جلد دوم نامة خسروان در تیرماه ۱۲۸۷ق = ۷۹۳ جلالی = ۱۸۷۰ عیسوی [میلادی] در کارخانة استاد محمدتقی در شهر تهران با خط شیرین و خوانای نستعلیق هنرمند (جلوة یزدی) چاپ سنگی و منتشر شده و در سبزهمیدان نزد ملا ابوالقاسم و حاجی سیدرضا چینیفروش به قیمت هر جلد هفتهزار دینار عرضه میشده است (صفحه بدرقه). در جلد دوم هم نثر پارسی سره جلالالدین میرزا و هم خط نستعلیق جلوة یزدی پختهتر و نیکوتر شده است.۱۶
آغاز جلد دوم به نامة میرزا فتحعلی آخوندزاده و به انضمام داستان زرتشتیان و معرفی مانکجی لیمچی هوشنگ هاتیریا و نامة او و… که در واقع تقریظی عالمانه بر نامه خسروان است، درج شده است.۱۷ نگارههای چهره پادشاهان از عبدالمطلب اسپهانی است،۱۸ همان عباراتی که بر روی جلد اول نوشته شده بود و یادآور شدیم، در جلد دوم هم تکرار شده است با این تفاوت که دومین نامه «از آغاز طاهریان تا انجام خوارزمشاهیان» را شامل و بر روی جلد ذکر شده است.
باقر مؤمنی در بررسی ادبیات مشروطه بدون اشاره به نقش جلالالدین میرزا در ترویج اندیشة روشنفکران ایرانگرای عصر مشروطیت و تبلیغ آثار آخوندزاده و… از سوی جلالالدینمیرزا و حمایت وی از آنها و نادیدن مکاتبات و تقریظهای آنان بر اثر نامة خسروان، با تکهبرداری از یادداشتهای پیشروان فکری نهضت مشروطه و اندک اشارهای به همدلیهای آنها در این مسیر، تنها به جرم تضاد طبقاتی جلالالدین میرزا با تودة مردم عصر مشروطه(؟!) دربارة پایگاه فرهنگی و اجتماعی فارسی سره در کتاب ادبیات مشروطه۱۹ دربارة پارسی سره این گونه آورده است:
فارسی سره
در مسأله زبان در ادبیات مشروطه، به یک بیماری که از همان روزهای اول سرکوب شد و شیوع پیدا نکرد، باید اشاره بکنیم. این بیماری، «پارسی سرهنویسی» یا به قولی «پارسی بیغش»نویسی بود. این بیماری ظاهرا میتوانست یکی از عوارض ناسیونالیسم ایرانی در برابر عرب معرفی شود؛ ولی حتی یکی از ناسیونالیستترین متفکران این زمان، یعنی میرزا آقاخان هم به قول فریدون آدمیت آن را «کار خنک و لغْوی» دانست. برای اینکه این زبان میان متفکر و تودههای انقلابی فاصلهای عمیق میانداخت. فارسی سرهنویسی از مدتی قبل به عنوان یکی از تفننهای نویسندگان بیدرد و غم شروع شده بود؛ ولی در این زمان به پناهگاه واماندگان دنیای کهن تبدیل شد. گروهی از روشنفکران بودند که موضوع اجتماعیشان در حال متلاشیشدن بود. آنها این را بهخوبی حس میکردند و میکوشیدند تا دستاویزی برای ادامه حیات گروه اجتماعی خودشان پیدا کنند. آنها روشنفکران وابسته به گروههای رشدیابنده یا تودههای انقلابی نبودند. به همین دلیل هم نمیتوانستند به آینده دل ببندند، به انقلابی که میرفت سر بلند کند، تکیه کنند. پس به گذشته چنگ میزدند و در جستجوی دستاویزی برای توجیه حیات متزلزل خودشان، به ایران باستان
پناه میبردند.
«پارسی سره» در حقیقت برای آنها دستاویز بود. در نمونة این آدمها جلالالدین میرزا یکی از دهها پسر فتحعلیشاه بود که نه میتوانست امیدی به جاه و جلال پدری داشته باشد، و نه میتوانست خودش را به دامن بورژوازی نورسیده یا بدتر از آن، مردم کوچه و بازار بیندازد. این بود که در عصر جوشش تودهها، «نامه خسروان» کهن را به زبان پارسی ـ به اصطلاح بیغش ـ سرهم میکرد. نمونه دیگر مانکجی نام زردشتی پارسی بود که به گسترش دین نیاکان دلخوش کرده بود و حال آنکه آن طور که آخوندزاده میگفت: «شما از بابت دین و دولت خودتان، عمر خودتان را به آخر رسانیدهاید!»
البته این توجیه در مورد کسانی است که در انتخاب این زبان صداقت داشتهاند، و گرنه کسانی هم بودند که آگاهانه این مطلب را دکان کرده بودند، یا اینکه برای انحراف و سردرگم کردن بعضی روشنفکران ناپخته از آن استفاده میکرد. اتفاقا هم گاه این بازی میگرفت؛ مثلا آخوندزاده و طالبوف این آدمها را تا حدی تحسین میکردند و حتی میرزا آقاخان هم مقداری در این بازی لغت پارسیسازی شرکت داشت [؟!] اما از آنجا که اینها متفکران انقلاب بودند و از میان تودهها بیرون آمده بودند و با آنها تماس دائم داشتند، در عمل در مقابل آن ایستادند.
