فصل ۱
فصل ۱
همگرایی زمین و زبان
(۳۵۰۰ـ۵۵۰ ق م)
داریوش بزرگ، که در طی سی و شش سال پادشاهیش، از ۵۲۲ تا ۴۸۶ قم، به شاهنشاهی پارسی (هخامنشی) استحکام بخشید، اولین بیان ثبتشدهی تاریخ را به جا گذاشته است که به تعیین هویتِ خودِ ایرانی صراحت دارد. چنان که در یکی از کتیبههای شاهی میگوید: [من] هخامنشی [هستم]، پارسی، پسر یک پارسی، آریایی، از تبار آریایی». [۱] داریوش، که از چارچوبی پیروی میکند که هنوز خیلیها آن را در خاور میانهی امروز به کار میبرند، هویت خود را اینطور بیان میکند: اول از نظر خاندان، بعد قبیله، و آخر سر مطابق گروه پهناورتری، که ما امروزه شاید به آن به شکل «نژاد» یا «ملت» ارجاع دهیم.
«ایران» مشتق از همان ریشهی لغت «آریایی»، یعنی هِریوس heryos است. این کلمه در زبانی که پنج هزار سال پیش در استپهای اوراسیا به آن حرف میزدند، به معنی «عضوی از گروه ما»[۱] است. شاید تا پانزده قرن بعد، این خودْنامی به معنی «شریفان» [یا، آزادگان] (یعنی «ما») شده باشد. مردمی که این کلمه را در وصف خودشان به کار میبردند آن را به زیستگاهشان هم تسرّی دادند: اَیریَنَه وَئیجَه Airyana Vaejah [ایران ویج]، یا «سرزمین شریفان». اما، آنها بنا به تاریخشان قرنها از وطن اصلیشان رو به جنوبِ غرب مهاجرت کردند، از اینرو اَیریَنَه وئیجَه در دورههای مختلف به جاهای متفاوت گفته میشد.
[۱]. یعنی چیزی مثل «از ما» یا «خودی» در فارسی امروزی. م.
به عبارت دیگر، «ایران» همیشه این جایی نبود که حالا هست؛ شمال و بالاتر، بعد شرق و بالاتر.
در زبانشناسی، مقصود از «ایرانی» اشاره به یک زیرگروه در خانوادهی زبانی هندواروپایی است. معنی این عبارت این است که همهی زبانهای داخل این خانواده از یک زبان نیاکانی مشترک آمدهاند، که برای آسانتر شدن کار آن را هندواروپایی سرآغازین میخوانیم. باز برای راحتتر شدن کار، سخنگویان این زبان را در طی هزارهی چهارم قم جایی در شمال دریای سیاه و دریای مازندران قرار میدهیم. اما باید تأکید کرد که این فقط یک تصویر کلی در زمان است، چون مردم مورد بحث پیشتر از جای دیگری آمده بودند، و بعداً هم کوچ کردند، در حالیکه زبانشان مدام در حال دیگرگونی بود همانطور که زبانها تغییر میکنند. آنها حتماً همسایههایی هم داشتهاندکه به زبانهایی حرف میزدند که پیوندی با زبان آنها نداشت، شاید اعضای خانوادهی [زبان] اوُرالی (که شامل فنلاندی و مجاری / مجارستانی نو میشود) یا گروههای زبانی دیگری که از میان رفتهاند.
گهگاه تیرههایی از طایفهی اصلی جدا میشدند و به راههای مختلف میرفتند، و با دائمی شدن این جداییها گویشهای هر یک از آنها به زبانهای متمایز منشعب میشد. سخنگویان شاخههایی که به صورت سِلتی Celtic، ژرمنی (آلمانی) ایتالیایی، و یونانی تکامل پیدا کردند راه اروپا را پیش گرفتند؛ دیگران، از جمله سخنگویان هندو ایرانی و تُخاری، در جهت مخالف رفتند. به نظر میرسد که نیاکانِ سخنگویان لیتوانیایی Lithuanian و اِسلاوی کمابیش سرِ جاشان ماندگار شدند.
