در اتفاقی نادر در فرانسه یک جنین 30 هفته ای به رغم اینکه پاهایش از رحم مادر بیرون زده بود، زنده و سالم به دنیا آمد و اکنون به حیاتش ادامه میدهد.
به گزارش ایسنا به نقل از ساینسآلرت، در این اتفاق کم سابقه به دلیل بوجود آمدن یک شکاف در دیواره رحم مادر، پاهای جنین آویزان شده و مقدار زیادی از مایع آمنیوتیک از بین رفته بود.
این مورد زمانی کشف شد که یک زن 33 ساله برای انجام سونوگرافی در موعد مقرر هفته 22 بارداری به بیمارستان مراجعه کرد. در آن زمان، وی دارای هیچ علایم غیر معمولی نبود و فکر میکرد که این آزمایش نیز مانند تمام چکاپهای سابق است.
اما وقتی که پزشکان بیمارستان دانشگاه انگرز در فرانسه وی را مورد بررسی قرار دادند، متوجه شدند که وی دارای یک فتق بزرگ در کیسه آمنیوتیک است.
به غشای محافظتی که جنین در دوران بارداری در آن قرار دارد کیسه آمنیوتیک میگویند.
سونوگرافی نشان داد که این کیسه به دلیل پارگی در دیواره سمت چپ رحم دچار انحراف شده است.
پزشکان با انجام اسکنهای بیشتر از طریق تصویربرداری رزونانس مغناطیسی (MRI دریافتند که طول این پارگی 2.5 سانتی متر(1 اینچ) بوده و پاهای جنین تا کمی بالاتر از زانو از رحم بیرون زده است.
این امر سبب شگفتی کادر پزشکان بیمارستان شده و آنها اظهار کردند که تا به حال با این مورد نادر مواجه نشده اند.
پزشکان به بیمار توصیه کردند که وجود این فتق در کیسه آب میتواند دارای عوارض بالقوه خطرناک برای حاملگی وی از جمله پارگی کامل رحم و یا امکان تولد زودرس شود.
اما این بیمار و همسرش تصمیم گرفتند تا روند کامل بارداری را ادامه دهند.
پزشکان دلیل اصلی این پارگی را انجام عمل سزارین در زایمانهای پیشین دانشتند. زیرا این بارداری ششم بیمار بود و او هر پنج فرزند قبلی خود را با عمل سزارین به دنیا آورده بود.
در حالی که بافتی که برش سزارین بر روی آن انجام شده بود کاملا ترمیم و تقویت شده بود، نواحی اطراف محل جراحی همچنان ضعیف باقی مانده و منجر به این پارگی شدند.
پزشکان اظهار کردند که تکرار عمل سزارین دارای خطرات زیادی است که این مورد از موارد نادر آن بوده و همیشه اتفاق نمیافتد.
این اتفاق بسیار نادر است زیرا معمولا خطر پارگی در طول زایمان رخ میدهد اما در این مورد دیواره رحم به دلیل سزارینهای پیشین بسیار ضعیف شده و خیلی زود این اتفاق افتاده است. خوشبختانه در این مورد جنین سالم ماند.
دو ماه پس از انجام اسکن MRIو در هفته 30 حاملگی سونوگرافی دیگری نشان داد که این پارگی به طول 5 سانتیمتر (2 اینچ) رسیده و دو برابر شده است.
پزشکان با دیدن نتیجه این سونوگرافی جدید تصمیم گرفتند که این بیمار را بار دیگر تحت عمل جراحی سزارین قرار داده و فرزند وی را از این طریق به دنیا بیاورند.
نتیجه این عمل جراحی به دنیا آمدن یک نوزاد پسر 1.385 کیلوگرمی سالم بود.
پس از تولد این نوزاد، پزشکان دیواره رحم زن و فتق کیسه آمنیوتیک را ترمیم کرده و بیمار پس از درمان تنها پنج روز در بیمارستان مانده و سپس مرخص شد.
شش ماه بعد، هم مادر و هم نوزاد سالم بوده و در شرایط خوبی به سر میبرند.
اکنون پزشکان قصد دارند تا با بررسی بیشتر این مورد سایر پزشکان را نیز از وجود چنین اتفاق نادری آگاه کنند.
نمایندگان مجلس شورای اسلامی در جلسه علنی بعدازظهر امروز (شنبه) دولت را موظف به واگذاری شرکتهای بیمه به بخش غیردولتی کردند.
به گزارش ایسنا، به موجب ماده ۲۴ لایحه برنامه ششم که در جلسه علنی بعدازظهر امروز (شنبه) مجلس به تصویب رسید دولت موظف است در جهت توسعه فعالیتهای صنعت بیمه و بهبود محیط کسب و کار و گسترش بخش بر اساس قانون اجرای سیاستهای کلی اصل ۴۴ سهام خود در شرکتهای بیمه به استثنای بیمه مرکزی جمهوری اسلامی ایران و شرکت سهامی بیمه ایران را در دو سال اول اجرای برنامه از طریق عرضه سهام در بازار سرمایه و سازمان خصوصی سازی به بخش غیردولتی واگذار کند.
به موجب این مصوبه به منظور مردمیشدن اقتصاد و کاهش نقش تصدیگری دولت در صنعت بیمه و بر اساس اصلاح نظام نظارت تعرفهای، بیمه مرکزی مکلف است نسبت به کاهش تدریجی نقش تصدیگری خود و کاهش بیمه اتکایی اجباری در صنعت بیمه بازرگانی اقدام نماید.
نمایندگان مجلس با ۱۵۴ رأی موافق، ۱۵ رأی مخالف و ۵ رأی ممتنع از مجموع ۲۲۲ نفر نماینده حاضر ماده ۲۴ لایحه برنامه ششم را به تصویب رساندند.
در سال ۲۰۱۵ فوربس نام گوردون جیمز را به دلیل دریافت درآمد ۶۰ میلیون دلاری در یک سال اخیر در لیست پردرآمدترین افراد مشهور جهان در رتبه ۲۱ قرار داد.
به گزارش ایسنا، «آشپزی» در ادامه نوشت: «گوردون جیمز رمزی متولد ۸ نوامبر ۱۹۶۶ در اسکاتلند، آشپز، صاحب چندین رستوران و شخصیت تلویزیونی است. به رستورانهای او مجموعاً ۱۶ ستاره میچلین اهدا شده که اکنون دارای ۹ عدد از آنهاست. رستوران اصلی این سرآشپز معروف در چلسی لندن از سال ۲۰۰۱ تا کنون ۳ ستاره میشلن دریافت کرده است. ستاره میچلین سری کتابهای راهنمایی است که شرکت میشلن در فرانسه آن را منتشر میکند. در میان این سری از کتابها مشهورترین آن کتابی است که به ارزیابی کیفیت غذای رستورانها و نشان دادن آن با ستاره پرداخته است و کتاب راهنمای رستوران و هتل میشلن نامیده میشود. فروش سالیانه این کتاب که رستورانهای چندین کشور مختلف را بررسی کرده است، از یک میلیون جلد در سال فراتر میرود.
سرآشپزی که لقب افسونگر آشپزخانه را یدک میکشد، سرآشپزی ماهر است که در نوجوانی به سراغ فوتبال رفت و در آن به سرعت پیشرفت کرد و در تیم جوانان گلاسکو رنجرز پذیرفته شد اما در نهایت با مصدومیت شدید دوران فوتبالی خود را آغاز نکرده به پایان رساند و کفشها را آویخت. او ۱۹ ساله بود که از سر یک اتفاق و با گذراندن دورههای آموزشی آشپزی پا به دنیایی متفاوت گذاشت.
شهرت رمزی در اجرای برنامههای تلویزیونی در مورد رقابتهای آشپزی و مواد غذایی، مانند مجموعه سریالهای انگلیسی آشپزخانه جهنمی، کلمه F و کابوسهای آشپزخانهای رمزی به همراه نسخههای آمریکایی آشپزخانه جهنمی، کابوسهای آشپزخانهای رمزی، استاد آشپز، استاد آشپز نوجوان و هتل جهنم است.
در سال ۲۰۱۵ فوربس نام او را به دلیل دریافت درآمد ۶۰ میلیون دلاری در یک سال اخیر در لیست پردرآمدترین افراد مشهور جهان در رتبه ۲۱ قرار داد.
برنامه تلویزیونی کابوسهای آشپزخانه یکی از شناختهشدهترین آثار با حضور این سرآشپز همه فن حریف است. او در این برنامه رستورانهای ورشکسته را به کسب و کارهای نمونه و موفق تبدیل میکند. گوردون رمزی در دنیای رقابتی، رنگارنگ و پر زرق و برق آشپزی، چهرهای بیرقیب و نامدار است؛ آشپزی که بیشتر از آن که به خاطر رستورانهای متعدد و افتخارهای بسیارش در صنعت آشپزی معروف باشد، به دلیل رویکرد کاری منحصر به فرد خود شناخته شده است.»
پوکربازها وارد اتاق میشوند. هر کدام سرجایشان مینشینند. یک اسکناس ۱۰۰ دلاری وسط میز کنار ژتونها و ورق بازی خودنمایی میکند. موقع نشستن بعضیها در گوشی حرف میزنند و موبایلشان را روی میزهای کوچکی که گوشههای اتاق و کنار دستشان است میگذارند...
به گزارش ایسنا، در روزنامه «ایران» آمده است: یکی گوشه کلاه لبهدارش از عرق خیس شده و دیگری عینک آفتابی زده. هشت نفر در اتاق نیمهتاریک پر از دود پشت میز نشستهاند و با صورتهای بیحالت مشغول بازی پوکر هستند. اینجا در خانههای پوکر تهران خبری از نورهای نئونی و چراغهای چشمک زن نیست. همهچیز در سکوت برگزار میشود و صاحبخانه هر چند دقیقه با وسواس به همه بازیکنان تذکر میدهد. یک آپارتمان تقریباً قدیمی در شمال شهر تهران محل جمع شدن بازیکنان این بازی است؛ جایی که با کمک یکی از دوستان توانستم چند ساعتی را در آنجا بگذرانم.
او میگوید: «به طور معمول هفتهای سه تا چهار شب این بازی در صورت به حد نصاب رسیدن بازیکنان برپا میشود.» اما برنده اصلی بازی، صاحبخانهای است که به «کانیات بگیر» شهرت دارد؛ ماهی ۴ میلیون اجاره آپارتمان میدهد و شبی ۲۰ میلیون درمیآورد. همین ارقام میلیونی باعث شده خانههای بازی پوکر در تهران رو به افزایش باشد؛ حدود ۱۰۰ خانه.
ساعت تقریباً 12 شب است. در راه به کارهایی که نباید انجام بدهم فکر میکنم. توی راهپله آپارتمان از پشت در ورودی هیچ صدایی بیرون نمیآید. با دوستم وارد خانه میشویم. در هال و پذیرایی یک دست مبل چرمی و یک میز ناهار خوری گذاشتهاند. روی میز روبه روی تلویزیون هم دستگاه کارتخوان. یک آشپزخانه و دو اتاق خواب که در یکی تخت دونفره بزرگی گذاشتهاند و در اتاق دیگر بسته است. صدای همهمه خفیفی میآید. در باز میشود و دود غلیظی به همراه نگاهها به سمتم میچرخد. هشت نفر دور میز بزرگی نشستهاند. یک جوان که به نظر ایرانی نمیآید کارتها را پخش میکند. پرده ضخیمی پنجره اتاق را پوشانده است.
دوستم مرا با اسم دیگری به صاحبخانه معرفی میکند. کارتها در حال پخش شدن هستند. صاحبخانه از جایش بلند میشود، دستش را پشتم میگذارد و همینطور که دوستانه و آرام مرا به سمت در راهنمایی میکند، میپرسد نوشیدنی چیزی میل دارید؟ متوجه میشوم نباید در اتاق بمانم و با او به آشپزخانه میروم. میگوید هر چه دوست داشتی از یخچال بردار یا از «بنیگنو» بخواه برایت بیاورد. بنیگنو کارگر فیلیپینی خانه است. همان پسر جوانی که در اتاق کارت پخش میکرد. سرم کمی گیج میرود. باید تأثیر انواع دودهایی باشد که در خانه پیچیده؛ بوی گراس. در یخچال را باز میکنم. پر از نوشیدنیهای انرژیزا و سسهای یک نفره است.
دوستم با چشمان قرمز از اتاق بیرون میآید تا باهم حرف بزنیم. به بالکن میرویم تا هوای تازهای به صورتم بخورد. او برایم از روزهایی میگوید که بازی پوکر را در سایتهای پوکر و با پول تو جیبی که از پدر و مادرش میگرفت شروع کرد، اما حالا بهشدت آلوده شده است: «اوایل که بازی را در سایتها شروع کردم، فکر نمیکردم یک روز اینجاها بیایم و بازی کنم. اما حالا معتاد این بازی هستم. معتاد لحظههایی که استرس تمام وجودت را میگیرد و همه تنت میلرزد. خیلی سعی کردم دیگر نیایم اما فقط چند هفته دوام آوردم. اکثر آدمهایی که این بازی را میکنند همین حس را دارند.»
خیلیهای دیگر هم مثل او هستند و تمام زندگی خود را وقف این بازی کردهاند. از او میپرسم چرا بعضی از بازیکنها عینک آفتابی به چشم دارند یا اخم کردهاند و گره ابرویشان باز نمیشود؟ میگوید: «پوکر یکی از محبوبترین بازیهای قمارخانهای دنیاست که با ورقهای پاسور بازی میشود. توی این بازی بلوف زدن یا همان دروغ گفتن کار مرسومی است و اگر درست در مورد برگهایی که دستت هست بلوف بزنی، یکهو میبینی بدون اینکه برگههای خوبی دستت باشد بازی را بردهای. برای همین بعضی عینک به چشم میگذارند یا کاری میکنند که موقع بازی و بلوف زدن چشمهایشان پیدا نباشد.»
او برایم از پولهایی که در این خانهها رد و بدل میشود میگوید: «هر کس که وارد میشود همان ابتدا پول را به حساب صاحبخانه واریز میکند و او از آن پول خرید میکند. شام و نوشیدنی و دود کردنی. آخر بازی هم ژتونها را میشماریم و صاحبخانه پول افراد برنده را به حساب آنها میریزد و درصد خودش را برمیدارد. بازی با یک میلیون تومان شروع میشود و سقفی ندارد. اینجا پول زیادی رد و بدل نمیشود و جاهایی هستند که خیلی مجهزتر از اینجاست و شرطهای نجومی میبندند. میپرسم خودت به آن خانهها رفتهایی؟ میگوید: «چند باری رفتهام ولی کم بازی کردهام. سیستم آنجا با اینجا زمین تا آسمان فرق میکند. پنت هاوس برج است و پر از مشروبات گرانقیمت و مواد مخدر جورواجور. گاهی هم سرویسهای عجیب و غریبی به بازیکنها میدهند. مثلاً همین بنیگنو، کارگر فیلیپینی که اینجا میبینی متخصص ماساژ است. گاهی به خاطر طولانی شدن بازی و اینکه نمیشود وسطش بلند شد به او پول کمی میدهیم که روی صندلی، ماساژ بدهد. پیش میآید بازی از ساعت ۱۲ شب شروع شود و تا ۱۲ ظهر فردا طول بکشد.»
برایم توضیح میدهد که گاهی اتفاقات عجیب هم در این خانهها میافتد: «خودم هم چند باری برایم پیش آمده بخصوص آن اوایل که خیلی فوت و فن ماجرا را نمیدانستم.» گاهی صاحبخانهها آدمهای پولدار و کم تجربه را با ترفند به خانه میکشانند و بازیکنهایی را که امین خودشان هستند برای بازی میآورند و روبه روی فرد هدف میگذارند و بدون اینکه طرف پولدار بداند، جیب او را خالی میکنند. یاد فیلم برنده اسکار «۱۹۷۳ کلاهبرداری» میافتم. دوست من هم یکی از همانهایی است که چند سال پیش پول کلانی در یکی از این بازیها باخته و حالا به نظر خودش در حال زنده کرده آن پول است. از او میپرسم آیا خانمها هم در این بازی شرکت میکنند؟ میگوید: «آره خیلیها هستند که علاقهمندند و بازیکن های خوبی هم هستند. من چند نفر را میشناسم که حتی خانه پوکر هم دارند.»
زنگ در به صدا در میآید و صاحبخانه که مرد میانسالی است جعبههای بزرگ غذا را از فروشنده میگیرد و روی میز میگذارد. بنیگنو، غذاهای رنگ وارنگ را روی میز میچیند. زرشک پلو، کوفته، کشک بادمجان و کباب. به همراه ژله برای دسر و سالاد. روی صندلی مینشینیم و بازیکنان یکی یکی از اتاق بیرون میآیند. آقای دکتر شاد است و بقیه عصبی. غذای خود را میگیرند و هر کدام گوشهای مینشینند و بعضی کنار هم. اکثراً جوان هستند و از سوئیچهایی که روی میز است میشود فهمید کسی ماشین زیر صد میلیون تومان ندارد.
پسر جوان لاغر اندام از بقیه عصبیتر به نظر میرسد گویا پول زیادی باخته. چند قاشق غذا میخورد و نگاهی به اطراف میکند؛ انگار منتظر است با کسی دعوا بیفتد. آقای دکتر وسط میز نشسته و خنده از لبش جدا نمیشود. پسر عصبی سعی میکند با شوخی او را تحریک کند: «آقای دکتر ما آخر نفهمیدیم نخ دندان برای دندان خوب است یا نه؟» همه میزنند زیر خنده و دکتر سرش را از غذا بلند نمیکند. صاحبخانه دستهایش را توی هوا تکان میدهد و بقیه را آرام میکند. صدای خندهها توی سرم میپیچد و نگاههای تند و تیز بقیه را بیشتر حس میکنم. پسر جوانی کنارم روی مبل نشسته و سرش توی گوشی است. میپرسد میدانی چه چیزی تو دنیا عادلانه پخش شده؟ میگویم: «لابد بیپولی» میخندد و میگوید: «نخیر، عقل تنها چیزی است که در دنیا به صورت عادلانه پخش شده. تا حالا کسی را دیدهای که از بیعقلی بنالد؟» خندهام میگیرد.