طالبوف هواداران این مکتب را به تعصب و افراط متهم میکند و آنها را پرت از مرحله میداند و خطاب به آنها میگوید: «هزار مسألة واجبی داریم که از آنها به این پرداختن، به بام هوا سقف ساختن است» و زندانی کردن افکار مترقی قرن ۱۹ را در دایره محدود زبان عهد باستان، مسخره میکند. او میگوید: «زبانی که دههزار لغت ندارد، گنجایش علوم این عهد را ظرف نیست. ملتی که هنوز از هزار نفر یک نفر سواد ندارد، در میان آنها مسألة تصفیه زبان چه معنی دارد؟ ملتی که الفبای او بلای ظلمت و جهل اوست، اگر از اصلاح او صرف نظر نموده به تصفیه زبان پردازند، گناه است. ما چگونه [همان طور] که پانصدهزار اسامی قراء و بلاد دیگران را نمیتوانیم تغییر بدهیم، باید اعتقاد نمود که لغات را نیز نمیتوانیم. ما باید دیپلمات را دیپلمات و پولیتیک را پولیتیک بگوییم و بنویسیم. معارف معدودة ایران فقط با آرزوی وطنپرستی در مملکت بیسواد و هزار معایب دیگر تصفیة زبان فارسی را موفق نگردد. در عهد فردوسی، فرنگی در هوا سیر نمینمود، آیرستات نمیساخت، لوکوموتیف، اتومبیل، تلغراف، غراموفون، فئوگراف، کابل، بارومتر و دویستهزار الفاظ نوظهور دیگر مستعمل و مصطلح نبود.»۲۰
میرزا آقاخان حملهای شدیدتر به این گروه دارد و مینویسد: آنها «به اختراع مجعولات و ساختن زبان بیمزه مهجوری به نام اینکه زبان سادة نیاکان ماست، پرداختهاند و حال آنکه هیچ فارسیزبانی بدان سخن نگفته و ننوشته است… قابل فهمانیدن معانی و علوم نیست.» بعد پیشنهادی انقلابی طرح میریزد و میگوید: «ای کاش مانکجی به جای این کوششهای بیهوده، لااقل السنه و ادبیات و لغات مختلفه پارسی را از میان قبایل و دهات ایران جمعآوری نموده، به احیای آن کوشد.»۲۱
اما چنانکه دیدیم، استاد مسلم بهار بزرگ از بین آثار فراهم آمده از فارسی سره انگشت تأیید بر نامة خسروان نهاده بود و ما به پشتوانه همین راستی عنوان از «جلال تا جلال» برگزیدیم.
میرزا فتحعلی آخوندزاده در نامة تقریظگونه خود برای جلالالدین میرزا که در مقدمة جلد دوم نامة خسروان آمده است، مینویسد: «در خصوص مقبولیت کتاب مستطاب شما به غیر از توصیف و تحسین حرفی ندارم؛ خصوصا این کتاب از این بابت شایسته تحسین است که نواب شما کلمات بیگانگان را از میان زبان فارس بالکلیه برافکندهاید. کاش دیگران نیز متابعت شما کردندی و زبان ما را که شیرینترین زبانهای دنیاست، از اختلاط زبان با کلفت و ناهموار بیگانگان آزاد نمودندی. نواب اشرف شما زبان ما را از تسلط زبان دیگران آزاد میفرماید. افسوس میخورم که من مثل شما نمیتوانم توضیحات خود را در زبان فارسی بیاختلاط الفاظ دیگر نوشته باشم؛ چون که از طفولیت زبان فارسی را بدین طور یاد گرفتهام. حالا ترک این عادت برای من نهایت دشواری دارد. خانه بیگانگان خراب شود! من تقصیر ندارم، باید در این خصوص مرا معذور داشته باشید.»۲۲
ادامه دارد
پینوشتها:
۱۶ـ جلالالدینمیرزا پورفتحعلی شاه، نامة خسروان، ج۲، چاپ سنگی کارخانة استاد محمدتقی، طهران، ۱۲۸۷ق. مؤلف در دیباچه آورده است: «خداوندان دانش پس از نگریستن به نامة دومین نامة خسروان دانند که این از نخستین نکوتر نگاشته شده؛ زیرا بندگان در نگارش پارسی زبردستتر شده هرچه پیش میروم، بهتر مینگارم.» (ص۶)
۱۷ـ همان، ص۱ـ ۶۸٫
۱۸ـ همان، ص۴۳۱٫ این نگارهها پیوندی تاریخی، فرهنگی و هنری با شهر مألوف ما کرمانشاه دارد. (رک. محمدعلی سلطانی، تاریخ اجتماعی کرمانشاهان از عهد صفویه تا عصر حاضر…) چیزی که از نامه نخستین کم دارد، نداشتن چهره پادشاهان است، آن هم کوتاهی از ما نشده، هرچه میبایست در جستجوی آنها چه در ایران و چه در پاریس و لندن که امروز پایتخت بزرگترین کشورهای فرنگستان است، کوشیده نیافتم. در اندیشة من چنین مینماید که چون پس از دست یافتن تازیان به ایران ،کشیدن چهره را مانند بتپرستی در آیین خود گناه میدانستند؛ از آن روی چهرهشان را به روی پول نکندند، برای این یافت نگردید… (ص۷ـ ۸)
۱۹ـ باقر مؤمنی، ادبیات مشروطه، نشر گلشایی، تهران، ۱۳۵۲، ص۵۲ ـ ۵۵٫
۲۰ـ عبدالرحیم طالبوف، مسالک المحسنین، ص۴۰؛ همان، ص۵۵٫
۲۱ـ فریدون آدمیت، اندیشههای میرزا آقاخان، ص۲۲۰؛ همان، ص۵۵٫
۲۲ـ میرزا فتحعلی آخوندزاده، دیباچة نامه خسروان، ج۲، ص۱۱ـ۱۳٫