بنا به این چارچوب، تاریخ سخنگویان ایرانی با تاریخهای اقوام هندو اروپایی دیگر در یک چیز مشترک است. این برای بازسازی ماقبل تاریخ مهم است، چون مقایسهی اسطورهها و فرهنگهای مادّی گوناگون آنها میتواند از خودِ نیاکان هندو اروپایی سرآغازین چیزی به ما بگوید ــــ که چهطور زندگی میکردند، چیزها را چهطور میدیدند، و چه چیزی اختراع کرده به جهان یاری کردند. آریاییها همچنین در فرهنگهای غیرهندواروپایی سراسر اوراسیای شمالی، از اروپای شرقی گرفته تا مغولستان و ماورای آن، تأثیر گذاشتند؛ اسطورهها و آیینهای آنها شاید در ماقبل تاریخ چین و ژاپن هم تأثیر گذاشته باشد. [۲]
فرهنگی که در تصویر کلّیِ ما از هزارهی چهارم قم حفظ شده از برخی نظرها متمایز بود. مردمش دامدارِ چادرنشین بودند؛ یعنی، زندگیشان تا حد زیادی از گلهداری میگذشت و به طور فصلی بین چراگاههای تابستانی و زمستانی ییلاق و قشلاق میکردند. ثروت با دامداری گاو و گوسفند سنجیده میشد، که غالباً آنها را با چپاول احشام همسایهها به دست میآوردند. شدیداً پدرسالار بودند، و تقسیمات اجتماعی روشنی بین سه طبقه قائل بودند: پریستاران / فرمانروایان، جنگجویان، دامداران و پیشهوران. (این تقسیمات اجتماعی پایهی چیزی را گذاشتند که بعداً در هند نظام کاست caste میشود.) فرهنگ شبانیـچادرنشینیِ استپنشینهای هندواروپایی به طرز تعجبآوری در پنج هزارهی گذشته مقاوم بوده و بنیادهایش تا قرن بیستم باقی مانده، تا موقعی که در حدود یکسوم جمعیت جهانِ ایرانیِ بزرگتر همچنان این شیوهی زندگی را دنبال میکند.
تعجبی ندارد که اخلاق جنگجویی همیشه در جوامع شبانی چادرنشین برجستگی داشته است. بنا به نظام ارزشیِ چپاولگران هندواروپایی باستان، آنها چیزهایی مثل گله، زمین و زن را «نمیدزدیدند»، بلکه آنها را از دست اقوام پستی که لیاقت داشتن آنها را نداشتند «آزاد» میکردند. این ارزشها را شاعرانشان از راه نوشتن داستانهای پهلوانی جشن میگرفتند، که بعضی از آنها در حماسههای بعدی، مثل ایلیاد هومر و شاهنامهی فردوسی، باقی ماندهاند. اسطورهی پهلوان اژدهاکش را ــــ غالباً پهلوان در آن اسطوره دختر اسیر را نجات میدهد ــــ که در خیلی از فرهنگهای هندواروپایی میتوان دید تاریخش باید به این دورهی آغازین برسد.
در حدود ۳۵۰۰ قم چادرنشینهای استپنشین ما اسب را اهلی کرده بودند، که این به آنها توانایی میبخشید تا پرتحرکترین قوم روی زمین باشند. تا ۲۰۰۰ قم آنها گردونهی جنگی را کامل کردند، که در نبرد با دشمنان برتری قاطعی به آنها میداد. شاید در تاریخ این اصلاً تصادفی نباشد که پسینیان این قوم جنگجو به فتح بیشتر جهان ادامه دادهاند، که این نکته با این امر تأیید میشود که [زبان] هندواروپایی در میان خانوادههای زبانی از همه گستردهتر است.
