعتقاد دارد دانشجویانی که قیم‌مآبانه تربیت شده‌اند، حتی وقتی که از فروپاشی عصبی در دانشگاه جان به در می‌برند، کماکان آسیب‌دیده محسوب می‌شوند. این افرادْ بدبین و ریسک‌ناپذیرند. به آن‌ها آموخته‌اند که جهانْ انبانِ خطرات است. (مارانو می‌نویسد: «دزدیدنِ تلقی‌ مثبتِ کودکان از آینده شاید بدترین خشونتی باشد که والدین می‌توانند در حق آنان مرتکب شوند.») این کودکان، که با روحیۀ فرمانبرداری از مراجع قدرت تربیت شده‌اند، در آینده متولیان ضعیفی برای دموکراسی از کار درخواهند آمد.
کتابِ تحت‌فشار؛ جنبش جدیدی که ما را ترغیب می‌کند که آرام بگیریم، به غریزه‌مان اعتماد کنیم و از وجودِ کودکانمان لذت ببریم (هارپر وان) اثرِ کارل انوره، یکی از مبارزانِ «جنبشِ آرام»، نیز با ایده‌های مارانو در هماهنگی است. هدفِ جنبشِ آرام این است که ما را متقاعد کند که مسیرهایِ سریع را رها کنیم. انوره اهلِ ایالات متحده نیست، در کانادا بزرگ شده و در لندن زندگی می‌کند، بنابراین ورایِ مرزهای ملیتیِ خود به مسائل نگاه می‌کند. شاید شما پیش خود فکر کرده‌اید که ایالات متحده، با تمامیِ حساسیتش نسبت به مُدهای فرزندپروری، در زمینۀ تربیت قیم‌مآبانه نسبت به سایر کشورها وضع بدتری دارد. اما انوره اعتقاد دیگری دارد. انوره می‌گوید به آسیای شرقی توجه کنید، جایی که سنجش و آموزش به نوعی مذهب بدل شده است. او می‌گوید نوجوانانِ آسیای شرقی در مقیاس جهانی «در ریاضیات و علوم نمراتی نزدیک به بالاترین نمره را دریافت می‌کنند و بااین‌حال، از لحاظ لذتی که از این موضوعات می‌برند، تقریباً در رتبۀ آخر جای دارند». به‌نظر انگیزۀ حقیقی آن‌ها در وابستگی‌ِ کور، در تلاش برای انتقالِ هویتِ خودشان به فرزندشان ریشه دارد.
انوره معتقد است:تعلیم و تربیتِ آزمون‌محور اخیراً به موجی از تقلب‌گرایی منتهی شده است، امری که حالا با دسترسی به اینترنت ساده‌ترشده است: «تقریباً سه‌چهارم دانشجویان مقطع لیسانس در کانادا اخیراً اذعان کرده‌اند که زمانی که در دبیرستان بوده‌اند در انجام تکالیف نوشتاری‌شان دست به تقلب جدی زده‌اند.» مسئولین پذیرش دانشگاه‌ها اعلام کرده‌اند که در سال ۲۰۰۷ پنج‌درصد از متقاضیانِ ورود به دانشگاهِ آکسفورد و کمبریج فرم‌های اپلیکیشن خود را با داده‌هایی که از روی وب برداشته‌اند شاخ‌وبرگ داده‌اند. دویست‌وسی‌وچهار دانشجوی متقاضیِ تحصیل در رشتۀ شیمی در توضیح اینکه چرا می‌خواهند در این رشته تحصیل کنند، مثالی یکسان را لغت‌به‌لغت به‌عنوان تجربه‌ای تعیین‌کننده نقل کرده‌اند: اینکه «در هشت‌سالگی لباس‌خوابشان را با مواد شیمیایی سوراخ می‌کردند».
ِسلامتِ کودکانْ
انوره برای ِسلامتِ کودکانْ پیشنهادی بی‌شک بحث‌برانگیز مطرح می‌کند: اینکه دست از خودخوری برداریم. او در این خصوص از ساموئل باتلر۱۱ نقل‌قول می‌کند: «افرادِ جوان دو راه دارند: یا بمیرند یا خودشان را با شرایط تطبیق بدهند.» درحال‌حاضر نرخ آلرژیِ کودکان در سرتاسر جهان صنعتی در حال افزایش است. انوره تقصیرِ این مسئله را بر گردن محیط‌های بیش‌ازحد بهداشتی می‌اندازد: «فقط به اتفاقی که در آلمان افتاد نگاهی بیندازید. پیش از فروپاشیِ دیوارِ برلین، نرخ آلرژی در آلمانِ غربی بسیار بالاتر بود، گو اینکه بخش شرقی و کمونیستی، هم وضعیتِ آلودگی وخیم‌تری داشت و هم تعداد کودکانی که در مزرعه زندگی می‌کنند در آن بیشتر بود. بعد از اتحاد مجدد دو کشور، آلمان شرقی پاک‌سازی و شهری شد و نرخ آلرژیِ آن سر به آسمان گذاشت.»
جنبشِ عزت نفس
دست‌آخر انوره به روان‌شناسیِ خانوادگی روی می‌آورد و به‌نحو خاص به تولدِ «جنبشِ عزت نفس» در سال‌های ۱۹۷۰ اشاره می‌کند. به‌نظر او و سایر نویسندگانی که درخصوص تربیت قیم‌مآبانه می‌نویسند، مسئلهْ مسئلۀ انزجار است. او می‌گوید: «تمام پرسه‌زنی‌ها جلوی درِ یخچال پایان می‌یابند.» براساس تحقیقی که او در حال انجام آن است، بزرگ‌کردن اِگو هیچ منفعتی به‌دنبال ندارد. مروری بر هزاران مطالعه نشان داده است که عزت ‌نفسِ بالا در کودکان سبب افزایش نمرات، بهبود چشم‌اندازِ شغلی‌ آن‌ها یا حتی مقاومت در برابر الکلی‌شدن نمی‌شود. بااین‌حال اگر اشتباه نکنم جنبشِ عزت ‌نفس چیزی در خود دارد که انوره را در سطحی عمیق‌تر از پرسشی ساده درخصوصِ شایستگی فرزندانمان تکان می‌دهد. مهم‌ترین نگرانیِ مارانو، همان‌طور که عنوان کتابش به ما می‌گوید، این است که داریم ملتی از بی‌عرضگان می‌سازیم: آدم‌هایی که قرار نیست از «عهدۀ کارها بربیایند». نگرانی انوره این است که کودکان گوسفندواری که ماحصل تربیت قیم‌مآبانه هستند بالاخره از عهدۀ کارها بربیایند و جهان را به جایی خشن، بی‌رحم و کسالت‌بار بدل کنند.
او تنها کسی نیست که این‌گونه می‌اندیشد. دیر یا زود تمامی منتقدانِ تربیت قیم‌مآبانه به معضل اخلاقیِ مسئله روی خواهند آورد، یعنی معضلِ خودخواهی محضِ این والدین و کودکانی که ماحصل تربیت آن‌ها هستند. حتی مارانوی عمل‌گرا هم به این نکته اشاره می‌کند. او می‌پرسد چرا والدینی که برای بچه‌های خودشان «سنگربندی کرده‌اند» این منافع را برای تمام کودکان نمی‌خواهند؟ چرا فقط به بچه‌های خودشان اهمیت می‌دهند؟ چرا این واقعیت اصلاً آزارشان نمی‌دهد که کمک‌ِ اضافی‌ای که برای بچه‌هایشان تأمین می‌کنند، از دوره‌های آموزشی برای پذیرش در دانشگاه گرفته تا معلمان خصوصی، درواقع دارد عرصۀ رقابت را ناعادلانه می‌کند؟ خودخوریِ والدین، همان‌طور که بیشترِ این کتاب‌ها اذعان می‌کنند، امری است منحصر به والدین طبقۀ متوسط‌به‌بالا. این آدم‌ها می‌خواهند بچه‌هایشان مثل خودِ آن‌ها موفق باشند، گورِ پدرِ عدالت. مادلین لوین در کتاب خود با عنوانِ بهای امکانات که در سال ۲۰۰۶ به چاپ رسیده است (هارپر) به اقتصادِ اجتماعی توجه خاصی نشان می‌دهد. لوینْ روان‌شناسی بالینی در شهرستانِ مارین در ایالتِ کالیفرنیاست که تخصصش مداوای نوجوانان است. به‌عبارت‌دیگر، او اوقاتش را صرف کمک‌کردن به کودکان پولداری می‌کند که بسیاری از آن‌ها از وجود والدین جاه‌طلبی رنج می‌برند که سایۀ سنگینشان را بر سر آن‌ها انداخته‌اند. لوین با وحشت و یأس از فقدان «وجدان و بزرگواری» در بیمارانش یاد می‌کند.
کتابِ از پسربچه تا مرد؛ شکل‌گیری نابالغی جدید (کلمبیا)، اثرِ گری کراس، به‌طور خاص، بر روی نسلی معاصر از مردان جوان و مقایسۀ آن‌ها با مردان جوان دوران پس از جنگ جهانی دوم (نسلِ پدرِ کراس) و مردانِ جوانِ دهۀ شصت (نسلِ خود وی) متمرکز است. براساس آمارهای کراس، نسل جدیدْ یافتنِ شغل، ازدواج‌کردن و به‌دنیاآوردنِ فرزند را -کارهایی که، بنا بر تعریف کراس، همان بزرگ‌شدن هستند- بیشتر از نسل‌های قبلی طول می‌دهد. این «بچه‌مرد‌ها»، کراس آن‌ها را این‌طور خطاب می‌کند، به‌جای بزرگ‌شدن، با دوستانشان می‌پلکند و بازی‌های ویدئویی می‌کنند.
کراس می‌گوید این‌ مردها حتی دیگر دوست‌دختر هم ندارند و به قرارهای تصادفی و روابط یک‌شبه راضی‌اند. کراس به‌عنوان استاد تاریخ در دانشگاه پن‌استیت تحقیقات بسیاری صورت داده است.
به نظر می‌رسد که او تمام اپیزودهای دو سریال «بابا بهتر می‌دونه»و «ساینفلد»را دیده است. نتیجه‌گیری‌ او ناامیدکننده است: اینکه پدرهای دیروز واقعاً بهترین یا بهتر را می‌دانستند یا اینکه، گذشته از هرچیز، پدرسالاری آن‌قدرها هم بد نبود. اما باید به این نکته هم اشاره کنیم که چیزی که او بیش‌ازهمه در پدرهای قدیمی تحسین می‌کند این نیست که بلد بودند، درعین مراقبت از دیگران، اعمال قدرت کنند، تمایلی که ظاهراً در بین جماعتِ بچه‌مردها‌ چندان رایج نیست.
نکتۀ دیگری که این نویسندگان با هراس و دلهره متوجه آن شده‌اند، بی‌تفاوتیِ فزایندۀ این نسل به ایدئالیسم است. لوین به توصیف تحقیقی می‌پردازد که در سال ۱۹۹۸ در دانشگاه یو‌.سی‌.ال.‌ای انجام گرفته است:وقتی که در خلال سال‌های ۱۹۶۰ تا اوایل دهۀ هفتاد از دانشجویان دربارۀ دلایل رفتن به دانشگاه سؤال می‌شد، اکثریتِ دانشجویان بیشترین اهمیت را برای «بدل‌شدن به فردی فرهیخته» یا «پیدا‌کردن فلسفه‌ای شخصی برای زندگی» قائل بودند و تنها اقلیتی از دانشجویان «به‌دست‌آوردن ثروتی هنگفت» را دلیل اصلیِ رفتن به دانشگاه قلمداد کرده بودند. اما در سال‌های آغازینِ دهۀ ۱۹۹۰ اکثر دانشجویان می‌گویند: «به‌دست‌آوردن ثروتی هنگفت» مهم‌ترین دلیل آن‌ها برای رفتن به دانشگاه است، دلیلی که هر دو دلیل ذکر شده در بالا و دلایل دیگری چون «صاحب‌نظرشدن در رشته‌ام» و «کمک‌کردن به افرادی که دچار مشکل هستند» را پشت سر می‌گذارد.
این نویسندگان مدافعِ رجعت به ارزش‌های دهۀ شصت هستند، اما به‌نحو عجیبی به نقل‌قول از متفکران آن دوره رغبتی نشان نمی‌دهند.ازطرفی نویسندگانی هم هستند که به دهۀ شصت اشاره می‌کنند و به آن نمره‌ای ضعیف می‌دهند. کراس می‌نویسد: «وسواسِ فکریِ نسلِ من درمورد جوانی» بخشی از «تاریخِ پوچی انسان است». به‌نظر کراس، مردهای جوان و تنِ‌لشِ امروزی میراث‌دار نسل او هستند. کتاب دیگری که دهۀ شصت را، این‌بار از منظری دیگر، به محاکمه می‌کشد داوریِ انضباط در مدرسه؛ بحرانِ مرجعیتِ اخلاقی (۲۰۰۳) نام دارد، اثری از ریچارد اروم، استاد جامعه‌شناسی و تعلیم و تربیت در دانشگاه نیویورک. اروم می‌گوید جنبشِ حقوق دانش‌آموزی نخستین بار در دهۀ شصت آغاز شده ، جنبشی است که تلاش می‌کرد از دانش‌آموزانِ اقلیت در برابر رفتارهای ناعادلانه محافظت کند. دعواهای حقوقیِ این جنبشْ نتیجه‌بخش از کار درآمدند و عاقبت به تمامی کودکانی که به اخراج یا در برخی موارد تعلیق تهدید شده بودند حقِ دادرسی شایسته اعطا شد. اروم می‌گوید اعطای این حق به‌گونۀ جدیدی از رفتارهای ناعادلانه با دانش‌آموزان اقلیت منتهی شد که بدتر بودند. حق دادرسی شایستهْ معلمان را ترساند و آن‌ها را از اعمال نظم و انضباط ناامید کرد. دانش‌آموزان وحشی شدند. گذشته‌ازآن، مدیران مدارس هم به لقمۀ چرب و نرمی برای والدین پرخاشگری بدل شدند که می‌خواستند میان بچه‌های آن‌ها و دیگران تبعیض روا شود.
نتایج اروم حاصل تحقیقاتی طولانی هستند، اما سایر آثاری که به ارتباط میان دهۀ شصت و پرورش فرزند در عصر حاضر می‌پردازند به نتایجی رسیده‌اند که اغلب کهنه‌پرستانه به نظر می‌رسند. مصداق مناسبی ازاین‌قبیل آثار، مقاله‌ای است با عنوان «کودک‌سالاری»که منتقد محافظه‌کار، جوزف اپستین، به‌تازگی آن را در ویکلی استاندارد به انتشار رسانده است. اپستین می نویسد: «مادرم هرگز برای من نمی خواند و پدرم من را به هیچ مسابقۀ بیس‌بالی نمی برد». آن‌ها هیچ عکسی از او نمی‌گرفتند و به او هیچ ابراز عشقی نمی‌کردند. اپستین می‌گوید در سال‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، سال‌های کودکی او، رویکرد عمومی به فرزندپروری همین بوده است و کودکان از این رویکرد منتفع می‌شدند: آن‌ها آدم‌هایی معمولی از کار درمی‌آمدند و «سراغ کاروکاسبی‌های این‌دنیایی می‌رفتند».
ازخودگذشتگی پرتب‌وتابی که والدین نسل‌های بعدی نشان می‌دادند به تربیت دو گروه از افراد منتهی شد: توله‌های فسقلیِ متکبری که سرشار از «خشم نسبت به دشمنانی انتزاعی‌ همچون سیستم» بودند و آدم‌های بی‌عرضه و روشن‌فکری که مطمئن بودند (چون والدینشان بهشان گفته بودند) از تک‌تک افکارشان دُر وگوهر می‌بارد.
ادبیاتی که حول موضوع تربیت‌ِ قیم‌مآبانه پرورانده شده است پر‌سش‌های سختی برجای می‌گذارد، مثلاً اینکه واقعاً غلط است که بچه‌هایمان را به‌سوی سرآمدشدن در حوزه‌هایی سوق بدهیم که در آن‌ها استعداد دارند؟ انوره پای این بحث را به پیش می‌کشد و می‌گوید معلم هنرِ پسر هفت‌ساله‌اش به او گفته است که بچه در هنر واقعاً بااستعداد است.
بنابراین روز بعد انوره به پسرش پیشنهاد می‌دهد که بعد از مدرسه به کلاس هنر برود و پاسخی که از پی می‌آید این است: «دلم نمی‌خواد برم سر کلاس و یه معلم بالا سرم باشه که بهم بگه چی کار کنم، فقط می‌خوام نقاشی کنم.
چرا بزرگ‌ترا می‌خوان همه‌چی رو از آدم بگیرن؟» انوره، شرمسار از رفتاری که حالا آن را فرصت‌طلبی می‌داند، عقب می‌نشیند. اگر پدرِ موتزارت یا خواهران ویلیامز هم واکنش مشابهی نشان داده بودند، تاریخچۀ دستاوردهای انسانی به‌نحو متفاوتی رقم می‌خورد.
حماقت های فرزند پروری
مسئلۀ نگران‌کنندۀ دیگری که در این کتاب‌ها وجود دارد، سهیم‌دانستنِ فمینیسم در حماقت‌های فرزندپروری امروزی است. براساس مدعای گری ،علی‌رغم رونق عمومی اقتصادی، دستِ‌کم تا همین اواخر، درصد کودکان فقیر آمریکایی از هر زمان دیگری در عرض سی ‌سال گذشته بیشتر بوده است. منابع در رورنامه موجود
می باشد.
به نقل از سایت انسان شناسی

«هاوکینگ» نظریه سیاه‌چاله‌ها را رد کرد

«هاوکینگ» نظریه سیاه‌چاله‌ها را رد کرد
 

مشهورترین دانشمند زنده جهان، در نظریه جدیدی که منکر وجود سیاه‌چاله‌ها شده، فیزیکدانان جهان را حیرت‌زده کرده است.

به گزارش ایسنا، استفن هاوکینگ، فیزیکدان نظری انگلیسی در مقاله‌ای که بطور آنلاین منتشر کرده، این چنین گفته که بجای سیاه‌چاله در حقیقت «خاکستری‌چاله» وجود دارد . هاوکینگ در این مقاله با عنوان «حفظ اطلاعات و پیش‌بینی وضعیت آب‌وهوا برای سیاه‌چاله‌ها» تاکید کرده است: نبود افق های رویداد بدین معنی است که سیاه‌چاله با این توضیح که نور نمی‌تواند تا بینهایت از آنها فرار کند، وجود ندارد. وی گفته که ایده یک افق رویداد، که نور از آن قادر به فرار نیست، بی‌محتواست. به گفته این دانشمند انگلیسی، بجای آن، «افق های آشکار» می‌تواند وجود داشته باشد؛ به این معنی که نور به لحاظ فنی می‌تواند از کشش عمیق گرانشی یک سیاه‌چاله فرار کند. به عبارت ساده‌تر، یک افق آشکار تنها به طور موقت نور را نگه داشته و در نهایت آن را در فضا آزاد می‌کند.

هاوکینگ در گفتگو با مجله نیچر گفت: در نظریه کلاسیک، نور نمی‌تواند از سیاه‌چاله فرار کند، اما نظریه کوانتومی به انرژی و اطلاعات اجازه می‌دهد تا از این جسم مرموز فضایی بگریزند. اگرچه وی اذعان کرده که توضیح کامل این فرآیند نیازمند نظریه‌ای است که با موفقیت، جاذبه را با دیگر نیروهای بنیادی طبیعت ترکیب کند. کار اخیر این دانشمند در پی گفتگوی وی در ماه اوت ۲۰۱۳ انجام شده که از طریق نرم‌افزار اسکایپ در موسسه فیزیک نظری کاویل در سانتاباربارا، کالیفرنیا صحبت کرده بود.

برنامه آخرین روز کاری اوباما:

برنامه آخرین روز کاری اوباما:

جمع کردن خودکارهای تبلیغاتی!
برداشتن گزینه نظامی از روی میز!
گذاشتن کلید اتمی زیر جاکفشی!
جاسازی میخ روی صندلی ترامپ! شرکت در گودبای پارتی مجردی!
فایل‌بندی نامه‌های احمدی‌نژاد!

   احمدی‌نژاد: ‌عرضه‌نداری! چند‌میلیارد دلار
 از کاخ سفید برمیداشتی
دانشگاه آمریکاییان می‌زدی باهاش! صفا سیتی!
   میشل اوباما: حالا با فراغت کامل می‌تونم
 معمای شاه رو ببینم!
   هیلاری کلینتون: الان من با ید داخل کاخ سفید باشم! چی شد که این‌طوری شد؟    همه‌اش تقصیر
 این شوهر شل‌تنبونمه، برم دوباره بهش گیر بدم!
   جواد لاریجانی: به سلامت کاکاسیا! ... اوه اوه...
 سلام بر سفیدپوست کشتی‌گیر!

مشکل ماییم؟ دست‌کم بخشی از مشکل ماییم

روزنامه شهروند - مهدی یساولی: جناب دکتر جوادی یگانه! خلقیات و اخلاق عمومی جامعه در تاریخ اجتماعی، حوزه‌ای  جذاب برای برخی اندیشمندان و تاریخ‌نگاران به ویژه سفرنامه‌نویسان بوده است. برآیند کلی اخلاق عمومی جامعه ایران در دوره‌های گذشته از دریچه سفرنامه‌ها اکنون مورد توجه ما است. برای تعیین یک نقطه آغاز برای بررسی خلقیات ایرانیان در گذشته بر اساس منابع تاریخی ایرانی و غیر ایرانی، از تعبیر جمال‌زاده وام می‌گیرم که در کتاب «خلقیات ما ایرانیان» نوشته است این بررسی «همیشه شیرین و دلپسند نیست و چه بسا مزه تلخی دارد» و باز به روایت وی «خوانندگان را ملول و مکدر می‌سازد». این مساله از کجا ریشه می‌گیرد؟
 
خلقیات ایرانیان در تاریخ، از زمانی برای ما به یک «مساله» تبدیل و به تعبیر فرنگی‌ها پرابلماتیک شد که خویش‌کاوی کردیم. شاید نخستین نقطه‌هایی که ایرانیان در پی آن شدند ببینند اینگونه شدیم، گفت‌وگوی مشهور عباس میرزا، ولی‌عهد فتحعلی شاه قاجار با آمده ژوبر، جهانگرد فرانسوی و سفیر ناپلئون بناپارت در عثمانی و ایران بوده است. او نقل می‌کند یک‌بار در گفت‌وگو با عباس میرزا برای پیروزی‌هایی که در ایروان به دست آورده بود، به او تبریک گفتم. عباس میرزا اما گفت من که خودم می‌دانم ماجرا از چه قرار است، تلاش‌های من در برابر روس‌ها مانند امواج دریا است که به صخره می‌خورند.
 