ساعت یک نیمه شب است اما در خانه پوکر انگار تازه ساعت ۷ غروب است. هر چه چشم میچرخانم ساعتی روی دیوار نمیبینم. انگار به تقلید از کازینوهای لاس وگاس اینجا هم از ساعت دیواری خبری نیست تا بازیکنان مرور زمان را احساس نکنند و پول بیشتری خرج کنند. بعد از خوردن غذا هر کدام سیگاری روشن میکنند و بعضی گراس میکشند. یکی از بچهها زودتر داخل اتاق میرود و داد میزند: «بنیگنو مشروب بیار!» بنیگنو در کابینت را باز میکند و من، بدون جلب توجه کمی کج میشوم که داخل قفسه را ببینم. قفسه پر از شیشههای جورواجور الکل است.
با پوکربازها وارد اتاق میشوم. هر کدام سرجایشان مینشینند. یک اسکناس ۱۰۰ دلاری وسط میز کنار ژتونها و ورق بازی خودنمایی میکند. موقع نشستن بعضیها در گوشی حرف میزنند و موبایلشان را روی میزهای کوچکی که گوشههای اتاق و کنار دستشان است میگذارند. دوستم دستم را میگیرد و بیرون می رویم و روی مبل مینشینیم. صاحبخانه بیرون میآید و میرود طرف بالکن طوری که کسی نبیند. دوستم هم میرود سمتش و در گوشی حرف میزنند. از او میپرسم صاحبخانه دوستت است؟ میخندد و میگوید: «اگر دوستم نبود که نمیتوانستم تو را اینجا بیاورم.» نمیپرسم چه گفتید و چه شد. چون میدانم او همه چیز را به من نمیگوید.
سرم گیج میرود و از دوستم خداحافظی میکنم. او هم به سمت اتاق میرود و صدای بازیکنها که از اصطلاحات مخصوص بازی پوکر استفاده میکنند، توی خانه میپیچد؛ چک، چک، کال، ریز...
کیهان نوشت: صداوسیما باز هم به طور رایگان برای فیلم اصغر فرهادی تبلیغ کرد.
به گزارش ایسنا، این روزنامه در ادامه نوشت: «این بار برنامه ورزشی ۹۰ به بهانه شب یلدا و در قالب گفتوگو با بازیگر فیلم «فروشنده»، شهاب حسینی، سعی کرد تا به تبلیغ فیلم فرانسوی - قطری «فروشنده» بپردازد. این در حالی است که این فیلم به دلیل خشونت و طرح برخی مسائل حتی در آمریکا نیز برای افراد زیر ۱۳ سال منع تماشا دارد.
در برنامه یلدایی ۹۰ گفتوگوی بازیگر اصلی «فروشنده» پخش شد که در واقع به نوعی تبلیغ فیلم «فروشنده» به حساب میآید. فیلمی که هماینک در حال نمایش در سینماهای کشور است. بگذریم از این که هم موضوع و محتوای مصاحبه با این برنامه هیچ ربطی نداشت و نه اطلاعات مجری این برنامه؛ به طوری که شاهد گفتوگویی در حد نشریات زرد و مدرسهای بودیم! عادل فردوسیپور به خصوص در بخشهایی از این مصاحبه که سعی داشت کسب جوایز از جشنوارههای تابلودار غربی را با کسب موفقیتهای ورزشی مقایسه کند.
البته این اولین بار نیست که تهیهکننده و مجری برنامه ۹۰ به حوزههای سیاسی و سینمایی که شناختی از آنها ندارد، سرک میکشد. متاسفانه برخی از مدیران سیما تا اندازهای مرعوب و منفعل در برابر برخی چهرهها هستند که مثلا مجری ۹۰ به خود اجازه میدهد عوامانه به حوزههای مختلف بپردازد و رایگان آنتن رسانه ملی را در اختیار تبلیغ فیلمی گذارد که توسط شرکتی قطری و وابسته به خاندان حامی تکفیریهای تروریست تهیه شده است!
روزنامه خبر ورزشی هم درباره این برنامه نوشته است: «مصاحبه عادل فردوسیپور با شهاب حسینی بر خلاف تبلیغات فراوانی که روی آن شد، به هیچوجه چنگی به دل نزد. نوع مصاحبه طوری بود که بیشتر از آن که مخاطب جذب شود خود عادل جذب شد. او آشکارا تحت تأثیر شخصیت شهاب حسینی قرار گرفته بود. نوع سوالات اصلاً خوب نبود و مصاحبه ریتم خاصی هم نداشت. عادل هنگام مصاحبه مدام میجنبید و نتوانست مصاحبه را آن طور که باید و شاید درآورد.»
پیش از این نیز برخی از برنامههای صداوسیما از جمله برنامه «هفت» و یک برنامه آشپزی برای فیلم «فروشنده» تبلیغ کرده بودند و این بار نوبت به برنامه ۹۰ رسید. برنامه ۹۰ سابقه طولانی در پرداختن به مسائل غیر تخصصی خود دارد. این برنامه سال گذشته نیز به مناسبت شب یلدا گفتوگویی با محمدجواد ظریف ترتیب داده بود که مسئولان وقت سازمان صداوسیما به علت خارج از چارچوب بودن این گفتوگو با موضوع برنامه ۹۰ از پخش آن خودداری کردند. حال باید از مسئولان فعلی صداوسیما پرسید چرا این بار اجازه پخش گفتوگویی خارج از موضوع به برنامه ۹۰ داده شده است.»
فیلسوف و تحلیلگر سیاسی برجستهی آمریکایی معتقد است که از اظهارنظر اخیر دونالد مبنی بر لزوم توسعهی زرادخانهی هستهای آمریکا وحشت زده شده است.
به گزارش ایسنا به نقل از هافینگتون پست، نوام چامسکی، استاد دانشگاه بازنشستهی دانشگاه (MIT) گفت که توییت اخیر ترامپ در مورد لوزم توسعه و تقویت زرادخانهی هستهای آمریکا ترسناک ترین چیزی است که تا به حال دیده است. چامسکی از منتقدان سر سخت ترامپ؛ گفتههای او در جریان کمپین انتخاباتش را با حزب نازی آلمان مقایسه کرده است.
او همچنین از برنامهی و لادیمیر پوتین برای به روز رسانی و ساخت تسلیحات هستهای انتقاد کرده است.
روز پنج شنبه دونالد ترامپ در اقدامی غیر منتظره و بر خلاف سیاست آمریکا در کاهش تسلیحات هستهای خود طی چند دههی گذشته در صفحهی توییتر خود نوشت که آمریکای باید به طوری جدی زرادخانهی هستهای خود را گسترش دهد. پنتاگون برنامه دارد تا طی حدود 30 سال آینده سه ضلع زرادخانهی هستهای آمریکا (بمب افکنهای هستهای، زیر دریایی هستهای و موشکهای بالستیک هستهای را با هزینهای بالغ بر یک تریلیون دلار به روز رسانی کند.
اگرچه مخالفان این طرح پنتاگون با هشدار اینکه این اقدام ممکن است باعث آغاز یک رقابت تسلیحاتی جدید میان آمریکا، روسیه و چین شود، با آن مخالفت کردهاند.
توییت ترامپ ساعاتی پس از آن منتشر شد که ولادیمیر پوتین اعلام کرد که زرادخانهی هستهای روسیه باید تقویت شود.
تکلیف دولت برای ارتقای شاخصهای کسب و کار در برنامه ششم
نمایندگان مجلس شورای اسلامی دولت را مکلف به بهبود شاخصهای کسب و کار کردند.
به گزارش ایسنا، نمایندگان مجلس در جلسه علنی بعدازظهر امروز (شنبه) و در جریان رسیدگی به جزئیات لایحه برنامه ششم توسعه ماده 25 این لایحه را به تصویب رساندند که بر اساس آن دولت مکلف است اقدام قانونی در جهت اصلاح قوانین، مقررات و رویههای محیط کسب و کار را انجام دهد به گونهای که شرایط امن، سالم، سهل و شفاف به وجود آید تا در پایان سال چهارم اجرای برنامه، رتبه ایران در دو شاخص رقابت پذیری بینالمللی و شاخص های بین المللی حقوق مالکیت در میان کشورهای منطقه سند چشم انداز به رتبه سوم ارتقاء یابد و هرسال بیست درصد از این هدف محقق شود. در شاخص کسب و کار هر سال ده رتبه ارتقاء یافته و به کمتر از هفتاد در پایان برنامه برسد.
وزیر امور اقتصادی و دارایی مکلف است در پایان شهریور و اسفند هر سال، گزارش میزان تحقق حکم این ماده را همراه مستندات به مجلس شورای اسلامی ارائه نماید.
به موجب این مصوبه همچنین وزارت امور اقتصادی و دارایی موظف است با هدف تضمین امنیت سرمایهگذاری و کارآفرینی در کشور جذب متخصصان، صیانت، حفاظت و مقابله با اخلال در امنیت اشخاص و بنگاهها و کاهش ریسک اجتماعی در محیط کسب و کار، با همکاری سازمان، معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری، وزارتخانههای تعاون، کار و رفاه اجتماعی، امور خارجه، اطلاعات، دادگستری و کشور الزامات ارتقای امنیت فضای کسب و کار را تهیه و به تصویب شورای عالی امنیت ملی برساند.
نمایندگان مجلس با 149 رأی موافق، 12 رأی مخالف و 5 رأی ممتنع از مجموع 209 نماینده حاضر ماده 25 لایحه برنامه ششم را به تصویب رساندند.
روزنامه های امروز، شنبه چهارم دی در حالی که در صفحات اول خود از سقوط یک پهپاد توسط نیروهای دفاع هوایی در مرکز تهران خبر داده اند از تناقض هایی که درخبرسازی نظامیان و صدا و سیما و مراکز دولتی وجود دارد یاد کرده و خبر داده اند که دو روز بعد از شادمانی ها از پاک شدن هوای تهران بازگشت هوای ناسالم بار دیگر آلودگی زمستانی مردم را فراگرفت.
در ادامه جدال تازه تندروها با دولت که به دنبال افشای یک جلسه محرمانه مجلس و سخنان وزیر خارجه رخ داده که دولت آن را تکذیب کرد و روزنامه های جوان و کیهان و هواداران جناح تندرو اصرار دارند که این اعتراف صادقانه جواد ظریف است که از برجام و مذاکره با آمریکا ابراز پشیمانی کرده است. جدال دوم درباره منشور حقوق شهروندی است که محمدیزدی عضو شورای نگهبان آن را عملی تبلیغاتی و غیرقانونی خوانده و روزنامه های هوادار دولت به وی تذکر داده اند که سخنانش حقوقی نیست و جهت گیری سیاسی است.
شهروند در گزارش اصلی خود نوشته: ساکنان پایتخت پایان هفته دودآلودی را پشت سر گذاشتند؛ آلودگی که از پنجشنبه بر آسمان شهر سایه انداخت و در سومین روز زمستان تا حدی بیشتر شد که هوای هفت منطقه بهشدت آلوده اعلام شود. این اتفاق در حالی است که روزهای پیش از این آسمان چنان آبی بود که بسیاری از شهروندان را بر سر ذوق آورد تا تصاویر آسمان آبی را در فضای مجازی منتشر کنند. این شرایط که در روزهای گذشته، برای شهرهای بزرگ پیشبینی شده بود، دیروز در تبریز با پدیده وارونگی دما و شاخص آلودگی ١٢٧ وضعیتی ناسالم را برای گروههای حساس رقم زد.
به نوشته این روزنامه: ناسالمشدن هوا برای همه پایتختنشینان در حالی است که براساس نتایج بررسی شاخص کیفیت هوای تهران در ۲۷۶ روز اخیر، در ۶ ماه نخست امسال هوا ناسالم نشد؛ اما پاییز امسال به اندازه کل سال گذشته هوا آلوده بود. این پایداری در حالی ادامه داشته که براساس اعلام سازمان هواشناسی آسمان تهران در روز شنبه، چهارم دی، کمی ابری و غبارآلود، بهتدریج ابری، در اواخر وقت بارش باران و برف با بیشینه و کمینه دمای ۱۱ و ۵ درجه سانتیگراد پیشبینی شد؛ جریانی که شهروندان به آن امید بستهاند تا از شدت آلودگی هوا بکاهد.
سناریوهای مواجهه با ترامپ
علیرضا شاکر در سرمقاله روزنامه قانون با توجه به شکل گیری کابینه دونالد ترامپ در آمریکا نوشته: تصمیم گیران در ایران چند راه پیش رو دارند. اول بی اعتنایی به تغییرات در آمریکا ؛ ادامه رویکرد فعلی در آزمایش موشکهای جدید و همچنان بیتوجهی به تحریم ها و محدودیتهای آمریکا و اتحادیه اروپا ناشی از نقض حقوق بشر، یکی از راههای پیش روست که طبیعتا به محدودشدن بیشتر اقتصاد ایران و همچنین افزایش تنشهای منطقهای می تواند منجر شود؛ راه دوم گسترش سطح درگیری آمریکا در منطقه این گزینه، بسیار آرمانی و ایدهآلگرایانه است و آنرا چندان جدی نمی توان برشمرد.
نویسنده سومین راه حل را برای ایران همکاری با آمریکا در منازعات منطقه دانسته با توجه به تمدید تحریمهایی همچون تحریم موسوم به داماتو در کنگره بهنظر می رسد ایران از همکاری مستقیم با آمریکا برای ریشه کنی تروریسم تکفیری پرهیز خواهد کرد و احتمال اینکه ایران بخواهد از این بازی منطقه ای به همکاری با ایالات متحده برسد بسیار کم است ، همانطور که برای کاخ سفید نیز این اعتماد سخت و غیر محتمل است.
راه حل دیگر را قانون: همکاری گسترده نظامی ایران با روسیه؛ شاید این گزینه در داخل ایران منتقدینی داشته باشد. همانگونه که برخی چهره های سیاسی نسبت به استفاده روسها از پایگاه هوایی شهید نوژه همدان معترض شدند. اما چنانچه روسها متقاعد شوند و بتوان به آنها اعتماد کرد ، شاید استقرار نظامی آنها در ایران بتواند مانعی برای رویارویی نظامی ایران و آمریکا شود.
آخرین راه حالی که مقاله قانون پیش بینی کرده: ایجاد آشتی ملی در داخل و بالا بردن سطح مشارکت گروههای مختلف سیاسی در امور و پایاندادن به برخوردهای سلبی که مواجهه با خطر دشمن خارجی را با همسویی بیشتر داخلی ، کارآمدتر سازد. ایران قبلا نیز از چنین روشی استفاده کرده است.
مجادله خصمانه با دولت
در حالی که امروز نیز درگیری های بین امامان جمعه و چهره های جناح راست با دولت در زمینه های مختلف ادامه دارد و در آخرین جنجال نقل سخنرانی از جواد ظریف در جلسه محرمانه کمیسیون امنیت ملی مجلس همچنان صفحات روزنامه های دو جناح را به خود اختصاص داده، جوان از قول رییس کمیسیون امنیت ملی مجلس که گفته بود جلسه محرمانه بوده و وزیر خارجه در اولش تقاضا کرده مسایل درز نکند نوشته وی تلویحا ادعاهای نمایندگان تندرو را تایید کرد.
روزنامه های هوادار دولت هم با نظر پرسی و مصاحبه هایی با نماینده های میانه رو مجلس به حمایت از دولت و به خصوص وزیر خارجه برخاسته اند.
بهناز لطفعلی زاده در گزارشی از قول اردشیر نوریان، نماینده شهرکرد در مجلس نوشته: جدا از این که اقدامی که علیه محمدجواد ظریف صورت پذیرفته امری غیر اخلاقی بوده، با توجه به اهمیت موضوعی که نسبت به آن حواشی بسیاری ایجاد شده است، گفتنی است گاهی اوقات این منافع ملی و منافع کلی کشور است که در گرو رفتارهای پر هزینه در معرض خطر قرار می گیرد.
نوریان ادامه داده: در شرایطی که کشورهایی نظیر آمریکا، عربستان و غیره به دنبال ایراد فشارهای بی شماری به جمهوری اسلامی ایران هستند، یک نماینده قبل از هر نوع اظهارنظری باید این نکته را بسنجد که آیا حرف ها و رفتارهای او موجب ایجاد التهاب درونی و سست شدن پایه های وحدت می شود یا خیر؟
کوروش کرم پور، نماینده فیروزآباد در مجلس با اشاره به این که منافع ملی در واقع همان منافع نظام و عموم مردم است، به نوآوران گفت: متأسفانه نحوه تعریفی که از منافع ملی به عمل می آید، بر اساس نگاه جناحی افراد است و این خود بزرگ ترین تهدید داخلی است.
حمدرضا منصوری، نماینده ساوه هم به نوآوران گفت: این که موضوعی محرمانه و امنیتی که در جلسه ای محرمانه در کمیسیون امنیت ملی مجلس مطرح شده به بیرون سرایت کرده و مورد تبلیغات گسترده جناحی و سیاسی قرار گیرد، نادرست وخلاف منافع ملی است.
وی افزود: تاکنون با انواع و اقسام رفتارهای نادرست برخی افراد علیه دیگری روبه رو بوده ایم، اما اکنون می دانیم که کشور بیش از هر چیزی به تقویت وحدت ملی نیاز دارد و هر نوع اقدامی که خلاف این مهم باشد، در جهت خواست و مطالبه دشمن خواهد بود.