اقلیم یقیناً عامل دیگری است که سخنگویان هندواروپایی را بر آن داشته که در طی قرنها مهاجرت پیاپی چتروار همهجا پراکنده شوند. استپ اوراسیا محل افراط و تفریطها است: زمستانهای دراز سرد و تابستانهای داغ و خشک. بنا به اسطورهشناسی ایرانی، اَیریَنَه وَئیجَهی اصلی ده ماهش زمستان بود (که آفریدهی اهریمن بود) و دو ماهش تابستان؛ دوزخ را به جایی که زمهریر است نه آتش ابدی وصف کردهاند. [۳]
تصویر کلی تاریخی دیگری، که با این اسطورهی خاستگاه تقویت میشد، با یک کاوشگاه (سایت) باستانشناختی در جایی به اسم سینتاشتا Sintashta فراهم آمده، درست در شرق کوههای اوُرال جنوبی در کنارههای غربی سیبری. این کاوشگاه، شارستانی است که تاریخش به قرنها پیش و پس از ۲۰۰۰ قم میرسد، گورهایی را نشان میدهد که پیوند خیلی نزدیکی با گورهایی دارند که وصفشان در وِداهای Veda سَنسکریت آمده است؛ حاوی اثرات قربانی آیینی اسب (اَشوَهمِیدَهAsvamedha) همراه با کهنترین بقایایی که از گردونههای پرهدار کشف شدهاند. [۴]
کهنترین متن سنسکریت، یعنی ریگ وِدا، اولین بار در حدود قرن هفتم قم در هند مکتوب شد، اما یک سنت شفاهی را حفظ میکند که ظاهراً به کوههای اوُرال جنوبی برمیگردد، در طی قرنهایی پیش و پس از ۲۰۰۰ قم. مردم مرتبط با کاوشگاه سینتاشتا احتمالاً به هندوایرانی حرف میزدند، یک زبان هندواروپایی که نیای مشترک شاخههای زبانی ایرانی و هندی بود. مردم سینتاشتا چون به معادن مسِ اوُرال دسترسی داشتند، مفرغ را ذوب میکردند، و با آسیای میانه و حتا با بینالنهرین دادوستد میکردند.
در هزارهی بعدی پسینیان اقوام سینتاشتا رو به جنوب مهاجرت کردند، و گورتلها، سفالینهها و نشانههای دیگری در سراسر بخش شمالی آسیای مرکزی به جا گذاشتند که با فرهنگِ معروف به آندرونوو Andronovo مرتبط بودند. بعضی به مهاجرتهاشان به جنوب شرقی، به کوههای هندوکش و شبهقارهی هند ادامه دادند ــــ اگرچه عجیب است، اما شاخهی کوچکی از تیرهی هندی در میان فرمانروایان میتانّیِ Mitanni بخش دورافتادهی شمالی بینالنهرین دیده میشود در حدود همان زمانی که پیکرهی اصلی دارد تماماً در جهت مخالف، به دشتهای پنجاب (میانهی هزارهی دوم قم) کوچ میکند.
گردونههای چرخدار و فلزکاری پیشرفته در چین در حدود ۱۲۰۰ قم ظاهر میشوند، که شاید آنها را سایر اقوام ایرانی زبانِ آندرونوو معرفی کرده باشند که داشتند در یک نسخهی آغازین جادهی ابریشم سفر میکردند. پیکرهی عمدهی ایرانیهای سرآغازین، به سهم خود، آهستهتر اما مستقیمتر به جنوب، به شرق دریای مازندران (کاسپین Caspiann) کوچیدند، که سرانجام راهشان را به ناحیهی فلات کوهستانی خشک باز کردند که حالا نام آنها را دارد.[۱]
پیشتر در محلی، که در زمانهای تاریخی کانون اصلی ایرانی خواهد شد، دامنهی پهناوری از اقوام ساکن بودند. شواهدی برای انتقال از شکار و گردآوری به جوامع کشاورزی ــــ مثل پیهای مسکنگاههای دائمی، ابزارهای آسیاب کردن، و تاپوها ــــ در کوههای زاگرس ایران غربی پیدا شدهاند که تاریخ آنها به آغاز هزارهی هشتم قم میرسد. احتمالاً اولین بار بز را اینجا اهلی کردند، گاو و گوسفند و خوک هم داشتند. گندم و جو بومی این ناحیه بودند. کاوشگاههای نوسنگیِ معاصرِ آن را در بخش شمال شرقی ایران هم بازشناختهاند. به عبارت دیگر، تاریخ «تمدن» کشاورزی اسکانیافته مقدم بر رسیدن سخنگویان ایرانی، کمابیش تا هفت هزار سال، به این فلات است.
چون ساکنان پیشین جایی که بعداٌ ایران خواهد شد با گذشت زمان جذب فرهنگ ایرانی شدند، از اینرو این جوامع کهنتر را باید با آن شواهد باستانشناختی که آنها از خود به جا گذاشتند بازسازی کرد. شاید بشود فرض کرد هر وقت که گروههای ایرانیزبان در نواحی نو اسکان گرفتند، با جمعیت بومی قاطی شدند و تأثیرات فرهنگی حاصل از آن دوطرفه بود، هر چند که زبان ایرانی آخرسر غالب شده است.