مشکل ماییم؟ دست‌کم بخشی از مشکل ماییم ناقص 

عباس میرزا، نایب‌السلطنه حکومت قاجار و فردی شجاع بود و آگاهانه چنین تعبیری در گفت‌وگو با سفیر ناپلئون به کاربرده است. سخن وی، تعبیر قوی و قوی‌تر، قوی و ضعیف، یا قوی و خیلی ضعیف نیست؛ امواج دریا است و صخره! این نشان می‌دهد شاهزاده قاجاری وضعیت ایران آن روزگار را دریافته بود. وی همانجا مساله‌ای را می‌پرسد که امروزه به عنوان مساله «عباس میرزایی عقب‌ماندگی» می‌دانیم؛ می‌پرسد ای بیگانه به من بگو چه کنم؟
 
شاهزاده قاجار با اشاره به پطر امپراتور روسیه می‌گوید، آیا من هم مانند آن مسکوی که به مملکت شما آمد و کارگری کرد، آنجا بیایم؟ چه کنم؟ مساله چیست؟ مساله‌ای که عباس میرزا اشاره می‌کند، مصلحان ایرانی در چند دهه بعد راه‌حل‌هایی دیگر دیدند.
 
حلقه عباس میرزا، یعنی قائم‌مقام فراهانی، امیرکبیر، خود ناصرالدین شاه و میرزا حسین خان سپه‌سالار، در پی چیزی رفتند که دکتر فرهنگ رجایی، غرب‌گرایی نام نهاده است. آنان راه را در این دیدند که نهادهای فرنگی را به ایران آورند؛ پدیده‌ای که مدرنیزاسیون نام گرفت. تلاش‌ها در این زمینه ادامه داشت تا این که با عزل میرزا حسین خان، در نیمه عصر ناصری، تقریبا پایان یافت. ما از آن‌پس، به دوره‌ای دیگر وارد شدیم و راه‌هایی را دنبال کردیم که رادیکال بودند؛ بدین‌ترتیب که راه حل را در تغییر  نظام سیاسی دیدیم. ایرانیان برآن شدند با دست‌یابی به عدالت‌خانه و مشروطیت، فضا را دگرگون کنند. مشروطیت به دست آمد اما ناقص ماند. مشروطیت چیزی بود که در زمان رضا شاه محقق شد، در کنار همه محسنات، به دست یک پادشاه دیکتاتور وابسته تنک‌مایه! دیگر خواسته‌های مشروطیت اما در دوره رضا شاه محقق شد. بنابراین ما با مشروطه هم به جایی نرسیدیم.
 
آن خودکاوی به اینجا رسید که بپرسیم شاید علت‌العلل عقب‌ماندگی ما غرب نیست، شاید هم استبداد نیست، شاید خودمان‌ایم. برخی همچون آخوندزاده و طالبوف، این «خودمان‌ایم» را به سنت و دین تعبیر کردند. کسانی دیگر اما آن را آرام‌آرام تعدیل کردند تا به «ما» و «شخصیت ما» رسید؛ این که شاید علت عقب‌ماندگی‌مان، بخشی از رفتارهای ما است. تا پیش از رسیدن به جمال‌زاده، دو نقطه اصلی داریم؛ «سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیک» اثر زین‌العابدین مراغه‌ای و «حاجی بابای اصفهانی» نوشته جیمز موریه که به نظر ما میرزا حبیب در آن دست برده و با تندتر کردن نقدهای آن، برخی رفتارهای ناپسند و خرافی ایرانیان را برجسته کرده است. این دو کتاب هرچند یکی ترجمه است اما آن را متن‌هایی ایرانی می‌دانیم.
 
رگه‌هایی از این اندیشه باز در دوره رضا شاه دیده می‌شود، همان ایده‌هایی که تیمورتاش داور برای اصلاح وضعیت ایرانی‌ها ارایه می‌کند. سیدحسن تقی‌زاده به سال ١٣٢٨ خورشیدی در مقاله‌ای با اشاره به این که اگر قرار است ما یک شخصیت و کاراکتر ملی داشته باشیم، البته آن را به حیثیت ایرانی تعبیر می‌کند. آن حیثیت ایرانی چیست؟ حیثیت ایرانی، همان جوان‌مردی و بازگشت به سنت و آیین می‌شود. جمال‌زاده با این گواه‌ها در این زمینه، مهم‌ترین کتاب را می‌نویسد.
 
کتاب او متاسفانه بهترین  تلاش در این زمینه نبوده است و تلاش‌های پیشین، از کار او بهتر بوده‌اند. مساله ما بدین‌ترتیب در بررسی خلقیات، از گذشته وجود داشته و تفنن نبوده است. مساله جمال‌زاده، از «یکی بود یکی نبود»، بالاخره مساله امروز ایران بوده است؛ خب شاید او در همان «یکی بود یکی نبود» ماند و در ادامه با رفتن از ایران، از آن فضا دور شد. مساله خلقیات، از وضعیت جامعه ایران کاملا برگرفته بوده است، یعنی همین‌هایی که وی می‌گوید «ناپسند است و موجب ملال می‌شود» کسانی دیگر هم روایت کرده‌اند. گراهام فولر در کتاب «قبله عالم» تعبیری دارد که می‌گوید ایرانیان، خود را مرکز عالم می‌دانند و با وجودی که از همه همسایگان‌شان شکست خورده‌اند، باز خود را از همه همسایگان‌شان بالاتر می‌دانند.
 
این تبختر فرهنگی در ایران وجود داشته و البته بخشی مهم از آن هم بی‌ریشه نبوده است؛ پیشینه غنی تاریخی موجب شده است ما هیچگاه به این نتیجه نرسیم که شاید مشکل خودمان‌ایم. قوت دیدگاه جمال‌زاده آن بود که گفت، مشکل ماییم یا دست‌کم بخشی از مشکل ماییم. او البته متن‌های ناکافی و گاه نامعتبر از سفرنامه‌ها را تکه‌تکه برگزیده و آورده است. بخش اصلی کتاب جمال‌زاده، روایت‌های سفرنامه‌ها بوده که آورده است. کار جمال‌زاده هرچند تلنگری بود، اما تنها، فضل تقدم دارد و کتاب‌اش چندان برجسته نیست. به نظرم کار مرحوم بازرگان در «سازگاری ایرانی» خیلی دقیق‌تر و منظم‌تر و برگرفته از «روح ملت‌ها»ی آندره زیگفرید است که یکی از بنیان‌گذاران مکتب آنال در تاریخ‌نگاری به شمار می‌آید. ژئوپلیتیک یک سرزمین، در این دیدگاه اهمیت می‌یابد و بازرگان نیز از آن منظر کوشیده است روایتی مطرح کند.

موضوع اصلی آن است که ما چنین مساله‌ای داریم. بیش‌تر کسانی که در دو دهه اخیر روی مساله خلقیات ایرانیان کار کرده‌اند تقریبا به جز مواردی معدود به ویژه آن‌ها که کتاب‌های عامه‌پسند و پرفروش درباره خلقیات ایرانیان دارند، داده‌های آن‌ها هیچ‌یک روایی و قابلیت تعمیم ندارد.

بر پایه مشاهده‌هایشان توصیف کرده‌اند؟

بله و البته آن را به جامعه ایران تعمیم داده‌اند که کاری اشتباه است. اگر از این بگذریم که روش آن‌ها غلط بوده، اقبال مردم به این کتاب‌ها و پژوهش‌ها جالب است. می‌دانید! کتاب‌های خودانتقادی، بر اساس آمار خانه کتاب، پرفروش‌ترین کتاب‌های حوزه علوم اجتماعی در ایران است، یعنی «جامعه‌شناسی خودمانی» با همه پی‌نوشت‌ها و توضیحات بعدی که کتاب شدند و «جامعه‌شناسی نخبه‌کشی». تجربه زیسته همه ما، یافته‌های پیمایش‌ها و اقبال مردم بدین‌ترتیب به روشنی نشان می‌دهد مساله‌ای وجود دارد؛ از همین‌رو است که مساله خلقیات را در ایران، واقعی می‌دانم؛ ممکن است راه حل، پاسخ و تبیین ما واقعی نباشد، که در بسیاری موارد معتقدم نیست و درست کار نکرده‌ایم، اما مردم ایران دریافته‌اند نقایصی در رفتار ایرانیان وجود دارد. هنوز از این که «نقایصی در رفتار ایرانیان وجود دارد» تا «نقایصی در رفتار ما وجود دارد» فاصله زیاد است ولی خوب، مردم به چنین رویکردی و مساله‌ای اقبال نشان داده‌اند، بنابراین نیازی وجود دارد، مساله‌ای هست که کار می‌کند و ما برخی رفتارهایمان را نمی‌پسندیم. فقط تا اینجا می‌توانیم صحبت کنیم، یعنی منابع موجود درباره خلقیات، تنها نشان می‌دهند که مساله وجود دارد و البته مهم است؛ بیش از این چیزی دیگر نیست.

این مساله همه‌گیری هم یافته است؛ گونه‌ای آگاهی نسبت به این که مساله وجود دارد ...

توجه به مساله همه‌گیری پیدا کرده ...

نه به حل آن ...

ببینید! من راه حل‌ها را نمی‌گویم. همیشه به این شعر آقای شفیعی کدکنی ارجاع می‌دهم «به کجا چنین شتابان، به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم». ما به هر چیز متشبث می‌شویم و هرچه را درباره خودمان، چه کاملا مثبت چه کاملا منفی، باور می‌کنیم. مساله اصلی اما آن است که می‌دانیم یک جای ما، چیزی‌اش است؛ این که کجایمان چه‌اش است، موضوع بعدی به شمار می‌آید. همین که آن را می‌دانیم، به نظرم، ظرفیتی مهم است تا بر آن کار کنیم. می‌دانید! فقط هم متون عامه‌پسند نیستند، کتاب آقای دکتر فراستخواه که پارسال انتشار یافت، فراوان بازنشر شد، یعنی نشان داد نه تنها کتاب‌هایِ برای مخاطب عام، که، کتاب‌های آکادمیک هم چنین زمینه‌ای دارند؛ مساله، هم نخبگانی هم مردمی است.

کمی به گذشته بازگردیم و در تاریخ بکاویم؛ نشانه‌های روزگار کنونی را نیز اما می‌توانیم به یاری بگیریم. جریانی اکنون در میان روشنفکران و استادان دانشگاه پیش آمده که به مساله اخلاق عمومی و روزمره جامعه توجه نشان می‌دهند. دو دهه پیش، این که یک استاد دانشگاه در حوزه‌های علوم اجتماعی و انسانی توصیه‌های ساده اخلاقی به جامعه کند، کاری عوامانه به نظر می‌آمد ولی اکنون می‌بینیم مثلا آقای دکتر سریع‌القلم توصیه‌هایی به عنوان آداب شهروندی در نوشته‌هایشان می‌آورند و نشر می‌دهند که بسیاری‌شان ساده‌اند؛ این که عصبانی نباشیم، پیش‌داوری نکنیم و در قرارهایمان به زمان احترام بگذاریم. این‌ها چیزهایی است که جزو ویژگی‌های زندگی شخصی و اجتماعی قلمداد می‌شوند. از این نشانه‌ها سخن شما کاملا درست و بجا است اما اگر به گذشته بازگردیم، درمی‌یابیم تفاوت‌های میان جوامع بر سر همین چیزهای ساده در حوزه اخلاق عمومی شکل می‌گیرد.
 
این محورهای کلی حوزه اخلاق عمومی چگونه در گذشته شکل می‌گرفته و برجسته می‌شده است؟

اجازه بدهید کمی مساله را تکمیل کنم تا به اینجا برسیم. جامعه‌شناسی تاریخی مساله اکنون را با داده‌های گذشته بررسی می‌کند. من خلقیات را اینگونه تعریف می‌کنم؛ آن دسته از الگوهای رفتاری که در جامعه عمومیت، نه به معنای اکثریت، دارد و در گذشته ریشه گرفته است. افراد جامعه با عمل به این الگوهای رفتاری، هم آن‌ها را می‌پذیرند، هم به آن‌ها تداوم می‌دهند. ولی معمولا چیزی به عنوان خلقیات منفی در این کتاب‌ها مطرح و بررسی شده‌اند که جرم نیستند، یعنی خلقیات منفی از نوع رفتارهایی است که در حوزه قانون و جرم قرار نمی‌گیرد.
در حوزه عرف تعریف می‌شود ...

بله، در حوزه عرف جای می‌گیرد. مثلا بسیاری از تخلفات کنونی رانندگی عملا جرم است ولی چون بیش از اندازه تکرار می‌شود، دیگر جرم به شمار نمی‌آیند. به این معنا، جرم یعنی چیزی برشمرده می‌شود که کم‌تر عمومیت دارد.

یعنی حالتی که بی‌قانونی به قانون تبدیل شده است!

این که ما مساله را چه می‌بینیم، یک موضوع است که باید بیابیم و این که آیا پاسخ‌هایی که اکنون می‌دهیم درست است یا نه، موضوع دیگر است. مساله‌ای که در خلقیات مهم است، اگر به سفرنامه‌ها برگردیم و از جمال‌زاده شروع کنیم، آن است که شواهد تاریخی نشان می‌دهد بسیاری از چیزهایی که اکنون در خودمان می‌بینیم، در گذشته ما ریشه داشته است. ببینید! اصلا تطبیقی بحث نمی‌کنم. کتابی عربی به نام «کخه بابا» در دست ترجمه است که نشان می‌دهد همان چیزی که در جامعه خودمان می‌بینیم در جوامع عربی نیز هست؛ در دیگر جوامع نیز احتمالا وجود دارد. ببینید! پیمایش‌های ضمنی ما نشان می‌دهد بیش از هفتاد و پنج درصد مردم معتقدند دروغ در جامعه رواج دارد.

در ایران؟

بله! آمارهای کشورهای دیگر هم اما خیلی متفاوت از این نیست. دروغ در بسیاری از جاها عمومیت دارد؛ داده‌های ایتالیا و آمریکا را داریم که عددشان کم نیست. نمی‌خواهم بگویم ما در مقایسه با کشورهای دیگر چگونه‌ایم اما داده‌های آماری نشان می‌دهد مردم از وضعیت رفتاری جامعه ایران ناراضی‌اند؛ در بسیاری از موارد هم درست فکر می‌کنند. فحش‌های تماشاگرها در ورزشگاه‌ها، بوق‌زدن‌های به خانم‌ها و دعواها در خیابان، این‌ها رفتارهای خودمان است که باید بپذیریم، شما چه اندازه امید دارید اگر ساعت‌تان را نه در یک روشویی عمومی، که، در روشویی یک مکان خاص مانند دانشگاه، مسجد و اداره، جا بگذارید و نیم ساعت دیگر برگردید، ساعت‌تان سر جایش باشد. این تجربه زیسته ما است دیگر! مردم چنین وضعیتی را می‌بینند که نمی‌پذیرند و نمی‌پسندند. نکته‌ای که کار سفرنامه‌ها را جذاب کرد و البته با جمال‌زاده شروع شد، این بود که نشان داد این، مساله امروز نیست؛ پیش‌تر هم ما اینگونه بودیم. این «پیش‌تر هم ما اینگونه بودیم» بسیار ریشه دارد. جمال‌زاده اما این را کامل ندید. من و خانم سعیده زادقناد یک مجموعه ده جلدی به نام «ایرانیان در زمانه پادشاهی» اخیرا منتشر کردیم که از ابتدایی‌ترین اسنادی که دیگران درباره ایرانیان نوشته‌اند ...

از زمانه هرودوت؟

 از پیش از آن، از زمان فیثاغورث و هرودوت. پیش از اسلام تعدادی متن داریم، سده‌های میانه اسلامی تقریبا چیزی نداریم تا به کلاویخو در دوره تیموری و پس از آن می‌رسیم. این‌ها را که می‌نگریم، درمی‌یابیم چیزهایی تکرار می‌شود. نام آن را از این‌رو «ایرانیان در زمانه پادشاهی» گذاشته‌ایم چون برآن‌ایم بسیاری از این خلقیات منفی، محصول ناامنی- به دلیل جایگاه ژئوپلتیک- و استبداد- به دلیل وضعیت حکومت در ایران است. این برداشت البته به آن معنی نیست که اعتقاد نداشته باشیم پیش از این دوره هست یا نیست، به آن دلیل است که رفتارهای مردم در آن دوره را می‌توانیم بر اساس این دو عامل تبیین کنیم.

مثالی می‌زنم که خیلی جالب است. گزنفون کتابی به نام کوروش‌نامه یا زندگی کوروش یا سیرت کوروش دارد، به هر سه نام ترجمه شده است در انتهای این کتاب در پایان فصلی هست به نام «پس از کوروش»، که پنج صفحه است. هرچند برخی معتقدند پس از گزنفون افزوده شده، ولی جالب است؛ می‌بینید همه چیزهایی که امروز درباره ایرانیان می‌گویند و می‌گوییم، همه را درباره دوره پس از کوروش گفته است. ببینید! یا چیزی بوده که عام بوده است؛ و می‌توانیم بگوییم اصولا جوامع خودشان در چنین شرایطی قرار می‌گیرند یا این که بالاخره درباره ایرانیان می‌بینیم. انگلبرت کمپفر در سفرنامه‌اش می‌نویسد ایرانیان می‌پندارند اگر دود تنباکو را از آب بگذرانند، تصفیه می‌شود. خب همین را همین امروز درباره قلیان می‌بینیم. بسیاری از آن‌ها واقعا امروزی تلقی می‌شود. منظور ما از خلقیات و این نگاهی که درباره خودمان داریم، همان‌هایی است که در گذشته ریشه دارد؛ این مساله قدیمی است و برای همین مهم می‌نماید. بازگشت به منابع تاریخ اجتماعی بازخوانی سفرنامه‌ها که مهم‌ترین منابع این حوزه به شمار می‌آیند، از این منظر اهمیت می‌یابد.

این مساله‌ای که بیان کردید، حسی است که بسیاری از ما هنگام مطالعه سفرنامه‌ها به دست می‌آوریم. در واقع اگر یک سفرنامه را به شکل باز به دست یک ایرانی بدهیم، سفرنامه‌ای که مثلا در دوره شاه سلطان حسین نوشته شده است و بعد نداند که روی جلد چه نوشته شده است، وقتی می‌خواند احساس می‌کند که مثلا توصیف ده سال پیش تهران را می‌خواند، در حوزه‌های رفتاری و خلقیات.

چون شما در این حوزه به گونه‌ای ژرف کار کرده‌اید و به «ایران در زمانه پادشاهی» هم اشاره دارید، کمی به تعلیل آن خلقیات بپردازیم. وقتی می‌خواهیم نقد کنیم، طبیعتا باید نقاط گوناگون را ببینیم؛ خلقیات مثبت خب طبیعتا همواره وجود دارد و دیده می‌شود، ولی تعلیل و تحلیل خلقیات منفی که مورد توجه جامعه‌شناسان و تاریخ‌نگاران در حوزه اجتماعی است، اهمیت بسیار دارد. به دو علت ناامنی و استبداد اشاره گذرا داشتید. علت‌ها آیا در همین‌ها تعریف می‌شوند؟

شکل‌گیری خلقیات به ویژه خلقیات منفی در تاریخ ایران، علت‌هایی متعدد دارد. نخست باید بپذیریم که وجود دارد. رانت‌های دولت‌های رانتیِر معمولا اقتصادی و سیاسی نیستند؛ آن‌ها رانت اجتماعی هم دارند. این که شما هرگونه نقدی از جامعه ایرانی کنید به سیاه‌نمایی متهم شوید، این که به صد هزار تماشاگری که همیشه به ورزشگاه می‌روند و بیش‌ترشان واژگان غیر قابل تکرار رکیک به کار می‌برند تماشاگرنما بگویید در حالی که این‌ها واقعا تماشاگرهای جامعه ایران‌اند، راه رویارو شدن با مساله، این نیست؛ باید بپذیریم چنین چیزی عمومیت دارد.

خود همین افزودن «نما»، گونه‌ای از خلقیات ایرانی است.

ما تعبیری میان خود داریم که «ما خیلی خوبیم». ابراهیم رها کتابی جالب با نام «چقدر خوبیم ما» نوشته است که خیلی پرفروش شد. مساله این است که ما خودمان را خیلی خوب می‌بیینم و می‌دانیم. بهره هوشی‌مان را در جهان بالاترین میزان می‌دانیم. در دیگر خصایص نیز چنین است. المپیادها ما را می‌فریبند. رتبه‌مان در آزمون تِیمز از لحاظ میانگین دانش ریاضی و علوم نوجوانان از میانگین جهانی بسیار پایین‌تر است! این، واقعیت است. داده‌هایمان از جامعه ایران، داده‌هایی خوب نیست. روزنامه همشهری با یک نظرسنجی تلفنی که در سال ١٣٨٦ انجام داده است. از چهار هزار نفر پرسیده‌اند مردم تا چه اندازه دروغ می‌گویند. ٩٩ درصد گفته‌اند همه دروغ می‌گویند. ١٢ نفر دیگر هم گفته‌اند نمی‌دانیم، یعنی کسی نگفته است دروغ نمی‌گوید. پیمایش‌های ملی هم می‌گوید بالای هشتاد درصد مردم معتقدند ایرانیان دروغ می‌گویند. البته همه گاهی به ضرورت دروغ می‌گویند اما مردم ما علی‌الاصول دروغگو نیستند.

یعنی در موقعیت دروغگو می‌شویم؟

ما علی‌الاصول خودمان را هم دروغگو نمی‌دانیم. من به عنوان یکی از افراد این جامعه، که اکنون با شما صحبت می‌کنم اصراری ندارم دروغ بگویم و هشتاد درصد حرف‌هایم دروغ باشد یا در همه موارد دروغ بگویم، شما هم همین‌طور و البته بیش‌تر مردم هم چنین‌اند. به آن درک عمومی بازگردیم؛ این درک، بد است که ما خوبیم و بقیه مردم بدند. این یکی از خلقیات منفی ما است که خودمان را مورد خودانتقادی قرار نمی‌دهیم و جامعه را بد می‌دانیم؛ مردم‌شناسی به نام خانم بیتسون همراه با تعدادی از انسان‌شناسان ایرانی پیش از انقلاب پژوهشی انجام داده است که در آن پژوهش می‌گوید ایرانیان یک شخصیت ایده‌آل ملی (Ideal National Character) و یک شخصیت هنجاری یا شایع ملی (Modal National Character) دارند. شخصیت ایده‌آل ملی  منتظرالوکاله‌ای است که هم کار اقتصادی هم کار سیاسی می‌کند و می‌گوید ایرانی‌ها اهل چاپیدن‌اند.
 