کیهان در همین حال سخنان نقل شده از جواد ظریف را در ابراز پشیمانی از مذاکره با آمریکا و توافق برجام که وزارت خارجه آن را رد کرده، اعترافات صادقانه خوانده و یادآور درستی پیش بینی های جنجال تندرو.
احمد غلامی در مقاله ای در شرق به عنادی پرداخته که فضای سیاسی کشور را در برگرفته است و نوشته این دامن دولت کسی را گرفته که برخاسته از دل جناح راست و راستگرایی سنتمداراست. اما حالا اصولگرایان بیشازپیش آگاهاند که از جایگاه حداقلی در سیاست برخوردارند، البته حداقلی قدرتمند. پس ناگزیرند با اتوریته باقیمانده جناحشان یاران وفادار را نگاه داشته و درصدد یارکشی و همراهسازی طیفهایی از مردم باشند که تا دیروز آنان را اقلیتی ازدسترفته میپنداشتند.
به نظر سردبیر شرق: آنان اندیشههای چپ اسلامی و چپ مارکسیستی را دستاویز این یارکشی کرده تا از آن بهرهبرداری کنند و چنان در این کار مصمماند که گویا سودای «انقلاب از راست» را در سر دارند. ناگفته پیداست در غیاب هرگونه تفکر چپگرایانه رادیکال در سیاست، فضای وسیعی پیشرویشان باز است تا با مصادره آموزههای جریان چپ به مخالفان جدی دولت یازدهم تبدیل شوند. اگرچه معلوم است هدف اصلیشان تخریب حسن روحانی نیست بلکه به انقیاد درآوردن اوست.
در پایان مقاله آمده:انقلابی که از راست آغاز شده، اگر به حملات خود ادامه دهد، بیشک با دولت مجروحی مواجه خواهیم بود که از پس جراحت وارده چنان ناتوان و بیرمق شده که زمینه را برای ظهور احمدینژادی دیگر، با شکل و شمایل دیگر فراهم خواهد کرد.
شهرام شهیدی در ستون شهروند نوشته:به قول وزیر ارشاد «روزگار تکصدایی گذشته است». منتها جناب وزیر نگفته حالا که عمر تکصدایی سپری شده، چند صدا باید وجود داشته باشد؟ دو صدا؟ دو صدای مردانه یا صدای مردانه فیت زنانه؟ اصلا صدای زن تکصدا میشود باشد؟ اگر دوصدایی باشد، اشکال ندارد؟ چند صدایی یعنی یک خواننده راک با یک خواننده سنتی میتواند هم آواز بشود؟ کسی سلامتی پس از اجرایشان را تضمین میدهد؟ اصلا سپریشدن روزگار تکصدا بودن مثل تکسرنشین بودن خودروهاست؟ اگر اینطور باشد که ولمعطلیم.
به نوشته این طنزنویس: وزیر اضافه کرده صداوسیما باید زبان همه ملت باشد. من داشتم فکر میکردم مگر تا الان عضو دیگری از بدن ملت بوده؟ مثلا تا حالا صداوسیما لوزالمعده ملت بوده یا خداینکرده، زبانم لال... اصلا نمیتوانم به زبان بیاورم. یا شاید آپاندیس ملت بوده و از این پس قرار است زبان ملت باشد؟ البته واقعا به آپاندیس شباهت زیادی دارد چون بدون هردویشان و بدون اینکه مشکلی پیش بیاید، میشود زندگی کرد.
در انتهای طنز شهروند آمده: تکصدا نبودن خیلی خوب است. اجازه بدهید... الان از اتاق فرمان به من میگویند، از جناب وزیر بپرسم چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام نیست؟ این چند صدایی الان در ارشاد چیز میشود؟ ما که در ارشاد چیز میشویم. چیز بشوم اگر دروغ بگویم. (خوانندگان عزیز متأسفانه ذهن راوی به محض یادآوری مصایب ارشاد دچار خودسانسوری و چیزخواری میشود.)
این بخش اظهارنظر جناب آقای یزدی را میتوان یک نقد عادی و حتی سلیقهای دانست ولی بخش دوم که منشور را غیرقانونی و قابل تعقیب دانستهاند را در هیچ قالبی نمیتوان درک و فهم کرد. کجای این کار غیرقانونی است؟
آیا بیان و اظهار مفاد قانون، عملی غیرقانونی است؟ اگر ایشان ١٢٠ بند این حقوق را مطالعه کردهاند، خوب بود که ١٢٠ بند پیوست آن را که مفاد و مستندات قانونی هر یک از بندهای ١٢٠گانه را ذکر کرده بود نیز ملاحظه میکردند. این منشور نه لایحه است و نه مصوبه دولت؛ بلکه جمعآوری اصول قانون اساسی، قوانین و مصوبات قبلی است که همه آنها مراحل قانونی خود را طی کردهاند. تنها کاری که در این میان شده، جمعآوری و مستندسازی و دستهبندی این حقوق است. کاری که در اصل ترجیح داشت شورای نگهبان آن را انجام میداد. شورایی که باید حافظ قانون اساسی و حقوق ملت باشد و باید از آگاهی مردم در زمینه حقوقشان استقبال کند. آقای یزدی فرمودهاند که این کار خلاف قانون بوده و قابل پیگیری است. در مقام شورای نگهبان بودن ایجاب میکند که خیلی دقیق و حقوقی سخن گفت. از ایشان درخواست میشود که همین ادعای خود را در قالب یک نوشته حقوقی بیان کند که کجای این کار دولت یا رییس آن غیرقانونی است که حقوق شهروندان را که در قوانین موجود آمده جمعآوری و یکجا برای آنان ارایه کند؟ اگر همین ادعا را ایشان مستند کرد، همه ادعاهای دیگرشان هم پذیرفتنی است. ایشان گفتهاند که این کار یک کار تبلیغات انتخاباتی است. این انگیزهخوانی است و شایسته طرح در نقد حقوقی و مهم نیست. ولی فرض کنیم که چنین باشد، در این صورت توزیع سیبزمینی در میان مردم و حتی ریختن آنها توی جاده بهتر است یا ارایه منشور حقوق شهروندی؟ چرا نسبت به آن کار اعتراضی نشد، ولی بیان حقوق شهروندی مردم را، با عنوان تبلیغات انتخاباتی محکوم میکنیم؟
هواپیماهای نو
با قطعی شدن خرید هواپیمای نو ایرباش روزنامه های میانه رو و اقتصادی معتقدند ایران دوباره به روزگار خوش چهل سال پیش خود باز می گردد و بازار هوایی منطقه را از همسایگان جنوبی و خواهد گرفت. در این حال مقامات پیشین وزارت راه به تحسین عباس آخوندی وزیر راه پرداخته اند که در میان فشارهای شدید گروه راست با ده ماه مذاکره خرید هواپیماهای بویینگ و ایرباس را ممکن کرد.
روح الدین ابوطالبی در مقاله ای در روزنامه اقتصادی تعادل نوشته: این تعداد هواپیمایی که انتخاب شده، میتواند بازار داخل را تامین کند. با امضای این قراردادها مقداری از مشکلات صنعت هوانوردی ایران از نظر ایمنی و امنیت حل میشود. عمده مشکلات شرکتهای خصوصی در گذشته همیشه این بود که به دنبال خرید هواپیمای دست دوم قدیمی بودند تا سودآوری را با پایین آوردن ایمنی هوانوردی افزایش دهند. درحالیکه شرکتهای دیگری در دنیا هستند که با داشتن ایمنی کامل، سودآور عمل کردهاند.
رییس پیشین سازمان هواپیمای کشوری ابراز عقیده کرده که بازسازی ناوگان هوایی، ایران را در منطقه به هاب هوایی تبدیل میکند. ایران پتانسیل این را دارد و لااقل میتواند مسافرهایی که به کشورهای خلیج فارس میروند جمعآوری و پروازهای مستقیم در کشور را راهاندازی کند. اگر ناوگان هوایی بهخصوص در بخش تامین سوخت و سرویسهایی که به فرودگاهها داده میشود، خوب عمل شود؛ ایران هم میتواند هاب مسافری و هم هاب باری در منطقه شود. اما باید دید سیاستگذاریها چه نقاط ضعفی دارد تا پتانسیل بالقوهیی که روی نقشه جغرافیا در کشور وجود دارد، بالفعل شود.
احمد خرم وزیر پیشین راه هم در مقاله ای در اعتماد از خریدهای تازه استقبال کرده و به یادها آورده که در دولت احمدی نژاد با تحریم ها چه فشاری بر مردم و صنعت هوایی کشور با سقوط های پی در پی هواپیماها وارد آمد.
مشکلات اجتماعی زنان
شهروند در سرمقاله خود با نقل جمله ای درباره افزایش زنان در ناامنی اجتماعی و مصایب جامعه تشریح کرده که در جامعه سنتی زنان حتی وقتی وارد بازار کار می شدند اختیاری نداشتند و حقوقشان را پدرشان دریافت می کرد. اما زنی که در گوشه خانه و تحت نظارت پدر یا شوهر بود و امنیت کافی داشت، اینک وضعیت تغییر کرده و او به یکباره درمیدان اجتماعی قرار میگیرد که نه خود قادر به حفظ خویش و تأمین نیازهای اساسی است و نه نهادهای عمومی این نیازها را تأمین میکنند، او در دوراهی بازگشت به خانه یا پذیرش پیشنهادهای تحتالحمایتی دیگران؛ دومی را میپذیرد، زیرا که راه بازگشت غیرممکن است.
نویسنده سرمقاله شهروند معتقد است: این مسأله نیز به تشدید بحران وضعیت زنان منجر شده است. بسیاری از زنان با چند موضوع طلاق، اعتیاد، تأمین معاش، سرپرستی خود و فرزند، فقر و بیکاری و در یک کلام، بیپناهی دستوپنجه نرم میکنند؛ و در آینده نیز این وضع تشدید خواهد شد. تحول این چند رقم رسمی طی دودهه گذشته میتواند تصویر دقیقتری از ماجرا را به ما نشان دهد.
مقاله هشدار داده که باید: زودتر اقدام شود و برای زنان مقررات و نهادهای لازم را برای تأمین آنان درشرایط جدید اجتماعی فراهم کرد. با مقررات و قوانین و نهادهای فعلی نمیتوان این مشکل را حل کرد. توجه کنیم دراین مورد خاص فردا خیلی دیر است.
شکست صدا و سیما
علی میرفتاح در ستون کرگدن روزنامه اعتماد به تولید برنامه ها توسط شبکه های اینترنتی اشاره کرده و از برنامه های مصاحبه و نمایشی نام برده که به تازگی ده، دوازده برنامه جذاب در فضای مجازی قابل دیدنند.
به زعم نویسنده: بحث تلویزیون خصوصی به جایی نرسید اما توسعه فضای مجازی این امکان را فراهم کرد تا اهل ذوق وکاربلدها خود را معطل بایدها و نبایدهای تاریخ مصرف گذشته صدا و سیما نکنند و به شکلی معقول و جذاب برنامه بسازند. اگر از مصاحبههای سیاسی خوشتان بیاید، فضای مجازی پر است از مصاحبههای مستقل تلویزیونی با نامداران سیاسی. چند برنامه را که چقدر هم خوب و حرفهای و دلسوزانه و سالم ساخته شدهاند.
ستون کرگدن به این جا رسیده که: این است سزای تلویزیونی که «زمان» را نمیشناسد، مخاطبش را گم کرده و استعداد غریبی دارد در پز دادن کاربلدها و برنامهسازان و استعدادهای درست و حسابی. همه جای دنیا یکی از کارهای جدی رسانهها- به خصوص رسانههای رادیویی و تلویزیونی- استعدادیابی است. آنها میگردند و استعدادهای جوان را کشف و آنها را جذب میکنند. جذب و سرمایهگذاری میکنند تا دستشان برای تولید برنامههای جذابکارتون نازنین جمشیدی، شهروند باز باشد. اینجا اما برعکس است.
شاید کمتر کسی نام مرضیه حدیدچی را آن طور که باید
شنیده باشد. او بعدتر با نام مرضیه دباغ (فامیلی
همسرش) معروف شد و روحالله خمینی وی را خواهر طاهره نامید. مرضیه دباغ از تاثیرگذارترین
افراد در روند انقلاب اسلامی است که از بنیانگذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم
به شمار میرود و در مقاطع حساس پیش و پس از انقلاب کارهای مهم و موثری انجام داده
است.
مرضیه دباغ در سال ۱۳۱۸در خانوادهای
سنتی و خوشنام در همدان به دنیا آمد. پدر وی مدرس اخلاق در مسجد و صاحب یک کتابفروشی
بود و علاقه او به سوادآموزی و خواندن از همان دوران کودکی و گوش دادن به کلاسهای
پدر شکل گرفت. اما مشکل اینجا بود که در آن سالها آموزش مدرن در ایران هنوز شکل نگرفته
بود و کودکان بنا به سلیقه و خواست والدین خویش به مکتبهای مختلف فرستاده میشدند.
مرضیه هم به مکتبی در همدان فرستاده شد تا خواندن را یاد بگیرد.
کمی بعد وقتی دانشآموزان پسر مکتب وارد مرحله یادگیری
نوشتن شدند، او دریافت که پدرش اجازه نداده نوشتن بیاموزد و دلیل این کارش آن بوده
که در آن زمان خانوادههای سنتی نوشتن را برای دختران ایراد میدانستند و معتقد بودند
ممکن است دخترشان نامه یا چیزی نامربوط بنویسد و باعث رسوایی خود و خانواده شود. اما
مرضیه دستبردار نبود و مخفیانه در زیرزمین خانهشان به کپیبرداری از روی کتابهای
پدر میپرداخت و به نوعی سعی داشت خود، خود را آموزش دهد. ماجرای مکتب نیز به همینجا
خاتمه نیافت و بعد از روشدن بعضی از این شیطنتها، پدرش وی را به کلی از رفتن به مکتب
بازداشت و تحصیلات وی به صورت نصفه و نیمه در خانه و با تدریس شخص پدر دنبال شد.
اما وقتی مرضیه به پانزده سالگی پا گذاشت، پدرش
به سرعت او را به عقد فردی بازاری در تهران به نام محمدحسن دباغ درآورد و او پس از
ازدواج با وی راهی تهران شد. در این جا بود که دوباره شعلههای شیطنت و فعالیت در این
دختر نوجوان زبانه کشید و وی از طریق شوهرش که نسبت به مسائل سیاسی بیتفاوت نبود و
در سخنرانیهای مختلف شرکت میکرد، از اوضاع جاری مملکت و جهان تا حدی خبردار میشد.
همه این مسائل باعث شد از شوهرش مداوم بپرسد که دلیل این همه تفاوت میان حقوق زن و
مرد چیست و چرا او نمیتواند پی درسآموزی برود. شوهرش هم از آنجا که پاسخی به این
سوالات نداشت به مرضیه پیشنهاد داد که خود به دنبال درس حوزوی رفته و پاسخ این سوالها
را شخصا بیابد.
این پیشنهاد باعث بازشدن دریچهای تازه در زندگی
مرضیه شد و او اکنون میتوانست رویاهای کودکی و نوجوانیاش را راحت پی بگیرد. وی در
همان سنین عاشق شخصیت خمینی شد و بعد از دیداری که یکبار در قم با وی داشت تمام توانش
را برای مبارزه در جهت آرمانهای او اختصاص داد. کمی بعدتر هم شانس بزرگی آورد و سعیدی،
شاگرد خمینی، امام جماعت مسجد محل آنها شد، و مرضیه از این جا به بعد به خاطر نزدیکی
محمدرضا سعیدی به خمینی به شاگرد اختصاصی ایشان بدل گشت. آن طور که خود مرضیه میگوید
سعیدی شروع به آموزش مباحث پایهای دینی به وی کرد و به سوالات وی مستقیم و یا کتبا
و از طرف خمینی پاسخ میداد. وقتی مرضیه، سعیدی را از علاقه خود به فعالیت سیاسی و
مبارزاتی آگاه میسازد، از طرف او مورد امتحان قرار میگیرد و وقتی شجاعت و استقامت
خود را در این امتحانها نشان میدهد وارد حلقه شاگردان خصوصی سعیدی میشود که حتی
در کرج آموزشهای نظامی نیز داشتهاند. در این زمان و وقتی مرضیه به اوج فعالیتهای
سیاسی، انقلابی و مسلحانه خود میرسد مادر هشت فرزند است.
با کشته شدن مراد و استاد خود در سال ۱۳۴۹، آتش انقلابی مرضیه
شعلهور تر می شود و فعالیتهای خود را بیش از پیش دنبال میکند و با دانشجویان دانشگاههای
مختلف تهران به صورت مستقیم ارتباط گرفته و با آنها به پخش اعلامیههای انقلابی مشغول
میشود. همین امر هم نهایتا در سال ۱۳۵۲باعث دستگیری وی میشود که طی دوبار متوالی
در همان سال اتفاق میافتد و جمعا در حدود نه ماه را در زندان ساواک به سر میبرد.
یکی از سختترین زمانهای این دوره بازداشت وقتی است که ماموران ساواک دختر چهارده
ساله وی را نیز به جرم انتشار و پخش اعلامیه به سلول او میآورند و وی حالا باید تمام
شکنجههایی را که در روزها و ماههای گذشته تحمل کرده است برای دخترش هم متصور باشد.
خاطرات این دوره زندان در کتابی به نام «خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ)» به چاپ رسیده
است و دخترش، رضوانه نیز خاطرات خود از این دوره را تحت کتابی به نام «آن روزهای نامهربان»
منتشر کرده است.
