شعر: "بهار غم انگیز"

"بهار غم انگیز" 

 

تازه رفته بودم رادیو. یه روز عبدالوهاب شهیدی اومد و به من گفت: آقا من روی اون شعر شما کار کردم. گفتم کدوم شعر؟ گفت : بهار غم انگیز. یه روز قرار بذارین من بیام این شعرو بخونم.... رفتیم استودیو. خرم و معروفی مقدمه ای زدن و شهیدی شروع کرد به خوندن و تا آخر یکسره رفتن. وقتی شهیدی شروع کرد به خوندن، من دیدم که خرم و معروفی اصلا تغییر حال دادن و یه چیز خیلی سوزناکی می زدن. وقتی کارشون تموم شد رفتم تو استودیو گفتم: آقای خرم، آقای معروفی می شه خواهش کنم مقدمه رو دوباره بگیریم و اونام با اون حالی که بعد از خواندن شهیدی پیدا کرده بودن، دوباره زدن. یه چیز استثنائیه واقعا. بعد شهیدی به من گفت که ساواک منو خواست و گفت چرا این شعرو خوندی؟

استاد معروفه که آقای شهیدی با ساواک همکاری داشته

سایه: نه بابا! این حرفا چیه؟ (با ناراحتی و قاطعیت جواب میدهد)....

شما بایستی در اون شرایط زندگی کرده باشین تا بتونین تک تک این کلمات رو حس کنین. گفتنی نیست. بهار بعد از کودتا بود. انگار خاک مرده پاشیده بودن رو جامعه. فضا طوری بود که من وقتی یه نظامی رو می دیدم که یه دسته گل دستش گرفته، حیرت می کردم که مگه ممکنه یه نظامی هم گل بخره؟ تو این اوضاع این شعر ساخته شد و شهید خواند. جامعه هم خوب با این شعر ارتباط برقرار کرد و رفت تو مردم:

 

بهار آمد، گل و نسرین نیآورد

نسیمی بوی فروردین نیآورد

پستو آمد و از گل خبر نیست

چرا با گل، پرستو همسفر نیست؟

چه افتاد این گلستان را چه افتاد؟

که آئین بهاران رفتش از یاد"

چرا در هر نسیمی بوی خون است؟

چرا زلف بنفشه سرنگون است؟

چرا پروانگان را پر شکسته است؟

چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟

بهارا بنگر این دشت مشوش

که می بارد بر آن باران آتش

برآید سرخ گل، خواهی نخواهی

و گر خود صد خزان آرد تباهی

اگر خود عمر باشد، سر بر آریم

دل و جان در هوای هم گماریم

 

نوروز 1392

"بهار غم انگیز"  مثنوی معروف سایه با همکاری عبدالوهاب شهیدی، جواد معروفی، همایون خرم و جهانگیز ملک در مایه اصفهان اجرا شده

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.