این شخصیت هنجاری ملی، باور عمومی ایرانی‌ها است. بِیتسون می‌گوید ایرانی‌ها معتقدند ما خودمان خوبیم، اما چون دیگران خوب نیستند با آن‌ها می‌توانیم بد رفتار کنیم. این خودی/ غیر خودی، که در کتاب دکتر سریع‌القلم هم هست و به عنوان یکی از اصول فرهنگ عشیره‌ای، اهمیتی فراوان دارد. این مساله از جنبه تحلیلی در جامعه امروز ایران بدانگونه است که ما وقتی در موضع نفع نیستیم رفتارهایمان خیلی خوب است؛ وقتی پای نفع به میانه می‌آید، همه چیز به نحو غیر قابل تصوری تغییر می‌کند. شما در کدام رستوران ناشناس خیال‌تان آسوده است که گوشت گوسفندی و برنج ایرانی داده می‌شود؟ هیچ تضمینی ندارید! اما اگر نذر کرده باشید که به یک هیات برنج ایرانی بدهید، قطعا همان را می‌دهید. همه مردم ایران در محرم، شام امام حسین (ع) را می‌خورند؛ چند نفر مسموم می‌شوند؟ این تفاوت موضع نفع و موضع غیر نفع است.
 
آنگونه نیست که عده‌ای این‌سو و عده‌ای دیگر آن‌سو ایستاده باشند؛ همان آدم‌ها که در موقعیت غیر نفع چنان رفتار می‌کنند، هنگامی که در موضع نفع، چه سیاسی چه اقتصادی جای می‌گیرند، رفتارهایی متفاوت نشان می‌دهند. رفتارهای ما در موقعیت نفع دگرگون می‌شود؛ این را که در گذشته‌مان ریشه دارد، باید درست کنیم. ما علی‌الاصول در زندی اجتماعی بحران نداریم، امادر جاهایی که موقعیت نفع وجود دارد، بحران پدید می‌آید.
 
ببینید! شما در اداره‌ای اگر آشنایی دهید یا به لهجه و زبان یک قوم صحبت کنید، از ارباب رجوع به عنوان یک غیر خودی، به آشنا تبدیل می‌شوید و درهای رحمت بدین‌ترتیب به رویتان گشوده می‌شود و به دایره خودی به معنای عام وارد می‌شوید. خلقیات‌مان بنابراین مساله امروز ما است. چندی پیش در خبرها خواندیم صاحب کافی‌شاپی در فرودگاه شیراز به یک گردشگر خارجی یک کاپوچینو و چند همبرگر را ٢٧٠ هزار تومان فروخته است. مساله این است؛ وقتی کسی را می‌بینیم که می‌توانیم سرش کلاه بگذاریم، این کار را می‌کنیم چون غریبه است. در اکثر سفرنامه‌ها آمده است «ایرانی‌ها مهمان‌نوازند»، من از غیر ایرانیان زیادی هم پرسیده‌ام؛ کسانی که کشورهای متعددی را گشته‌اند، آنان نیز چنین می‌گویند.
 
مشکل ماییم؟ دست‌کم بخشی از مشکل ماییم ناقص 
 
این در بیش‌تر سفرنامه‌های جهانگردان و گزارش‌های ماموران سیاسی و اقتصادی در دوره‌های گذشته آمده است و تعارف نیست. اما مساله این است که مهمان‌نوازی تا آنجا است که کسی تا وقتی مهمان‌مان است، مهمان است. برخی از سفرنامه‌ها تعبیری دارند که ایرانی‌ها همه چیز فرنگی‌ها را نجس می‌دانند مگر پول‌شان را! وقتی پای پول وسط کشیده می‌شود، وضع عوض می‌شود. این می‌شود موقعیت نفع! بنابراین ما مهمان‌نوازیم و بیگانه را خانه‌مان راه می‌دهیم. البته ما ایرانی را خانه راه نمی‌دهیم، می‌ترسیم، ممکن است دزدی کند و سرمان کلاه بگذارد ولی فرنگی را بر خلاف ایرانی به خانه‌مان راه می‌داده و واقعا هم مهمان‌نواز بوده‌ایم اما از همین آدم بخواهیم پول بگیریم یا با او معامله کنیم، به او رحم نمی‌کنیم. بنابراین معتقدم مساله واجب‌الدفع و فوری ما در حوزه خلقیات، آنجا است که پای نفع به میان می‌آید، از این‌رو آن را باید حل کنیم.

این را علت اصلی یا یکی از علت‌ها می‌دانید؟

این تازه نقطه عزیمت ما است. برآن بودم بگویم کجا گرفتار شدیم. اما ما چرا به آن بدی نیستیم که فرنگی‌ها قلمداد می‌کنند؟ چون بیش‌تر سیاحان فرنگی به ویژه در دوره قاجار به حوزه خانواده، مذهب و دوستی ما ورود نداشتند؛ بیش‌تر به عنوان بیگانه بودند دیگر! بنابراین آن حوزه‌هایی را که خوب بوده‌ایم، نتوانسته‌اند ببینند، برای همین سفرنامه‌ها بیش از اندازه عادی، جامعه ما را بد دیده‌اند. مساله اصلی خلقیات ما اما گروه‌های دوستی، خانوادگی و مذهبی نیست. مساله آنجا است که پای نفع به میان می‌آید. همانجا که من و شما به عنوان شهروند با هم روبه‌رو می‌شویم. همین شهروند اگر همسایه آشنا، فامیل و همشهری بشود، مشکل کاهش می‌یابد و مساله حل می‌شود. این «هم»ها و «هم‌وند»ها وقتی غریبه می‌شوند، مشکل داریم. پیدایش این وضعیت و مشکل، به علت‌هایی گوناگون بازمی‌گردد که باید به تفصیل برسد اما اگر برآن باشیم به حوزه راه حل وارد شویم، یک راه فوری آن، «تغییر موقعیت» است.

این که می‌فرمایید ناظر بر وضعیت امروز یا دهه‌های اخیر است چون شهروندی یک مفهوم مدرن است. ما قرارگرفتن در موقعیت را در دوره‌های دورتر هم داریم. آن زمان اصلا مفهوم شهروندی به معنایی که امروز درمی‌یابیم، وجود نداشته است. آقای دکتر مرتضی فرهادی، جامعه‌شناس، در گفت‌وگویی تلفنی، توصیفی برایم کردند که این وضعیت بسیار نزدیک است. ایشان برآن بودند فرهنگ غالب در ایران یاریگری است و رقابت، مفهومی وارداتی است که جامعه را به هم می‌ریزد. این رقابت در واقع همان چیزی می‌توان به شمار آید که می‌فرمایید مساله سود و نفع است. هنگامی که این‌ها را در گذشته بررسی می‌کنیم درمی‌یابیم مثلا در دوره صفوی مفهومی به نام شهروندی نداریم، اما همین توصیف‌ها را جهانگردان ارایه کرده‌اند. همچنین آن چیزی که اشاره فرمودید در بررسی ارزشمند که مهدی بازرگان در «سازگاری ایرانی» انجام داده است، به نظر می‌رسد ریشه‌هایش خیلی دورتر است.

نه، ببینید! من عام می‌دانم. دکتر پیران البته معتقدند این وضعیت برای پس از اسلام است. من جامعه‌شناسی‌ام که نگاه تاریخی دارد اما ورودی در ایران پیش از اسلام ندارم اما شواهد سفرنامه‌ای و گزارش‌های پیش از اسلام، تفاوتی معنادار با گزارش‌های پس از اسلام ندارد.

به نظر می‌رسد به لحاظ تاریخی هم همینگونه است.

می‌دانید که سفرنامه‌ها در دوره پهلوی دوم کم‌اند اما اسناد لانه جاسوسی را هم که بیفزاییم، درمی‌یابیم باز هم تفاوتی معنادار نمی‌یابد، شاید پس از انقلاب هم همینگونه باشد. تحلیل ما در «ایران در زمانه پادشاهی» چون بر پایه استبداد بود، زمانه پادشاهی را در نظر گرفتیم. موضوعی که شما می‌فرمایید، من نیز بارها به کارهای درخشان دکتر فرهادی به ویژه در فرهنگ یاریگری اشاره کرده‌ام. اتفاقا یکی از موارد نقض مثال من، مدیریت آب در ایران است. آب جزو منابع کمیاب به شمار می‌آمده اما آن مدیریت محلی بوده است. اینجا ارتباطات چهره‌به‌چهره به میان می‌آید و روستا آب را مدیریت می‌کند. شما می‌بینید در یک قبیله با قبیله دیگر، یک قوم با قوم دیگر و ایل با یک ایل دیگر و یک شهر با شهر دیگر درگیری وجود دارد و چیزی به نام ملیت شکل نمی‌گیرد. هویت‌ها در شهرها هم محله‌ای‌اند؛ محله‌ها نیز با هم دعوا داشته و حیدری- نعمتی بوده‌اند. اینگونه هویت محله‌ای، در واقع هویت ایلی است. ما در اندازه و قواره ایل، روستا یا محله در شهر مشکل نداریم، چون با آن آشناییم.
 
این تحلیل‌ها را هم که در نظر بگیرید، تاییدکننده نظر من است. ما از شهری به شهر دیگر با مشکل روبه‌رو می‌شویم. افغان‌ها در دوره صفوی بخشی از جامعه ایران بزرگ بودند. آن بخش از جامعه، اصفهان را محاصره می‌کند که نه ماه طول می‌کشد و در این مدت هیچ بخش از جامعه ایران به کمک اصفهان نمی‌آید. افغان‌ها نیز در آغاز باور نمی‌کردند اصفهان را فتح کنند و حکومت را براندازند؛ آمده بودند تنها تضمین بگیرند برای حسن رفتار حکومت با خودشان. مساله و تحلیل من در همان سطح «خودی و غیر خودی» است که این تعبیر را از دکتر سریع‌القلم در کتاب «فرهنگ سیاسی ایران» گرفته‌ام که فصلی با نام «فرهنگ عشیره‌ای» دارد و ریشه‌های عشیره‌ای فرهنگ ایرانی را بررسی می‌کند. مساله مورد نظرم، در سطح ارتباطات خودی نیست، آنجا است که موضع نفع در پیوند با غیر خودی شکل می‌گیرد؛ این غیر خودی، چه شهروند چه روستایی چه ایرانی چه غیر ایرانی باشد. دلایلی عام که برای این وضعیت می‌توان ذکر کرد، استبداد و ناامنی است که البته علت‌هایی نویافته به شمار نمی‌آیند و دیگران نیز پیش‌تر مطرح کرده‌اند.

بله، این مساله بارها گفته شده است.

مهندس بازرگان این مساله را به تک‌زیست‌بودن و شیوه معاش ما بازمی‌گرداند که تاریخی و کلان است. او بدین‌ترتیب با بررسی شیوه معاش و بافت روستایی جامعه، به نتیجه‌ای می‌رسد که آن را «سازگاری» می‌نامد، که بیش‌تر «سازش‌کاری» می‌نماید. دکتر پیران، تحلیل را بر پایه ناامنی بیان می‌کند یعنی با اشاره به نظریه «راهبرد سیاست سرزمینی در ایران» برآن است که ما در هزار و ١٠٠ سال، هزار و ٢٠٠ جنگ بزرگ و کوچک داشته‌ایم و این مساله ناامنی را در سیستم و سرزمین پدید آورده است. من اما عامل استبداد را هم مهم می‌دانم. دکتر فراستخواه نیز در برخی از تحلیل‌ها به استبداد رسیده است. این استبداد، نه در یک بخش، که، عام است، یعنی چیزی که قائم‌مقام می‌گوید «عاجز و مسکینِ هرچه ظالم و بدخواه، ظالم و بدخواهِ هرچه عاجز و مسکین»؛ آنچه ویلیام بیمن در «زبان، منزلت و قدرت در ایران» از منظر زبان‌شناسی اجتماعی بررسی کرده است.
 
یعنی شما به بالاتر می‌گویید «حضرت‌عالی، جناب‌عالی، اعلی‌حضرت». خودتان را در برابر پایین می‌آورید، چه می‌گویید؟ نمی‌گویید «من»! می‌گویید «بنده، اینجانب، حقیر، احقر، خانه‌زاد». من به بالاترم می‌گویم جناب‌عالی و انتظار دارم پایین‌ترم هم به من بگوید جناب‌عالی! آن عاجز و مسکین، یعنی استبداد و ظلم بالادست به پایین‌دست، یک رویه عام است. این یک رویه عام است که حکومت و اندیشه استبدادی آن را تقویت می‌کند؛ چنین اندیشه‌ای در شعر مولوی نیز بازتاب می‌یابد «از سه‌ی عالم مجنبان تو لب‌ات/ از ذهاب و از ذهب وز مذهب‌ات»؛ یعنی از طلا، وسیله نقلیه و مذهب‌ات چیزی نگو. این استبداد عام است و با آن استبداد شرقی که ویتفوگل و سپس کاتوزیان در استبداد ایرانی می‌گوید، متفاوت است؛ استبداد پدیده‌ای بسیار ژرف به شمار می‌آید که واقعا جامعه ما را متاثر کرده است. اندیشه «عاجز و مسکینِ هرچه ظالم و بدخواه، ظالم و بدخواهِ هرچه عاجز و مسکین» واقعا هنوز در میان‌مان رواج دارد. برای رویارویی با این عامل، اگر گذشته را وانهیم و به امروز برسیم، راه حل را ساختاری می‌دانم؛ تغییر ساختار در موقعیت نفع، راه حل این پدیده است. برآن‌ام بیش‌تر موقعیت‌های نفع در ایران به گونه‌ای است که افراد را به انجام رفتار ناپسند در حوزه خلقیات برمی‌انگیزد. تحقیقات و پیمایش‌های ما نشان می‌دهد بیش‌ترین رضایت مردم ما از بانک‌ها است. جالب است.
 
زمانی را به یاد آورید که جلوی باجه بانک مردم برای این که زودتر نوبت‌شان بشود بر سر و کله هم می‌زدند. یک دستگاه نوبت‌دهی چند سال پیش گذاشتند، فقط یک دستگاه نوبت‌دهی و همه چیز تغییر کرد. فقط موقعیت عوض شد. همین که مشتری بانک می‌داند نوبت‌اش حفظ می‌شود، دیگر آرام روی صندلی‌اش می‌نشیند. آن موقعیت ناامنی در واقع با این تضمین از میان رفت. همان مردمی که در جای دیگر صف را رعایت نمی‌کنند، با همین دستگاه نوبت‌دهی در بانک می‌نشینند و نوبت هم را احترام می‌گذارند. ما مردم را در موقعیت دعوا با هم قرار می‌دهیم. پلیس در تهران می‌گوید پارک‌بان غیر قانونی است و نباید به او پول دهید. اگر راننده‌ای به پارک‌بان پول ندهد، چه تضمینی هست که وقتی دور شد، ماشین‌اش خط نیفتد؟ ما مردم را با هم درگیر می‌کنیم برای پول. به پارک‌بان گفته‌ایم اینجا کار کن و زندگیات را با پولی که از مردم می‌گیری سر کن، به مردم هم میگوییم به پارکبان پول ندهید. این آغاز درگیری است یا دلخوری و احساس بلاهت. خوب چه کاری است؟ پارکومتر بگذارید و پارک‌بان را بردارید. با تغییر ساختار و موقعیت، بسیاری از مسایل را در حوزه خلقیات عمومی و روزمره افراد جامعه می‌توانیم دگرگون کنیم. هرچند بسیاری از مسایل شخصیتی ما در گذشته ریشه دارد و تثبیت‌شده است اما راه حل آن نیست که فقط از مردم بخواهیم  درست رفتار کنند و خوب باشند. آخر، در موقعیتی که همه دروغ می‌گویند و سر هم کلاه می‌گذارند، انتظار صداقت‌داشتن، توقعی غلط است.
 
برای همین وقتی ساختار درست نشود، انتظار تغییر نباید داشت. وقتی مراعات قانون رایج نیست، توقع از فرد برای مراعات قانون، انتظاری غلط است. انتظار خوب‌بودن از مردمی که علی‌الاصول هم بد نیستند، هرچند من نقد شخصیتی هم دارم، توقعی اشتباه است. من درباره تنبلی کار کرده‌ام؛ ایرانیان به تنبلی تمایلی ندارند اما دست‌کم در سطح اجتماعی تنبل‌اند. افراد در اداره کار نمی‌کنند و بهره‌وری‌شان پایین است، ولی این مساله به نظام اداری بازمی‌گردد زیرا به جای این که کارمند ارتقای عادی یابد، رییس از جایی دیگر می‌آید. این آدم اگر تنبل نباشد مشکل با خودش پیدا می‌کند، که خودش و همکاران می‌پندارند ساده است. این همان مشکلی است که ما در حوزه خلقیات عمومی داریم.

ما در پی علت‌العلل یا علت‌های ناشناخته و گاه موهوم نیستیم. من سفرنامه‌هایی فراوان، نه با نگاه توصیف، که، با نگاه تحلیل و تعلیل خوانده‌ام؛ همین هم که می‌فرمایید جزو خلقیات منفی ما ایرانیان در سفرنامه‌ها بیان شده است.

چه چیزی؟

یعنی همین نقدی که ما نسبت به وضعیت منفی موجود داریم و یکی از علت‌های تداوم آن خلقیات در تاریخ همین است که ما خودمان در موقعیت که قرار گرفتیم، جز آن عرف رایج عمل نکردیم.

من این را می‌پذیرم.

مثلا این که ما هرگاه به عنوان پژوهشگر به کتابخانه‌ها مراجعه می‌کنیم، توقع داریم بهترین و بیش‌ترین منابع با دسترسی آزاد در اختیارمان گذارده شود. نمونه‌هایی بسیار در این زمینه دیده‌ام. در حالی که همان پژوهشگران که توقع داشتند بی‌منت و بی‌محدودیت منابع بگیرند، آن‌سوی میز که رفتند و مسئولیت گرفتند، همان محدودیت‌ها را بر دیگر مراجعه‌کننده‌ها بعدی اعمال کردند.
ویژگی‌های منفی شخصیتی‌مان را می‌پذیرم؛ مطلقا انکار نمی‌کنم. معتقدم با آن که برچسب بلاهت می‌خوریم، باید این اصول اخلاقی را ترویج کنیم که درست عمل می‌کنم، فارغ از این که دیگران چه می‌کنند؛ من مسئولیت خودم را انجام می‌دهم. باید بپذیریم که ایرانیان همچون بسیاری از مردمان سرزمین‌های دیگر، ویژگی‌های منفی اخلاقی داشته‌اند که به امروز نیز رسیده است. باید بپذیریم خودمان را درست کنیم و نقدپذیر باشیم. این دگرگونی اما باید با تغییر ساختار و موقعیت همراه شود. همین آدم‌هایی که در ایران مراعات نمی‌کنند، در خارج به حق دیگران احترام می‌گذارند چون ساختار به گونه‌ای دیگر است. سال ٢٠٠٥ که طوفان کاترینا در نیواورلئان آمد سرقت و تجاوز زیادی شد.
 
مشکل ماییم؟ دست‌کم بخشی از مشکل ماییم ناقص 
 
این نشان می‌داد که آن‌ها را هم ساختار نگه می‌دارد. برآن نیستم که مردم جاهای دیگر خوب‌اند. آن ایده‌ای که هابز در لویاتان می‌گوید این است که جایی لویاتانی باید باشد که برای آن، همه مردم قدرت‌شان برای تادیب دیگران و گرگِ انسان‌بودن را وامی‌گذارند. علت‌ها متفاوت است، از این منظر است که تنها پرداختن به راه حل‌های فردی را نعل وارونه‌زدن و آدرس غلط دادن می‌پندارم؛ هرچند قطعا باید بپذیریم شخصیت‌مان به بازتعریف نیاز دارد. من نباید بترسم کتاب را از اینجا بردارم چون دوربین وجود دارد، به این دلیل نباید بردارم که دزدی بد است. ولی تا به آنجا برسیم، باید دوربین هم بگذاریم؛ باور کنید آدم‌ها اینچنین تغییر می‌کنند. ١٥ سال پیش در همین تهران مردم را مجبور کردند در خودرو کمربند ببندند. سرنشینان خودروها اکنون کمربند می‌بندند، عادت کرده‌اند و فایده‌هایش را نیز یافته‌اند. استراتژی‌های مبتنی بر قدرت واقعا پاسخ می‌دهند؛ همه جای دنیا اینگونه است. از این منظر به حوزه خلقیات عمومی ایرانیان می‌نگرم که مشکلات اجتماعی کشور باید حل شود. این که همواره بگوییم ایرانیان بدند، غلط است؛ باید به این برسیم که ما هم بدیم و باید اصلاح شویم. این بخش نخست مسیر راه حل به شمار می‌آید که به نظرم گذری مهم است.
 
کار روی شخصیت و آموزش به ویژه در دوره پیش‌دبستان و دبستان بسیار اهمیت دارد. مشکل آموزش ما این است که سدی به نام کنکور درست کرده‌ایم و آدم‌ها توانایی اندیشیدن درباره هیچ چیز را ندارند. دوره طلایی تربیت را اینگونه از دست می‌دهیم؛ این ساختار باید درست شود. هم‌زمان، در سطح فضیلت‌های شخصیتی و فردی باید کار کنیم؛ بپذیریم و ترویج کنیم که پول همه چیز نیست، شرافت مهم است. این کارها و راه‌ها گرچه اهمیت فراوان دارند ولی وقتی ساختار نادرست است، راهی دشوار می‌نماید. راه‌هایی خیلی ساده‌تر هست که ما از سیستم انتظار داریم آن راه‌ها را درست کند. علت‌ها در زمینه شکل‌گیری و پیدایش خلقیات منفی ایرانیان متفاوت‌اند اما شروع راه حل، در سیستم و ساختار بوده و هر کاری جز این دشوار است. صد سال پیش مصلحان اجتماعی در ایران می‌گفتند باید سراغ مدرسه، سواد و تعلیم الفبا برویم تا سواد و آگاهی رواج یابد. امروز اما باید دریابیم که راه‌هایی دیگر برای حل مسایل حوزه خلقیات می‌توان داد.

همچون رویایی شیرین می‌ماند که بسیاری از اندیشمندان ایرانی در سده‌های گذشته بر کاغذ بافته‌اند. این رویا اما، پیش از بافته‌شدن، با درنگ‌هایی و پرسش‌هایی جدی، گاه تلخ همراه بوده است. آن رویا «پیشرفت ایرانی و ایرانی» و درنگ‌ها و پرسش‌ها «چرا پیشرفت نکرده‌ایم و ما چگونه و چرا اینگونه شدیم» بوده است. درباره این پرسش‌ها و درنگ‌ها تا آن رویای دل‌انگیز، بسیار کسان قلم زده‌اند و هریک در پی راه‌هایی و پاسخ‌هایی بوده‌اند. پیش از پرداختن به این‌ها، اما درباره زمان آغاز چنین بحث‌هایی، همگان تقریبا همراهی داشته‌اند که شکست‌های ایرانیان در جنگ‌های ایران و روس و واقعیت تلخ واپس‌ماندگی ایرانیان در برابر دیگران به ویژه همسایگانی چون روسیه، سرآغازی روشن به شمار می‌آید؛ هرچند اندیشمندان و پژوهندگان برای یافتن پاسخ‌های درنگ‌ها و پرسش‌های خود، در دیرینه‌روزگار ایران، به پس رفتند و هزاره‌ها را گذراندند تا واقعیت را از نگاه خود دریابند. برخی پاسخ را در موقعیت سرزمینی ایران در تاریخ یافتند؛ علتی که بسیاری را شیفته خود کرد.
 