وی پس از آزادی از زندان در سال ۱۳۵۳توسط محمد منتظری از کشور خارج میشود و پس از گذران دورانی کوتاه در
انگلیس و فرانسه به لبنان و سوریه میرود و در آنجا و با هماهنگیهای منتظری وارد
تیم چمران میشود. چمران نیز از ورود یک زن چریک به تیم خوشحال شده و وی را با دیگر
چریکهای مسلمان وارد تمرینات ویژه نظامی میکند. وی در این دوره آنقدر از اعتبار و
مهارت بالایی برخوردار میشود که بعد از ورود خمینی به نوفللوشاتو، به آنجا رفته و
به عنوان محافظ شخصی وی فعالیت میکند. در روزهای پایانی اقامت خمینی در فرانسه، مرضیه
با خبرنگاری که قصد ورود یواشکی از بالای دیوار خانه را داشته درگیر میشود و او را
به بیرون هل میدهد. همین امر باعث گرفتگی قفسه سینه و انتقال او به بیمارستان میشود.
انتقالی که فرصت ورود تاریخی به ایران را در آن هواپیمای ایرباس معروف از او میگیرد و تا روزهای بعد وی اخبار را از تلویزیون
و رادیوی بیمارستان دنبال میکند.
اما پس از پیروزی انقلاب و بازگشت وی به ایران،
به دستور خمینی، مرضیه در جمع محدود مردانی که وظیفه بنیانگذاری سپاه پاسداران انقلاب
اسلامی را عهدهدار بودند، حاضر شده و پس از تشکیل سپاه، ماموریت تاسیس و شکلدهی سپاه
پاسداران غرب کشور به وی محول میشود و او سه سال بعد زندگی خود را در همدان و در این
سمت سپری میکند. اما ماموریت مهم دیگری که بعد از انقلاب به وی سپرده میشود، حضور
در تیم مذاکرهکننده با شوروی است که از طرف خمینی به این تیم دعوت شده و در کنار جوادی
آملی و محمدجواد لاریجانی حامل نامه تاریخی او به گورباچف میشوند. یکی از نکات جالب
این سفر هم وقت دست دادن گورباچف با دباغ است که وقتی وی دستش را دراز میکند، او به
جای طفره رفتن از دست دادن و برای حفظ شان دیپلماتیک تیم ارسالی، چادرش را روی دست
میاندازد و از زیر چادر با گورباچف دست میدهد.
مرضیه دباغ پس از آن و با ورود بیشتر به عالم سیاست
سه دوره نماینده مجلس شورای اسلامی و استاد دانشگاه در دانشگاههای مختلف بوده است.
وی همچنین مسئول بسیج خواهران کل کشور، قائممقام جمعیت زنان جمهوری اسلامی و عضو شورای
مرکزی جمعیت زنان انقلاب اسلامی بوده است. رسانههای داخل کشور حتی از فعالیت او به
عنوان مسافرکش پس از دوران نمایندگی مجلس و برای کمک به خانوادههای فقیر یاد کردهاند.
خانم دباغ از محمد خاتمی نشان ایثار نیز دریافت
کرده است و شاید جالب توجه باشد که وی در انتخاباتهای قبلی از حامیان خاتمی و میرحسین
موسوی بوده که البته بنا به اظهارات بعدی مثل اینکه امروز از این انتخابها چندان
راضی نیست. وی اکنون از بیماریهای متعدد و کهولت سن رنج میبرد و تا کنون تحت عملهای
جراحی بسیاری قرار گرفته است.
دیوار برلین نام دیواری است به طول ۱۵۵ کیلومتر و به ارتفاع ۲ متر که پس از پایان جنگ جهانی دوم و شکست حزب نازی کشیده شد.
این دیوار به مدت ۲۸ سال یعنی از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۸۹ شهر برلین را به دو منطقهی شرقی و غربی تقسیم کرد.به این دیوار «پردهی آهنین» نیز میگفتند.با بهبود تدریجی ارتباط بین شرق و غرب زمینهی فروپاشی دیوار برلین فراهم شد. پس از فروپاشی دیوار برلین یک نقاش ایرانی، کانی علوی بر دیوار نقاشی کرد. کانی علوی اولین بار وقتی قدم به خاک آلمان غربی گذاشت و به دلیل لغزندهبودن زمین هواپیما مدتی طولانی امکان نشست نداشت از بالا دیوار برلین را دید. این نقاش ایرانی ساکن برلین در گفتوگویی با بیبیسی میگوید: «تا آن زمان نمیدانستم دیوار برلین اینقدر طولانی است. همیشه در ذهنم دیوار تداعیگر حایل بین دو کشور بیگانه بود هیچ وقت فکرش را نمیکردم دیوار بین دو آلمانی کشیده شود. بارها میشد که سوال میکردم آیا آن طرف دیوار هم مردم به زبان آلمانی صحبت میکنند؟ میگفتند بله. باورم نمیشد.» کانی علوی، نقاش ایرانی زمانی که در ۹ نوامبر ۱۹۸۹ در حال فروریختن بود در چند متری آن زندگی میکرد و هجوم مردم برلین شرقی را به چشم دید و نقاشی روی «سطح سرد» بخش شرقی دیوار کلید خورد.
کانی علوی در گفتوگو با بیبیسی میگوید:«در آلمان غربی همیشه میتوانستیم این کار را بکنیم ولی در آلمان شرقی هیچ وقت کسی اجازه نداشت به دیوار نزدیک شود و ما دو ماه پس از افتادن دیوار برای اولین بار روی آن نقاشی کردیم.»
بیبیسی در گزارشی میآورد: «مدت زمانی از فروریزی دیوار نگذشته بود و هنوز تا اتحاد دو آلمان زمان باقی بود. دوست اسکاتلندی نقاش ایرانی که در سفارت در بخش شرقی کار میکرد در تماس با وزیر دفاع جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) مقدمات امنیت نقاشها در بخش شرقی را فراهم کرد. با اینهمه در ۱۳۰۰ متر از دیوار که نقاشها پنج شش ماه مشغول کار روی آن بودند چهار سرباز آلمان شرقی همواره نگهبانی میدادند و برجهای نگهبانی هم جداگانه برقرار بود. به گفته علوی «اوایل سربازها یک جوری نگاه میکردند اما دیگر مثل گذشته قدرتی نداشتند که شلیک کنند. حتی بعدتر آمدند گفتند میخواهید ما هم کمک کنیم؟ رنگ را برایتان نگه داریم؟»
نقاشها از طریق اطلاعیه رادیویی و تلویزیونی کانی علوی از این پروژه که قرار بود داوطلبانه انجام شود آگاه شدند. کانی علوی میگوید: «هر هنرمندی که میآمد میگفت مثلا من چهار متر یا پنچ متر میخواهم و بر اساس همان چیزی که میخواستند دیوار را بین خودمان تقسیم کردیم. همه رایگان کار میکردند٬ حتی پول هواپیما و خوراک و جای اقامت را خودشان میپرداختند من فقط برایشان رنگ تهیه کردم. میرفتم مثل بیچارهها در رنگ فروشیها و خواهش میکردم رنگ هدیه کنند. یا رنگهایی را که مردم هدیه میکردند میگرفتم.»
این طور بود که از اواخر ژانویه ۱۹۹۰ که اوج سرمای برلین بود تا سپتامبر همان سال٬ ۱۳۰۰ متر از دیواری که ۲۸ سال نماد برجستهای از جنگ سرد بود رنگ رنگ شد. دیوار به دست ۱۱۸ نقاش که از ۲۱ کشور دنیا آمده بودند نقشهایی را به خود دید که یادآور درد یک کشور را به یکی از ایستگاههای توریستها در برلین تبدیل کرده است.» کانی علوی میگوید که در نقاشیاش تلاش کرده است که احساسی که مردم آلمان شرقی در آن لحظات فروریختن دیوار برلین داشتهاند را به تصویر بکشد: «وقتی دیوار ریخت حس کردم الان باید احساسی را که مردم آلمان شرقی دارند٬ که آزاد شدهاند و دارند به برلین غربی میآیند بکشم. در صورت مردم میدیدم که فقط این نیست که خوشحالاند. خیلی هم خوشحال و سرحال بودند ولی آن لحظه چیزهای دیگری هم در فکرشان بود.»
تجربهی ابتدایی مردم بیشک «بیمرزی» بود. آنها علاوه بر خوشحالی هراس نیز داشتند و احساسشان آمیزهای از ترس و خوشحالی بود. «به محض اینکه از مرز رد می شدند این سوال در صورتشان دیده می شد حالا کجا بروم؟ یا پشت سرشان را نگاه میکردند که نکند دیوار پشت سرم بسته شود و نتوانم این بار به آن طرف برگردم. بنابراین فقط خوشحالی نبود٬ ترس هم بود. میخواستم همان صورتها را روی بوم نقاشی بیاورم. این کار را کردم و دو ماه بعدش هم که رفتیم در آلمان شرقی کار کردیم همان ایده را مجددا روی دیوار نقاشی کردم.» چند سال پس از نقشبستن این نقاشی بر آن بخش از دیوار آنچه این نقشهاا را تهدید میکرد خرابکردن این بخش از دیوار برلین بود چرا که بسیاری از سیاستمداران دوست داشتند که این بخش از دیوار نیز به عنوان «آخرین لکه ی ننگ» پا شود و فرو بریزد. علوی یکی از کسانی است که با ویرانشدن آن بخش از دیوار که منجر به خرابی نقشهای کشیدهشده میشود مخالف است.
این نقاش ایرانی میگوید: «البته من نقاشم و دوست دارم بیشتر وقتم را برای نقاشی صرف کنم اما نمیشود. مسایلی درباره دیوار وجود دارد که واقعا نباید به من دیگر ربط چندانی داشته باشد اما چون کسی نیست من مجبورم بروم همه جا صحبت کنم و از حفظ دیوار دفاع کنم. این کار بیشتر وقت روزانه من را میگیرد. طوری که دوستانم می گویند وقتی مردی باید تو را در دیوار دفن کنند.»
یکی از کارهایی که برای برقراری این بخش از دیوار صورت گرفته است تلاشی است که برای ثبت این بخش از دیوار در میراث جهانی یونسکو شده است. بیبیسی در این مورد مینویسد: «نقاشیهای این بخش از دیوار یک بار در سال ۲۰۰۹ در طول ماههای ژانویه تا نوامبر با تامین بودجه از طرف پارلمان آلمان و اتحادیه اروپا٬ با دعوت از هنرمندانی که ۲۰ سال پیش از آن بر دیوار نقاشی کرده بودند این بار با رنگهای مرغوب بازسازی شد. شش نفر از هنرمندان در این میان از جهان رفته بودند که دوستانشان که آن زمان دیوار کناریشان را نقاشی کرده بودند٬ کارشان را بازسازی کردند. یکی دیگر از اقدامات برای حفظ بخش نقاشیشده از دیوار که در میان مردم محلی و توریستها به "گالری بخش شرقی" شناخته میشود٬ کمپینهای رسانهای و بسیج عمومی مردم است. در سال ۲۰۱۳ توجه رسانهها و حضور مردم و ستارههایی نظیر راجر واترز ساختمانسازی در فضای دیوار را که مقدمهای بر جابهجایی باقیمانده دیوار بود متوقف کرد.» بیبیسی در گزارش یادشده مینویسد که پروژهای با نام «دیوار برلین» در چهار نقطهی دیگر از جهان نیز در حال اجرا است. یکی از این پروژهها در کرهی جنوبی و در نزدیکی مرز با کرهی شمالی است. این کار قرار است با هدف برقراری صلح بین یونان و ترکیه در خاک یونان، بین اسرائیل و فلسطین و بین مکزیک و امریکا نیز اجرا بشود.
کانی علوی ایدهپرداز و مسئول این پروژه است. او طرح «دیوار برلین» را صدور «انقلاب دوستی» میداند و امیدوار است روزی بتواند در ایران که به باور او سالها است بین اسلام و غیراسلام یک «دیوار نامرئی» کشیده شده است این پروژه را اجرا کند. کانی علوی چند سال پیش و در سال ۱۳۹۰۰ خورشیدی به عنوان سرپرست گالری بخش شرقی در شهر برلین به خاطر تلاشهای بیوقفهاش در سر پا نگاهداشتن دیوار نقاشیشده برلین از سوی رئیسجمهور آلمان موفق به دریافت «مدال لیاقت» شد که عالیترین نشان آلمان است. از آثار دیگر کانی علوی، قطعهای از دیوار معروف برلین است که اندازهی آن سه مترونیم در سه متر است که دو شهروند شرقی و غربی آلمان را تصویر میکند که پس از پیرانی دیوار برلین یکدیگر را در آغوش گرفتهاند. این اثر از سوی مجلس آلمان به سازمان ملل هدیه شد که در برابر مقر این نهاد جهانی نصب شده است.
دیوار برلین نام دیواری است به طول ۱۵۵ کیلومتر و به ارتفاع ۲ متر که پس از پایان جنگ جهانی دوم و شکست حزب نازی کشیده شد.
این دیوار به مدت ۲۸ سال یعنی از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۸۹ شهر برلین را به دو منطقهی شرقی و غربی تقسیم کرد.به این دیوار «پردهی آهنین» نیز میگفتند.با بهبود تدریجی ارتباط بین شرق و غرب زمینهی فروپاشی دیوار برلین فراهم شد. پس از فروپاشی دیوار برلین یک نقاش ایرانی، کانی علوی بر دیوار نقاشی کرد. کانی علوی اولین بار وقتی قدم به خاک آلمان غربی گذاشت و به دلیل لغزندهبودن زمین هواپیما مدتی طولانی امکان نشست نداشت از بالا دیوار برلین را دید. این نقاش ایرانی ساکن برلین در گفتوگویی با بیبیسی میگوید: «تا آن زمان نمیدانستم دیوار برلین اینقدر طولانی است. همیشه در ذهنم دیوار تداعیگر حایل بین دو کشور بیگانه بود هیچ وقت فکرش را نمیکردم دیوار بین دو آلمانی کشیده شود. بارها میشد که سوال میکردم آیا آن طرف دیوار هم مردم به زبان آلمانی صحبت میکنند؟ میگفتند بله. باورم نمیشد.» کانی علوی، نقاش ایرانی زمانی که در ۹ نوامبر ۱۹۸۹ در حال فروریختن بود در چند متری آن زندگی میکرد و هجوم مردم برلین شرقی را به چشم دید و نقاشی روی «سطح سرد» بخش شرقی دیوار کلید خورد.
کانی علوی در گفتوگو با بیبیسی میگوید:«در آلمان غربی همیشه میتوانستیم این کار را بکنیم ولی در آلمان شرقی هیچ وقت کسی اجازه نداشت به دیوار نزدیک شود و ما دو ماه پس از افتادن دیوار برای اولین بار روی آن نقاشی کردیم.»
بیبیسی در گزارشی میآورد: «مدت زمانی از فروریزی دیوار نگذشته بود و هنوز تا اتحاد دو آلمان زمان باقی بود. دوست اسکاتلندی نقاش ایرانی که در سفارت در بخش شرقی کار میکرد در تماس با وزیر دفاع جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) مقدمات امنیت نقاشها در بخش شرقی را فراهم کرد. با اینهمه در ۱۳۰۰ متر از دیوار که نقاشها پنج شش ماه مشغول کار روی آن بودند چهار سرباز آلمان شرقی همواره نگهبانی میدادند و برجهای نگهبانی هم جداگانه برقرار بود. به گفته علوی «اوایل سربازها یک جوری نگاه میکردند اما دیگر مثل گذشته قدرتی نداشتند که شلیک کنند. حتی بعدتر آمدند گفتند میخواهید ما هم کمک کنیم؟ رنگ را برایتان نگه داریم؟»
نقاشها از طریق اطلاعیه رادیویی و تلویزیونی کانی علوی از این پروژه که قرار بود داوطلبانه انجام شود آگاه شدند. کانی علوی میگوید: «هر هنرمندی که میآمد میگفت مثلا من چهار متر یا پنچ متر میخواهم و بر اساس همان چیزی که میخواستند دیوار را بین خودمان تقسیم کردیم. همه رایگان کار میکردند٬ حتی پول هواپیما و خوراک و جای اقامت را خودشان میپرداختند من فقط برایشان رنگ تهیه کردم. میرفتم مثل بیچارهها در رنگ فروشیها و خواهش میکردم رنگ هدیه کنند. یا رنگهایی را که مردم هدیه میکردند میگرفتم.»
این طور بود که از اواخر ژانویه ۱۹۹۰ که اوج سرمای برلین بود تا سپتامبر همان سال٬ ۱۳۰۰ متر از دیواری که ۲۸ سال نماد برجستهای از جنگ سرد بود رنگ رنگ شد. دیوار به دست ۱۱۸ نقاش که از ۲۱ کشور دنیا آمده بودند نقشهایی را به خود دید که یادآور درد یک کشور را به یکی از ایستگاههای توریستها در برلین تبدیل کرده است.» کانی علوی میگوید که در نقاشیاش تلاش کرده است که احساسی که مردم آلمان شرقی در آن لحظات فروریختن دیوار برلین داشتهاند را به تصویر بکشد: «وقتی دیوار ریخت حس کردم الان باید احساسی را که مردم آلمان شرقی دارند٬ که آزاد شدهاند و دارند به برلین غربی میآیند بکشم. در صورت مردم میدیدم که فقط این نیست که خوشحالاند. خیلی هم خوشحال و سرحال بودند ولی آن لحظه چیزهای دیگری هم در فکرشان بود.»
تجربهی ابتدایی مردم بیشک «بیمرزی» بود. آنها علاوه بر خوشحالی هراس نیز داشتند و احساسشان آمیزهای از ترس و خوشحالی بود. «به محض اینکه از مرز رد می شدند این سوال در صورتشان دیده می شد حالا کجا بروم؟ یا پشت سرشان را نگاه میکردند که نکند دیوار پشت سرم بسته شود و نتوانم این بار به آن طرف برگردم. بنابراین فقط خوشحالی نبود٬ ترس هم بود. میخواستم همان صورتها را روی بوم نقاشی بیاورم. این کار را کردم و دو ماه بعدش هم که رفتیم در آلمان شرقی کار کردیم همان ایده را مجددا روی دیوار نقاشی کردم.» چند سال پس از نقشبستن این نقاشی بر آن بخش از دیوار آنچه این نقشهاا را تهدید میکرد خرابکردن این بخش از دیوار برلین بود چرا که بسیاری از سیاستمداران دوست داشتند که این بخش از دیوار نیز به عنوان «آخرین لکه ی ننگ» پا شود و فرو بریزد. علوی یکی از کسانی است که با ویرانشدن آن بخش از دیوار که منجر به خرابی نقشهای کشیدهشده میشود مخالف است.
