حکایت

آخرین کاری که باید کرد

مهدی صمدیان

 

ساعت ۱۰ شب،ساک و وسایل شخصی را که سالها پیش از او گرفته بودند؛به او تحویل دادند و گفتند:آزادی.ساکش را روی دوشش انداخت وقدم زنان سالن زندان را به سمت درب خروجی می پیمود.هر قدمی که بر میداشت صورت یکی از دوستانش راکه با میله های سلول قاب شده بود می دید که با نگاهشان بدرقه اش می کردند.رنگ چهره هایشان سرخ اخرایی بنظر می آمد،چشم هایی پر از اشک وامید ومشت هایی گره کرده.با هر گام نام یکی از آنها را مرور می کرد تا اینکه به انتهای سالن رسید،سمت راست پیچید و به سوی درب حیاط حرکت کرد،حیاط را طی کرد و از درب خروجی زندان پایش را بیرون گذاشت،پایش پایینتر از آن مکانی که فکر میکرد فرود آمد و نزدیک بود زمین بخورد؛انگار زمین بیرون گود تر از زمین زندان بود! خودش را جمع و جور کرد،دستی به چشمانش کشید،دور وبرش را نگاه کرد،همه چیز درغیبت نور،سیاه به نظر می رسید.از روبرو ماشینی با چراغ های روشن به سمتش می آمد.می خواست عرض خیابان را طی کند که با صدای کَر کننده بوق ماشین خودش را عقب کشید.راننده سرش را از قاب در ماشین بیرون آورد صورتش کره ای سیاه رنگ بود که سفیدی چشمانش به طرز وحشتناکی از میان آن برق می زد ؛فریاد زد:«اوهوی مگه کوری!چشم نداری؟»نتوانسته بود فاصله اش را با ماشین درست تخمین بزند ماشین نزدیک تر از آنجایی بود که فکر کرده بود.به هر ضرب و زوری بود خود را به آن طرف خیابان رساند همه چراغ ها را تار و مبهم می دید،«تیغ نور به سیاهی شب نمی برید»!به فاصله چندمتری از او روبروی یک پیتزا فروشی چندتا زن ومرد که صورتشان ارغوانی بنظر  می آمد درون یک قاب سیاه قندیل بسته بودند،آدم ها را کادر بندی شده ودرون قاب می دید،به قاب آنها نزدیک شد،می خواست به یکی از قندیل ها دست بزند که آنها خودشان را عقب کشیدند،انگار که یک جزامی به آنها نزدیک شده باشد.بیخیالشان شد وراهش را ادامه داد.جلوتر زنی را دید که صورتی به رنگ مقدس خورشید داشت زرد وطلایی محبوس درقاب فلزی سیاه که به او لبخند می زد و اشک می ریخت.زنی که اندامش تکیده،اما محکم واستوار ایستاده بود.کنار آن زن دختری رعنا با چهره آبی درون یک قاب دیگر  قرار داشت،چهره ای که انگار به وسعت آسمان حرف نگفته داشت؛رعنای آبی می خواست حرفی بزند اما گریه امانش نمی داد.اشکهایش جاری شده بود و قطره قطره روی قاب دونفره ای که جلویش قرار داشت،می ریخت،توی این قاب دوتا دختر کوچولو ی دوقلو با صورت هایی که فواره ای از رنگ سبز شده بودند دید،فواره ها بر خلاف بقیه تا اورا دیدند خندیدند،یه تکون محکم خوردند،قاب دورشان را شکستند و با دستانی که انتظار آغوشش رامی کشیدند به سمت او پرواز کردند،آنها را درآغوش کشید،زیباترین و درعین حال دردناک ترین لحظه عمرش را تجربه میکرد و مثل باران می بارید.این هم  آغوشی که پایان یافت،خورشید،دریا ،دوقلوها و او،کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده بودند که یک سواری سفید رنگ جلوشان ترمزکرد،مسیرشان را گفتند وسوار شدند،او جلوسوار شد ،خورشید،دریا ودوقلوها عقب سوار شدند.ماشین حرکت کرد،سکوتی مبهم داخل ماشین حکفرما بود؛پلکهایش سنگین شده بود،چشمانش راکه بست گذشته مانند پرده سینما ازنظرش می گذشت؛بازجویی ها،انفرادی،توهین،تحقیر،اعتصاب ودوستانش،همه و همه روح او را می خراشیدند.دراین جدال با خودش بود که با فریاد خورشید از خواب پرید.خورشید فریاد می زد:«ما را داری کجا میبری خدانشناس؟!»او با عجله به صورت راننده نگاه کرد و از تعجب شوکه شد،همان کسی که جلو زندان نزدیک بود زیرش کند پشت رُل نشسته بود،ماشین داشت به یک پرتگاه نزدیک میشد.او با راننده درگیر شد.دریا و دوقلوها نمی ترسیدند،دریا موهای راننده رامیکشید که دوقلوها انگشتانشان را به چشم راننده فرو کردند،راننده فریادی کشید و ماشین لبه پرتگاه متوقف شد.درحالیکه راننده چشمانش راگرفته بود وفریاد می زد؛او درِ ماشین راباز کرد وبه آرامی بدون اینکه ماشین تکان بخورد از ماشین پیاده شد.درِ عقب را باز کرد وخورشید ،دریاو دوقلوها را پیاده کرد و آنها را از ماشین دور کرد وبرای نجات راننده برگشت،در راننده را که باز کرد جلو ماشین ازعقبش سنگینتر شده بود ،ماشین سرازیر شد و به همراه راننده به ته دره سقوط کرد.

پی نوشت ها

۱-انسان های نئاندرتال اجساد مردگان را پیش از دفن با گرد اخرایی سرخ می پوشاندند.ظاهرا اخرایی سرخ تداعی کننده خون وزندگی بمنظور تجدید حیات است.

۲-رنگ سیاه دربعضی فرهنگ ها نشانه عمق فساد ومرگ است.

۳-ارغوانی مظهر اشرافیت وتفاخر انگلیسی هاست.اعتماد به نفس را بیان میکند.

۴-رنگ زرد رنگ خورشید به عنوان رنگ«مقدس»بویژه درشرق بالاترین مرتبه را دارد.

۵-آبی رنگی قوی وقابل اعتماد که در طی قرون ژرفای آسمان وراز دریا را القا کرده است.آبی آرامش ودرستی است وچه بسا غم انگیز وسرد.

۶-رنگ سبز رستنی ها،رشد،نوشدگی وماندگاری راتداعی میکند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.