ستاره فرمانفرماییان در کتاب «دختری از ایران» با بهره‌گیری از یافته‌های اندیشمندان در این زمینه، توصیفی کوتاه اما جذاب در این زمینه دارد «کشور من قلمرو آتش بود. به فرشی از ماسه و سنگ می‌مانست که میلیون‌ها بار، توسط راهزنان و مهاجمان بیگانه، لگدمال شده باشد.
 
کشوری وسیع با فلات‌های خشک و لم‌یزرع، بین اروپا و آسیا، که گرداگرد آن را کوه‌های بلند دربرگرفته است. این سرزمین به لحاظ سیل و زلزله و دیگر حوادث طبیعی بسیار آسیب‌پذیر است و به علاوه بارها توسط مهاجمان بیگانه، مورد حمله قرار گرفته و آسیب‌های بسیار دیده بود. ... ما ایرانی‌ها در سرزمین نامساعدی، که بنا بر روایت‌های تاریخی، بیش از سه هزار سال تاریخ مدوّن دارد، زندگی کرده‌ایم و در زمره‌ تمدن‌های بزرگ خاورمیانه قرار داریم. ... کشور من بارها در طول تاریخ، مورد هجوم اقوام بیگانه ... قرار گرفته بود و حاصل آن جز ویرانی و فقر و غارت و کشتار نبود. با این حال ایرانیان همواره هویت ویژه‌ خود را حفظ و سرانجام اقوام مهاجم را در فرهنگ و سنن خود مستحیل کرده بودند».
 
او این وضعیت را در شکل‌گیری خوی ویژه ایرانیان و وضعیت‌شان در روزگاران پیایی تا زمانه معاصر بسیار موثر دانسته است «این جدال و کشمکش دائمی و ناامنی حاصل از آن، در خلق‌وخوی ایرانیان اثرات ویژه‌ای بر جای گذارده است: بی‌اعتمادی به دیگران، صبوری و حلم و گذشت، قدرت انطباق بسیار نسبت به شرایط متفاوت و متناقض، پنهان کردن آرا و عقاید خود و تفاوت رفتار درونی و بیرونی مردم. ایرانیان برای رهایی از بار غم و اندوه حاصل از کشتارها و ویرانی‌های جنگ‌های پیاپی، به شعر، لطیفه و طنز روی آورده‌اند. برای هموطنان من که در طول تاریخ شاهد هجوم‌های پیاپی اقوام بیگانه بوده‌اند و تغییرات مدام قدرت‌های سیاسی را تجربه کرده‌اند، برنامه‌ریزی و آینده‌نگری، به علت عدم ثبات سیاسی و اجتماعی ممکن نبوده است و مردم به "دم غنیمتی" روی آورده‌اند».

برخی دیگر با بسط این یافته، آن را در شکل‌گیری اقتصاد سرزمین و معیشت مردمان موثر دانسته و این عامل دوم را در پیدایش وضعیت تاریخی ایران و ایرانیان تاثیرگذارتر برشمرده‌اند. مهدی بازرگان در کتابچه ارزشمند «سازگاری ایرانی» در این‌باره می‌نویسد «شرایط اقلیمی و تاریخی ما، موجب زندگی کشاورزی یا ویژگیهای فرهنگی، بردباری (انفعالی)، شلختگی، وارهائی، زمینگیری، تک‌زیستی، تفرقة اجتماعی، ناامنی، بی‌برنامگی، حال‌نگری و نهایتا "سازگاری ایرانی" گردید». او سپس به یکی از جلوه‌های این اثرپذیری در زندگی ایرانیان می‌پردازد «کمی پراکندگی منابع آب و کمی زمین‌های دارای آب کافی، منتهی به استفاده از اختراع سیستم آبیاری خاصّی به نام «قنات» گردید.
 
قنات ایران در دشت‌های پهناور و لم‌یزرع و غیر مسکون، نقاط مجزای خرّم و آبادی همچون ستارگان آسمان بوجود آورد که نامش "دِه" است ... واحد دِه، یک کشورک تمام‌عیاری است که در وسط بیابان- جدای از نقاط دیگر جهان- برای خود استغنا و نیمه استقلالی دارد ... اتکای به خود و نزدیکان، و بی‌نیازی از غیر، در زارع ده‌نشین ایرانی، از یک‌طرف ایجاد روج استقلال و بی‌اعتنائی نسبت به مردم کرده است، و از طرف دیگر عدم احتیاج، عدم ارتباط و عدم اتحاد را آورده است ... اگر زراعت ایران در محدوده‌های مجزا و مستقل "دِه" که متکی به "قنات" و محصور در قلعه است، صورت نمی‌گرفت و حالت گستردة متصل و مرتبط دشتهای اروپا را می‌داشت، چنین وضع و اثر خاص کمتر پیش می‌آمد و ایرانی اصالتا خودبین و انفرادی‌الطبع یا تکزی نمی‌شد. خودبینی، خودخواه بودن و اخلاق اجتماعی نداشتن، بمقدار زیادی ناشی از ده‌نشینی و جدازیستی است».

از این روایت‌ها که بگذریم، آنچه وجه مشترک همه تعلیل‌ها و تحلیل‌هایی اینچنین به شمار می‌آید، رنگی است که وضعیت‌ها و علت‌های یادشده بر خوی ایرانیان کشیده، آن را «ویژه» کرده‌اند؛ همه اندیشمندان سپس این خوی ویژه را در عبارتی با نام «خلقیات ایرانیان» گرد آورده و برآن متمرکز شده‌اند؛ خلقیاتی که بیش‌تر جنبه منفی داشته است و همان را کلیدواژه و راز وضعیت ناخوشایند تاریخی مردمان این سرزمین دانسته‌اند. توصیف محمدعلی جمال‌زاده را که در این‌باره بخوانیم، درمی‌یابیم نگاه اندیشمندان به مساله چگونه بوده است. او در کتاب «خلقیات ما ایرانیان» می‌نویسد «باید دانست که "یک نفر ایرانی امروز" از بسیاری جهات و بخصوص از لحاظ اخلاق و ... از حیث "خلقیات" تفاوت زیادی با ایرانی دیروز و پریروز ندارد و لهذا عموما آنچه را درباره ایرانیان دیروز و پریروز گفته‌اند درباره ایران امروز (با پاره‌ای تفاوتهای غیر مهم) می‌توان صادق دانست ... «اگر درست دقیق شویم و با صداقت و مصلحت‌بینی واقعی قضیه را در ترازوی سنجش بگذاریم و به قول مولوی با دیده علت شکاف و با نظر سبب سوراخ‌کن در اسباب و علل عقب‌ماندگی خودمان بیندیشیم قطعا باین نتیجه منطقی و معقول خواهیم رسید که همین معایب و نقایص اخلاقی (حالا چه کار داریم که این معایب و نواقص چرا بوجود آمده و کی و از کجا بوجود آمده است) که مانند تخته‌سنگهای زمخت و خارهای مغیلان پرآزار و پرزیان قدم بقدم در طول مسیر و جاده ما راه ترقی و سیادت و رستگاری را بر ما دشوار ساخته است و رویه‌مرفته عله‌العلل اینکه ما ایرانی با آن همه گذشته‌های تاریخی نتوانسته‌ایم شابه‌بشانه و همرکاب با ملتهای نوخاسته جلو برویم و همچنان که دارای صفات و مواهب معنوی و درونی تمدن هستیم از نعمات مادی و ظاهری آن نیز برخوردار باشیم همین معایب اخلاقی و امراض روانی ما بوده است».

 از علت‌ها و عوامل و تعلیل‌ها و تحلیل‌ها، باز فراتر می‌رویم. راه درست کجا است؟ خب اینان که چنین نوشته‌اند و خلقیات منفی جامعه ایرانی را در گذر روزگاران پی‌درپی، چنین بررسیده‌اند، آیا راه هم نشان داده‌اند. بررسی نوشته‌ها و پژوهش‌ها در این زمینه، ما را با پاسخ‌های گوناگون روبه‌رو می‌سازد. پرداختن به این راه‌های گوناگون، تفصیل و بررسی بسیار می‌خواهد اما کوتاه آن که تقریبا بیش‌تر اندیشمندان و پژوهشگران، دگرگونی در خلقیات ایرانی را راه رستگاری یا دست‌کم یکی از راه‌های اصلی و پیش‌زمینه رسیدن نیک‌بختی دانسته‌اند؛ به تعبیر جمال‌زاده «امروز هم اگر بخواهیم آرزوی قلبی خود را عملی بسازیم و در طریق ترقی و رفاه و عافیت قدمهای موثر برداریم قبل از همه چیز باید بدفع و رفع این موانع سهمناک بپردازیم». نیز آنگونه که بازرگان تاکید کرده است «انسان درست نشده است که "در گذشته زندگی کند". بلکه با شناخت گذشته، میتواند به ساختن آینده‌ای بهتر بپردازد. ساختن آینده و تعیین سرنوشت یک ملت کهنسال چون ایران، کار یک روز و دو روز، راه یک قدم و دو قدم و عمل یک نفر و دو نفر نیست، ... عوض کردن طرز فکر کهنة "زود و زور"، و اعتقاد و علاقه پیدا کردن به "عملِ مستمرِ مجتمع" طولانی است ... خلقت ما چنان است که "ذره بی‌انتها" باشیم و دارای امکانات لایتناهی، و قدرت تسخیر و تسلط بر طبیعت. چون این حقیقت را نمی‌دانستیم و مصمم و امیدوار نبودیم، مقهور گشتیم. ... علاوه بر آگاهی داشتن، تصمیم گرفتن و تکان خوردن هم، لازم است؛ صرف توجه به گذشته و تصور آینده کافی نیست. آینده را باید ساخت، از طریق ساختن خود. خود نیز در دنیا تک نیست. خودها باید با هم متحد شوند و با هم پیش روند.

شاید گفته آید که این نگرش‌ها به خلقیات ایران آیا تلخ و چنان برداشت‌هایی آیا سیاه نیستند؟ پاسخ به این ابهام و پرسش را نیز برعهده جمال زاده می‌گذاریم که به گونه‌ای ظریف در دیباچه «خلقیات ما ایرانیان» نوشته است آرزویم این است که مندرجات این کتاب که همیشه شیرین و دلپسند نیست و چه‌بسا ته‌مزه تلخی دارد خوانندگان را ملول و مکدر نسازد بلکه محرک آنان باشد که اندکی در صحت و سقم مطالب بیندیشند و بحکم "اذا مروا باللغو مروا کراما" از معایب چشم بپوشند و اگر پاره‌ای از مطالب را خالی از راستی و حقیقت نیافتند برآنچه موجب فساد و زشتی است نفرین بفرستند و اگر معتقد شدند که فساد مانع سعادت و ترقی است و قسمتی از امور ما نیز هنوز بفساد آلوده است محضا لله و بمنظور تامین سعادت و رفاه فرزندانشان در روزگاران آینده قدمی در رفع فساد بردارند و لااقل در فسادکاریهای موثر و عام‌الضرر شرکت مستقیم داشته باشند. ملاحظه میفرمائید که از رفع فساد سخنی نمیرانم. علت آنست که فساد را در میان خودمان مرض مزمن بسیاری قدیمی تشخیص داده‌ام که قرنهای متمادی است در اثر استعداد سیاسی و مذهبی و خرافات و موهومات اجدادی و نیاکانی بر وجود ما استیلا یافته است و مانند هر مرض مزمن کهنه تا باسباب و علل واقعی آن دست نیابیم محال است که از عهده علاج آن برآئیم». اگر از جنبه‌های مثبت فراوان خلقیات و خوی زیستی ایرانیان در تاریخ بگذریم که البته بسیار در این‌باره نیز سخن رانده‌ایم، اما آرزوی جمال‌زاده می‌تواند رویای هر ایرانیِ دوستدار واقعیت و سرزمین‌اش باشد.

 گفت‌وگو با دکتر محمدرضا جوادی یگانه، جامعه‌شناس، استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران و رییس پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات با این نگرش و برای بررسی خلقیات ایرانیان انجام شده است. او در پژوهشی گسترده با نام «ایران در زمانه پادشاهی» به همراه سعیده زادقناد، خلقیات مردمان این سرزمین را از دریچه سفرنامه‌ها و گزارش‌های ماموران سیاسی و اقتصادی غیر ایرانی، از دورترین زمانه‌های تاریخ ایران تا پایان پهلوی دوم بررسی کرده است. کوشیدیم از نگاه وی، هم به مساله بپردازیم، هم مسیر و راه پیشنهادی این مدرس تاریخ اجتماعی ایران را در رویارویی با آن دریابیم.

کتاب خواندن و این همه فایده؟


برترین ها: در این مطلب می خواهیم که شما را با فواید کتاب خواندن آشنا کنیم تا شاید برای مطالعه بیشتر تشویق  شوید. اگر چه کتاب خواندن فوایدی بیش از آنچه ما در اینجا بدان اشاره کرده ایم، دارد اما موارد نام برده شده مهمترین فواید آن می باشند. اگر شما هم می خواهید که با فواید بیشتر کتاب خواندن آشنا شوید، با ما همراه باشید.
 
توانایی کلامی را افزایش می دهد
 
افرادی که کتاب می خوانند، دامنه لغات بالاتری نسبت به آنها که سمت کتاب هم نمی روند، دارند. آنها بهتر می توانند احساسات خود را بیان کنند و منظور خود را به طرف مقابل شان برسانند. بنابراین می توان نتیجه گرفت که افراد کتاب خوان موفق تر از دیگران چه در صحبت کردن و چه در فعالیت های دیگر زندگی روزمره شان هستند.
 
 کتاب خواندن و اینهمه فایده؟
 
تمرکز را بالا می برد
 
برعکس پست های بلاگ ها و مقالات موجود در اینترنت، کتاب خواندن تمرکز بالایی می خواهد. شاید در ابتدا برایتان سخت باشد که ساعت ها بنشینید و کتاب تان را به دست بگیرید و بخوانید اما پس از مدتی این کار برایتان لذت بخش خواهد شد و به شما آرامش می دهد. کتاب می تواند شما را از جهان واقعی و بیرونی تان جدا کند و در جهان خیالی دیگری فرو برد که همین کار موجب بالا بردن تمرکزتان می شود.
 
با هنر و جهان اطراف بیشتر آشنا می شوید
 
تحقیقی نشان داده افراد کتاب خوان به مراتب تمایل بیشتری به بازدید از موزه ها و شرکت در کنسرت ها دارند. آنها همچنین سه برابر افرادی که هیچ کتابی نمی خوانند، داوطلب در کمک به خیریه ها هستند. بنابراین می توان نتیجه گرفت که افراد کتاب خوان نسبت به جهان اطرافشان فعال تر و پویاترند که این نه تنها به خود فرد بلکه به بهبود وضعیت اجتماعی نیز کمک خواهد کرد.
 
قدرت تخیل را بهبود می بخشد
 
حتما شنیده اید که می گویند مرز آدمها قدرت تخیل شان است. جهانی که در کتاب به تصویر کشیده است می تواند به قدرت تخیل شما کمک کند و زاویه دیدتان را نسبت به جهان اطراف تان گسترش دهد. این ذهن شماست که مسئول خلق جهان تان است، نه چشم هایتان.
 
باهوش تر خواهید شد
 
به جای این که در کلاس های مختلف شرکت کنید و هزینه زیادی بپردازید، کتاب بخوانید. کتاب خواندن یکی از کم هزینه ترین کارهایی است که می توانید برای افزایش دانش تان انجام دهید. در واقع شما در کمترین زمان ممکن بیشترین بهره را خواهید برد. تحقیقات ثابت کرده که افراد کتاب خوان نبست به آنهایی که وقت خود را صرف چیزهای دیگری می کنند، دانش بیشتری نسبت به مکان ها، چیزها و حتی آدمهای اطراف شان دارند. 
 
 کتاب خواندن و اینهمه فایده؟
 
بر اشتیاق تان می افزاید
 
کتاب خواندن اطلاعات شما را افزایش می دهد، به همین دلیل تمایل تان نیز به شرکت در بحث های مختلف و اظهار نظر کردن و به تبع دامنه افرادی که با آنها در ارتباط خواهید بود نیز بیشتر می شود.
 
بر کاهش استرس موثر است
 
تحقیقات نشان می دهد که کتاب خواندن بر کاهش استرس بسیار موثر است. تنها 5 دقیقه کتاب خواندن کافی است تا ضربان قلب و تنش فیزیکی تان آرام گیرد. بنابراین هر زمانی که احساس استرس و بی قراری داشته اید، بهتر است که کتابی را به دست بگیرید و بخوانید.
 
حافظه شما را تقویت می کند
 
تحقیقی ثابت کرده افراد هنگام مطالعه، بیشتر فکر می کنند. در واقع کتاب خواندن این فرصت را به افراد می دهد تا تمرکز بیشتری بر ذهن خود داشته باشند تا بتوانند آنچه می خوانند را درک کنند. اگر بخواهیم مطالعه را با چیزهای دیگری چون تماشای تلویزیون یا رادیو گوش دادن مقایسه کنیم، باید بگوییم که مطالعه فواید بیشتری دارد از این رو که ما می توانیم هنگام مطالعه مکث و سپس فکر کنیم اما این فرصت را در تماشای تلویزیون نداریم. این کار ذهن شما را فعال تر و حافظه تان را تقویت می کند.
 
خودتان را کشف خواهید کرد
 
یکی از دانشمندان می گوید که ما باید کتاب را آرام، با تمرکز بالا، ذهنی باز و با علاقه بخوانیم. در واقع مطالعه راهی است برای افزایش قوه تخیل، تمرکز و آرام کردن دردهایمان. تا زمانی که ما خودمان را کشف نکنیم و به بیانی رگ خواب خودمان را ندانیم، هیچ فایده ای برای دیگران نخواهیم داشت. کتاب ها این امکان را برایمان فراهم می کنند تا تجربه هایی را که تا به حال نداشته ایم، به دست آوریم یا اطلاعاتی را که در زندگی روزمره به کارمان خواهند آمد، کسب کنیم. کتاب ها در واقع شخصیت ما را به بهترین شکل ممکن می سازند.
 
 کتاب خواندن و اینهمه فایده؟
 
سرگرم می شویم
 
شاید بسیاری از ما کتاب را نه به خاطر اهدافی که در بالا به آن اشاره کرده ایم، بلکه تنها برای سرگرمی بخوانیم، اما سرگرمی هم خود یکی از فواید خوب کتاب خواندن است. اگر مطالعه ما را سرگرم نکند، آیا باز هم علاقه ای به آن خواهیم داشت؟ در نهایت باید بگوییم که کتاب خواندن با تمام فوایدی که در اینجا بدان اشاره شده، خیلی بیشتر از فیلم ها و برنامه های تلویزیون به ما سود خواهند رساند، پس در انجام آن درنگ نکنید.

شارل دو مونتسکیو که بود؟

وب سایت باشگاه اندیشه: شارل لویی دو سکواندا یا بارون دو مونتسکیو (Charles de Secondat, baron de Montesquieu)، یکی از متفکران سیاسی فرانسه در عصر روشنگری و از برجسته ترین و پرنفوذترین متفکران فلسفه سیاسی مدرن است.
سالشمار زندگی
 
 سال ۱۶۸۹: هجدم ژانویه تولد شارل لویی دو سگواندا در قصر لابرد نزدیک بوردو در یک خانواده آریستوکرات و اشرافی.

 سال های ۱۷۰۵- ۱۷۰۰: تحصیلات متوسطه در نزد پیروان کلسیای اراتو آر، در ژویی.

 سالهای ۱۷۰۹ – ۱۷۰۸: تحصیلات حقوق در بوردو و سپس در پاریس.

سال ۱۷۱۴: پذیرفته شدن مونتسکیو به عنوان مشاور در پارلمان بوردو.

 سال ۱۷۱۵: ازدواج با ژان دولارتیگ.

 سال ۱۷۱۶: انتخاب مونتسکیو به عنوان عضو فرهنگستان بوردو. در این تاریخ وی منصب عمویش را که ریاست دادگاه استیناف بود همراه با اموال و لقب «مونتسکیو» از او به ارث می برد.

سال های ۱۷۲۱- 
۱۷۱۷: مونتسکیو به مطالعهٔ علوم می پردازد و رسالاتی در بارهٔ انعکاس صوت، غدد میانگانی، شفافیت، سنیگینی اجسام و مانند اینها می نویسد.

 سال ۱۷۲۱: انتشار کتاب نامه های ایرانی بدون ذکر نام نویسنده. این کتاب بی درنگ مشهور خاص و عام می شود.
 
شارل دو مونتسکیو 

 سال های ۱۷۲۳ –۱۷۲۲: اقامت در پاریس و معاشرت با طبقهٔ اشراف. مونتسکیو در این تاریخ با اطرافیان دوک دو بو  ربون هه نو، مورخ و شاعر فرانسوی و رئیس پارلمان، مارکیز دو پری، و در مجمع ادبی مادام لامبر، و باشگاه آنترسول رفت و آمد دارد و اثر خویش موسوم به گفت و گوی سیلا و اوکرات را در همین باشگاه می خواند.

 سال ۱۷۲۵: انتشار کتاب معبد گنید بدون نام نویسنده. بازگشت مونتسکیو به بوردو و کناره گیری از سمت ریاست  دادگاه و مراجعت به پاریس. وی بعدها در اندیشه هایش چنین نوشت: «آنچه باعث شده که من همواره نسبت به خودم عقیدهٔ بدی داشته باشم این است که خیلی کم از امور جمهوری وجود دارد که من حقیقتا استعدادی برای آن در خود ببینم.
 
در شغل ریاست دادگاه باید بگویم که قلبم بسیار پاک بود. خود مسائل را به حد کافی می فهمیدم اما از تشریفات دادگاهی سردر نمی آوردم. مع ذلک خودم را با این گونه امور وفق داده بودم ولی آنچه بیش از همه موجب دلزدگی من می گردید این بود که حیواناتی را می دیدم که همان استعدادی را که من فاقد آن بودم به حد کافی دارا بودند».

 سال ۱۷۲۸: انتخاب مونتسکیو به عضویت فرهنگستان فرانسه. عزیمت او به کشورهای آلمان، اتریش، سوئیس،  ایتالیا، و هلند. در طی همین دوره لرد چسترفیلد وی را به بریتانیا می خواند.