این نقاش ایرانی میگوید: «البته من نقاشم و دوست دارم بیشتر وقتم را برای نقاشی صرف کنم اما نمیشود. مسایلی درباره دیوار وجود دارد که واقعا نباید به من دیگر ربط چندانی داشته باشد اما چون کسی نیست من مجبورم بروم همه جا صحبت کنم و از حفظ دیوار دفاع کنم. این کار بیشتر وقت روزانه من را میگیرد. طوری که دوستانم می گویند وقتی مردی باید تو را در دیوار دفن کنند.»
یکی از کارهایی که برای برقراری این بخش از دیوار صورت گرفته است تلاشی است که برای ثبت این بخش از دیوار در میراث جهانی یونسکو شده است. بیبیسی در این مورد مینویسد: «نقاشیهای این بخش از دیوار یک بار در سال ۲۰۰۹ در طول ماههای ژانویه تا نوامبر با تامین بودجه از طرف پارلمان آلمان و اتحادیه اروپا٬ با دعوت از هنرمندانی که ۲۰ سال پیش از آن بر دیوار نقاشی کرده بودند این بار با رنگهای مرغوب بازسازی شد. شش نفر از هنرمندان در این میان از جهان رفته بودند که دوستانشان که آن زمان دیوار کناریشان را نقاشی کرده بودند٬ کارشان را بازسازی کردند. یکی دیگر از اقدامات برای حفظ بخش نقاشیشده از دیوار که در میان مردم محلی و توریستها به "گالری بخش شرقی" شناخته میشود٬ کمپینهای رسانهای و بسیج عمومی مردم است. در سال ۲۰۱۳ توجه رسانهها و حضور مردم و ستارههایی نظیر راجر واترز ساختمانسازی در فضای دیوار را که مقدمهای بر جابهجایی باقیمانده دیوار بود متوقف کرد.» بیبیسی در گزارش یادشده مینویسد که پروژهای با نام «دیوار برلین» در چهار نقطهی دیگر از جهان نیز در حال اجرا است. یکی از این پروژهها در کرهی جنوبی و در نزدیکی مرز با کرهی شمالی است. این کار قرار است با هدف برقراری صلح بین یونان و ترکیه در خاک یونان، بین اسرائیل و فلسطین و بین مکزیک و امریکا نیز اجرا بشود.
کانی علوی ایدهپرداز و مسئول این پروژه است. او طرح «دیوار برلین» را صدور «انقلاب دوستی» میداند و امیدوار است روزی بتواند در ایران که به باور او سالها است بین اسلام و غیراسلام یک «دیوار نامرئی» کشیده شده است این پروژه را اجرا کند. کانی علوی چند سال پیش و در سال ۱۳۹۰۰ خورشیدی به عنوان سرپرست گالری بخش شرقی در شهر برلین به خاطر تلاشهای بیوقفهاش در سر پا نگاهداشتن دیوار نقاشیشده برلین از سوی رئیسجمهور آلمان موفق به دریافت «مدال لیاقت» شد که عالیترین نشان آلمان است. از آثار دیگر کانی علوی، قطعهای از دیوار معروف برلین است که اندازهی آن سه مترونیم در سه متر است که دو شهروند شرقی و غربی آلمان را تصویر میکند که پس از پیرانی دیوار برلین یکدیگر را در آغوش گرفتهاند. این اثر از سوی مجلس آلمان به سازمان ملل هدیه شد که در برابر مقر این نهاد جهانی نصب شده است.
روزی احمد شاملو شعر «سال بد» را در رثای یکی از دوستانش سروده بود؛ مرتضا کیوان. در این شعر از «اشک پوری» در کنار «خون مرتضی» سخن رفته است:
«سال بد
سال باد
سال اشک
سال روزهای دراز و استقامتهای کم
سالی که غرور گدایی کرد
سال پست
سال اشک پوری
سال خون مرتضی
سال کبیسه»
سه ماه از ازدواج پوری سلطانی و مرتضی کیوان گذاشته بود که کیوان اعدام شد. مرتضی کیوان عضو «حزب توده ایران» بود که سه نفر از نظامیان فراری سازمان نظامی حزب توده را در خانهی خود مخفی کرده بود. او دستگیر شد و در ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳ در زندان قصر تیرباران شد. پس از این حادثه تا پایان زندگی پوران سلطانی همواره نام این زن با نام مرتضی کیوان پیوند خورده بود هر چند پوری سلطانی خیلی پیشتر از حزب توده برید و از شخصیت سیاسی خود فاصله گرفت و به کار علمی پرداخت. کیوان و پوران با هم دستگیر شدند.
پوران سلطانی میگوید: «من توی زندان که بودم با خودم فکر کردم که اگه بیام بیرون دیگه گرد سیاست نمیگردم و اصلا این کارو برای خودم عبث میدونستم به طور کلی. به این نتیجه رسیدم که من اصلا اینکاره نیستم و برای این کار خلق نشدم. به این نتیجه رسیدم که مشکل در نااگاهی مردمه و اگه من کاری بخوام در زمینهی اهداف واقعی حزب توده بکنم؛ اهداف واقعی که ما بهش اعتقاد داشتیم- نه اون چیزی که واقعا اتفاق افتاده بود- منظورم اهدافیه مثل آزادی، رفاه، عدالت؛ با خودم گفتم من اگه بخوام به این هدفها برسم از راه سیاست نمیشه. باید از راه آگاهکردن مردم به این اهداف رسید. بنابراین باید معلم بشم و یا بیام تو رشتههای فرهنگی و هنری… واسه همین بعد از معلمی اومدم به سمت کتابداری. (مجله بخارا، شماره ۱۰۶) پوران سلطانی در مورد نحوهی آشناییاش با مرتضی کیوان در گفتوگو با مجله بخارا شماره ۱۰۶ چنین میگوید: «در شب عروسی فریدون کسرایی، توسط سیاوش کسرایی که با او قبلا از بچگی دوست بودیم و ارتباط خانوادگی داشتیم، دعوت شده بودم که اونجا، هم با مرتضی کیوان و هم سایه آشنا شدم. در واثع سیاوش کسرایی منو برد به این دو تا معرفی کرد و گفت: قدیمیترین دوستمو به قدیمیترین دوستانم معرفی میکنم. من یادمه وسط این دو تا نشستم. تمام این مدت کیوان که البته من اسما میشناختمش؛ از طریق خانوادهی رهنما که خویشاوند من بودند ولی خب تا اون موقع کیوانو ندیده بودم. تمام این مدت آقای مرتضی کیوان با من صحبت کرد ولی آقای سایه حتا یک کلمه هم با من حرف نزد.» این آشنایی بعدها منجر به ازدواج شد اما این زندگی مشترک تنها سه ماه دوام داشت و با اعدام مرتضی کیوان پایان گرفت.
پوری سلطانی با نام اصلی پوراندخت سلطانی شیرازی، یکی از بانیان اصلی کتابداری نوین ایران در سال ۱۳۱۰ خورشیدی در خانوادهای اهل فرهنگ دیده به جهان گشود. او نویسنده، مترجم، استاد دانشگاه و فرهنگپژوه بود. پوری سلطانی تحصیلات مقدماتی و متوسطه خود را در شهر شیراز گذراند و در سال ۱۳۳۱ از دانشگاه تهران و در رشتهی زبان و ادبیات فارسی فارغالتحصیل شد. او پس از این به استخدام وزارت فرهنگ آن زمان که پس از انقلاب وزارت آموزش و پرورش نام گرفت درآمد. پوری در ۲۷ خردادماه ۱۳۳۳ با مرتضی کیوان ازدواج کرد و در سوم شهریور همان سال به همراه همسرش به جرم عضویت در حزب توده دستگیر شد. پوری حدود پنج ماه پس از اعدام همسرش از زندان آزاد شد. او پس از آزادی به دلیل از دستدادن همسر بیمار شد که پزشکان توصیه کردند که برای بهبودی حالش بهتر است از ایران دور شود. پوری انگلستان را برگزید و از ایران خارج شد.
پوری سلطانی پس از بازگشت به ایران مرکز ملی کتابداری را پایهگذاری کرد و به عضویت هیئت علمی آن در آمد. شناسایی علم کتابداری و اطلاعرسانی به منزلهی رتبهی دانشگاهی از اقداماتی بود که با تلاش پوری سلطانی صورت گرفت. به این معنی که کتابداران به شرط اخذ درجهی فوق لیسانس کتابداری و دارابودن آثار تحقیقی در زمینهی کتابداری یا سرپرستی امور پژوهشی از جمله فهرستنویسی که نیاز به تجربه و تحلیل موضوعی دارد و یا احاطه و اشراف برای تعیین نام اشهر نویسندگان قدیم و جدید و نظایر آن میتوانستند واجد شرایط رتبهی هیئت علمی شوند و اینهمه البته قبل از تاسیس دکترای کتابداری در دانشگاه تهران بود. (بخارا، ش ۱۰۶ ) پوری سلطانی از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۷ سرپرست کمیته انتشارات و سردبیر نامهی انجمن کتابداران ایران بود که در حوزهی ترجمهی مقاله در حوزه فهرستنویسی و ردهبندی نیز فعالیت بسیار داشت. این مقالات و کتابها در واقع از اولینهای مجموعه متون و ادبیات کتابداری نوین در ایران محسوب میشوند. کامران فانی، نویسنده و مترجم و کتابدار و نسخهپژوه ایرانی و عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی، پوری سلطانی را از برجستهترین و اثرگذارترین چهرههای علمی و فرهنگی روزگار ما میداند. فانی همچنین پوری سلطانی را بزرگترین رویداد زندگی خود میداند.
فانی میگوید: «در ۱۳۵۰ پس از فارغالتحصیلشدن از دانشکده ادبیات فارسی دانشگاه تهران تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل رشته کتابداری را انتخاب کنم و رشته الفت با کتاب را از دست ندهم. پس از قبولی در دانشکده کتابداری، در مرکز خدمات کتابداری که از مراکز جدیدالتاسیس وزارت علوم بود و بیشک بزرگترین نقش را در بهبود و گسترش علوم کتابداری و کتابخانههای ایران داشت استخدام شدم. در همانجا بود که نخستین بار از نزدیک با خانم سلطانی آشنا شدم، دیداری سرشار از لطف و محبت که تاثیری عمیق و ماندگار در من گذاشت.» کامران فانی شخصیت علمی خانم سلطانی را اینگونه توصیف میکند: «خانم سلطانی بیگمان در حوزهی علم کتابداری و اطلاعرسانی شخصیتی یگانه و منحصر به فرد است. چه در ایران و چه در جهان شناختهشدهترین کتابدار ایرانی است. با ۵۰ سال حضور مداوم و مستمر توانست بیش از همه کتابداری نوین را در ایران بنیانگذاری کند، گسترش دهد و شگوفایی بخشد. از فراوان آثار پوری سلطانی میتوان به سرعنوانهای موضوعی فارسی، کتابخانه ملی ایران، دانشنامه کتابداری و اطلاعرسانی، خدمات فنی، تهران: کتابخانه ملی ایران (این کتاب از منابع آزمون کارشناسی ارشد در ایران است)، راهنمای مجلهها و روزنامههای ایران، با همکاری رضا اقتدار، کتابخانه ملی ایران و خلاصه ردهبندی دهدهی دیویی و نمایه نسبی، ملویل دیویی، مترجم: ابراهیم عمرانی، ویراستار: پوری سلطانی اشاره کرد.
پوران سلطانی روز شانزدهم آبانماه ۱۳۹۴ و در سن ۸۴ سالگی در تهران درگذشت.
در یکی از روزهای گرم تابستان سال ۱۳۵۳ خورشیدی در حالی که در حال رانندگی در مسیر دفتر کارش بود به وسیله سازمان فداییان خلق ترور شد. او صبح روز بیستم مردادماه به قتل رسید و ترور او را یکی از پر و صداترین ترورهای دهه ی پنجاه خورشیدی دانستهاند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی کارخانجات او مانند بسیاری از صنایع بزرگ دیگر توسط بنیاد مستضعفان مصادره شد. محمدصادق فاتح یزدی از سرمایهداران بزرگ پیش از انقلاب در سال ۱۲۷۷ در شهر یزد دیده به جهان گشود. فاتح یزدی در معرفی خود که در بخشی از وصیتنامه او آمده استمیگوید: «تولد من تقریباً ۱۲۷۷ در یزد میباشد و خدا را شکر مینمایم که در یک خانواده اصیل و نجـیب و خداپرست به دنیا آمدهام و در تمام دوره زندگی که از سن چهارده سالگی شروع شده همیشه اوقـات خود را در شـهرهای مختلف بیرجند، مشهد، تهران، کرج صرف امور عمرانی و آبادی و اقتصادی و عامالمنفعه نموده و در هر قسمت به خواست خداوند متعال با حسن شهرت و اعتبارات خوب و نیکنامی توفیق (از حیث مادی و معنوی ) حاصل گردیده وامیدوارم اقداماتی که اینجانب در زمان حیات در هر قسمت نمودهام بعد از من به فرزندانم و نوههای عزیز به نحو احسن تعقیب خواهند نمود و موفق خواهند شد.»
از کودکیهای محمدصادق فاتح یزدی اطلاعات زیادی در دست نیست. او اهل محله «پشت باغ» شهر یزد بوده است که نام خانوادگیاش را از عرب به فاتح تغییر داده است. فاتح یزدی مالک مجموعه بزرگی از کارخانجات از جمله کارخانجات روغن نباتی جهان، جهان چیت، پتوبافی جهان، چای جهان، صابون جهان بود. تروریستهایی که او را به قتل رساندند معتقد بودند که فاتح در برابر اعتصابات کارگران کارخانه نساجی با دعوت از نیروهای امنیتی ایستادگی کرده است. (ماهنامه تاریخی ثانیه، شماره سوم، ص ۱۰) غلامحسین ساعدی در شماره هفتم فصلنامه الفبا که در پاریس منتشر شد میآورد: «فتحعلی پناهیان جوان بیست و چند ساله…بچه عجیبی بود، سیانور در گوشهی زبانش. همان بود که سرمایهدار گردنکلفت کرجی (فاتح) را کشت. همان که چای جهان را داشت.» (مجله ثانیه) فتحعلی پناهیان مبارزه مسلحانه را تنها راه رهایی مردم ایران میدانست و معتقد بود هر شکل دیگری از مبارزه فقط یک کجراهه میدانست. او برادرزادهی ژنرال پناهیان، افسر فرقه دموکرات آذربایجان بود. فاتح فعالیتهای عامالمنفعه و خیرخواهانهی بسیاری نیز انجا داد که از آن میان میتوان به ساخت ورزشگاه و زروخانه، مرکز فنی حرفهای، سردخانه، بیمارستان، دانشکده اقتصاد، پارک، مدرسه در جهانشهر کرج و ساخت یک واحد خوابگاه به متراژ ۳۴۰۰ متر مربع در کوی دانشگاه در سال ۱۳۴۸ اشاره کرد.
محمود فیض اردکانی که بین سالهای ۱۳۶۵ تا ۱۳۵۹ ریاست آموزش و پرورش کرج را عهدهدار بوده است در مورد فاتح یزدی و آشناییاش با او چنین میگوید: «از سال ۴۵ فاتح را حضورا و شخصا میشناسم. حتما میدانید که چرا ۴۰۰ دستگاه به این نام مشهور است؟ در این محله، فاتح ۴۰۰ دستگاه خانه برای پرسنل کارخانههایی که احداث کرده بود، ساخت که تا آن زمان هیچ سرمایهدار یا کارخانهداری چنین کاری را نمیکرد. به خوبی جزئیات خاطره آن روز را به یاد دارم که شاه با تشریفات و با یک جیپ روباز برای افتتاح آمده بود و یکی از محصلان به شاه گل داد. ساخت چنین خانههای سازمانی برای کارگران اقدام بسیار بزرگی محسوب میشد. یکی دیگر از صفات خدا بیامرز فاتح این بودکه هر بچه کارگری که قبول میشد هزینه تحصیل وی را از همان ابتدا تقبل میکرد. خیابان بیمارستان کسری آن زمان خاکی و پیادهروها پر از علف بود. خدا بیامرز فاتح به دو چیز اهمیت میداد: یکی به درختهایی که کاشته بود، یکی هم به بیماران بستری در بیمارستان که هر روز به آنها سر میزد. بیمارستان شهید مدنی کنونی به نام فاتح بود. یادم است روزی در خیابان کسری جوانی را دیدم که از مرحوم فاتح تقاضای کار کرد. مرحوم فاتح به وی گفت شروع کن علفهای کنار پیادهرو را بچین و بابت آن دستمزد بگیر. این یعنی تولید کار و ایجاد انگیزه. قبلا جای بنیاد شهید فعلی، گاوداری بود که این علفها را میدادند به گاوهای آنجا و کلی لبنیات تازه تولید میشد. یعنی تمام امور برنامهریزی شده، با هدف و حساب شده بود. اگر در نظر بگیریم که وام قرضالحسنه چقدر ثواب دارد، بخشش ده برابرآن ثواب دارد. شخصا خودم این مورد را به عینه دیدم که چطور به حرفها و درخواست اطرافیانش گوش میداد و در اسرع وقت به تقاضای آنان رسیدگی میکرد. ۶۰ سال پیش مسجدی ساخت که هنوز پا برجاست و می توان گفت یکی از پررونقترین مساجد کرج است که هم سالن مبله دارد و هم کفپوش. آن زمان اصلا در کرج مسجد مبله رسم نبود، حتی در شرایط خاص هم که برای برگزاری جلسهای که در مسجد برگزار میشد، درخواست صندلی میدادیم باز با مخالفت روبرو میشدیم. ولی مرحوم فاتح ۶۰ سال پیش سالن مبله را در مسجد رسول اکرم (ص) بنا کرد. بیمارستان، پرورشگاه، آموزشگاه و هنرستان ساخت. هنرستانی ساخت که به بزرگی، استحکام و زیبایی آن هنوز در کرج نیست. حتی یتیمخانه ساخت. یعنی همه جوانب کار را دقیق بررسی میکرد. اینقدر یتیمخانه را شکیل و زیبا ساخته بودکه بعد از انقلاب مدتی فرمانداری سابق کرج بود. البته منظورم از ساختمان فرمانداری ساختمان استانداری فعلی نیست.» فیض اردکانی در توصیف ویژگیهای اخلاقی فاتح میگوید که او یکم آدم اقتصادی، اجتماعی و خیر بود که سیاسی هم نبود و با نظام شاه ارتباط چندانی نیز نداشت و حتا در جشنهای ۲۵۰۰ ساله نیز کمکی نکرد. اردکانی میگوید که اکثر زمینهای فاتح پس از انقلاب اسلامی به نفع بنیاد شهید مصادره شد.
