هایلایت (1)

 
 
  برترین ها: جمله های زیبا، دلنوشته های دلنشین، اشعار ماندگار، پاراگراف های تاثیرگذار و بی‌نظیر از یک کتاب یا مقاله. همه این‌ها می‌تواند بهانه ای برای هایلایت کردن آنها در کتاب، مجله و یا ذهنتان باشد.

سعی کرده ایم در مجموعه مطالب "هایلایت" مجموعه ای گزیده و دلنشین از این مطالب را در اختیار شما قرار بدهیم.

شما نیز هایلایت های خود را برای ما از طریق نظرات ارسال کنید.

*****
"صفر را بستند"
که ما به بیرون زنگ نزنیم !
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم !

اکبر اکسیر




همه جامه ی رزم بیرون کنید
همه خوب کاری به افزون کنید

چه بندید دل در سرای سپنج
که دارد گهی شاد و گاهی برنج

زمانی چو آهرمن آید به جنگ
زمانی عروسی پر از بوی و رنگ

بی آزاری و خامشی برگزین
که گوید که نفرین به از آفرین ؟

شاهنامه ی فردوسی - اندرز رستم به لشکر برای دست کشیدن از جنگ



" مردن آدمی را مشتاق زیستن می کند ، مشتاق کشف چیزهای نادیده و آدم های از راه رسیده. مشتاق چیزهای تازه ای که پیش تر نبوده اند ، یا بوده اند و آدمی این چیزها را نمی دیده. رسیدن به لحظه های آخر است ، انگار ، که حسرت گذشته ی بی حاصل را در وجود آدمی زنده می کند و حسرت است ، انگار ، که بلای جان آدمی می شود در آن روزهایی که هر کدام ، شاید ، آخرین دقیقه باشند."

محسن آزرم - مجله ی آسمان - شماره ی 11 -شنبه 26 آذر 90 - صفحه ی92




" گالیله : «بیچاره ملتی که به قهرمان نیاز داشته باشد.» "

جامعه شناسی خودمانی - حسن نراقی - " قهرمان پروری و استبدادزدگی ما " - صفحه ی 53



دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرنده مردنی ست
پرواز را بخاطر بسپار.

فروغ فرخزاد - ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد - پرنده مردنی ست




" پاره ای لحظه ها چه کشنده اند.کاش می کشتند،نه،نمی کشند.کشنده اند.به دشنه ای آسوده ات نمی کنند.به دود عذاب،خفه ات نمی کنند.تا خفگی،تا مرز خفگی می کشانندت و همان جا نگاهت می دارند.چنان که انگار میان آتش و دود،حلق آویز مانده ای.سینه ات از دود داغ پر شده است و چشمهایت-دو لخته ی خون-در عذاب آتش می سوزد. "

کلیدر - محمود دولت آبادی



" آنهایی که دوستمان دارند خیلی بیشتر از کسانی که از ما متنفرند ترسناکند..مقاومت کردن در برابرشان هم دشوار تر است. "

دیوانه بازی - کریستین بوبن




" او باز گفت:بیابان زیباست. و راست می گفت. من همیشه بیابان را دوست داشته ام. آدم روی یک تپه شنی می نشیند،چیزی نمی بیند و چیزی نمی شنود، و با این وصف چیزی در سکوت و خاموشی می درخشد... شازده کوچولو گفت: چیزی که بیابان را زیبا می کند چاه آبی است که در گوشه ای از آن پنهان است ! "

شازده کوچولو - آنتوان اگزوپری 



دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونور کامل کیه ؟

گفتی : بیا زندگی خیلی زیباست ،
دویدم !
چشم فرستادی برام تا ببینم ،
که دیدم !
پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟
کنار این جوب روون نعناش چیه ؟
این همه راز ،
این همه رمز ،
این همه سرُ اسرار معماس ؟

آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟
نه والله ؟
ماتُ پریشونم کنی که چی بشه ؟
نه بالله ؟

پریشونت نبودم ؟
من حیرونت نبودم ؟

تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه ،
اتُم تو دنیای خودش حریف صد تا رُستمه ،
گفتی : ببند چشمات وقت رفتنه !
انجیر می خواد دنیا بیاد آهنُ فسفرش کمه !

حسین پناهی - سالهاست که مرده ام " دفتر پنجم " - صفحه ی 132 





" در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد،چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد،مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند؛زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیله ی افیون و مواد مخدره است ولی افسوس که تأثیر این گونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می افزاید."

 بوف کور - صادق هدایت




"خانهء دوست کجاست؟" در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخهء نوری که به لب داشت به تاریکیه شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت,
کوچه باغی است که از خواب سبزتر است
و در آن عشق به اندازهء پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد,
پس به سمت گل تنهایی می پیچی,
دو قدم مانده به گل,
پای فوارهء جاوید اساطیر زمین می مانی
و تورا ترسی شفاف فرا میگیرد.
در صمیمیت سیال فضا, خشخشی میشنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا, جوجه بردارد از لانهء نور
و از او می پرسی
خانهء دوست کجاست...

سهراب سپهری - نشانی




"سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است..."

 آن گاه پس از تندر - مهدی اخوان ثالث - زمستان




کیستی که من
این گونه
به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم
کلید خانه ام را
در دست ات می گذارم
نان شادی های ام را
با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب می روم؟
کیستی که من
این گونه به جد
در دیار رؤیاهای خویش
با تو درنگ می کنم؟

احمد شاملو - آیدا در آینه




" این که می گویند گذشته فراموش می شود،چندان درست نیست.چون گذشته راه خود را با چنگ و دندان باز می کند."

بادبادک باز - خالد حسینی




" تمام مساله این است که هیج جیز را برای همیشه در تعلیق نمی توانی نگه داری . تاریخ به انتظار تصمیم تو نخواهد نشست . تو میتوانی زودتر إز ان لحظه که انتظار به اوج خود می رسد، و ظرف بلور میان زمین و هواست ، ضربه ات را بزنی و انتظار را بایان بخشی، اما هرکز نمیتوانی کاسه را میان زمین و هوا رها کنی. زودتر شکستن اری، دیرتر شکستن، شاید. اما به هر حال، شکستن ، نقش بلور است-هنکامی که معرکه ، معرکه ی عبور است نه توقف. و عبور، ذات همه جیز است."

اتش بدون دود - جلد اول - نادر ابراهیمی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.