 سال های ۱۷۳۰ - ۱۷۲۹: اقامت در بریتانیا.

 سال ۱۷۳۱: بازگشت به قصر لابرد و اقامت در آنجا برای نگارش روح القوانین.

سال ۱۷۳۴: انتشار ملاحضاتی در بارهٔ علل عظمت و انحطاط رومیان.

 سال ۱۷۴۸: انتشار روح القوانین که در ژنو و بدون نام نویسنده چاپ شده بود. کتاب با استقبال بزرگ روبرو شد.

 سال ۱۷۵۰: دفاع مونتسکیو از روح القوانین در پاسخ حملات آباء یسوع و ژانسنیست ها.

 سال ۱۷۵۴: تدوین جستاری در بارهٔ ذوق برای دانشنامه به تقاضای دالامبر (انتشار در ۱۷۵۶).

 سال ۱۷۵۵: ۱۰فوریه. مرگ مونتسکیو در پاریس.
مهمترین آثار مونتسکیو عبارتند از:
 
- نامه های ایرانی
 
 نامه های ایرانی: Lettres Persanes (١٧٢١)
 
اولین اثر مونتسکیو که معروفیتی برایش آفرید، نامه های ایرانی Letter persanes است که در سال ١٧٢١ انتشار یافت. این اثر یک کتاب فکاهی تخیلی است. نامه های ایرانی پاسخ مونتسکیو به فضای عمومی دوران روشنگری است که کشف دنیای تازه و دور دست و آشنایی اروپاییان با فرهنگ و زندگی کشورهای ناشناخته از ویژگیهای مهم آن بود. نامه های ایرانی، نامه نگاری دو ایرانی ساکن فرانسه را با هموطنان خود در ایران تصویر می کند. این دو ایرانی که هر دو اشخاصی ثروتمند هستند، سالهای زیادی در فرانسه زیسته اند و با فرهنگ و شیوه زندگی فرانسوی آشنایی یافته اند.
 
آنها که ابتدا از گردش در خیابانهای پاریس و مشاهده آزادی زنان و عجایب دیگر زندگی در فرانسه کاملا حیرت زده شده اند، پس از مدتی خود را با شرایط فرانسه تطبیق داده و دیگر از چیزی شگفت زده نمی شوند. پس از جا افتادن در فرانسه آنها بتدریج زبان به انتقاد از فرانسه می گشایند و نه تنها وخامت اوضاع تحت رژیم لوئی شانزدهم بلکه جدالهای مذهبی و عدم مدارا در میان طرفداران گرایشهای دینی و سیاسی وقت فرانسه را با زبانی گزنده و تلخ زیر انتقادی تیز می گیرند. نامه های ایرانی در عین حال گویای پیچیدگی هویت و ذهنیت ایرانی در حدود سه قرن پیش است که پرسشهای مونتسکیو اندیشمند انتقاد گرای فرانسوی را بر انگیخت. مونتسکیو برای برشمردن عیوب جامعه فرانسه، آنرا از دیدگاه این دو ایرانی نقل کرد که نشانه افرادی بودند که از یک کشور دوردست با آداب و رسوم مغایر آمده بودند.
- بازنگری علل عظمت و سقوط رم
 
بازنگری علل عظمت و سقوط رم: Considérations sur les causes de la grandeur des Romains et de leur decadence (۱۷۳۴)
 
منتسکیو در کتاب «بازنگری علل عظمت و سقوط رم» که در سال ۱۷۳۴ میلادی منشر کرد، مانند نیکلای ماکیاولی وسعت مرزهای حکومت را یکی از دلایل سقوط آن بررسی نموده است.
- روح القوانین
 
روح القوانین: De l'esprit des lois (۱۷۴۸)
 
منتسکیو با انتشار کتاب «روح القوانین» در سال ۱۷۴۸ میلادی، علوم سیاسی را در ردیف فرهنگ فلسفی قرار داد. وی در این کتاب علاوه بر نظرات دوران باستان پیرامون اشکال مختلف حکومت (دموکراسی- سلطنتی- تحمیلی)، به تحقیق و تحلیل در ارتباط با اتکای آنها به طبیعت، به ویژه مرزهای جغرافیائی و شرایط آب و هوا، پرداخته است. هنر وی در تشریح دولت به این مهم باز می گردد که نه تنها به عنوان یک دستگاه سیاسی بلکه در رابطه ای تنگاتنگ با خصلت های اجتماعی، حقوقی، اقتصادی و اخلاقی آن ملت همچنین ارتباط میان مردمی و ساختار عمومی متأثر از عوامل طبیعی، مورد مداقه قرار داده است. روح القوانین یکی از مهم ترین آثار منتسکیو در جنبش روشنگری فرانسه محسوب می شود.
 
دراین کتاب با پذیرش همگانی شگرفی روبرو شد و بعدها در تدوین اساسنامه ایالات متحده آمریکا و اساسنامه شورای انقلاب فرانسه در سال ۱۷۹۱میلادی مؤثر بوده است. چون روحانیان مسیحی، «روح القوانین» او را بی ارزش دانستند نوشتاری بر دفاع از کتاب خویش نوشت.
 
- معبد گنید
 
از دیگر آثار وی رمان معروف «مقبره گنیده»(Le temple de Gnide)، در سال ۱۷۲۵ میلادی و «تاریخ حقیقی»( Histoire véritable) می باشد. کلمات قصار و جملات برجسته و پندآمیز وی که از نوشته های پراکنده و دفتری خاطرات گونه باقی مانده است، به نام «اندیشه های ناشناخته»(Pensées et fragments inédits) نیز منتشر شده است. 
 
از جمله آثار طنز- فلسفی منتسکیو رمان معروف «مقبره گنیده»، می باشد که در سال ۱۷۲۵ میلادی منتشر گردید.
 
شارل دو مونتسکیو 

اندیشه
دو آموزه اساسی
 
باید گفت که نام مونتسکیو با دو آموزه اساسی پیوند خورده است:
 
١- آموزه اهمیت اوضاع اقلیمی و آب و هوا در شرایط سیاسی و اجتماعی هر کشور؛
 
٢- آموزه اهمیت و لزوم توزیع و تفکیک قوا.
 
هر دو آموزه فوق هنوز از تازه گی برخوردارند و روز آمد به شمار میایند. درباره صحت و یا ابطال هر دو آموزه فوق در سالهای اخیر نیز چند پروژه پژوهشی مدرن در مراکز علمی و دانشگاهی کشورهای غربی صورت گرفته است. در یکی از این پژوهش ها عملا اثبات میشود که یکی از عوامل مهم وضعیت استبدادی موجود در افغانستان ناشی از آب و هوا و شرایط اقلیمی سخت و نبود دسترسی مستقیم این کشور به منابع آبی و فقدان جنگلهای سرسبز در این کشور است.
 
به عبارت دیگر جان سخت بودن سنتهای استبدادی و ضعف فرهنگ دمکراتیک، نبود ذهنیت سازش جویی و نبود مدارا و توازن در این کشور پیوند نزدیکی با آب و هوای این کشور دارد. درحالیکه مثلا آب و هوای معتدل و بارندگی فراوان انگستان مناسبت ترین زمینه برای رشد فرهنگ اعتدال و دمکراسی است.
حالت طبیعی از دید مونتسکیو
 
باید در نظر داشت که یک پرسش مهم فلسفه سیاسی مربوط به حقانیت سیاسی است. کدام اشکال حکومتی از منظر اخلاقی و عقلی قابل پذیرش است و چرا ؟ اما پرسش حقانیت سیاسی یک رشته سوالات دیگر را نیز در پی داشته است. عالی ترین مقام سیاسی از نظر قدرت در اختیار چه کس و یا نهادی باید قرار گیرد؟ قانون اساسی بر چه مبنایی باید نوشته شود؟ این قانون و قوانین دیگر چگونه باید به مرحله اجرا در آید؟ حد و مرز آزادی هر فرد و رابطه آن با آزادی دیگران چگونه باید تعیین شود؟ پاسخ به این پرسشها از مرکزی ترین سوالات ایده های سیاسی است.
 
دوران روشنگری در پاسخ های همه جانبه به این پرسشها گام بلندی بود که جوامع غربی را در برابر خودکامگی بیمه کرد و نهاد دولت مشروع، جامعه مدنی مستقل از دولت، حوزه همگانی و حق آزادی بیان و حقوق طبیعی شهروندان را نهادینه کرد.
 
نظریه «قرار داد اجتماعی» اساس فلسفی دولت مدرن و بنیاد عقلی تاسیس دولت است. طبق این نظریه انسانها در یک حالت فرضی به نام «حالت طبیعی» در حالت بی سروری و آزادانه در طبیعت زیست می کرده اند. سپس با شناخت عقلی و با توجه به سودمندیهای نظم و قانون تن به فرمانبرداری از دولت میدهند و «آزادیهای طبیعی» خود را فدا می کنند و به محدوده «آزادیهای فردی» گام می گذارند که قدرت و نظم دولت محدود کننده و در عین حال تضمین کننده آن است.
 
بنابراین «قرار داد اجتماعی» سازشی است نانوشته میان اعضای یک جامعه و مبتنی است بر «خواست همگانی» برای آنکه در روابط خود در زیر حاکمیت دولت با مسئولیت متقابل عمل کند و بر مبنای همین «قرار داد» ضمنی است که دولت پدید می آید.
 
باید در نظر داشت که خواست همگانی در آغاز به معنای خواست همه صاحبان املاک و یا مالیات دهندگان بود که معمولا شامل زنان و بیکاران و فقرا نمی شد. نظریه «قرار داد اجتماعی» پایه دمکراسی های جدید را می گذارد که در آنها حکومت همسوی مردم برای زیستن در جامعه سیاسی است. البته در مورد «حالت طبیعی» یعنی وضع انسان پیش از در آمدن در زیر قدرت دولت، نظرات هابز، لاک و روسو و مونتسکیو متفاوت است. همچنین باید تاکید کرد که در نظریه لاک «قرار داد اجتماعی» قرار دادی که مردم بستند- برخلاف نظریه هابز- برای واگذاری جمعی حقوق خویش به حاکم مطلق نبود.
 
بلکه هریک از آنان حقوق طبیعی خود را تسلیم دیگری نمود و همگی با هم جامعه ای مدنی برپا کردند. البته نظریه «قرار داد اجتماعی» یا هر نظریه دیگری مصداق خارجی ندارد، بلکه یک مفهوم ایستا و غیر تاریخی است که فلاسفه گوناگون آنرا دستمایه توجیه نظریی خویش درباب حکمرانی در جامعه نو قرار دادند.
 
 شارل دو مونتسکیو
 
«روح القوانین» نیز مانند دیگر آثار دوران روشنگری با تشریح دیدگاه نویسنده درباره «حالت طبیعی» آغاز میشود. بر اساس توضیحی که مونتسکیو در باره حالت طبیعی میدهد به این نتیجه میرسد که صلح نخستین قانون طبیعی است، زیرا انسان برای حفظ خود باید در جستجوی آن باشد. اما برخلاف هابز صلح و نظم را نتیجه یک قرارداد اجتماعی نمیداند بلکه آنرا اصولا ماقبل گام گذاری انسان به حالت اجتماعی و همچون یک نیاز طبیعی میداند. دومین قانون طبیعی از نظر مونتسکیو ادامه نسل و زاد و ولد است و سومین قانون نیز زناشویی و نزدیکی زن و مرد است. و سرانجام آرزوی زندگی در جامعه چهارمین قانون طبیعی است.
برتری نظام جمهوری بر نظام پادشاهی
 
پس از طرح مقدماتی فوق مونتسکیو این پرسش را پیش می کشد که کدام نظامهای سیاسی ممکن میتوانند وجود داشته باشند و مشخصات هر یک چیست ؟ او پس از توضیحات مفصل به این طبقه بندی میرسد که سه نوع نظام سیاسی قابل تصور است: نظام جمهوری، نظام پادشاهی و نظام استبدادی. تشریح مشخصات و اصول اساسی نظامهای سیاسی مونتسکیو را به این دریافت میرساند که نظام جمهوری بر اصل تقوا استوار است، نظام پادشاهی بر اصل افتخار و شکوه و نظام استبدادی بر اصل ترس و ارعاب. از آنجا که اصل تقوا در کتاب «روح القوانین» دارای اهمیت زیادی است، مونتسکیو به تعریف آن می پردازد و میان تقوای اخلاقی و تقوای دینی و تقوای سیاسی تفکیک قائل میشود. منظور وی از تقوی سیاسی «وطن دوستی و برابری خواهی» است.
 
اما مونتسکیو وارد این بحث نمیشود که تقوای دینی و یا تقوای اخلاقی مختص تنها یک نوع نظام سیاسی است و یا حتی وجود تقوای سیاسی در نظام پادشاهی ممکن نیست. اما تاکید می کند که محرک و جوهر نظام جمهوری، تقوای سیاسی و عشق به وطن بر اساس برابری همه آحاد ملت است. سپس مونتسکیو دو نظام جمهوری را از هم تفکیک می کند: جمهوری مبتنی بر دمکراسی و جمهوری آریستوکراسی. تفاوت آنها از منظر مونتسکیو در همان اصل تقوای سیاسی است که اساس جمهوری مبتنی بر دمکراسی است و در جمهوری آریستوکراسی یا وجود ندارد و یا بسیار ضعیف است. نظام پادشاهی را نیز مونتسکیو نظامی انحصارطلب و خود محور میداند و نظام استبدادی را بردگی ملت می خواند که بر ارعاب استوار است. بهر رو مونتسکیو میان «ماهیت حکومت» و «اصل آن» تفاوت قائل میشود و تاکید می کند که ماهیت حکومت آن است که از هر حکومت آنچه را که هست می سازد، ولی اصل آن است که حکومت را به عمل و واکنش وامی دارد. یکی شالوده ای خاص هر حکومت است و دیگری آن شورمندیهای مردم است که به حرکت در می آیند. این شورمندیهای مردمی اصول را می سازند.
 
پس از تشریح خصوصیات نظام های سیاسی سه گانه فوق پرسش بعدی «روح القوانین» بررسی چگونگی روح آموزش و پرورش در هر یک از نظام های سیاسی است. در این مورد نیز مونتسکیو به این دریافت میرسد که نظام جمهوری مبتنی بر دمکراسی از هر نظر برای عشق به وطن و برابری همه آحاد ملت شایسته تر و برازنده تر است، زیرا امکان پرورش جوانان و سازندگان کشور را بر اساس وطن دوستی آگاهانه و مبتنی بر برابری و رفع انواع تبعیض ها فراهم می سازد. مونتسکیو سپس به علل سقوط رژیمهای سیاسی می پردازد و پس از تاملات تاریخی و انجام یک بررسی مقایسه ای میان انواع نظام های سیاسی و بویژه توجه به ثبات سیاسی نظام انگلیس به یک نتیجه مرکزی و قاطع میرسد که آن هم موضوع آزادی است.
 
مفهوم آزادی و یا فقدان آن در هر جامعه در این بررسی جایگاه کلیدی می یابد. بنابراین قوانینی که آزادی را تامین و تضمین کنند و مانع استفاده از قدرت علیه شهروندان شوند، ضامن اصلی تداوم نظام های سیاسی و نیز مایه عشق به وطن و برابری میان ملت به حساب میایند. مونتسکیو از این نتیجه گیری اساسی به تز مرکزی خود در کتاب «روح القوانین» می پردازد که عبارت از لزوم نهادی کردن آزادی در قانون است. با نهادی کردن آزادی در قانون و تدوین یک قانون اساسی مبتنی بر آزادی است که میتوان هم به ثبات نظام سیاسی دست یافت، هم وطن دوستی را تحکیم کرد و برابری آحاد ملت و شهروندان را به تحقق رساند. بنابراین آزادی و تفکیک قوا مهمترین مبنای حقانیت نظام سیاسی به شمار میرود. علاوه بر موضوع کلیدی آزادی، مونتسکیو توجه به عوامل دیگری را نیز در قانون یاد آور میشود که قانونگذار باید در نظر داشته باشد. در راس این مسایل لزوم توجه به فرهنگ هر ملت قرار دارد که عبارت از آداب و رسوم و شرایط اقلیمی است. او در استدلال خود در این زمینه تاکید می کند که طبع و خلق و خوی انسانها در آب و هوای سرد متفاوت از نقاط گرمسیر است و مردم ساکن مناطق سردسیرتر از مدارا، اعتماد بنفس و کنجکاوی بیشتری برخوردارند. اما بلافاصله می گوید که از این تفاوتهای طبیعی نباید به نتایج «احمقانه» رسید، بلکه منظور این است که یک رشته عوامل گوناگون در زندگی و تفکر و هدایت انسانها تاثیر جدی می گذارند.
 
درباره این رشته عوامل مونتسکیو علاوه بر آب و هوا، عوامل دیگری را ذکر می کند که عبارتند از: مذهب، تاریخ گذشته، عادات و ارثیه فرهنگی که مجموعه آنها را روح ملی می نامد. مونتسکیو خود این پرسش را پیش می کشد که در قانونگذاری چه گونه باید به این روح ملی عنایت کرد؟ در پاسخ می گوید اولا: نظام سیاسی و قانونی بدون توجه به این روح ملی نمیتواند استوار باشد و کارائی نخواهد داشت. ثانیا: در کوشش برای تغییر روح ملی و مشخصات فرهنگی هر ملت و هر کشور باید فوق العاده محتاط بود. او تاکید می کند که حتی اگر این خصوصیات دارای کمبودها و ضعف هایی هم باشد، چنین نیست که با کمک قوانین و سیاست بتوان هویت و روح ملی را بطور سریع و همه جانبه دگرگون کرد. استدلال مونتسکیو در این زمینه ساده است. می نویسد: «اگر آزادی و رفتار مردم طبق میل درونی شان - تا جایی که به کسی صدمه نزند- مورد پذیرش قرار نگیرد، هیچ بهبودی در جامعه فراهم نمیشود.»
 
چنین عبارت آزاد منشانه ای که از مشخصات روحی و فکری مونتسکیو است، به معنای چشم پوشی او از تفاوت میان فضیلت و رذیلت نیست. او یاد آور میشود: «بیان فوق نباید فاصله بی اندازه بزرگ میان فضایل و رذایل را ناچیز جلوه دهد. نعوذبالله! من تنها می خواهم یاد آور شوم که همه عیوب و خطاهای سیاسی جنبه اخلاقی ندارد، درست همانگونه که همه عیوب اخلاقی از خطاهای سیاسی ناشی نمیشود. چنین درکی برای قانونگذاری بر اساس روح و هویت ملی بی اندازه مهم است.» با چنین درکی که در کتاب بطور مفصل تشریح میشود میتوان گفت که در واقع مونتسکیو پایه گذار یک مکتب سیاسی تازه ای نیز هست که طبق آن نهاد های سیاسی و نهادهای اجتماعی از هم مستقل اند و در تحلیل هریک باید به دقت توجه داشت که این تمایز رعایت شود. در ادامه استدلالات، مونتسکیو یاد آور میشود که در جامعه ای که مردم آن از فرهنگ و اخلاق مثبت و پرمایه ای برخوردارند کار تدوین و اجرای قانون به مراتب ساده تر از جامعه ای است که با سقوط اخلاقی روبروست.
نقش مذهب
 
مذهب یکی از نهادهایی است که مونتسکیو مورد توجه ویژه ای قرار میدهد. او پس از یاد آوری اینکه «روح القوانین» نه از منظر یک فرد مذهبی و یا مذهب شناس، بلکه از منظر فلسفه سیاسی نگاشته شده است، تاکید می کند که نظام سیاسی و قوانین حاکم بر آنرا نمیتوان بدون توجه به نقش مذهب تبیین کرد. وی بعنوان نمونه تفاوت میان پروتستان و کاتولیک در دین مسیحیت را یاد آور میشود که اولی با مبانی دمکراسی همخوانی دارد، اما دومی با نظام پادشاهی سازگاری بیشتری دارد. یکی دیگر از نکات مورد توجه مونتسکیو نقش عامل تجارت و بازرگانی در نظام سیاسی است. او بنا به شواهد و تجارب گوناگون می گوید که داد و ستد و بازرگانی یک کشور با دیگر کشورها کمک بزرگی به رشد آزادی و دمکراسی می کند، زیرا امر تجارت به افزایش دانش و شعور و تبادل فکری با دیگر کشورها منجر میشود و نیز مدارا در داخل هر کشور و در سطح جهان را ارتقا میدهد.
 
شارل دو مونتسکیو 
 
توزیع قدرت در جهان نیز یکی دیگر از پیامدهای تجارت جهانی است. اما مونتسکیو تاکید می کند که منظور او از تجارت هرگز به معنای غارت و چپاول بی حد و مرز و بدون قانون در داخل یک کشور و یا در سطح جهانی نیست و لذا به لزوم قانونگذاری برای تقویت بارزگانی تحت نظارت قانون اهمیت زیادی میدهد. مونتسکیو بعنوان نمونه یاد آور میشود که: «انگلیسی ها مردمی اند که دریافته اند چگونه همزمان به بهترین شکل ممکن از سه چیز استفاده درست کنند: مذهب، تجارت و آزادی.»

تفکیک قوا
 
نظریه تفکیک قوا یک پرسش مهم دیگر اندیشه سیاسی است که ریشه آن به ارسطو می رسد، اما مونتسکیو در «روح القوانین» بعنوان تز مرکزی خود برای بار نخست آنرا بطور مستدل بر اساس عقل و تجربه پیش کشید. منتسکیو توضیح میدهد که برای پرهیز از استبداد، قدرت حکومت می باید از راه چند قوه یا دستگاه به دست نهادهای جدا از هم به کار برده شود. تفکیک سه قوه مجریه، مقننه و قضاییه اساس دموکراسی های قانونی است و استقلال قضات در برابر قوه مجریه و عدم دخالت سه قوه در کار یکدیگر از مواد مهم آن است.
 
تز اصلی مونتسکیو در این زمینه اهمیت مرکزی آزادیهای سیاسی در یک نظام سیاسی است. در صورت عدم چنین تفکیکی قدرت مورد سو استفاده قرار می گیرد و با پدیدار شدن یک حکومت خود کامه آزادیهای سیاسی در خطر قرار می گیرد. مونتسکیو درست برخلاف هابز رئیس حکومت را فقط مجری قوانین میداند و نه واضع آن. مونتسکیو همچنین بر لزوم کنترل و نظارت سه قوه بر کار یکدیگر و نقش تعیین کننده پارلمان بعنوان نمایندگان منتخب ملت در کنترل و نظارت ارگانهای قدرت تاکید زیادی می کند. با توجه به تجربه دمکراسی دوران باستان یاد آور میشود که قوانین خوب به تنهایی کافی نیستند، بلکه کوشش و کنترل در راه اجرای آنها نیز اهمیت اساسی دارد.