فیض اردکانی در مورد فاتح و بزگزاری و بزرگداشت یاد او میگوید: «خوب است همایش، یا مجلس تکریمی برگزار شود که از زحمات و خدمات ایشان تقدیر به عمل آید. قبلا کسی جرأت نمیکرد در این مقوله صحبتی کند. میگفتند این فرد طاغوتی و ضد انقلاب است و اموالش مصادره شده است. اما الان به این نتیجه رسیده اند که فاتح فردیست که خدمت زیادی کرده، کارهای تولیدی، تجاری، اقتصادی و اجتماعی زیادی انجام داده است. خیابان شهید بهشتی که الان محدوده هلال احمر تا دارایی میباشد، زمینهایی بود که خدا بیامرز فاتح برای کارهای تجاری روز در نظر گرفته بود که سال ۵۸ به بچههای سپاه واگذار شد. مسلما همین زمینها الان بیش از چندین میلیارد تومان قیمت دارد. خوبست که از زحمات وی تقدیر شود. به نظر من آدمی به شهامت و کلنگری وی در کشور پیدا نمیشود که درتمام ابعاد به جامعه خدمت کند. در یک بازه زمانی محدود در بعد فرهنگی به دانشجو و دانشگاه خدمت کرد، به انجام کارهای عبادی پرداخت، کارهای اقتصادی انجام داد و این همه به مردم و جامعه خدمت کرد و مهمتر اینکه تمام خدمات وی بعد از مرگش هم ادامه داشت. فضای سبزی که اینک در کرج داریم مدیون همت والا و آیندهنگری وی است. اگر بالای تپه اسلامآباد بروید فضای سبز جهانشهر را کاملا مشخص میبینید. هیچ کجای محدوده شهری کرج چنین فضای سبزی ندارد. هیچ روزنامهنگاری تا به حال مطلبی ننوشته که یادی از فاتح کند و یا نامی از فاتح ببرد؛ شاید به این علت که بعد از انقلاب در ذهن اکثریت مردم این ذهنیت غلط جا گرفته بود که فاتح آدم طاغوتی بود ولی این امر اصلا صحت ندارد.»
تاسیس کارخانههای متعدد در شهر کرج توانست موقعیت شهر کرج را در آن دوره در رتبهبندی مناطق صنعتی ایران بهبود ببخشد. برای مثال در سال ۱۳۴۷، مجموعه کارخانههای جهان نقش قابل قبول و تاثیرگذاری در تولیدات صنعتی ایران داشته است به طوری که در همین سال، جهان چیت، ۱۵ درصد تولیدات نساجی ایران را به خود اختصاص داده بود و همینطور کارخانه پلاستیکسازی آرمه هم حدود یک سوم از محصولاتی مانند کیسه گونی، چتائی، رومیزی و پارچههای دکوراسیون و توری کشور را تولید میکرده است.
فاتح علاوه بر همه اینها و همین طور تاسیس کارخانه در دیگر شهرهای ایران مانند کارخانه چای رامسر و کارخانه «بستهبندی چای جهان» در تهران و کارخانه پشمبافی جهان در قاسمآباد تهران در زمینهی کشاورزی نیز فعالیت داشته است که از آن جمله میتوان به احداث ۱۵۰ هکتار باغات میوه و حدود ۸۰ هکتار جنگل چوبهای صنعتی و احداث ۵ حلقه چاه عمیق اشاره کرد که این فعالیتها توانست موقعیت کرج را از نظر کشاورزی نیز بهبود قابل ملاحظهای ببخشد. ایجاد فرصتهای شغلی در کرج نیز از سودرسانیهای عظیم فاتح به مردم کرج و ایران است. در سال ۱۳۴۷ تعداد کارمندان و کارگران مجموعه صنعتی و کشاورزی جهان در شهر کرج بیش از ۳۰۰۰ نفر بوده است. فاتح در باغش در جهانشهر کرج دفن شده است.
در یکی از روزهای گرم تابستان سال ۱۳۵۳ خورشیدی در حالی که در حال رانندگی در مسیر دفتر کارش بود به وسیله سازمان فداییان خلق ترور شد. او صبح روز بیستم مردادماه به قتل رسید و ترور او را یکی از پر و صداترین ترورهای دهه ی پنجاه خورشیدی دانستهاند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی کارخانجات او مانند بسیاری از صنایع بزرگ دیگر توسط بنیاد مستضعفان مصادره شد. محمدصادق فاتح یزدی از سرمایهداران بزرگ پیش از انقلاب در سال ۱۲۷۷ در شهر یزد دیده به جهان گشود. فاتح یزدی در معرفی خود که در بخشی از وصیتنامه او آمده استمیگوید: «تولد من تقریباً ۱۲۷۷ در یزد میباشد و خدا را شکر مینمایم که در یک خانواده اصیل و نجـیب و خداپرست به دنیا آمدهام و در تمام دوره زندگی که از سن چهارده سالگی شروع شده همیشه اوقـات خود را در شـهرهای مختلف بیرجند، مشهد، تهران، کرج صرف امور عمرانی و آبادی و اقتصادی و عامالمنفعه نموده و در هر قسمت به خواست خداوند متعال با حسن شهرت و اعتبارات خوب و نیکنامی توفیق (از حیث مادی و معنوی ) حاصل گردیده وامیدوارم اقداماتی که اینجانب در زمان حیات در هر قسمت نمودهام بعد از من به فرزندانم و نوههای عزیز به نحو احسن تعقیب خواهند نمود و موفق خواهند شد.»
از کودکیهای محمدصادق فاتح یزدی اطلاعات زیادی در دست نیست. او اهل محله «پشت باغ» شهر یزد بوده است که نام خانوادگیاش را از عرب به فاتح تغییر داده است. فاتح یزدی مالک مجموعه بزرگی از کارخانجات از جمله کارخانجات روغن نباتی جهان، جهان چیت، پتوبافی جهان، چای جهان، صابون جهان بود. تروریستهایی که او را به قتل رساندند معتقد بودند که فاتح در برابر اعتصابات کارگران کارخانه نساجی با دعوت از نیروهای امنیتی ایستادگی کرده است. (ماهنامه تاریخی ثانیه، شماره سوم، ص ۱۰) غلامحسین ساعدی در شماره هفتم فصلنامه الفبا که در پاریس منتشر شد میآورد: «فتحعلی پناهیان جوان بیست و چند ساله…بچه عجیبی بود، سیانور در گوشهی زبانش. همان بود که سرمایهدار گردنکلفت کرجی (فاتح) را کشت. همان که چای جهان را داشت.» (مجله ثانیه) فتحعلی پناهیان مبارزه مسلحانه را تنها راه رهایی مردم ایران میدانست و معتقد بود هر شکل دیگری از مبارزه فقط یک کجراهه میدانست. او برادرزادهی ژنرال پناهیان، افسر فرقه دموکرات آذربایجان بود. فاتح فعالیتهای عامالمنفعه و خیرخواهانهی بسیاری نیز انجا داد که از آن میان میتوان به ساخت ورزشگاه و زروخانه، مرکز فنی حرفهای، سردخانه، بیمارستان، دانشکده اقتصاد، پارک، مدرسه در جهانشهر کرج و ساخت یک واحد خوابگاه به متراژ ۳۴۰۰ متر مربع در کوی دانشگاه در سال ۱۳۴۸ اشاره کرد.
محمود فیض اردکانی که بین سالهای ۱۳۶۵ تا ۱۳۵۹ ریاست آموزش و پرورش کرج را عهدهدار بوده است در مورد فاتح یزدی و آشناییاش با او چنین میگوید: «از سال ۴۵ فاتح را حضورا و شخصا میشناسم. حتما میدانید که چرا ۴۰۰ دستگاه به این نام مشهور است؟ در این محله، فاتح ۴۰۰ دستگاه خانه برای پرسنل کارخانههایی که احداث کرده بود، ساخت که تا آن زمان هیچ سرمایهدار یا کارخانهداری چنین کاری را نمیکرد. به خوبی جزئیات خاطره آن روز را به یاد دارم که شاه با تشریفات و با یک جیپ روباز برای افتتاح آمده بود و یکی از محصلان به شاه گل داد. ساخت چنین خانههای سازمانی برای کارگران اقدام بسیار بزرگی محسوب میشد. یکی دیگر از صفات خدا بیامرز فاتح این بودکه هر بچه کارگری که قبول میشد هزینه تحصیل وی را از همان ابتدا تقبل میکرد. خیابان بیمارستان کسری آن زمان خاکی و پیادهروها پر از علف بود. خدا بیامرز فاتح به دو چیز اهمیت میداد: یکی به درختهایی که کاشته بود، یکی هم به بیماران بستری در بیمارستان که هر روز به آنها سر میزد. بیمارستان شهید مدنی کنونی به نام فاتح بود. یادم است روزی در خیابان کسری جوانی را دیدم که از مرحوم فاتح تقاضای کار کرد. مرحوم فاتح به وی گفت شروع کن علفهای کنار پیادهرو را بچین و بابت آن دستمزد بگیر. این یعنی تولید کار و ایجاد انگیزه. قبلا جای بنیاد شهید فعلی، گاوداری بود که این علفها را میدادند به گاوهای آنجا و کلی لبنیات تازه تولید میشد. یعنی تمام امور برنامهریزی شده، با هدف و حساب شده بود. اگر در نظر بگیریم که وام قرضالحسنه چقدر ثواب دارد، بخشش ده برابرآن ثواب دارد. شخصا خودم این مورد را به عینه دیدم که چطور به حرفها و درخواست اطرافیانش گوش میداد و در اسرع وقت به تقاضای آنان رسیدگی میکرد. ۶۰ سال پیش مسجدی ساخت که هنوز پا برجاست و می توان گفت یکی از پررونقترین مساجد کرج است که هم سالن مبله دارد و هم کفپوش. آن زمان اصلا در کرج مسجد مبله رسم نبود، حتی در شرایط خاص هم که برای برگزاری جلسهای که در مسجد برگزار میشد، درخواست صندلی میدادیم باز با مخالفت روبرو میشدیم. ولی مرحوم فاتح ۶۰ سال پیش سالن مبله را در مسجد رسول اکرم (ص) بنا کرد. بیمارستان، پرورشگاه، آموزشگاه و هنرستان ساخت. هنرستانی ساخت که به بزرگی، استحکام و زیبایی آن هنوز در کرج نیست. حتی یتیمخانه ساخت. یعنی همه جوانب کار را دقیق بررسی میکرد. اینقدر یتیمخانه را شکیل و زیبا ساخته بودکه بعد از انقلاب مدتی فرمانداری سابق کرج بود. البته منظورم از ساختمان فرمانداری ساختمان استانداری فعلی نیست.» فیض اردکانی در توصیف ویژگیهای اخلاقی فاتح میگوید که او یکم آدم اقتصادی، اجتماعی و خیر بود که سیاسی هم نبود و با نظام شاه ارتباط چندانی نیز نداشت و حتا در جشنهای ۲۵۰۰ ساله نیز کمکی نکرد. اردکانی میگوید که اکثر زمینهای فاتح پس از انقلاب اسلامی به نفع بنیاد شهید مصادره شد.
فیض اردکانی در مورد فاتح و بزگزاری و بزرگداشت یاد او میگوید: «خوب است همایش، یا مجلس تکریمی برگزار شود که از زحمات و خدمات ایشان تقدیر به عمل آید. قبلا کسی جرأت نمیکرد در این مقوله صحبتی کند. میگفتند این فرد طاغوتی و ضد انقلاب است و اموالش مصادره شده است. اما الان به این نتیجه رسیده اند که فاتح فردیست که خدمت زیادی کرده، کارهای تولیدی، تجاری، اقتصادی و اجتماعی زیادی انجام داده است. خیابان شهید بهشتی که الان محدوده هلال احمر تا دارایی میباشد، زمینهایی بود که خدا بیامرز فاتح برای کارهای تجاری روز در نظر گرفته بود که سال ۵۸ به بچههای سپاه واگذار شد. مسلما همین زمینها الان بیش از چندین میلیارد تومان قیمت دارد. خوبست که از زحمات وی تقدیر شود. به نظر من آدمی به شهامت و کلنگری وی در کشور پیدا نمیشود که درتمام ابعاد به جامعه خدمت کند. در یک بازه زمانی محدود در بعد فرهنگی به دانشجو و دانشگاه خدمت کرد، به انجام کارهای عبادی پرداخت، کارهای اقتصادی انجام داد و این همه به مردم و جامعه خدمت کرد و مهمتر اینکه تمام خدمات وی بعد از مرگش هم ادامه داشت. فضای سبزی که اینک در کرج داریم مدیون همت والا و آیندهنگری وی است. اگر بالای تپه اسلامآباد بروید فضای سبز جهانشهر را کاملا مشخص میبینید. هیچ کجای محدوده شهری کرج چنین فضای سبزی ندارد. هیچ روزنامهنگاری تا به حال مطلبی ننوشته که یادی از فاتح کند و یا نامی از فاتح ببرد؛ شاید به این علت که بعد از انقلاب در ذهن اکثریت مردم این ذهنیت غلط جا گرفته بود که فاتح آدم طاغوتی بود ولی این امر اصلا صحت ندارد.»
تاسیس کارخانههای متعدد در شهر کرج توانست موقعیت شهر کرج را در آن دوره در رتبهبندی مناطق صنعتی ایران بهبود ببخشد. برای مثال در سال ۱۳۴۷، مجموعه کارخانههای جهان نقش قابل قبول و تاثیرگذاری در تولیدات صنعتی ایران داشته است به طوری که در همین سال، جهان چیت، ۱۵ درصد تولیدات نساجی ایران را به خود اختصاص داده بود و همینطور کارخانه پلاستیکسازی آرمه هم حدود یک سوم از محصولاتی مانند کیسه گونی، چتائی، رومیزی و پارچههای دکوراسیون و توری کشور را تولید میکرده است.
فاتح علاوه بر همه اینها و همین طور تاسیس کارخانه در دیگر شهرهای ایران مانند کارخانه چای رامسر و کارخانه «بستهبندی چای جهان» در تهران و کارخانه پشمبافی جهان در قاسمآباد تهران در زمینهی کشاورزی نیز فعالیت داشته است که از آن جمله میتوان به احداث ۱۵۰ هکتار باغات میوه و حدود ۸۰ هکتار جنگل چوبهای صنعتی و احداث ۵ حلقه چاه عمیق اشاره کرد که این فعالیتها توانست موقعیت کرج را از نظر کشاورزی نیز بهبود قابل ملاحظهای ببخشد. ایجاد فرصتهای شغلی در کرج نیز از سودرسانیهای عظیم فاتح به مردم کرج و ایران است. در سال ۱۳۴۷ تعداد کارمندان و کارگران مجموعه صنعتی و کشاورزی جهان در شهر کرج بیش از ۳۰۰۰ نفر بوده است. فاتح در باغش در جهانشهر کرج دفن شده است.
70 درصد «دختران فراری» به خانواده بازمیگردند/ «کودک آزاری» مهمترین دلیل بیسرپرستی
معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور با بیان اینکه کودک آزاری مهمترین دلیل بی سرپرستی است، بر لزوم توجه به کودکان کار و خیابان تاکید کرد.
حبیبالله مسعودی فرید در گفتوگو با ایسنا،ضمن بیان آنکه کودک آزاری در کنار معضل اعتیاد، آسیبی است که به مهمترین دلایل بیسرپرستی و بد سرپرستی تبدیل شده؛ از ۶۰۰ هزار تماس با اورژانس اجتماعی در سال گذشته خبر داد و گفت: ۸.۵ درصد این تماس ها به علت کودک آزاری و ۷.۵ درصد به علت همسرآزاری صورت گرفته است که این مسائل از بعد اجتماعی و مسائل ناشی از مشکلات خانواده، قابل بررسی است.
وی در ادامه تاکید کرد: باید به خانوادهها درخصوص حقوق کودکان آموزشهای لازم ارائه شود، زیرا هر نوع تنبیه، تحقیر، بهداشت، تغذیه و محل زندگی نامناسب و ... جزو مواردی از کودکآزاری محسوب میشوند که خانوادهها اطلاعی از این موارد ندارند.
به گفته معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی، بیشترین تماسها با اورژانس اجتماعی که حدود 25 درصد این تماسها را شامل می شود، مربوط به مشکلات خانوادگی مانند طلاق و ... است که خشونت خانگی نیز جزئی از آنها محسوب میشود.