اولین تمدن بزرگی که ایرانیهای سرآغازینی که به جنوب میکوچیدند با آن روبهرو شدند یک فرهنگ عصر مفرغ بود که در طول منطقهی گذارِ بومشناختی متمرکز بود. این منطقه از دریای مازندران رو به شرق، بین ناحیهی کوهستانی افغانستان جدید و استپهای تفتهی ترکمنستان و اوزبکستان کنونی گسترده میشد. این تمدن، که از اواخر هزارهی سوم تا اوایل هزارهی دوم قم شکوفا بود، یک فرهنگ مادی شارستانها، سرامیکها، ابزارها، و جواهرات از خود به جا گذاشت که در حفاریهای شوروی در طی قرن بیستم کشف شد. شورویها روی این مجموعهی کاوشگاههای مرتبط دو اسم باستانی یونانی دو استان مشابه شاهنشاهی پارسی را گذاشتند ــــ یکی باکتریا [باختر / بلخ] (بخش شمالی جایی که حالا افغانستان است) و دیگری مارگیانا [مَرو] (کمابیش ترکمنستان جدید) ــــ و آن را مجموعه یا همتافت باستانشناختی باکتریاــ مارگیانا یا BMAC خواندند.[۲]
بهخلاف ایرانیهای شبان چادرنشین، اقوام BMAC کشاورزهای اسکانیافته بودند که گندم و جو میکاشتند. آنها این را با دامداری تکمیل کردند؛ اخیراً یک حفاری BMAC در استان خراسان شمالی، که باعث تعجب خیلی از ایرانیها شده، شواهدی از غذایی به اسم کلّهپاچه از خاک درآورده است ــــ که امروزه هنوز در ایران غذای صبحگاهی منحصر به فرد لذیذی است و در ضمن اسباب طنزآمیزِ ترساندن میهمانان خارجی.
کشاورزی و دامداری در این ناحیهی خشک به نظام پیشرفتهی کانالهای آبیاری بستگی داشت، که در فارسی کنونی به آن «قنات» میگویند. این قناتها سرریز برفابها را از کوههای مجاور از طریق کانالهای زیرزمینی میآورد. مردمان BMAC وسیعاً دادوستد میکردند: با ایلامیها در جنوبِ غرب، با درهی سِند در جنوبِ شرق، و با فرهنگ سینتاشتا / آندرونوو (یعنی، هندوایرانیها) در شمال. شبکهی دادوستد ماورای آسیا که ما به آن جادهی ابریشم میگوییم احتمالاً تا این موقع دیگر کمکم پدید آمده بود، و اقوام BMACC در قلب آن قرار داشتند.
[۱]. شاید نویسنده اشاره به «قزوین» / کاسپین دارد. م.
[۲]. Bactria-Margiana Archaelogical Complex
از آنجا که آنها گزارش مکتوبی از خود به جا نگذاشتند، زبانشان ناشناخته مانده، هر چند شماری وامواژه به هندوایرانی دادند. اینها، به روشنی، لغات «اُشتر»، «خر»، و «گندم»اند. پیداست که BMAC اولین تمدن اسکانیافتهی بزرگی است که با هندوایرانیهایی که به جنوب مهاجرت میکردند روبهرو شدند، و سراسر هزارهی دوم قم با آنها آمیختند و بهتدریج یک فرهنگ دورگه پدید آوردند. این فرایندِ ترکیب فرهنگی را میتوان اولین قدم بزرگ «متمدن کردن» اقوام ایرانیزبان به شمار آورد.
این الگو به طرز بیپایانی در سراسر تاریخ اوراسیا به این شکل تکرار میشودکه چادرنشینهای استپ و واحهنشینهای تمام راه، از اروپا گرفته تا چین، رابطهی ناآرامی را حفظ میکنند که بین تاخت و تاز و تجارت در نوسان است. وقتی چادرنشینها تختهقاپو شدن یعنی یکجانشینی را انتخاب کردند، به سرعت جذب فرهنگ شهری شدند، اگرچه غالباً در تحمیل زبانشان موفق بودند. همینطور بود مورد سخنگویان ایرانی در زمانهای باستان، و مورد چادرنشینهای ترکزبانی که قرنها بعد به دنبال آنها آمدند. پویایی چادرنشینِ یکجانشین در سراسر تاریخ تا زمانهای جدید به صورت یک مشخصهی بنیادی جامعهی ایرانی باقی ماند.
