جنگلِ آینهها به هم در شکست
و رسولانی خسته بر این پهنهی نومید فرود آمدند که کتابِ رسالتِشان
جز سیاههی آن نامها نبود که شهادت را
در سرگذشتِ خویش مکرر کرده بودند.
.
با دستانِ سوخته غبار از چهرهی خورشید سترده بودند
تا رخسارهی جلادانِ خود را در آینههای خاطره بازشناسند.
تا دریابند که جلادانِ ایشان، همه آن پای در زنجیرانند.
.
که قیامِ درخون تپیدهی اینان
چنان چون سرودی در چشماندازِ آزادیِ آنان رُسته بود، ــ
همه آن پای در زنجیرانند که، اینک!
بنگرید تا چگونه بیایمان و بیسرود
زندانِ خود و اینان را دوستاقبانی میکنند،
بنگرید!
بنگرید!.
.
جنگلِ آینهها به هم درشکست
و رسولانی خسته بر گسترهی تاریک فرود آمدند
که فریادِ دردِ ایشان به هنگامی که شکنجه بر قالبِشان پوست میدرید.
.
چنین بود: «ــ کتابِ رسالتِ ما محبت است و زیباییست تا بلبلهای بوسه بر شاخِ ارغوان بسرایند.
.
شوربختان را نیکفرجام بردگان را آزاد و نومیدان را امیدوار خواستهایم تا تبارِ یزدانیِ انسان سلطنتِ جاویدانش را بر قلمروِ خاک بازیابد.
.
کتابِ رسالتِ ما محبت است و زیباییست تا زهدانِ خاک از تخمهی کین بار نبندد.
.
جنگلِ آیینه فروریخت
و رسولانِ خسته به تبارِ شهیدان پیوستند،
و شاعران به تبارِ شهیدان پیوستند
چونان کبوترانِ آزادْپروازی که به دستِ غلامان ذبح میشوند
تا سفرهی اربابان را رنگین کنند.
.
و بدینگونه بود که سرود و زیبایی
زمینی را که دیگر از آنِ انسان نیست
بدرود کرد.
گوری ماند و نوحهیی
و انسان جاودانه پادربند به زندانِ بندگی اندر بمانْد.
.
.
احمدشاملو
سلامی به شیرینی دلتون، روزتون پر از رنگهاى قشنگ، پر از خبرهاى خوب، سرشار از انرژى مثبت، و یه عالمه لبخند خیلی خیلی افتخار میدید پیش من هم بیاین
96518
ممنون از توجه شما سایت شما باز نشد چرا؟