فرید در ادامه عنوان کرد: برای جلوگیری از خشونت خانگی باید مهارتهای زندگی و توانمندسازی از کودکی به فرزندان آموزش داده شود و بهترین زمان ارائه این آموزش ها در بدو تولد برای کنترل خشم والدین است و پس از آن در مهدکودکها و سپس در آموزش و پرورش و در کتب درسی باید این موضوعات گنجانده شوند.
راهاندازی مهدهای دوستدار خانواده
وی همچنین از راهاندازی مهد دوستدار خانواده خبر داد و تصریح کرد: بر اساس برنامهریزیهای انجام شده قصد داریم با تشکیل مهد دوستدار خانواده، مهارتهای زندگی و فرزندپروری را به کودکان و والدین آموزش دهیم.
معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور در ادامه اظهار کرد: بیشترین آزارهای کودکان جسمی و فیزیکی است، این درحالیست که کودکآزاری جرم عمومی محسوب میشود و نیاز به شاکی خصوصی ندارد اما از این ماده قانونی کسی اطلاعی ندارد و باید اطلاعرسانی کافی انجام شود.
فرید گفت: در حال حاضر ۱۷۰ پایگاه خدمات اجتماعی نیز در مناطق و محلات حاشیهنشین در کشور فعالیت میکنند که البته نیاز به توسعه دارند، به طوریکه بر اساس بررسیهای انجام شده ۹۰۰ محله و منطقه حاشیهنشین در کشور وجود دارد که با در نظر گرفتن مناطق آسیبخیز، تعداد آنها به بیش از ۱۵۰۰ منطقه میرسد.
وی تصریح کرد: معتقدم نیازست که در تمامی مناطق حاشیهنشین، یک پایگاه اجتماعی ایجاد شود و برای تحقق این موضوع حداقل برای هر پایگاه نیاز به ۳۰ میلیون تومان داریم که در صورت تامین مالی نسبت به این امر اقدام خواهیم کرد.
معاون اجتماعی سازمان بهزیستی از فعالیت ۱۸ خانه امن برای زنان در معرض آسیب خبر داد و گفت: در استانها و شهرستانهای مختلف این خانهها وجود دارند و در صورتیکه استانی این مرکز را نداشته باشد، فرد موردنظر به مراکز بحران منتقل میشود و هدف کارشناسان ما این است که فرد در معرض آسیب، به خانواده خود بازگردد و در غیر این صورت در مراکز نگهداری میشوند.
لزوم راهاندازی خانههای امن در استانها
نگهداری 1200 زن در معرض خشونت در خانههای امن
فرید افزود: بر اساس نیاز باید خانههای امن در استانهای مختلف کشور راهاندازی شوند و قصد داریم در همه استانها این خانهها را احداث کنیم.
وی با اشاره به اینکه سال گذشته ۱۲۰۰ زن در معرض آسیب و خشونت خانگی در این مراکز نگهداری شدهاند، گفت: از ابتدای سال تاکنون ۸۰۰ نفر به این مراکز مراجعه کردهاند.
معاون اجتماعی سازمان بهزیستی در خصوص آنکه کدام استان دارای بیشترین ضریب آسیب است؟ اظهار کرد: در کل کشور و کلانشهرها مانند تهران، فارس، خوزستان، اصفهان و خراسان رضوی آسیب اجتماعی بیشتری وجود دارد ، البته به این دلیل است که افراد از استانهای دیگر به کلانشهرها مهاجرت می کنند؛ همانطور که در مورد کارتنخوابها نیز در تهران و شهرهای زیارتی تعداد آنها بیشتر است چون از استانهای دیگر کشور به تهران مراجعه میکنند.
مشکلات درون خانواده دلیل 90 درصد «فرارها»
60 تا 70 درصد دختران به خانواده بازمیگردند
فرید از فعالیت ۳۱ خانه سلامت ویژه دختران در معرض آسیب و خشونت زیر ۱۸ سال در کشور خبر داد و تاکید کرد: سال گذشته ۵۰۶ نفر در این مراکز پذیرش شدهاند که در ۶ ماه اول سال نیز تعداد افراد مراجعه کننده ۲۶۰ نفر بوده است.
به گفته معاون اجتماعی سازمان بهزیستی، ۹۰ درصد فرارها از خانه به دلیل توهین، تحقیر و مشکلات درون خانواده است و ۱۰ درصد نیز به دلیل ارتباط عاطفی، دوستی، پولدارشدن دختران و ... انجام میشود که 60 تا ۷۰ درصد دختران به خانوادههای خود بازمیگردند.
فرید در پایان با اعلام اینکه خرید و فروش کودکان جرم است، اظهار کرد: در این زمینه بهزیستی وظیفه تعریف شده مستقیمی با جرم ندارد اما با پیگیریهای صورت گرفته با معاونت درمان وزارت بهداشت قرار شد اگر با مورد مشکوک برخورد کردند ، سریعا اورژانس ۱۲۳ را در جریان امر قرار دهند تا کودک تحویل خانواده داده شود؛ اما متأسفانه این معضل در چند بیمارستان پایتخت وجود دارد.
بسیاری از نسل پس از انقلاب ممکن است نام مهدی میثاقیه را نشنیده باشند اما بیشک نام «بنیاد سینمایی فارابی» را شنیدهاند.
وبسایت بنیاد سینمایی فاربی در تاریخچهی تاسیس خود آورده است:
«در خرداد ۱۳۶۲، پس از روی کار آمدن فخرالدین انوار به مقام معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، بلافاصله یک گروه مشاوره متشکل از سیدمحمد بهشتی، محمد مهدی دادگو و محمد آقاجانی که از برنامهریزان صدا و سیما بودند و مهدی مسعودشاهی که مدیر کل اداره نظارت و نمایش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود ـ به عنوان نماینده این وزارتخانه ـ تشکیل شد. وظیفه این گروه رسیدگی به مقوله حساس سینما بود. سینماها از نخستین جاهایی بودند که در جریان انقلاب تعطیل شده بودند و تا سال ۶۲ تعداد سینماها که راهاندازی شدند و فیلمهایی که ساخته شد انگشتشمار بود.»
در بخشی از این تاریخچه به مصادرهی استودیو میثاقیه اشاره میشود:
«پس از یک سال ساختمان قدیمی خانه قوامالسلطنه که بخشی از آن به موزه آبگینه و سفالینهها اختصاص داشت در اختیار بنیاد قرار گرفت (قوامالسلطنه از زمان مظفرالدین شاه قاجار تا سال ۱۳۳۱ یعنی تا زمان محمدرضا پهلوی از نخستوزیران و رجل سیاسی تاریخ ایران بود و این بنا قریب ۹۰ سال پیش ساخته شده است). و با نصب تجهیزات فنی مدرن و «به روز» شد ولی از آنجایی که جوابگوی نیازهای فنی سینماگران نبود، استودیو میثاقیه که جزو اماکن مصادرهای بود نیز به مدیریت فارابی تحویل داده شد، یک پلاتو برای فیلمبرداری از صحنههای داخلی، بخش تدوین و انبار ابزار و وسایل مورد نیاز فیلمبرداری از بخشهای این ساختمان بود.»
استودیو میثاقیه که متعلق به تهیهکنندهی سینمای پیش از انقلاب، مهدی میثاقیه بود، پس از انقلاب اسلامی توسط حکومت اسلامی مصادره شد.
مهدی میثاقیه که بود؟
نورمن ویزدوم (چپ) مهدی میثاقیه (وسط) منوچهر وثوق (راست) در ایران - ۱۳۴۰
مهدی میثاقیه، هنرپیشه و از تهیهکنندگان سینما در سال ۱۳۰۶ در تهران دیده به جهان گشود. پدرش عبدالمیثاق میقاقیه از تجار معروف تهران بود.
مهدی میثاقیه در سال ۱۳۳۰ با بازی در فیلم «مستی عشق» به کارگردانی و تهیهکنندگی اسماعیل کوشان وارد دنیای فیلم وسینما شد. مهدی میثاقیه با نام مستعار مهدی شبان وارد سینما شد.
بازی در این فیلم سراغاز سه دهه فعالیت میثاقیه در عرصهی سینما شد.
مهدی میثاقیه در سال ۱۳۳۲ با همکاری عدهای دیگر استودیو فیلم «کارون» را بنیان گذاشت.
استودیو میثاقیه در سال ۱۳۳۸ توسط مهدی میثاقیه بنا نهاده شد که بسیاری از فیلمهای سینمایی پیش از انقلاب محصول این استودیو فیلم است.
این استودیو پس از انقلاب اسلامی و زمانی که هنوز میثاقیه در ایران بود توسط جمهوری اسلامی مصادره شد و بعدها به بنیاد سینمایی فارابی تبدیل شد.
انقلاب که پیروز شد مهدی میثاقیه به اتهام پیروی از دیانت بهایی به زندان افتاد و آزار فراوان دید.
مهدی میثاقیه پیش از انقلاب مالک سینما کاپری و سینما فرهنگ نیز بود.
سینما فرهنگ را میثاقیه پیش از انقلاب به بهروز وثوقی فروخت. سینما کاپری که گنجایش هزار تماشاچی در یک نوبت را داشت و از بزرگترین سینماهای خاور میانه در آن زمان محسوب میشد بعد از انقلاب توسط جمهوری اسلامی مصادره شد و بعدها نام سینما بهمن به خود گرفت.
سینما کاپری که پس از انقلاب مصادره و به سینما بهمن تغییر نام داد
از دیگر کارهای مهدی میثاقیه میتوان به تاسیس بیمارستان میثاقیه اشاره کرد که این بیمارستان پس از بر سر کار آمدن انقلابیان به بیمارستان «شهید مصطفی خمینی» تغییر نام داد.
میثاقیه در دههی ۴۰ یکی از اعضای هیئت مدیرهی «اتحادیه صنایع فیلم ایران» بود.
مهدی میثاقیه با به راهانداختن استودیو خود در دههی ۳۰ خورشیدی اولین فیلم خود با نام «شبنشینی در جهنم» به کارگردانی موشق سروری و با همکاری ساموئل خاچیکیان تهیه کرد و از این به بعد بود که میثاقیه به عنوان یک تهیهکنندهی سرشناس وارد سینمای ایران شد.
یکی از فیلمهایی که مهدی میثاقیه تهیهکنندگی ان را بر عهده داشت فیلم محلل بود.
مهدی میثاقیه- نفر اول سمت چپ
«فیلم محلل، فیلمی کمدی و عاشقانه بود که نصرت کریمی در سال ۱۳۵۰ آن را کارگردانی کرده بود. نصرت کریمی پس از انقلاب به خاطر ساخت این فیلم پیش از انقلاب بازداشت شد و چند ماهی را در زندان سپری کرد. این فیلم در آن زمان مورد اعتراض مرتضی مطهری، روحانی شیعه قرار گرفت. نصرت کریمی پس از انقلاب اسلامی به دلیل کارگردانی این فیلم علاوه بر زندان، از کار و تدریس نیز ممنوع شد.»
تهیهکنندگی این فیلم را پس از انقلاب دلیلی بر اسلامستیزی مهدی میثاقیه دانستند.
روزنامهی کیهان وابسته به نهاد ولایت فقیه در مورد فیلم محلل چنین مینویسد:
«مهدی میثاقیه تهیهکننده و سرمایهگذار فیلم محلل در ساخت فیلمهای زیادی که اسلامستیزی، سکس و ابتذال، از جمله شاخصها و مؤلفههای بارز آن است، نقش داشته است.»
مهدی میثاقیه در سال ۱۳۷۰ بر اثر سکتهی قلبی در گذشت.
روز کریسمس موعد جشن تولد عیسی مسیح است و تقریبا اکثر مسیحیان جهان مراسم ویژهای در شب ۲۵ دسامبر برگزار میکنند. اما همانند بسیاری از مناسبتهای مذهبی کهن، تمام مسیحیان بر سر تاریخ تولد عیسی مسیح توافق ندارند.
پیروان کلیسای کاتولیک و پروتستان کریسمس را روز ۲۵ دسامبر جشن میگیرند، اما اغلب پیروان کلیسای ارتدوکس از جمله کلیسای روسیه و یونان و نیز اغلب ارامنه ایران روز میلاد مسیح را نزدیک به یازده روز بعد، در ششم ژانویه جشن میگیرند. برخی مسیحیان ارتدوکس هم این جشن را روز هفتم ژانویه برگزار میکنند.
با آنکه در انجیلهای مختلف به جزئیات تولد عیسی مسیح اشاره شده است، تاریخ دقیق تولد او ذکر نشده و به همین دلیل از ابتدا در این باره اختلافنظر وجود داشته است.
گفته میشود که برای چندین سده، مراسم جشن میلاد مسیح در روز ششم ژانویه جشن گرفته میشد، ولی بهتدریج این تاریخ تغییر کرده و به ۲۵ دسامبر منتقل شده است.
همزمانی تقریبی جشنهای سالانه پیروان آیین میترائیسم در روم باستان با روز ۲۵ دسامبر این نظریه را تقویت کرده است که رهبران کلیسا برای استفاده از موقعیت جشن سالانهای که به طور گسترده در روم باستان برگزار میشد، تاریخ تولد مسیح را تغییر دادهاند و به تدریج در طول قرنها، این روز از سوی بخش قابل توجهی از مسیحیان به عنوان سالروز تولد مسیح پذیرفته شده است.
با وجود اختلافنظر بر سر روز تولد مسیح، تمام پیروان مسیحیت بر سر سال نو توافق دارند و روز اول ژانویه آغازگر سال نو برای آنهاست.
آیین شب کریسمس ارامنه ایران هم اندکی با پیروان دیگر مسیحیت متفاوت است و ویژگیهای خاص خود را دارد؛ آنها همانند بقیه کسانی که کریسمس را جشن میگیرند در خانههایشان درخت تزئینشده میگذارند و بابانوئل برای کودکانشان هدیه میآورد، اما برای شام شب کریسمس اغلب برنج، کوکو سبزی و ماهی میخورند.
خبرگزاری ایسنا: «ما هیچ اطلاعی نداریم. اگر هم اطلاعاتی وجود داشته باشد محرمانه است. نباید به این موضوع دامن زد. بهتر است اگر چنین مشکلی هم وجود دارد، در خفا حل شود... .»
اینها پاسخهایی است که برخی مسئولان به سؤالهای خبرنگار دوهفتهنامه «روبهرو» درباره خرید و فروش کودکان در تهران میدهند؛ پاسخهایی ابهامآمیز که نه خبرهای خرید صد هزار تومانی کودکان را در تهران تأیید میکند و نه تکذیب. ماجرایی که از تابستان سال گذشته در یک نشست خبری از سوی فاطمه دانشور، رئیس کمیسیون اجتماعی شورای شهر تهران، بر سر زبانها افتاد.
فاطمه دانشور اعلام کرد که حالا دیگر در مراکز آسیب شهر، کودکان نوزادی که درد خماری را از نطفه حس میکنند به قیمت صد هزار تومان به فروش میرسند. اما این تمام ماجرا نبود. داستانی که فاطمه دانشور چند ماهی است، راوی آن شده، موضوعی قدیمی در برخی از بیمارستانهای این شهر است. مرجان، پرستار یکی از بیمارستانهای تهران، میگوید: «دلالان و واسطهها پس از شناسایی نوزادانی که ناخواسته یا نامشروع به دنیا میآیند، اقدام به خرید و فروش آنان میکنند.» او با بیان این که این اتفاق در بیمارستانهای دولتی و بزرگ و بیمارستانهایی که زایشگاه دارند، بیشتر رخ میدهد، میگوید: «در این بیمارستانها به دلیل بالاتر بودن تعداد نوزادان متولد شده در مقایسه با بیمارستانهای خصوصی و کوچک، شناسایی افراد سختتر است که این امر، مهمترین دلیل بالاتر بودن آمار خرید و فروش نوزادان متولد شده در مراکز دولتی است.» مسئلهای که بلافاصله از سوی نیروی انتظامی تکذیب شد. در خبرهای تأیید نشده میشد این جملهها را شنید که آش به این شوریها هم نیست اما کفش و کلاه کردن خبرنگاران و رفتن به بیمارستانهایی مانند مهدیه و اکبرآبادی تهران در همان روزهای پرالتهاب نشان میداد که از قضا آش بسیار شورتر از آنی است که دانشور خبر داده است.
کودکانی که در توالت پارک حقانی نطفهشان بسته میشد، در بیشتر مواقع یا معتاد بودند یا خونشان آلوده به ویروس ایدز بود. نوزادان رنگپریدهای که در بیمارستان، مجهولالهویه بودند و مادر حتی حاضر نبود برای دقایقی آنها را به زیر پستان بگیرد. از آن طرف، جدا از واسطهها و گروههایی که گدایان تهران را ساماندهی میکردند، بودند مادران و پدران جوانی که سالها در آتشِ داشتن فرزند، سوخته و نتوانسته بودند از سد بهزیستی بگذرند. آنها برای آن که بتوانند زخم خود را التیام بخشند، به دروازه غار آمده بودند و کودکان معتاد بخوری این خیابان را با قیمتی از ۱۰۰ هزار تا پنج میلیون تومان خریده بودند.
ناهید یکی از همین زنان است. ناهید ۳۸ ساله به همراه همسرش بهرام بعد از ۱۵ سال که در راهروهای بهزیستی دویده بودند، کودکشان سحرناز را از زنی معتاد در خیابان شوش تهران میخرند. سحرنازی که فقط ۱۸ ماه میهمان خانه آنها بود و بعد از آن به دلیل ابتلا به اچآیوی و هپاتیت سی جان باخته بود. ناهید میگوید: «در ابتدای امر اصلا به ماجرای شناسنامه هم فکر نمیکردیم. بچه نه کارت بهداشت بیمارستان داشت نه پدرش معلوم بود. دو، سه روز مانده به زایمان، واسطه که یکی از رانندگان خطی میدان شوش به خراسان بود، با شوهرم تماس گرفت و از وجود سحرناز مطلعمان کرد. بچه در خانه به دنیا آمد.