چرا مجلس سنا؟
 
مونتسکیو نخستین متفکر سیاسی است که فکر وجود دو مجلس یعنی یکی مجلس عوام یا نمایندگان ملت و دیگری مجلس سنا را فرمولبندی کرد. علت نیاز به مجلس سنا را مونتسکیو در این میداند که همواره گروههای معینی در جامعه وجود خواهند داشت که بهرحال از نظر موقعیت، اهمیت سیاسی و یا دیگر موهبتهای اقتصادی و یا منزلتی و فرهنگی دارای تفاوتهایی با اکثریت مردم اند. اگر این گروهها همان یک رای را که حق همگانی ملت است داشته باشند، آزادی همگانی میتواند به بردگی این گروه منجر شود. بنابراین برای جلوگیری از ظلم به این گروه نخبگان باید علاوه بر مجلس منتخب ملت که نقش و قدرت اصلی را دارد، یک مجلس سنا (نظیر مجلس لردهای انگلستان) نیز تشکیل داد که انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان آن بسیار محدودترند و یا انتصابی اند. اما مجلس سنا تنها باید دارای حق مشورتی و یا باطل کننده باشد. مونتسکیو تاکید می کند که مجلس سنا حق وضع قوانین و یا تغییر تصمیمات مجلس منتخب ملت را دارا نیست.
 
موضوع دیگری که مورد توجه مونتسکیو قرار دارد حق حاکمیت ملی است که مجلس منتخب ملت مظهر و نماد آن است. او یاد آور میشود در مواردی که میان دو اصل پایه ای تفکیک قوا ( دولت و قوه قضاییه و مجلس) و حق حاکمیت ملی اختلافات و مشاجراتی پیش آید، حق تقدم با حاکمیت ملت یا مجلس است.
اصل تفکیک قوا نخستین بار در قانون اساسی آمریکا بیان شد و پس از آن در قانون اساسی فرانسه به رسمیت شناخته شد و از آنجا به دیگر دموکراسی های قانونی راه یافت. یکی از جنبه های مهم اصل تفکیک قوا که اهمیت هنجاری و عملی فوق العاده ای در نظام های سیاسی یافت، استقلال قوه قضاییه و استقلال قضات از جناحهای سیاسی و حکومت است.
نسبیت گرایی و «روح عصر»
 
مونتسکیو در کتاب روح القوانین بارها به مرز نسبیت گرایی خود در تدوین قوانین و شکل گیری نظام های سیاسی اشاره می کند و بر اساس آن لزوم احترام به خصوصیات فرهنگی و دینی کشورهای گوناگون را یاد آور میشود. اما مرز این نسبیت گرایی مونتسکیو روشن و شفاف است. درباره آن چنین می گوید:
 
«توجه به ویژگیهای فرهنگی و دینی هر کشور و احترام به آنها نباید مانع آن شود که یک نظام سیاسی از الگوی قانونی و آزادیهای سیاسی که زیر بنای هر حکومت مشروع است، چشم بپوشد. بنابراین دوری جستن از اصل تفکیک قوا و حق حاکمیت ملی و استقلال قضات را نمیتوان با توجه به ویژگیهای دینی و فرهنگی و اقلیمی توضیح داد.»
 
یک نکته دیگر که همزمان با تاکید بر نسبیت گرایی مورد توجه جدی مونتسکیو قرار دارد، «روح عصر» می باشد. منظور وی صاف و ساده این است که هر نظام سیاسی با وجود نسبیت گرایی باید دارای نیروی جاذبه باشد و بتواند از طریق شناخت روح عصر و نیازهای موجود به ایجاد جذابیت بپردازد.

رودیارد کیپلینگ را بشناسید

خبرگزاری ایمنا: رودیارد کیپلینگ، رمان‌نویس و نویسنده بنام، روز سی‌‌ام دسامبر سال ۱۸۶۵ در بمبئی هندوستان به‌دنیا  آمد. پدرش فرزند یک کشیش بود و قبل از تولد فرزندش، رشته‌ی حجاری در معماری را در دانشگاه بمبئی تدریس می‌کرد. کیپلینگ ۵ ساله بود که خواندن را آموخت و در سال ۱۸۷۱ به انگلستان رفت تا در آن‌جا تحصیل کند. به‌همین‌خاطر به کاپیتانی بازنشسته و بداخلاق سپرده شد و دوران ابتدایی را روی کشتی گذراند. اما کاپیتان و همسرش طی مدت آن شش سال چنان با رودیار بدرفتاری کردند که او همیشه مترصد فرار از آن‌جا بود.
 
رودیارد کیپلینگ 
 
او در این‌دوره بیش‌تر وقت‌ها بیمار بود. چنان‌چه در داستان بع‌بع گوسفندان سیاه که براساس زندگی روی کشتی نوشته است، می‌گوید: «وقتی لب‌های جوانی مزه‌ی تلخ آب‌های تنفر و ظن و بدگمانی را عمیقاً چشیده باشند، تمام عشق جهان هم نمی‌تواند این تلخی را کاملاً از بین ببرد.» بعد از گذراندن دوران سخت ابتدایی، دوره‌ی خوشی را در کنار پدر و مادرش گذراند و بعد از مدتی در دانشکده‌ی نیروهای متحد انگلستان ثبت‌نام کرد.
 
کیپلینگ در این دوران نیز با تلخ‌کامی‌های زندگی مواجه شد و برای همیشه درس را کنار گذاشت. کیپلینگ از سال ۱۸۸۲ تا ۱۸۸۹ به روزنامه‌نگاری در لاهور پرداخت. در همین زمان بود که سرودن شعر را آغاز کرد و کم‌کم به داستان‌نویسی نیز گرایش پیدا کرد. او در سال ۱۸۸۶ هفت جلد کتاب منتشر کرد و در سال ۱۸۸۹ به مسافرت ‌دور دنیا رفت و تجربیات سفرش را در کتاب «از دریا به دریا» جمع‌آوری کرد. ناشران نیویورکی و لندنی ابتدا تمایلی به چاپ آثار او نشان ندادند.
 
ولی سرانجام ویلیام ارنست هنلی با پی بردن به شیوه‌‌ی جدید و زنده‌ی کیپلینگ در سرودن شعر او را در این مسیر کمک کرد. کیپلینگ از طریق همین فرد در انگلستان مطرح شد. وی در همین سال‌ها با دختر یک نویسنده‌ی آمریکایی ازدواج کرد و ماه عسل را در ژاپن گذراند و به‌علت بعضی مشکلات خانوادگی ساکن انگلیس شد.
 
کتاب «جنگل» و «کتاب دوم جنگل» شهرت زیادی را برای او به ارمغان آورد و جوایز بسیاری به او تعلق گرفت. در یکی از سفرهایش به آمریکا دختر ۶ ساله‌اش را از دست داد و همین امر باعث انزوا و گوشه‌نشینی او شد. از همین‌‌رو در یکی از مناطق ییلاقی انگلستان اقامت کرد و بهترین آثارش را به رشته‌ی تحریر درآورد. کیپلینگ با وجود تمامی‌ شهرتی که داشت، زندگی در کنار خانواده را به همه‌چیز ترجیح می‌داد. اما با آغاز جنگ جهانی اول خانواده‌اش به‌شکل غم‌انگیزی از هم پاشید. تنها پسرش نیز در ۱۱ سالگی به قتل رسید.
 
رودیارد کیپلینگ 
 
نوشته‌های بعدی کیپلینگ تلخی این مشقت‌ها را به تصویر می‌کشند. به‌گونه‌ای‌که در داستان‌های کتاب‌های «مجموعه‌ی موجودات» (۱۹۱۷)، «وام‌ها و اعتبارها» (۱۹۲۶)، «مرزها و تازه‌ها» (۱۹۳۲) آرزوهای درهم شکسته و ناامیدی را به تصویر می‌کشد. حتی در زندگی‌نامه‌ای که خودش آن را به‌نام «چیزی از خودم» نوشت، سکوت عمیقی اختیار کرده و آن را به‌صورتی نوشته که انسان را به فکر فرو می‌برد. نوشته‌های کیپلینگ تأثیر زیادی بر هم‌وطنانش داشت، به‌ویژه آن‌که در اشعار حماسی‌اش از وطن‌دوستی، محبت، مهرورزی و عطوفت به دیگران به زبانی ساده ستایش می‌کرد. داستان‌های کوتاهش بسیار نغز و دل‌کش است. درضمن در آثارش بارها از خاطراتش در هندوستان که با مردم و فرهنگش آشنایی عمیق داشته، استفاده کرده است.
 
از میان رمان‌های او می‌توان به «کیم» اشاره کرد که بافتی بسیار منسجم دارد و با رمان‌های دیگرش تفاوت اساسی دارد. وی از طفولیت، تحت تأثیر شخصیت ادبی و هنری پدرش و داستان‌‏هایى که برگرفته از فرهنگ عامه‌ی مردم هند بود، قرار گرفته و این تأثیرپذیری در آثار وی نمود یافته بودند. همین تأثیر و نیز حقایق مربوط به استعمار ملت هند توسط انگلیس باعث شد تا کیپلینگ کتاب «جنگل» و «کیم» را به نگارش درآورد. وی در این کتاب، سیاست استعماری انگلستان را آشکار ساخته و حقیقت آن را بر ملت‌‏های استعمارزده‌ی آسیا و افریقا نمایان کرد.
 
انتشار «جنگل» و «کیم»، شهرتی فراوان برای کیپلینگ فراهم آورد و جوایز چندی به او تعلق گرفت. وی در این کتاب و دیگر کتاب‌‏‌ها، سیاست امپریالیستی انگلستان را چنان‌‏که بود مجسم ساخت و از این راه، حقایق تلخ و نفرت‌‏آوری را بر ملل استعمارزده‌ی آن روزگار فاش نمود. او جمعاً سه کتاب منظوم نوشت که از آن میان، کتاب «هفت دریا» به بسیاری از زبان‌ها ترجمه شده است.
 
رودیارد کیپلینگ 
 
علاوه‌ بر ‌این، پنج داستان‌ کوتاه دارد و «جنگل» و «کتاب دوم جنگل» او شهرت زیادی کسب کردند. کیپلینگ درمجموع بیش از ۳۵ جلد کتاب نوشته است. در ادامه، یک نمونه از نوشته‌های کیپلینگ که توسط دکتر ابوالقاسم تفضلی ترجمه شده است را می‌خوانیم: «اگر بتوانی گردن فراز داری آن‌گاه که پیرامونت همه‌ی ناکامی‌های خود را از تو می‌دانند و تو را مقصر می‌شناسند / اگر بتوانی به خود متکی باشی آن‌گاه که همه به تو بدگمانند و در رفتارهای‌شان این بد‌گمانی را بروز می‌دهند / اگر بتوانی شکیبا باشی و در شکیبایی‌ات پایداری کنی یا در روزگار دورویی‌ها و ریا‌ها، دورویی نورزی و از ریا بپرهیزی یا منفور باشی و نفرت نیافرینی و بکوشی که خرمندانه‌تر سخن بگویی / اگر بتوانی رؤیا ببینی اما برده‌ی حلقه به ‌گوش رؤیاهایت نشوی / اگر بتوانی بیندیشی اما فقط اندیشیدن را هدف زندگی ندانی 
 
اگر بتوانی در برابر کامیابی‌ها و ناکامی‌ها، این دو شیاد و فریب‌کار زندگی بی‌تفاوت بمانی / اگر بتوانی بشنوی که نیرنگ‌بازان، کلام حق تو را برای فریب ساده‌انگاران تحریف کرده‌اند یا نظاره‌گر همه‌ی آن چیز‌هایی باشی که یک عمر برای ساختن آن‌ها کوشیده‌ای و اکنون با ابزار‌های فرسوده باید آن‌ها را باز‌سازی کنی / اگر بتوانی همه‌ی دستاوردهای زندگی‌ات را یک‌جا جمع کنی و در یک چشم به ‌هم زدن همه را ببازی و دیگربار از نو آغاز کنی و از باخته‌ها شکوه نکنی / اگر بتوانی قلب و روح خویش را پس از آن‌که دیرزمانی‌ست که از تو گسسته‌اند به فرمان آوری و هم‌چنان به فرمان داشته باشی هرچند که جز اراده که می‌گویدت‌: «پایداری کن» هیچ نمانده باشد / اگر بتوانی با فرودستان سخن بگویی با فروتنی و با شاهان هم‌گام شوی بی‌آن‌که زیردستان را از یاد ببری / اگر نه دشمنانت و نه دوستانت قادر به رنجاندنت نباشند، اگر همه به تو تکیه داشته باشند و تو به هیچ‌کس / اگر بتوانی هر دقیقه‌ی بازنایافتنی‌ات را با شصت ثانیه تلاش ازرشمند پر کنی آن‌گاه، همه‌ی دنیا و هر آن‌چه در آن است از آن تو خواهد بود و فراتر از این فرزندم، تو را انسان می‌توان نامید.»
 
رودیارد کیپلینگ 
 
او در سن ۴۳ سالگی و در سال ۱۹۰۷ تحت عنوان اولین انگلیسی، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات شد. آکادمی ‌سوئد علت انتخاب کیپلینگ را قدرت مشاهده و تخیل پیشرو و هنر توصیف او ذکر کرد. در همان سال، دانشگاه‌های دورهام و آکسفورد و سال بعد دانشگاه کمبریج نیز به او درجات افتخاری اهدا کردند. رودیارد کیپلینگ سرانجام در تاریخ هجدهم ژانویه سال ۱۹۳۶ میلادی - زمانی که ۷۰ ساله بود - در لندن درگذشت و در کلیسای وست‌مینستر به خاک سپرده شد.
 
وی در مشرق به‌‌عنوان مشهور‌ترین ادیب و نویسنده‌ی انگلیسی مطرح است. کارهای وی دارای تنوع شگفت‌انگیزی می‌باشند. کیپلینگ، افق فکری وسیعی داشت و در آثار خود، همه‌ی حواس حتی بویایى خواننده را برمی‌‏انگیخت. واقع‌‏بینی و واقع‌‏نگاری از یک سو و استفاده‌ی مناسب از کلمات و زبان محاوره‌‏ای از سوی دیگر، در راه هدف نویسنده که مضامینی چون میهن‌‏پرستی، شهامت، بردباری و کمک به هم‌‏نوع بود، قرار دارد.

یک هفته 7 چهره؛ خواستگار بهاره افشاری و بازگشت شادمهر عقیلی


برترین ها - ایمان عبدلی:
 
گاها برخی یادداشت ها در لحظات آخر دچار ممیزی می شود و به اجبار محتوا را تغییر می دهیم. این هفته یادداشت مربوط به قاتل سریالی اراک دچار همین معضل شد و هفته قبل یادداشت مربوط به نواب صفوی، این هفته محتوایی دیگر جایگزین کردیم و هفته قبل اما به کنایه نقطه چین گذاشتیم.

 مورد بعد در مورد چهره «منهای یک» است در حد یک خط و در فرم توئیت. احتمالا در برخی هفته ها که سوژه ها بیش از اندازه باشد «منهای یک» را کار خواهیم کرد، مثل این هفته و کی روش و مورد آخر این که پشت هیچ کدام از این یادداشت ها ادعای کار تخصصی نیست و صرفا فضایی کوچک است برای شنیدن همدیگر.

کی روش یا (عصبانی هفته)

تمام این مصاحبه ها کنار نام «ایران» ثبت می شود، یک «ایران» عصبانی! حس خوبی نیست.
 
حامد همایون یا (دوباره عشق هفته)

حامد همایون پدیده این ماه های موسیقی پاپ ایرانی است. صدای او را هرجایی که باشید می شنوید. از تاکسی و خیابان تا مترو و حتی مجالس شادی. او ظرف چند ماه به قله ی موسیقی پاپ ایرانی رسیده. مشابه روندی که در سبکی دیگر مثلا: چارتار طی کرده و در یک بازه زمانی کوتاه به شهرت و محبوبیت رسید.

 بررسی یک قطعه موسیقی و یا ارزش هنری یک موزیسین کار دشواری است، چون مساله فقط سنجش ساختار و کیفیت کار هنری نیست. در سنجه ی موسیقی باید فرایندهای احساسی و حتی تجربیات بشری را هم لحاظ کرد، چون حتی شکل زندگی ما هم می تواند در نگرش و قضاوت ما نسبت به ارزش کار یک هنرمند موزیسین تاثیر گذار باشد.
 
 یک هفته 7 چهره؛ خواستگار بهاره افشاری و بازگشت شادمهر عقیلی

از همین جهت منتقدان متخصص موسیقی کار دشواری دارند و غالبا نمی توانند در مدت زمان کوتاهی پس از عرضه کار و با یکی و دوبار شنیدن کار دست به نقد اثر بزنند. در مورد حامد همایون هم تمام این تفاسیر به قوت خودش باقیست و اینجا نمی خواهیم حکم تام و تمام بدهیم. همه ی این ها یعنی این نوشتار به هر حال تا حدی نظر شخصی است چون به هر حال نگرش من (ما) هم تا حدی متاثر از تجربیات شخصی است، مثلا در قیاس با سینما موسیقی را نمی شود، تماما ساختاری نقد کرد.

موسیقی حامد همایون نگاه جدیدی است، از این لحاظ که در روزگار فراوانی ناله و طغیان و شکوه های عاشقانه مبتذل، نواهایی شوخ و شنگ عرضه می کند. نباید فراموش کنیم که این نگاه جدید خودش برندی است برای یک جوان تازه کار در بازار موسیقی. همایون با همین نشانه جای خودش را باز کرده و خوب هم دیده شده، اما آیا این دیده شدن ثمره ی یک تولید هنری است و یا صرفا یک تولید بازاریِ بدون کار خلاقانه است؟

 اگر فرض بگیریم این قطعات در جهت تامین بازار موسیقی فراهم شده، هیچ نقدی به همایون و شکل کارش وارد نیست، کما این که او در این راه مسیر درستی را هم انتخاب کرده و با بهره گرفتن از ذائقه قابل پیش بینی مخاطبان ایرانی، کارش را خوب پیش برده. صدایی رسا و محکم (که با فریادهای پی در پی به رخ کشیده می شود) فراز و فرود های نه چندان موزون و بلکه بیشتر هشداردهنده! (از جنس فراز و فرودهای مداحان) که با سلیقه مشتریان عامی تر موسیقی هم آمیخته است و البته جوانی که سعی می کند محجوب و کم حرف جلو بیاید. این ها قواعد بازار است که همایون و تهیه کننده آثارش به خوبی آن ها را کنار هم چیده اند. موسیقی عوامانه و بازاری چیزی بیشتر از این نمی خواهد؛ کمی رویاسازی و چند فریاد و اندکی هم افه های عوام پسند.

مشکل اما از آن جایی شروع می شود که کار بازاری را در قالب یک کار هنری عرضه می کنیم. در واقع وقتی روی یک پازل تولیدی و صنعتی کاور روشنفکری و هنرمند مآبانه می کشیم، به نوعی در اقدامی متناقض هم به ضعف و کمبودهایی در کار اشاره غیر مستقیم کرده ایم و هم ادعایی می کنیم که اساسا فقط ادعاست!

کارهنری در ذات خودش از نوعی هماهنگی موزون عناصر مختلف بهره می برد. یک قطعه موسیقی اگر به گوش ما شنیدنی می آید و در گذر سال ها ماندگار می شود، بیشتر از هر چیز چون به ذات کار هنری (هماهنگی و ترکیب موزون) نزدیک است، عاقبت به خیر می شود. مثلا قطعه ی «الهه ناز» از هماهنگی موزون چند عنصر جدا از هم تشکیل شده که در نهایت ذوق کنار هم  دلنشین جلوه می کند.

 صدای بم بنان با آن کلام خواهشگرانه ی عاشقانه و ملودی ویران گر کار، قطعه ای ساخته که بارها بازخوانی اش کهنه و تکراری اش نمی کند. هنر در چنان ذوقی نهفته است و بازار هم در کارهایی مثل: «دوباره عشق». منتهی اگر تولید بازاری را به اسم کار هنری عرضه کنیم و بعد ادعایی نامتناسب برداریم، در گذر زمان سلیقه شنونده را تنزل می دهیم، او گمان می کند در حال مصرف هنری است. اما در واقع این ها اصواتی است برای حواس پرتی و تخلیه احساسات منفی و مثبت!

موسیقی برساختی است که بر خلاف مذهب و ملیت و...هیچ مسلکی را ترویج نمی کند، اما ما به آن گرایش داریم و با آن تجربه هایمان را پیوند می زنیم، پس بی نهایت مهم و قابل توجه است. اما انگار ما طی این سال ها موسیقی خصوصا مدل پاپیولار آن را خیلی سهل انگارانه نگاه کرده ایم، چنین امکان بی نظیری را با یک سری آثار مبتذل هدر داده ایم. چه کسانی از این تنزل نفع می برند؟ پرسش اساسی همین است.


 
شادمهر عقیلی یا (مهاجر هفته)

شادمهرعقیلی متفاوت ترین خواننده نسل اول پاپ خوان های پس از انقلاب است. او در فضای دولت اصلاحات و گشایشی که ایجاد شده بود و کنار عصار و اصفهانی رشد کرد و به سرعت هم چهره شد. پکیج دلبرانه بازار و هنر جایگاه او را روز به روز بالاتر برد. تصویر جوانانی که گیتار به دوش در خیابان ها پی رویای شادمهرگونگی طی مسیر می کردند، هنوز در اذهان ما است. شادمهر مهم است.

حضور او در بازار موسیقی ایرانی موجی را ساخت که هنوزهم پیروانی دارد. به سیل خواننده هایی که سعی کرده اند موفقیت او را کپی کرده اند، توجه کنید؛ محسن یگانه و حمید عسگری و حتی پاشایی. این ها در زمین بارور شادمهر قدم زده اند و بعدتر هر کدام هویت مستقل خودشان را پیدا کردند. غرض این که وجود شادمهر را صرفا وجود و حضور یک خواننده پاپ نبینید. او در یک بزنگاه اجتماعی به موسیقی وارد شد و خروجش هم باز در بزنگاه تاثیر گذار دیگری بود. ورود و خروج او متاثر از اتفاقات مهم سیاسی بود که ناخواسته وجود او را فراتر از یک خواننده ساده می کند.
 
 یک هفته 7 چهره؛ خواستگار بهاره افشاری و بازگشت شادمهر عقیلی

شادمهر رفت و واکنش های احساسی اش نسبت به اتفاقاتی که برایش افتاده بود را در آلبوم «آدم فروش» بیرون ریخت. پشت آن کلیپ های ساختار شکن و عاصی دائما فکر می کردیم که چه حسی و چه اتفاقاتی نهفته است. می شد حدس هایی زد اما...در هر صورت شادمهر از اینجا و از درون و از موقعیت خودی به یک فضای غیر خودی پرتاب شد؛ سرمایه ای که سوخت شد و آسان از دست دادیم اش.