همانطور که قبایل ایرانی به کوچهاشان به سمت جنوب و غرب به سوی فلات ادامه میدادند، به شماری از جوامع اسکانگرفتهی دیگر برخوردند که بعضی از آنها مدتها بود که در آن ناحیه یکجانشین شده بودند. اینها فرهنگ «جیرفت»، ایلامیهای بینالنهرین جنوبی، و تمدن هوریاییــ اورارتوُییِ Hurrian-Urartian آناتولی شرقی را شامل میشوند.
حفاریهایی که به هدایت یوسف مجیدزاده، باستانشناس ایرانی، در ۲۰۰۱ در جنوب شهر جیرفت در بخش جنوب شرقی ایران آغاز شده فرهنگی را آشکار کرد که تاریخ آن دستکم به هزارهی سوم قم و شاید قدیمتر میرسد. بحثهایی سرِ این فرهنگ جنجالبرانگیز شده است، و دانشمندها در این زمینه که آیا همهی دستکارهایی که به آن مرتبطند آیا واقعاً از آنجا آمدهاند یا نه بگومگو میکنند. از آنجا که کشفیات جیرفت خیلی جدید و تقریباً تماماً حوزهی عمل باستانشناسان ایرانیاند، برای ارزیابی تأثیر ادعاهای آنها خیلی زود است، اما امکانات خیلی چشمگیرند.
حفاریهای جیرفت از سازههای تأثیرگذار چند بنا پرده برداشتهاند، شامل یک زیگوُرات عظیم، بیش از هزار و دویست فوت مربع (تقریباً ۳۶۰ متر)، یک کهندژ دوطبقه و یک خانهی چهارده اتاقه. ادعا شده که قدمت زیگورات به حدود ۲۳۰۰ قم میرسد، که آن را از هر زیگورات یافتهشدهی دیگر در بینالنهرین قدیمیتر میکند. تعدادی کتیبه به خطی ناشناخته یافته شدهاند، اما باستانشناسان ایرانی اظهار کردهاند که اینها از کهنترین کتیبههای ایلامی یافتهشده در شوش در بینالنهرین جنوبی کهنترند، اگر این درست باشد، میتواند به این معنی باشد که نوشتن را ــــ که مدتها فرض میشد اختراع سومریها باشد ــــ اولین بار فرهنگ جیرفت اختراع کرد و بعد از آنجا به بینالنهرین رسید.
کاوشگاهِ حفاریشدهی اخیر دیگر در شرق جیرفت، در کنار رود هِلمند (هیرمند) در مرز افغانستان، شهر سوخته است. یک شهر بزرگ عصر مفرغ را از خاک درآوردهاند که بین ۳۲۰۰ و ۲۱۰۰ قم شکوفا بود. فرهنگ آن به نظر میرسد که به فرهنگ کاوشگاه جیرفت در غرب مرتبط باشد، که بعضی باستانشناسان را به اینجا کشانده که بگویند ما در آستانهی بازسازی وجود یک تمدن باستانیِ تاکنون ناشناختهی بزرگ هستیم که بین تمدنهای بینالنهرین و درهی سِند قرار گرفته است.
کاوشگاه شهر سوخته تعدادی از «اولینها» را آشکار کرده است، از جمله قدیمیترین چشم مصنوعی شناختهشده، قدیمیترین تختهنرد و طاس، و مدرکی دال بر این که ساکنان آنجا جراحی مغز میکردند (معلوم نیست با موفقیت بوده یا نه). جامی پیدا شده که چون آن را بگردانند، گوزنی را نشان میدهد که دارد جَست میزند ــــ که این شاید آغازینترین نمونهی انیمیشن باشد.
فلات ایران در لبهی غربیاش، که با سلسله کوههای زاگرس مشخص شده، تا دشتهای بزرگ باروری گسترده میشود که دو رود بزرگ دجله و فرات ــــ یعنی بینالنهرین یا میانْرودان ــــ آن را مشروب میکردند. اگرچه این ناحیه امروزه در درجهی اول مربوط به ملت جدید عراق است، اما دو هزار و پانصد سال پیش و تا آغاز زمانهای جدید از نظر سیاسی بخشی از ایران بود. در واقع، از آنجا که جمعیت و اقتصاد بینالنهرین به طرز قابل ملاحظهیی بزرگتر از فلات ایران بود، از این نظر در بیشترین بخش تاریخ، مرکز سیاسی و اقتصادی جهان ایرانی بود، هر چند که اکثریت ساکنان آن سامی بودند نه ایرانی. حتا امروزه خوزستان، استان جنوب غربی ایران، که از نظر جغرافیایی بخشی از دشت بینالنهرین جنوبی است، جمعیت عربیزبان بزرگی دارد.