دو میلیون تومان به مادر دادیم و یک میلیون هم راننده گرفت. شوهرم هم گفت بعد از یکی، دو ماه، پیگیری میکند تا شناسنامه بگیریم. بچه همیشه بیحال و رنگ و رو رفته بود. شناسنامه نداشتیم و واکسن را هم از طریق یکی از اقوام که پزشک بود برایش زدیم. پنج ماهه بود که به دلیل بیحالیهای مداوم تصمیم گرفتیم آزمایش خون بدهیم و دیدیم کودک مبتلا به ایدز است و کمی بعد از یک سالگی هم جان داد و ما ماندیم و داغی که تا آخر عمر روی سینهمان میماند ... .»
فاطمه، پرستار یکی از بیمارستانهای جنوب شهر تهران است. او میگوید: «تا اواخر سال گذشته، حتی بعضی از نیروهای بیمارستانی هم به عنوان دلال در این خرید و فروش پولی به جیب میزدند اما حالا سختگیریها زیاد شده، بخش نوزادان را جدا کردهاند و پرستاران آنها را کمتر میبینیم و به طور دائم مددکار در بخش سر میزند. الان وقتی کسی بچهاش را نمیخواهد پیش از زایمان به مددکاری میرود و اعلام میکند و بچه بعد از وضع حمل به بهزیستی میرود اما عدهای که میخواهند کاسبی کنند، بچه را میگیرند و سرِ خیابان به خانوادهها واگذار میکنند اما حالا تقریبا گرفتن شناسنامه هم غیر ممکن است. برای گرفتن شناسنامه کودک باید سابقه درمانی مادر و تمامی آزمایشات موجود باشد.» فاطمه میگوید سهم دلالان در این خرید و فروش از یک میلیون تا سه میلیون تومان متغیر است: «مثلا یکی از همکاران خودمان حداقل ماهی پنج میلیون دلالی داشت اما حالا اخراج شده.»
آمار سازمان بهزیستی
بر اساس آمار عملکرد سازمان بهزیستی تقریبا سالانه بین ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ کودک به فرزندی سپرده میشوند. این در حالی است که تعداد متقاضیان فرزندخواندگی چند برابر کودکانی است که به فرزندی سپرده میشوند. این امر حاکی از آن است که تقاضا برای دریافت کودک به مراتب بیش از تعداد کودکان قابل واگذاری به خانوادههاست. از سوی دیگر فرایند اجرائی فرزندخواندگی مستلزم هماهنگیهایی بین سازمان بهزیستی، اداره سرپرستی قوه قضائیه، نیروی انتظامی، مراکز درمان ناباروری و سازمان پزشکی قانونی و ... است که همه اینها به اضافه فهرست طولانی انتظار برای دریافت کودک، فرایند فرزندپذیری را برای متقاضیان فرزندخواندگی، به طور طبیعی، طولانی و زمانبر میکند.
انوشیروان محسنی بندپی، رئیس سازمان بهزیستی، در گفتوگو با «روبهرو» با تأیید وجود تجارت کودکان، از برنامههای بهزیستی برای جلوگیری از این تجارت گفت: «ترجیح ما این است که مادران را به گرفتن رحم اجارهای تشویق کنیم. این مسئله هم باعث میشود که درآمدی برای زنان بیسرپرست ایجاد شود و هم جلوی سوءاستفادههای احتمالی گرفته شود.
البته این کار باید با ضوابط کاملا علمی و قانونی انجام پذیرد. ضمن آن که ما نمیتوانیم به مسئله خرید و فروش کودکان وارد شویم. این مسئله کاملا در اختیار قوه قضائیه و نیروی انتظامی و دادستانی است. ما صرفا اطلاعات خود را در این زمینه به ضابطان قضائی منتقل میکنیم. ما حتی اگر از چنین مسئلهای اطلاع هم پیدا کنیم باید برای ورود از قوه قضائیه مجوز بگیریم. از طرفی واگذاری کودکان به بهزیستی هم فقط با اجازه قوه قضائیه امکانپذیر است.»
اما این همه حکایت نیست. علی یکی از پسرانی است که دو سال قبل بعد از رسیدن به ۱۸سالگی با گرفتن پنج میلیون تومان از بهزیستی ترخیص شده است. او میگوید: «بهزیستی قوانین عجیبی دارد. ما را به خانوادهها نمیدهند، چون اصرار دارند خانوادهها ملکی به نام ما بکنند. بعد جالب اینجاست که وقتی خودمان را از بهزیستی بیرون کردند، پنج میلیون تومان کف دستمان گذاشتند و خداحافظی کردند. آنها میگویند میخواهند آینده ما تأمین باشد و ممکن است اگر وارد خانوادهای بشویم به ما چیزی ندهند.
خب مگر بهزیستی وقت ترخیص چیزی در اختیار ما میگذارد؟ اما اگر در خانواده بزرگ شویم، در بدترین شرایطِ ممکن در یک خانواده درس خواندهایم، محبت دیدهایم و خانواده داریم. حداقلش این است که کسی در ۱۸سالگی بیرونمان نمیکند. من میخواهم بدانم مگر همه فرزندان واقعی خانوادهها وقتی به دنیا میآیند ملکی به نامشان میشود یا وقتی پدرشان میمیرد یک کارخانه به آنها ارث میرسد؟ بچههای معمولی بیشتر خودشان روی پایشان میایستند، خودشان خانه و مغازه میخرند و فقط تحت سایه حمایتی خانواده هستند.»
تجارت پردرآمد
مسیب راننده تاکسی است و میگوید خیلی از همکارانش از طریق دلالی بین خانوادهها پول خوبی درمیآورند. به گفته مسیب بچه نسبت به جنسیت و تمکن خریدار، قیمتش بالا و پایین میرود. او میگوید: «حالا خانوادهها شاخکهایشان تیز شده. میدانند بچه باید آزمایش سلامت داشته باشد. بچه سالم هم باز قیمتش متغیر است. اول فروشنده میگوید مثلا ۲۰ میلیون اما خریدارها زرنگ شدهاند. گاهی این ۲۰ میلیون به دو میلیون هم میرسد اما واسطهها کمترین مبلغی که این وسط به جیب میزنند یک میلیون تومان است.»
اما تجارت کودکان فقط بین خانوادهها صورت نمیگیرد. کودکان بسیاری هم هستند که در این میان گرفتار باندهای تبهکاری و گدایی میشوند. به گفته یکی از ساکنان دروازه غار، بیشتر کودکانی که معتاد و بیمار به دنیا میآیند، جذب باندهای گدایی میشوند؛ باندهایی که هیچوقت سرنخ درستی از آن در دست هیچکس نیست. کودکانی که روزانه ۱۰ هزار تومان اجاره میشوند و حداقل ۳۰ هزار تومان فروش روزانهشان را به صاحبکار تحویل میدهند. کمتر از یک ماه پیش، شهیندخت مولاوردی، معاون امور زنان و خانواده ریاستجمهوری، روایت دیگری از خرید و فروش کودکان را اعلام کرد. مولاوردی درباره فروش نوزادان از سوی مادران با بیان این که امروز شاهد فروش نوزادان در شکم مادر و پیش از تولد هستیم، اظهار کرد: «آماری از تعداد این نوزادان نداریم اما آن قدر تعداد آنها زیاد بوده که تبدیل به یک خبر شده است.»
معاونت زنان و امور خانواده با تأکید بر این که پدیده فروش کودکان، تکعاملی نبوده و مجموعهای از عوامل، زنجیروار در کنار هم قرار میگیرند تا یک زن ناچار به فروش فرزندش شود، خاطرنشان کرد: «فقر اقتصادی، فقر فرهنگی، اعتیاد، کارتنخوابی و ازدواج کودکان از جمله عواملی هستند که میتواند باعث سوق دادن زنان به سمت فروش کودکان خود شود.»
او تصریح کرد: «اگر بخواهیم پدیده فروش کودکان ادامه پیدا نکند، باید به مجموع این عوامل توجه کرده و آن را حل کنیم.»
یکی از فعالان اجتماعی در دروازه غار تهران میگوید، حالا کودکان را پیشفروش میکنند. سعید انتظاری به «روبهرو» میگوید: «حالا زنها هدفدار حامله میشوند و در چهار، پنج ماهگی که جنسیت نوزاد مشخص شد، آن را به خانوادهها میفروشند و کودک زیر نظر خریدار در بیمارستان به دنیا میآید. حالا کار راحتتر شده. خانوادهها با بیمارستانهای خصوصی زدوبند میکنند و بعد از آن که کودک به دنیا آمد، نام مادر جعلی به جای مادر اصلی در اوراق هویتی ثبت میشود. به همین راحتی ....»
وبسایت فرادید: چند سال پیش، پس از آنکه کار خودم با دوربین را در منطقه محل زندگیام در پاکستان آغاز کردم به ناگهان توسط گروهی از مردان مورد حمله قرار گرفتم. حرفشان این بود که چرا فیلمبرداری میکنم. آنها مرا هل دادند و دوربینم را هم شکستند. خواهران و برادران و مادر مضطرب به من گفتند که باید حرفه روزنامه نگاری را کنار بگذارم و یک کار اداری یا خانگی برای خودم دست و پا کنم؛ ولی من زیر بار نرفتم.
به آنها گفتم: «در پاکستان هیچ جا برای زنان کاملا امن نیست. هر جایی که بروی خطر در کمین است و ریسکهایی وجود دارد. کارم را به رغم دردسرهایش کاملا میشناسم و آن را دوست دارم. وقتی بین این همه مشکلات کار میکنم، حس قویتر شدن به من دست میدهد. بیشتر حس زنده بودن دارم.»
کار کردن به عنوان عکاس خبری و فیلمبردار در پاکستان چالشهای زیادی را به همراه دارد. مردم این کشور به ویژه محل زندگی من - شهر مولتان در ایالت پنجاب - به شدت محافظه کارند. این منطقه حتی به خشونت علیه زنان نیز شهرت دارد. انواع داستانهای مربوط به "قتلهای ناموسی، تجاوزهای گروهی و همچنین ازدواج اجباری دختران جوان با طایفههای رقیب برای حل و فصل درگیریها در این منطقه کم نیست. هر زنی که اینجا به خیابان برود، خشونت در انتظارش است.
آسیه بیبه، 35 ساله، قربانی اسید پاشی – عکس مربوط به ماه مارس سال 2012 است که در خانه آسیه در مولتان گرفته شده است. اسیدپاشی در پاکستان نسبتا متداول است
این مشکلات علیالخصوص زمانی وخیمتر میشود که یک زن کاری را انجام دهد که به مذاق مردان خوش نمیآید: تهیه عکس و فیلم از اتفاقات خبری. اغلب اوقات یک چشمم روی چشمی دوربین است و با چشم دیگر حواسم به مردان چشمچرانی است که دورم جمع میشوند. حتی زمانی که به سمت مناطق روستایی جنوب میروم، عملا مورد تهدید جدی قرار میگیرم.
شروع تصادفی
شروع کار من با ویدیو تصادفی بود. هجده سالم بود و یک همسایه از من خواست تا برای فیلمبرداری از مراسم عروسی به او کمک کنم – او برای فیلمبرداری از بخش زنانه مراسم به یک زن احتیاج داشت. قبلا از آن روز اصلا دوربین دستم نگرفته بودم، اما پس از آموزشی کوتاهی، دوربین فیلمبرداری سنگین VHS را دستم داد.
نتیجه اما اتفاقا چندان بد نشد و او پیشنهاد یک کار دیگر را هم به من داد. پدرم در کار فروش بز فعالیت میکرد و درآمد بسیار اندکی داشتیم. به همین خاطر از پیشنهاد او استقبال کردم.
عروسی در کراچی – نوامبر 2013
در کار دوم، تنظیمات دوربین را به هم ریختم و فیلم آبی شد! مشتری آنقدر عصبانی شده بود که پول همسایهام را پرداخت نکرد. یر به یر شدیم و من هم رفتم سر درسم. قرار بود تا سال دوازدهم درسم را ادامه دهم و مدرکم را بگیرم. اما مادرم مریض شد و متاسفانه زودتر ترک تحصیل کردم.
مدتی بعد با همسایهمان "اقبال بات" تماس گرفتم که کار فیلمبرداری را به من یاد دهد. مدتی بعد نزدیک به 400 رویپه از هر مراسم عروسی پول درمیآوردم.
شروع کار خبر
سال بعد یعنی 1977 میلادی کارم را شروع کردم: یک سازمان خبری بینالمللی با ما تماس گرفت تا از مراسم سقوط یک سالن عروسی در شهر دیر غازیخان که منجر به کشته شدن چندین نفر شده بود، عکاسی کنیم. با رئیسم برای فیلمبرداری به آنجا رفتیم. جو کاملا محافظه کارانه بود و رئیسم را به داخل خانه راه ندادند.
عروسیها در پاکستان باشکوه و پرجمعیت برگزار میشوند – کراچی، مارس 2013
دلیل سقوط سقط سالن، وجود افراد زیاد در آنجا بود. دقیق یادم نیست که چند نفر جانشان را آنجا از دست دادند اما تقریبا 10، 12 نفری زیر آوار باقی مانده بودند. من عکاسی و فیلمبرداری میکردم. پس از آن دیگر همراه اقبال و عکاسان دیگر فقط کار خبری میکردیم.
خطرات کاری
عکاسی خبری در پاکستان خطرات خودش را دارد. اولین بار در اکتبر 2001 خطر مرا تهدید کرد: وقتی که برای پوشش تظاهرات به شهر یعقوب آباد در 360 کیلومتری جنوب غرب مولتان رفتم. درگیری بین پلیس و مردم بالا گرفت و نزدیک به 200 نفر دستگیر شدند. خشنترین تظاهراتی بود که تا حالا دیدهام. پلیس همه را به باد کتک گرفته بود از مردم عادی گرفته تا خبرنگاران و فیلمبرداران. به هر ترتیبی که بود آنجا ماندم و کارم را ادامه دادم. یک آن فکر کردم که دیگر کارم ساخته است، اما نفهمیدم که چطور قسر در رفتم!
درگیریهای یعقوب آباد – اکتبر 2001
عروس در یک مراسم شلوغ عروسی – کراچی، مارس 2013
اولین بار بود که حین کار ترسیده بودم. خطر همه جا در کمین بود. اما وقتی دیدم فیلمم را رسانههای خارجی پخش میکنند، از خودم بسیار حس رضایت داشتم، زیرا کاری را انجام داده بودم که در آن شرایط ژورنالیستهای مرد هم به سختی آن را انجام میدادند. انتقال آن حس کار دشواری است. همان موقع بود که تصمیم گرفتم در کار خبر فعالیت کنم. میدانستم که در این کار میتوانم اسم و رسمی برای خودم دست و پا کنم.
شاید بدترین اتفاق در تابستان امسال برایم رخ داده باشد. به خانه مردی رفتم که به خاطر اسیدپاشی یک زن جانش را از دست داده بود. آنها با هم رابطه نامشروع داشتند. اما وقتی خانوادهاش دوربین را دیدند عصبانی شدند.
آغاز تراژدی
سال 2005 همسر اقبال از دنیا رفت و من با او ازدواج کردم. زندگی خصوصی و کاریام با هم ادغام شده بود. در طول آن سالها به خوبی یکدیگر را شناخته بودیم. خانوادهام هم به تدریج با این موضوع کنار آمدند.
شازیا باتی در اسلام آباد – اوت 2016
تراژدی اما سه سال بعد به وقوع پیوست. همسرم شش سال پیش به خاطر پرفشاری خون از دنیا رفت. همه چیز به هم ریخته بود. نمیدانستم چه کار کنم. بسیار تنها و درمانده شده بودم. از خودم فرزندی نداشتم اما از فرزندان همسر قبلی شوهرم مراقبت میکردم. در خانه همسرم زندگی میکردیم ولی پس از مرگ اقبال، از من خواستند تا آنجا را ترک کنم. به خانه پدریام برگشتم.
هنوز پیگیر کارهای خبری بودم تا اینکه سیل سهمگین پاکستان در سال 2010 از راه رسید. علاوه بر پوشش آن، چندین ماجرای ضرب و شتم و همچنین داستان "مختار مای" را هم پوشش دادم؛ زنی که به خاطر تجاوز گروهی به دادگاه رفت تا حقش را پس بگیرد و به نماد امید و مقاومت در سطح جهان تبدیل شد.
کار کردن به عنوان یک زن هم نکات مثبت دارد هم منفی. نکته مثبتش این است که به جاهایی میتوانم برم که مردان اجازه ورود ندارند؛ با کسانی میتوانم صحبت کنم که از صحبت کردن با مردان خجالت زده میشوند.
همیشه سعی میکنم از جاهای شلوغ و مردان چشم چران فاصله بگیرم. در شهرها کار کردن راحتتر است، اما سفر به مناطق روستاییتر سختتر است زیرا مردان چندان آشنایی با زنان شاغل ندارند. به هر حال، برای اینکه کارم را آسانتر کنم، یک دستیار مرد استخدام کردهام.
در طول این سالها، چندین فیلمبردار که حالا در شبکههای خبری مهم پاکستان مشغول به کارند را آموزش دادهام. البته اسمشان را نمیگویم زیرا ممکن است خجالت بکشند یا مورد تمسخر همکارانشان قرار گیرند.
همین که آنها کار را یاد بگیرند، دیگر پشت سرشان را هم نگاه نمیکنند و نمیگویند که یک زن به آنها آموزش داده است. البته جای تعجب هم ندارد؛ در جامعه مردسالاری زندگی میکنیم که به زنان فقط به چشم خانهدار نگاه میشود. البته مهم هم نیست که آنها قدردان باشند یا خیر. میدانم که چه خبر است.