حالا پس از چند سال او دوباره موقعیت هنری اش را در آن ور آب ها پیدا کرده و وسوسه بازگشت او هر از چند گاهی رسانه ها و طرفدارنش را قلقلک می دهد. این وسوسه بیشتر محصول ناباوری هواداران با قضیه مهاجرت اوست. ناباوری گاها می تواند تولید کننده افکار کذب باشد. توصیف این موقعیت روشن می کند که چرا نباید در مورد شادمهر یک طرفه به قاضی برویم و با القابی مثل: وطن فروش کار را برای خودمان راحت کنیم؟

 ما وقتی درمانده می شویم و واکنش او را نسبت به بازگشتش مرور می کنیم با یک برچسب و به راحتی وطن فروش خطابش می کنیم.. این جنس واکنش آیا راحت و فرافکنانه نیست؟ شادمهر اینجا مقصود نیست، منظور بیشتر جنس واکنش راحت طلبانه ماست.

گاهی بهتر است جای دیگری از زندگی نشست و از زاویه دیگری نگاه کرد. وطن مثل خیلی چیزهای دیگر امروز معنای دیگری دارد. چه اشکالی دارد واژه ها را جور دیگری ببینیم؟ تاکید زیادی روی واژه های مثل : وطن، نشان دهنده نیت افرادی است که قصد مرز بندی دارند و می خواهند با ترغیب احساسات کار خودشان را پیش ببرند. وقتی واژه هایی شریف کارکرد گرایانه می شوند، پس بی گمان القابی مثل: وطن فروش، از اساس محل مجادله و تفسیر است.

 ما وقتی در چنین موقعیتی با یک برچسب حکم صادر می کنیم، در حقیقت از خودمان رفع مسئولیت می کنیم. شادمهر برنمی گردد و اینجا را نمی خواهد، چون وطن فروش و خائن است! فرضا که او خائن است، اما خیلی های دیگری که دورمانده اند لزوما خائن نیستند.

 تعریف دوباره واژه ها، نور انداختن روی زوایای تاریک آن ها و اصلا مرور روندی که خیلی از نخبگان را فراری می دهد (این که یک خواننده پاپ است و خیلی مهره ی قابل توجهی نیست) کاری دشوار، تحقیقی و انرژی بر است. طبیعتا انتخاب راحتی نیست. اما همین راه دشوار از تکرار تجربیات این چنینی دورمان می کند وگرنه صد سال هم که افراد را وطن فروش و خائن تلقی کنیم، چرخشی حول یک دایره باطل است.


 
سروش رفیعی یا (سروش هفته)

سروش رفیعی پس از کش و قوس های فراوان پیراهن پرسپولیس را به تن کرد و در اولین سلفی اش با هواداران این تیم ناکام ماند. رفیعی با نزدیک شدن به جایگاه هواداران قصد داشته سلفی بگیرد، مامورین مستقر در استادیوم اجازه ی این کار را نمی دهند. ویدئوی این شادی ناکام در فضای مجازی منتشر شد و واکنش های زیادی هم داشت. در این نوشتار کوچک نسبت فوتبال و شادی های جمعی را مرور می کنیم.

گاه یک نتیجه ی فوتبالی می تواند اندازه ساعت ها تئوری سازی و نظریه پردازی چسب جمعی ایجاد کند. مصداق ماندگاراش بازی ایران و استرالیا است. دیداری که مردم را بدون دعوت به خیابان ها کشاند و ساعت ها هم در خیابان ها حفظ کرد. روز و شبی که همه عملا کنارهم بودند. سطح تحمل به بالاترین حدش رسیده بود و از هر گوشه ی خیابان و محله می شد، قابی ماندگار ثبت کرد. پتانسیل بی نظیر فوتبال در حقیقت در چنین موقعیت هایی بروز پیدا می کند. به راستی با کدام تاکتیک و استراتژی می شود چنین همدلی ایجاد کرد؟ آیا این امکان کمی است؟
 
 یک هفته 7 چهره؛ خواستگار بهاره افشاری و بازگشت شادمهر عقیلی
 
فوتبال در سال 76 دچار رنسانس شد و پس از آن حتی نقل و انتقالات تیم های رنگی هم توده ها را به دنبال خودش کشاند. باز هم مصداق می خواهید همین سروش رفیعی. بیش از یک ماه  بی شمار صفحات مجازی با اشتراک گذاری عکس ها و خبرهایی از رفیعی لایک می گرفتند و به نوعی آمدن و نیامدن رفیعی بالاتر از خبرهای مرتبط با برجام و یا هر کنش موثر سیاسی دیگری قرار داشت.

 سیل جمعیت به شدت مشتاق فعل وانفعالات فوتبالی است مصداق دیگرش نود و تعداد پیامک هایش است و باز هم مثال می خواهید پر فروش ترین روزنامه های ایرانی که ورزشی ها هستند. ورزشی هایی که عمدتا فوتبالی اند و باز هم بیشتر مختص به پرسپولیس و استقلال. این ها همه یعنی این که خوب یا بد فوتبال قدرت نفوذ بی نظیری در جامعه دارد پس نفی نشود بهتر است،البته کنترل و هدایت قطعا. اما نفی کردن کردن فوتبال و خصوصا شادی حاصل از آن، نوعی تلف کردن سرمایه اجتماعی است.

شادی سروش رفیعی در پایان بازی پرسپولیس با سایپا تنها شادی یک بازیکن نیست، شادی جمعی است که درست و غلط یک ماهی معطل این انتقال بوده اند. در نگاه اول و در واقع این میل مبتذل است اما اگر حقیقت ندارد، لااقل واقعیت دارد و واقعیت را نمی شود و نباید انکار کرد. از واقعیت می شود به بهترین شکل بهره برداری کرد. اصلا و ابدا هم نیرنگی در نیست. این ها تاکتیک هایی است برای تبادل دو سر برد میان نهادهای کنترل کننده و جمعیت. مگر انگلستان از کنارهم گذاشتن بازیکنان و تماشاچیانش ضرر کرده؟ غیر این است که شکوه آخر هفته های جزیره را به واسطه سیل مشتاقان فوتبال دوستش هیچ جای دنیا ندارد؟ از بندر لیورپول تا منچستر، آخر هفته ها کلی جماعت سرخوش دارد که می روند انرژی می گیردند و انرژی می دهند. اعتماد سازی شادی می آورد و شادی متقابلا اعتماد ساز است. استادیوم های فوتبال ایرانی فاقد این عناصر است. حیف است این همه اشتیاق تلف شود.


 
کریم انصاری فر یا (لژیونر هفته)

پیوستن کریم انصاری فر به المپیاکوس یونان بزرگ ترین خبر فوتبالی این چند وقت اخیر بود. به هر حال طی سالیان اخیر نتوانسته ایم برای باشگاه های اروپایی اعتماد سازی کنیم و آن ها ترجیح داده اند از میان گزینه های کم هزینه آفریقایی و امریکایی لاتین و آسیایی هایی چون ما، روی دوتای اول را سرمایه گذاری کنند. لژیونر های ایرانی عموما در تیم ها و لیگ های درجه دو فعالیت می کنند و ما حتی در قیاس با ژاپن و کره جنوبی که روزگاری پایین تر از ما قرار داشتند، دست پایین را داریم.

اما المپیاکوس درجه یک است و کریم انصاری فر می تواند دوباره ایران را به سطح اول اروپا برساند. مسیر فوتبالی انصاری فرد مسیر جالب و روشنی است، او با اتفاقاتی که در پرسپولیس و تراکتور برایش افتاد، قاعدتا باید در بایگانی فوتبال ایرانی دفن می شد، اما «اصالت» رفتار نجاتش داد. خطر کرد و با انتخاب هایش نشان داد گاه ولع موفقیت با انتخاب های درست می تواند به جاهای خوبی ختم شود.
 
 یک هفته 7 چهره؛ خواستگار بهاره افشاری و بازگشت شادمهر عقیلی

 «اصالت» رفتار انصاری فر به یاد آورنده رفتار ورزشی وحید هاشمیان است. معدود فوتبالیست هایی که از منافع زود گذر گذشتند و همیشه دورتر را دیدند. انصاری فر اگر در ایران می ماند، از لحاظ محبوبیت و شهرت و حتی مسائل مالی احتمالا در فضای بهتری بود، اما او از یک خیر زود گذر به نفع یک خیر بلند مدت ماندگار چشم پوشی کرد.

«اصالت» یعنی این که موفقیت برای او در شهرت سریع السیر و تیتر بودن های زود گذر خلاصه نشد. او به یونان رفت، جایی ناشناخته برای فوتبالیست های ایرانی قبل از او گمان کنم، فقط منصوریان و نکیسا در آن جا توپ زدند به یک تیم معمولی رفت اما هفته ها موفقیت و طی مسیر حرفه ای هم تیم ملی را به او برگرداند و هم المپیاکوس را خواهش کرد.

مسیر شناخت آدم ها را از انتخاب هایشان می شد فهمید برخی ها دائما چپ و راست می روند و ویترین ناتوانی ها و سردرگمی های یک شخصینت نابالغ اند. خودشان را هدر می دهند و دیگران را هم آزار.

 مصداق نزدیک اش رامین رضائیان که نفهمیدیم چطور به ترکیه رفت و چرا برگشت و عوالمش قابل درک نیست. مثال نزدیک ترش منصوریان که زود رسید و زودتر هم خواهد افتاد. دوری این ها همه از اصالت رفتاری است که ندارند و دیگرانی مثل: وحید هاشمیان و یا کریم انصاری فرد دارند، شاهزادگان عکس و فضای مجازی نمی توانند تمرکز کافی برای یک روند موفقیت آمیز داشته باشند و تمرکز فعلِ اصیل هاست.


 
عباس صحرایی یا (دیوانه وار هفته)

قاتل سریالی اراک، طی هفته گذشته اخبار را تحت تاثیر خودش قرار داده بود. نمونه تمام و کمالی از یک جنونِ غافلگیر کننده که انگار از دنیای فیلم ها و سریال ها پا به دنیای واقعی گذاشته بود. او درابتدا خانواده یک پلیس را به رگبار بست. به دلیل آن چه که خودش پاسخ رد دختر آن خانواده به ازدواجش قلمداد کرده و بعدتر خانواده فردی را به رگبار بست که یک سال پیش یکی از آن ها را کشته بوده و حالا منتظر قصاص اش بودند.

جامعه ما در شرایط دشواری است. گسست ساختار سنتی خانواده ها و نداشتن بدیلی برای خانواده هایی که قوام گذشته را ندارند، در کنار تحولات اجتماعی - سیاسی که در مجموع منجر به افزایش فشار به نهاد خانواده شده و در کل خانواده را فقیرتر کرده (در تمامی ابعاد نه صرفا مالی) همه و همه باعث شده که جایگاه شیووخیت و کدخدا منشی هم از دست برود و وقتی بوروکراسی هم پیچیده و سردرگم باشد، افراد میل بیشتری به حل تنازعات از طریق رویا رویی های شخصی می روند و بستر این گونه جنایت ها بیشتر می شود. این بعد بازدارنده کار است در مرحله ای که می شود پیشگیری کرد.
 
 یک هفته 7 چهره؛ خواستگار بهاره افشاری و بازگشت شادمهر عقیلی

به نظر انرژی گذاری رو مباحث بازدارنده تنها راهی است که می تواند وقوع جنایاتی این چنین را کم کند. انسان سازی نه در ابعاد ایدئولوگ و شعاری آن بلکه کاربردی و ملموس وظیفه ای است که بیشتر از هر چیز نیاز به سازمان هایی قدرتمند و ساختارمند دارند. آموزش و پرورش سرحال و رسانه های تاثیر گذار انسان ساز ترین نهادهای یک جامعه هستند که می توانند با نزدیکی و لمس افراد جامعه تنش را کاهش دهند. مضاف بر این ها وجود مراکز روانشناسی کارا و موثر و بیمه های حمایتی در جهت پاکسازی روان افراد می تواند اثرساز باشد و گره ها را نه که محو اما کمتر کند.

نباید از یاد ببریم که افراد در حصار خانواده و نهادهای دیگر رشد و پر ورش پیدا می کنند و این معادلات چند وجهی راه حل های یک شبه و یک ساله و یک دولته ندارد. اصلا القای نگاه بلند مدت به تمام افراد جامعه و تمرین شکیبایی و مسئولیت پذیری و رفع نگاهی که هنوز دنبال پادرمیانی است گرچه که ظاهرا فضا را از انعطاف می اندازد اما ما را با سرعت بیشتری به پذیرش قانون و مدرنیته ای واقعی و نه نمایشی سوق می دهد.

سرمایه گذاری روی مباحث بازدارنده کم هزینه تر از ورود به مباحث دشوار حقوقی بعد از واقعه نظیر: قصاص است. مباحثی که تبدیل به کلاف سر درگم می شود سرشار از ملاحظات است و نهایتا هم به نتیجه روشنی نمی رسد. مثل همین یادداشت کوچک که در ابتدا به جنبه ی دیگری از این واقعه پرداخته بود و به دلایلی با زاویه نگاه دیگری نوشته شد!


 
رکن الدین خسروی یا (هنرمند هفته)

کارگردان و پیشکسوت تئاترغربت درگذشت. تیتر تکراری و مرگ که تکراری است و همیشه تازه، مرگ که بنا به روایات مذهبی ما مسلمانان و حتی ادیان ابراهیمی تذکری است و یادآوری که قرار است تکانی ایجاد کند، ما را در مواجه با خود ما مورد پرسش قرار بدهد! مرگ خسروی از پایه گذاران و از نسل اول تئاتر جدی ایران چه چیزهایی باید یادمان بیاورد؟ او و امثال او که از صفر هنر نمایش شروع کرده اند و پایه ریز ساختمانی شدند که حداقل این روزها رونق مالی دارد و شبی 70 اجرا در همین تهران به خوبی خوشی برگزار می کنند.

خسروی امثال مشایخی را روی صحنه آورد. هنر بازیگری اکبر زنجانپور را شکوفا کرد و یکی مثل: رویا تیموریان را در بازیگری بارور کرد.  او هم نسل هایش متن هایی را روی صحنه آوردند، که همین امروز موجب مباهات است و هنر مملکت از آن تغذیه می کند. یعنی این که آن ها معمار فرهنگ بوده اند نه  مصرف کننده های خوش ژست و اطوار. حالا امروز هر چقدر هم که پیام تسلیت بفرستند آیا جبران بیست سال دوری او از وطن می شود؟
 
 یک هفته 7 چهره؛ خواستگار بهاره افشاری و بازگشت شادمهر عقیلی

مرگ مگر تکانه ای نیست؟ پس چرا همین امروز نمی توانیم با وسعت نظر دیگران دور افتاده را در همین خاک جمع کنیم؟ آیا این تنگ نظری ها خسارت اش کم از زلزله و سیل و... است؟ اصلا اگر فرهنگ و هنر یک مردم و یک مملکت از خوب هایش تهی باشد چه کسی و با چه توانی فکر بسازد؟ مگر فکرها فردا را نمی سازند؟ مگر فردا استعاره ای از امید نیست؟ چگونه امیدوار باشیم وقتی مرگ یادمان می آورد که خیلی از خوب هایمان را با قفل تنگ نظری خانه نشین کرده ایم.


 
بهاره افشاری یا (او یک فرشته بود! هفته)

ظاهرا خانم بهاره افشاری خواستگاری اینستاگرامی داشته که پس از پاسخ رد ایشان تهدید به اسید پاشی کرده و با شکایت خانم افشاری و تلاش پلیس فتا ظرف 48 ساعت به دام افتاده و قضیه ختم به خیر شده.  پلیس فتا  یک زامبی مجازی را به دام انداخته، افتخارش برای پلیس های زحمتکشی که داریم و نفع اش هم برای همه ما و خصوصا خانم افشاری که می تواند با تکیه بر چنین امنیتی کار کند و حتی در کمال ناباوری مشهور هم باشد!
 
 یک هفته 7 چهره؛ خواستگار بهاره افشاری و بازگشت شادمهر عقیلی

همه ی این فرایند قابل درک است و در این میان کمی مصاحبه ی خانم بازیگر عجیب است این که به برخی رسانه ای تاخته و توصیه به خوردن قرص آرامبخش کرده! واقعا چه نیازی به این مصاحبه بود؟ تا جایی که مشاهده کرده ایم اصولا ژست عصبانیت بیشتر مناسب عکس های پروفایل نوجوانان امروزی است که صورتی مچاله و کلافه نمایش می دهند و بعد گمان می کنیم نکند القای این حس به واسطه شهرت و به مدد رسانه ها یک شکلی از کاراکتر سازی است . به هر حال افراد در جایگاه های مختلف سعی می کنند خاص جلوه کنند، گاهی با تلاش و کارنامه ی پر بار و ماندگار و گاهی با اقدامات زود بازده و سطح پایین و دم دستی.

 در هر صورت فراموش نکنیم که خاص بودگی فقط تا اندازه ای ساختنی است و بخش قابل توجهی از آن ذاتی است و با هیچ مصاحبه و اطواری ایجاد نمی شود و اصلا هر تلاش برای خاص بودن اتفاقا خبر از یک وجود خام می دهد. فرقی نمی کند حامد بهداد باشی و روی میز بیایی و یا خواننده ی چارتار باشی و واژه ها را بجوی و بدعت گذاری کنی. همه ی این ها تلاش برای خاص جلوه کردن است و هرگونه تلاشی در این ژانر اعترافی صادقانه است. پیروان این مسلک در موقعیت خودشان را افشا می کنند، آن ها در نوجوانی مانده اند، تا حدی که یک نوجوان را درک می کنید، بفهمیدشان!

چرا «نماز» فریدون فروغی «نیاز» شد؟!

گفتگو با اسفندیار منفردزاده، آهنگساز

ماهنامه هنر موسیقی: «فریدون فروغی» دو ترانه با آهنگسازی «اسفندیار منفردزاده» خوانده است. ترانه «نماز» که با نام «نیاز» نیز منتشر شده است و دیگری «فریادرس» که در فیلم «تنگنا» ساخته «امیر نادری» قرار گرفت. به همین منظور و برای گفتگو با این آهنگساز که پیش از انقلاب بسیار پرکار بوده است، به سراغ ایشان رفتیم. فرآیند انجام این مصاحبه و انجام آن در آخرین لحظات بسته شدنِ این پرونده به شکلی بود که امکان طرح پرسش های تکمیلی برای رفع برخی ابهامات و بیان توضیحات بیشتر به وجود نیامد. آنچه پیشِ رو دارید حاصل گفتگوی ما درباره دو ترانه گفته شده است.

جناب منفردزاده! کاری به نام «نماز» را ساختید که نامش به «نیاز» تغییر کرد؛ چرا این اتفاق افتاد؟
- من روی شعری سروده «شهیار قنبری»، موسیقی ترانه ای را ساختم که نامش «نماز» بود و البته نامش نماز ماند و خواهد ماند. بهتر است همگان بدانند (بدون پخش این ترانه از رسانه ها) پس از گذشت چند ماه که از پخش صفحه آن گذشت و به دنبال استقبال و درخواست زیاد مردم برای پخش آن از رادیو و تلویزیون، فر یدون فروغی و «رامش»، بدون اجازه من و قنبری، «من نمازم تو رُ هر روز دیدنه» را به صورت «من نیازم...» خواندند تا ا رسانه های دولتی قابل پخش باشند و با اعتراض برخی ها روبرو نشوند. «نیاز» نامی بود که به خواست رادیو با صدای آن دو خوانده شد و نه «ساواک». 

دیگه فریادرسی نیست...

پس از آن بود که نشریات و رسانه ها توانستند «نیاز» را تبلیغ کنند. بد نیست بدانید که پس از گذشت بیست و چند سال از انقلاب، جوانی لس آنجلسی خوان و البته بدخوان، در لس آنجلس بدون اجازه خالقان ترانه، نمی دانم چرا «نماز» را «نیاز» خوانده است. شاید نمی داند که «نیاز» بیان درخواست احتیاج جسمی انسان است اما «نماز» بیان احتیاج عاطفی و احساسات عاشقانه و انسانی.

«نماز» را برای خواندن در کجا و به چه کسی سپردید؟
- این ترانه را با صدای فریدون فروغی و رامش ضبط کردیم و برای تکثیر روی صفحه و انتشار آن به دو پخش کننده متفاوت فروختیم و به هیچ وجه آن را به رادیو و تلویزیون نسپردیم. از ترانه «مرد تنها»، با صدای «فرهاد» برای فیلم «رضا موتوری» به بعد، من اشعار را برای ترانه شدن به سلیقه خودم انتخاب می کردم و از این رو می دانستم انتخاب من با سلیقه «شورای شعر و ترانه رادیو» منطبق نیست و آن اشعار، قابل پخش نیستند. به دلیل همین شرایط هم بود که روی صفحه «داش آکل» نوشتم: «پخش از رادیو تلویزیون های کشور ممنوع است.»

آیا دستگاه امنیتی برای ساخت این ترانه با شما برخوردی هم داشت؟
- بله؛ بعد از انتشار صفحه «نماز» در آذر ماه 1351، سه دفعه به ساواک احضار شدم و از من بازجویی شد. می گفتند این ترانه توهین به اسلام است! یک بار یک نوازنده ویلن با نام مستعار «عباس تجویدی» که بازجوی ساواک بود، گفت شرکت تولیدکننده این کار، یهودی است و شما آگاهانه و عمدا این ساز را کوک کرده اید. شما قم را به هم ریخته اید! همین احضارها و بازجویی ها برای شهیار قنبری و «خسرو لاوی» (ناشر یهودی اثر) نیز اتفاق افتاد.

دیگه فریادرسی نیست...

آیا شما در جریان اجراهای مجدد این ترانه با نام «نیاز» هم همکاری داشتید؟
- اجرای مجددی نشد؛ تنها هر جا که کلمه «نماز» بود آن را «نیاز» خواندند. نه؛ اصلا من موسیقی بدون کلم را در اختیار خوانندگان قرار نداده بودم و نه من و نه قنبری اجازه اجرای مجدد و تغییر «نماز» به «نیاز» را نداده بودیم و با آنکه خوانندگان این ترانه هر دو از نارضایتی ما آگاه بودند، به رادیو رفتند و آن واژه دولت پسند را بازخوانی کردند و توانستند بدونتمایل من، پخش آن را از رسانه های دولتی ممکن کنند اما با وجود تبلیغات بسیار برای «نیاز»، این ترانه با نام «نماز» در خاطره جمعی مردم شکل گرفت و ماند.