خوزستان جدید، مرکز صنعت نفت ایران، در زمانهای باستانی کرسی تمدن ایلامی بزرگ بود، که در شمال و شرق به ناحیهی کوهستانی زاگرس جنوبی کشیده میشد. (استان کوهستانی ایلام مستقیماً در شمال قرار دارد.) اگرچه شماری از تیرههای قومیـ زبانی که در زمانهای باستانی ساکن این ناحیه بودند، اما زبان فرهنگ مسلط آن از اوایل هزارهی پنجم تا اوایل هزارهی اول قم ایلامی بود، زبانی که پیوندهای تأییدشدهیی با زبان دیگری ندارد، اگرچه بعضی به پیوند آن با زبانهای دراویدی Dravidian شبهقارهی هند معتقدند. ایلامیها جانشین سومریها بودند که هرچند از نظر زبانی پیوندی با آنها ندارند، بااینهمه از آنها تأثیرات بسیاری گرفتند.
ایلامیها که در اصل پایگاهشان در بلندیهای کوههای زاگرس جنوبی بود، فرهنگشان را در همهی جهات پراکنده کردند. در جنوب، پایتخت ایلامی شوشان (نزد یونانیها به سوُسا معروف بود)، نزدیک شوش کنونی، در حدود ۴۰۰۰ قم بنیاد گذاشته شد. در شمال شرقی، زیگوراتِ تپه سیلک را در ایران مرکزی (نزدیک شهر کاشان)، با تاریخی در حدود ۲۹۰۰ قم، ایلامی پنداشتهاند.
دشتهای آبرُفتی که شوشان مرکز اقتصادی آنها بود در بیشتر سال خشک و داغاند. آن موقع، مثل حالا، کشاورزی متکی به آبیاری از آب رود بزرگ کارون بود. ییلاق و قشلاق کردنِ بین کوهها و دشتها، که ناشی از اقلیم افراط و تفریط این ناحیه بود، رسم بسیاری از ساکنان آن، از جمله دودمانهای شاهی پیاپی آن بود که پایتختهای زمستانی و تابستانی داشتند. کوهسارهای زاگرس اقتصاد آمیختهی دامداری گوسفند و بز و کشاورزی دارند که قدمت آن تقریباً به ده هزار سال میرسد.
ایلامیها، علاوه بر شوشان، تا اواخر هزارهی سوم پایتختی در کوهسار در اَنشان، در غرب شهر کنونی شیراز بنا کرده بودند. به این دلیل غالباً به فرمانروایان ایلامی به صورت «شاه شوشان و اَنشان» اشاره میکردند. اَنشان که در سراسر هزارهی دوم و اوایل هزارهی اول قم دستخوش تهاجمات آشوریها، کاسیها و بابلیها بود، رو به زوال رفت. سرانجام، در طی میانه و اواخر قرن هفتم قم، مهار این ناحیه به دست یک قبیلهی ایرانی افتاد که در منابع آشوری به پارسوماش Parsumash شناخته میشوند و زیر فشار مادها از کوههای زاگرس مرکزی به جنوب کوچیده بودند. اینها بودند که سرانجام اسمشان را به این ناحیه ــــ یعنی پارسَه Parsa ــــ دادند که یونانیها آن را پرسیا Persia نامیدند و حالا استان ایرانی فارس است.
دولتهای بینالنهرین به زمینهای کوهستانی شرق متکی بودند که برای آنها مواد ضروری مثل چوب، فلز، و سنگ را تهیه میکردند؛ گاهی این مواد را دادوستد میکردند و گاهی هم به زور به دست میآوردند. گزارشهایی به خط میخی از هزارهی سوم قم به این طرف تلاشهای مکرر آوردن زمینهای ایلامی زیر سلطهی بینالنهرین را مستند میکنند. شوشان با توجه به محلش در دشت جنوبی بیش از ناحیهی کمتر قابل دسترسی انشان تابع نفوذ سیاسی و فرهنگی بابل بود. این تأثیر را میتوان خصوصاً در قلمرو دین دید: در شوشان، خدایان بابلی و نیز ایلامی پرستیده میشدند. اسناد مکتوب از شوشان اکثراً به سومری و بعدها به اَکّدی Akkadian (یک زبان سامی)اند. از طرف دیگر، در انشان، زبان ایلامی رایجتر بود. سبک فرهنگ مادی شوشان، مثلاً سفالگری، بینالنهرینی است.