با اینحال، چه شد که فریدون فروغی، ترانه دیگری از ساخته های شما را برای فیلم تنگنا اجرا کرد؟
- انتخاب صدا برای آهنگساز درست مانند انتخاب ساز است. انتخاب فروغی برای تنگنا پیش از «نیاز» بود و پایان همکاری من با ایشان بعد از تجاوز (!) به ترانه «نماز». ترانه «تنگنا» نخستین کاری بود که با صدای فریدون فروغی روی شعری از «فرهاد شیبانی» برای موسیقی متن فیلم ساختم و ضبط کردم. فریدون هم به خوبی و زیبایی آن را اجرا کرد.

دیگه فریادرسی نیست...

آیا فرهاد شیبانی این ترانه را پیش از فیلم ساخته بود یا بر مبنای داستان فیلم آن را سرود؟
- فرهاد شیبانی هرگز ترانه ساخته است؛ چون شاعر – آهنگساز نبوده است. (مانند «عارف قزوینی» یا «جهانبخش پازوکی») این شاعر بزرگوار و دوست داشتنی؛ تنها «شعر» سروده است و این شعر را من از میان اشعارش مناسب و همدل با فیلم دیدم. اجازه دادند که آن شعر را ترانه کنم و به کار گیرم. متن ترانه با موضوع فیلم همخوانی کامل دارد. ترانه «تنگنا»، بیان شاعرانه داستان زندگی «علی خوش دست» قهرمان آن فیلم است.

«فریدون فروغی» بی دردسر بود، «اِبی» بهترین!

گفتگو با ویگن داوودی، صدابردار
ماهنامه هنر موسیقی: «ویگن داوودی» متولد 1329، از نسل آفرینندگان بزرگ ترانه نوین است. او از صدابرداران مطرح تاریخ نوین موسیقی ایران و به همراه مرحوم «آندرانیک»، یکی از عوامل تاسیس و تجهیز خاطره انگیزترین استودیوی ضبط ایران، استودیو «پاپ» بوده است.

با ویگن داودی در دفتر کارش که در نزدیکی استودیو پاپ قرار دارد و مملو از وسایل و یادگارهای خاطره انگیز تاریخ موسیقی پاپ ایران است، به گفتگو نشستیم. هر چند بهانه این گپ و گفت «فریدون فروغی» بود اما سخنانی که داودی در باب برخی اتفاقات و بعضی مسائل فنی مطرح کرد و خاطراتش از زنده یاد «واروژان»، به اندازه ای جذابیت داشت تا در همین مجال منتشر شود و همین نیز اتفاق افتاد. پیش از آغاز گفتگو، قسمت هایی از آثار فریدون فروغی را پخش کردیم و ویگن داوودی به خواست ما و با بردباری بسیار، آثاری را که صدابرداری آنها را انجام داده، شناسایی و استودی ضبط آنها را نیز برای ما مشخص کرد. 

بر این اساس مشخص شد ترانه های «قوزک پا»، «نماز»، «خاک»، «ماهی خسته من» و ... که از مطرح ترین اثار فریدون فروغی اند، هنر صدابرداری ویگن داوودی را نیز به همراه دارند.

جناب داوودی! از قدیمی ترین همکاری شما با فریدون فروغی آغاز می کنیم. به گفته خودتان، ترانه «قوزک پا» را در استودیو «الکوردویس» ضبط کرده اید؛ اما در زمان تولید این ترانه ظاهرا در سوییس مشغول تحصیل بوده اید، چگونه این صدابرداری انجام شد؟
- من از اواخر سال 1348 تا اواخر 1349 در استودیو الکوردویس فعالیت می کردم اما بعد از آنکه برای تحصیل به خارج از کشور رفتم، در فواصل چند روزه ای که به ایران می آمدم با الکوردویس نیز همکاری می کرم و احتمالا ترانه «قوزک پا» در یکی از همین فواصل حضور من در ایران ضبط شده است.

استودیو الکوردویس متعلق به «بابک افشار» و مکانی است که نخستین حضور شما در صدابرداری در آن اتفاق افتاده است، چگونه گذرتان به آن استودیو و این حرفه افتاد؟
- حوالی سال 13418 من در طبقه فوقانی استودیو الکوردویس، کار فنی انجام می دادم. در حقیقت کارم تکثیر موسیقی و تعمیر دستگاه های مرتبط با آن بود. یک روز اشکال در دستگاه ضبط الکوردویس پیش آمد و آقای افشار از من خواست تا آن مشکل را برطرف کنم. بعد از اینکه دید مه به مسائل فنی دستگاه ها آشنایی دارم، از من خواست همانجا بمانم و با او به صدابرداری بپردازم.

صدای خاص؛ صدابردار خاص

ترانه «نماز» که بعدا به «نیاز» تغییر نام داد نیز توسط شما و در استودیو الکوردویس صدابرداری شد، چه اندازه در جریان اتفاقات مرتبط به این ترانه قرار داشتید؟ چرا این ترانه برای اجرا در اختیار «رامش» هم قرار گرفت؟
- این آهنگ را اول فریدون خواند و بعد رامش را آوردند و نام ترانه را هم به «نیاز» تغییر دادند که او طبق عادتی که داشت بسیار اصرار کرد این کار را بخواند. او برای خودش جایگاهی برتر از دیگران قائل بود و علاقه داشت که کارهای خوب را همیشه خودش اجرا کند. همین اتفاق برای ترانه «می تونی مشت منُ وا بکنی» که خواننده ای به نام «اونیک» آن را ساخته و خوانده بود، نیز افتاد. حتی ایشان به خواندن ترانه مشهور «طلاق» هم علاقه نشان داده بود و وقتی با تاکید سازنده اثر برای گرفتن تصمیم نهایی روبرو شد، گفت نمی خوانم! بعد از آن بود که ترانه به خانم «آتشین» سپرده شد.

آیا ترانه ای هست که فریدون ابتدا آن را خوانده و ضبط کرده باشید اما با صدای دیگری منتشر شده باشد؟
- بله، ترانه مشهور «مرداب» را ابتدا با صدای فریدون فروغی و تنظیم «مارسل استپانیان» ضبط کردیم اما «حسن شماعی زاده» و فروغی در اجرای قسمت های اوج آن با یکدیگر هم نظر نبودند و قرار شد که فریدون برود و بعد تصمیم بگیرند. این کار را «داریوش» هم خواند اما باز هم در نوع اجرا با یکدیگر به توافق نرسیدند. بعد هم شماعی زاده خودش ترانه را خواند و مدتی بعد از آن با تنظیم تازه ای از واروژان و با صدای آتشین منتشر شد.

با توجه به شباهت های بسیار زیاد دو اجرای «نماز» و «نیاز» آیا وقتی نام ترانه به نیاز تغییر کرد، آن را از ابتدا و دوباره ضبط کردید یا فقط قسمت های حاوی واژه «نماز» مجددا ضبط شد؟
- از ابتدا و مجدد ضبط شد. اساسا آن زمان ما امکان اصلاح به این شکل و به آسانی را نداشتیم؛ چون ارکستر، کامل اجرا می کرد و ما همه سازها را با هم ضبط می کردیم؛ صدای خواننده را هم همینطور. ضمن اینکه حتی اگر امکان چنین کاری هم بود در خصوص خوانندگانی انجام می شد که برای ضبط یک ترانه چندین بار و روزها باید به استودیو می آمدند، نه خواننده ای در سطح فریدون فروغی که به راحتی و در کمترین زمان کار را می خواند و ضبط می کردیم. وقتی تغییری مثل همین نمونه در ترانه اتفاق می افتاد، برای خواننده مسلطی مانند فریدون، اتفاقا راحت ترین راه، اجرای مجدد از ابتدا تا انتهای کار بود!

صدای خاص؛ صدابردار خاص

پس از شنیدن ترانه «گرفتار» که از با کیفیت ترین آثار فریدون در همه ارکان و از جمله صدابرداری است و توسط مرحوم «کلهر» صدابرداری شده است، گفتید: «اگر دوباره ضبط و میکس شود بهتر از این خواهد شد»، دلیل این نظرتان چیست؟
- آقای کلهر زیاد موافق صدای درام و توجه به ضبط آن مانند دیگر سازها نبود و در ضبط این ترانه نیز، از درام غفلت شده است. البته سال ها پیش از فعالیت استودیو پاپ در استودیوهایی مانند «بل» و «طنین» برای درام میکروفون می گذاشتند. ضبط صدای درام از زمان فعالیت استودیو الکوردویس باب شد و میکروفون گذاشتن برای آن و ساز محسوب کردن آن در صدابرداری از آن زمان باب شد؛ تا جایی که من در استودیو پاپ، پنج میکروفون به درام اختصاص می دادم.

به هر صورت خیلی از صدابردارها به ضبط صدای درام اعتقادی نداشتند؛ زیرا ضبط صدای آن بسیار سخت و پردردسر است. مانند سازی مثل پیانو نیست که با یک میکروفون حق مطلب ادا شود. هر چند من برای پیانو نیز همانند آن صدابرداری که برای موسیقی «هزاردستان» انجام دادم، از بیش از یک میکروفون هم بهره برده ام. تنظیم میکروفون ها کار ساده ای نبود. البته باید بگویم اواخر سال 1354 و اوایل سال 1355 که دیگر به صورت ثابت فعالیت نمی کردم، سرِ ضبط برخی کارهای مهم، خیلی از همکاران اعم از خواننده یا آهنگساز یا دیگران از من می خواستند که بروم و فقط میکروفون ها را تنظیم کنم.

شما می گویید که ضبط موسیقی ترانه «ماهی خسته من» توسط شما انجام شده و ترانه «همیشه غایب» که پس از آن و ظاهرا در سال 1353 منتشر و به فیلم «تنگسیر» تقدیم شده، توسط «بابک افشار» صدابرداری شده است. آیا این دو کار که صاحب ملودی و تنظیم یکسان و حاوی کلامی متفاوت اند هم مثل ترانه های نماز و نیاز در دو نوبت مجزا ضبط شده اند؟ دلیل کیفیت ضعف تر صدا در نسخه های موجود ترانه «همیشه غایب» به نسبت «ماهی خسته من» چیست؟
- اول اینکه ترانه «همیشه غایب» قطعا پیش از سال 1353 ضبط شده است؛ زیرا مطمئنا صدابرداری آن در استودیو الکوردویس انجام شده و این استودیو هم اواخر سال 1352 تعطیل شد اما درباره پرسش دیگرتان باید بگویم که موسیقی ترانه دوم همانی است که من برای «ماهی خسته من» ضبط کرده ام و همانند ترانه های «نیاز» و «نماز» صدای خواننده دوباره ضبط شده و صرفا «میکس مجدد» انجام شده است.

حدس من این است که در ضبط مجدد این موسیقی با ترانه جدید یک بی دقتی اتفاق افتاده است و آن هم تمیز نکردن هِد دستگاه است که منجر به کم شدن کیفیت ترانه «همیشه غایب» به نسبت ترانه «ماهی خسته من» شده است. به هر کل حتما برای هدیه دادن کار به فیلم تنگسیر و به دلیل کمبود وقت، این کار آماده را با کلامی تازه میکس کرده اند.

می دانیم که شما رابطه بسیار نزدیکی با واروژان داشتید، این رابطه چه تاثیری بر روابط حرفه ای شما با همکاران تان داشت؟
- از سال 1369 به بعد واروژان هر کاری که ساخت، من با او همکاری داشتم، دلیلش هم این بود که ما با هم بسیار صمیمی شده بودیم. واروژان هر هفته دست کم سه شب در خانه ما حضور داشت. حتی هنگام صدابرداری کارهایی که بابک افشار مسئول ضبط شان بود، من برای کمک می رفتم. البته آن زمان اصلا مطرح نبود که اسم من کنار کار باشد یا بابک افشار! خصوصا زمانی که پای واروژان وسط می آمد همه ما تنها به کیفیت فکر می کردیم مثلا عمده کار ضبط ترانه مشهور «دو پنجره» را من انجام دادم اما اواخر کار مریض شدم و بابک افشار کار را تمام کرد و دو پنجره به نام او منتشر شد. من هم هرگز این موضوع برایم مهم نبوده و نیست. مهم کیفیت کار است که مخاطب را راضی می کند.

حضور آهنگسازی مانند بابک افشار به عنوان صدابردار در ضبط کارهای آهنگسازان دیگر مشکلی ایجاد می کرد؟
- طبیعی است که مشکلاتی بود. اصلا دلیل حضور «سعید کاشفی» در استودیو الکوردویس و انجام صدابرداری توسط او برای برخی آثار آن زمان، همین بوده است. مثلا ضبط ترانه ای از فریدون فروغی با نام «تنگنا» («فریادرس») توسط کاشفی، به دلیل حضور «اسفندیار منفردزاده» و مخالفت او با حضور افشار بوده است.

صدای خاص؛ صدابردار خاص

تاثیر واروژان بر زندگی حرفه ای شما چگونه بود؟
- بی شک تاثیرات زیادی داشت. بگذارید با بیان یک خاطره پاسخ شما را بدهم؛ نخستین همکاری من با واروژان، صدابرداری ترانه «بوی خوب گندم» بود. واروژان برای اجرای موسیقی این کار، ارکستری بزرگ تشکیل داده بود که تعداد زیادی سازهای بادی داشت. متاسفانه هنگام ضبط این کار دستگاه های الکوردویس توانایی دریافت حجم زیاد سازهای بادی را نداشت، از این رو به استودیو «بل» که فضای بزرگتری داشت، مراجعه کردند و متوجه شدند آنجا هم برای ضبط صدای چنین ارکستری مناسب نیست و در نهایت واروژان مجبور شد ارکستر را کوچک و عمده سازهای بادی را حذف کند و من صدابرداری نسخه نهایی را در الکوردویس انجام دادم. 

هم من از این بابت که در نخستین کارم با واروژان چنین بلایی سرش آمد بسیار دلگیر شدم و هم واروژان اصلا انتظار چنین اتفاقی را نداشت. همین اتفاق باعث شد که واروژان با جدیت مرا تشویق کند که بروم و در خارج از کشور تحصیل کنم و یاد بگیرم که چطور می شود این مشکل را حل کرد. می گفت در خارج از کشور این همه کارها با سازهای بادی به راحتی و با کیفیت ضبط می شود و ما هم باید این توانایی را به دست بیاورم. همین مسئله عاملی شد برای رفتن مه به اروپا و تحصیل در رشته صدابرداری.

برای تحصیل و آموختن فنون صدابرداری کجا رفتید؟
- من ابتدا به هلند رفتم، چون برادرم در آنجا کارمند شرکت فیلیپس بود. به او گفتم که می خواهم دررشته صدابرداری تحصیل کنم. یکی از دوستان برادرم مرا برای بازدید به برخی از استودیوهای رادیویی و تلویزیونی هلند برد و در آنجا متوجه شدم که صنعت صدابرداری تا چه اندازه بزرگ و پیچیده است و صاحب دریایی از امکانات است که ما در ایران از آنها محرومیم.

از ایشان خواستم که جایی را برای تحصیل به من معرفی کند. ایشان هم گفت که بهترین جایی که می توانی به اهدافت برسی، شرکت اشتودر (studer) است که در سوییس فعالیت می کند و ما هم سفارش لازم را برای تو می کنیم. بالاخره من به سوییس رفتم و بعد از مدتی حضور در کارخانه اشتودر و بعد از اینکه مدیران شرکت اشتیاق مرا در این کار دیدند، مرا در دوره های مختلف صدابرداری و آکوستیکو حتی تعمیرات، شرکت دادند.

در گذشته و حتی امروز هنگام صدابرداری، چه اندازه شاهد حضور مولفان آثار یعنی ترانه سرا و آهنگساز در استودیو بوده اید و اصلا چقدر حضور مولفان را در کم اشکال تر اجرا شدن آثار لازم می دانید؟
- ببینید!بسته به کیفیت کار تنظیم کننده، اوضاع متفاوت است. تنظیم کننده هایی در سطح آندرانیک و واروژان، همیشه پیش از حضور در استودیو آنقدر با وسواس به همه جوانب کار می پرداختند و هر ایرادی را در هر زمینه برطرف مخی کردند که اساسا در هنگام ضبط هیچ نیازی به حضور آهنگساز و ترانه سرا نبود. با رعایت اصول حرفه ای نیازی به حضور افرادی جز اجراکنندگان اثر در استودیو و افزودن به شلوغی و فشار و ایجاد استرس مضاعف در مراحل ضبط نیست. رعایت نشدن این اصول است که حضور مؤلفان اثر را در هنگام صدابرداری لازم می کند.

یعنی واروژان در هنگام ضبط، تغییری در پارتیتورها و ترانه ها اعمال نمی کرد؟
- هرگز اتفاق نیفتاد که واروژان سرِ ضبط دست به نت ببرد. آندرانیک هم به ندرت این کار را می کرد اما بسیاری از تنظیم کننده ها در هنگام صدابرداری آنقدر نت ها را تغییر می دادند که گاه، اثر کلا دگرگون می شد! طبیعتا در کارهای این تنظیم کننده ها آنقدر نگرانی برای ترانه سرا و هنگساز وجود داشت که خود را ملزم به حضور در استودیو می کردند.

درباره واروژان نه تنها این نگرانی ها وجود نداشت، بلکه من مدارکی دارم که او پیش از ضبط، در اصلاح تلفیق های آهنگساز و هارمونیزه کردن آهنگ در بسیاری موارد کارهایی انجام داده که در جهت استاندارد شدن اثر بوده و صد البته آهنگساز نه تنها اعتراضی نکرده که این بهتر شدن کار، او را به همکاری بیشتر با واروژان هم تشویق کرده است.

کار با کدام خواننده ها برای شما راحت تر بوده است؟
- خواننده های بی دردسر، زیاد نداشتیم! البته فریدون فروغی از بی دردسرها بود. مسلط بود و با کمترین مشکل پشت میکروفون قرار می گرفت و می خواند و ضبط می کردیم. اما بی دردسرترین خواننده پاپ برای صدابرداری، بدون شک خانم آتشین بود. برای مثال، ترانه «باور کن» را ایشان در زمانی میان نیم ساعت تا 45 دقیقه یاد گرفت و خواند و ضبط شد! همان شب، ترانه «خوابم یا بیدارم» را هم خواند که از ابتدا تا انتها حداکثر دو ساعت زمان برد. 

یعنی ایشان در یک حضور در استودیو دو کار سخت را با کیفیت بسیار خوب و تنها در مدت زمانی حدود سه ساعت یاد گرفت و اجرا کرد! البته یکی از دلایل این کیفیت و سرعت زیاد در اجراهای ایشان، شاید این بود که بسیاری از این ترانه ها مرتبط با نقش های ایشان در فیلم ها بود و طبیعتا ایشان آسان تر می توانست حس را بگیرد.

در میان خوانندگان، از منظر راحت وس ریع و با کیفیت خواندن در هنگام صدابرداری، «ابی» یکی از بهترین ها بود. ایشان کارهای واروژان را به زیبایی اجرا کرده است.

از ابی گفتید! گویا برای ترانه «کندو» که برای فیلمی از «فریدون گُله» سفارش داده شده بود، در استودیو اتفاقاتی افتاد و آنچه امروز از آن ترانه در اختیار داریم، نسخه اصلی نیست. ماجرا چه بود؟
- متاسفانه اتفاق ناگواری برای آهنگ «کندو» افتاد و آن کار در حقیقت از بین رفت. آن شبی که ما آن را ضبط کردیم، صدابرداری استثنایی و بی نظیری در استودیو پاپ انجام شده بود. ما طی ماه های پیش از ضبط این کار، با واروژان درباره حالات مختلف این آهنگ بحث کرده بودیم و من با اطمینان به او قول داده بودم که کار را با همان روش و کیفیتی که می خواهد درخواهم آورد.

واروژان می خواست که ابتدای آهنگ، حالات یک زنبور دیوانه شده در کندویی تو در تو را با صدای پرکاشن ها تداعی کند و این امر نیاز به نوعی صدابرداری داشت تا همان آشفتگی را به گوش مخاطب منتقل کند. من در زمان تمرین توانستم به آنچه می خواستیم برسم و با تغییری کوچک کار را انجام دادم. وقتی واروژان کار را شنید شوکه شد و گفت این دقیقا همان چیزی است که من در ذهن داشتم.

تنظیم کار «کندو» و صدابرداری آن آنقدر زیبا و با کیفیت از آب درآمد که ما از خوشحالی و ذوق و شوق مان دچار اشتباه بزرگی شدیم. همان شب تعدادی از عوامل فیلم و دوستان را برای شنیدن کار به استودیو دعوت کردیم اما آقای فریدون گله از این عمل ما سخت دلگیر شد. او از اینکه آهنگ فیلمش پیش از اکران توسط عده ای شنیده شده بود، بسیار ناراحت شد. در حقیقت ما متوجه شدیم که هنوز فیلمبرداریِ فیلم کند و تمام نشده و قرار بوده بخشی از فیلم روی این آهنگ پیش برود.

فریدون گله با عصبانیت از ما خواست که ریل اصلی و هشت تراک آهنگ را برش بزنیم و به او بدهیم و تنها یک کپی با پایین ترین کیفیت نگه داریم. تلاش های ما برای انصراف او از این کار نتیجه نداد و نسخه اصلی را برید و با خود برد! بعدها متوجه شدیم آن نسخه اصلی از بین رفته است و ما ماندیم و یک نسخه بی کیفیت از ترانه کندو که متاسفانه همان هم بر روی فیلم قرار گرفت.

چند سال پیش «حمید حامی» تعدادی از آثار واروژان را با تنظیم مجدد «علی موثقی» اجرا کرد که به شکل غیرقانونی نیز منتشر شد و البته ما نیز آن اتفاق را طی پرونده ای در همین منجمله پوشش دادیم و با آقایان حامی و موثقی نیز مصاحبه هایی داشتیم، شما چه اندازه در جریان این کار بودید؟
- اصلا نت ها و پاراتیتورهای اصلی واروژان را من در اختیار آقای موثقی قرار دادم. در حقیقت قرار بود تعدادی از آثار واروژان در قالب آلبومی بی کلام مجددا اجرا و منتشر شود. حتی مجوز این آلبوم بی کلام را هم گرفتیم؛ اما یک روز با من تماس گرفتند و گفتند می خواهند کارها را با صدای خواننده ها منتشر کنند. من که از این خلف وعده شوکه شده بودم حضور در استودیو را نپذیرفتم و متاسفانه این آقایان، آثار را ظاهرا بدون اجازه ترانه سراها اجرا کردند. نکته تاسف برانگیز اینکه در ضبط کارها، اشکالاتی را که در دوره واروژان به دلیل کمبود امکانات در صدابرداری وجود داشت، عینا تقلید و تکرار کردند. مثلا ما «بوی خوب گندم» را به دلیل نبود امکانات در سه قسمت ضبط کردیم و این آقایان با وجود نداشتن آن مشکلات، باز هم این ترانه را در سه قسمت ضبط کردند!