دین چندخدایی ایلامی جابهجا متفاوت بود. زیگورات دور اوُنتاش Dur Untash ــــ حالا معروف به چغا زنبیل ــــ که در حدود ۱۲۵۰ قم درست در شرق شوشان ساخته شد، برای هر دو خدای کوهسار و دشت معابدی دارد، و به این نحو شاید تلاشی را برای یگانه کردن این دو ناحیه نشان میدهد. ایلامیها ارج خاصی به بانوخدایان میگذاشتند،[۱] واقعیتی که بعضیها از آن برای نشان دادن این نکته استفاده میکنند که جامعهی آنها شاید در اصل مادرسالار بوده است. بانوخدا کیریریشا Kiririsha، که در بخش شمالی ایلام به صورت پینیکیر Pinikir شناخته میشود، مهمترین خدای مادینه بود، که فقط بعد از شوهرش، هوُمبان Humban، دومین خدا به شمار میآمد. به نظر میرسد که خیلی از مختصات او، مثل تضمین باروری و تندرستی، را بعدها آناهیتا ایزد ایرانی آب،که کیش او در همان ناحیه شکوفا بود، جذب کرده باشد.
از گروههای زبانی و قومی فراوان غرب آسیای باستان، فقط ارمنیها تاکنون در حفظ هویت متمایزشان موفق بودهاند. از آنهایی که نتوانستند، شاید بشود گوُتیها Gutian را نام برد، قوم (یا اقوام) کوهنشینِ چادرنشین از دامنهی زاگرس مرکزی، که در طی اواخر هزارهی سوم به بینالنهرین هجوم بردند و سرانجام بیشتر آن را فتح کردند. در واقع، اینطور به نظر میرسد که در گزارشهای بینالنهرینی «گوُتی» را به عنوان یک اصطلاح کلّی برای مهاجم از کوههای شرقی به کار میبرند، از اینرو «گوتی» احتمالاً اشاره به یک قوم نیست. هیچ منبعی نیست که چیز خوبی دربارهی گوُتیها بگوید؛ آنها را وحشیانی دشمنخو میبینند که زنها و بچهها را میدزدند و آداب دینی درستی به جا نمیآورند. یک متن سومری آنها را اینطور وصف میکند: «با صورت انسان، حیلهگری سگ و ریخت میمون». [۵]
قـوم بـاستانی دیگری که در این منابع ذکرش آمده کاسیهای کوهستانهای زاگرس جنوبیاند، که در طی نیمهی دوم هزارهی دوم قم نقشبرجستهیی در تاریخ بابل داشتند. کاسیها همچون مسیری برای معرفی اسب اهلیشده به فرهنگ بینالنهرینی خدمت میکردند ــــ که این تعجبآور نیست، با توجه به مزیت نظامی مهم استفاده از اسب، آنها اسب را به عنوان موجودی الاهی میپرستیدند.
در بخش شمالیتر ناحیهی زاگرس، زمینهای غرب دریاچهی ارومیه دستکم از هزارهی ششم قم خانهی تمدنِ اسکانیافته بوده است. در زمانهای تاریخی آغازین این ناحیه به طور گستردهیی محل سکونت هوریان بود که زبانشان شاید به زبانهای قفقاز شمالی کنونی، مثل چِچِن، مرتبط بوده است. اما همچنین، این ناحیه و به طور فزایندهیی در طی زمان، محل سکونت نیاکان ارمنیهای هندواروپاییزبان بود. هوریان و ارمنیها هر دو در داخل دولت چندقومی اوُرارتوُ، که در کتاب مقدس عبری [تورات] به سرزمین آرارات معروف است، به خوبی نشان داده شده بودند. تمدن اوُراتوُیی نشانههای زیادی به جا گذاشته، خصـوصاً معماری یادمانهیی، سدّسازی، و عمل کتیبهکَنی روی صخرهها، که همهی آنها را پارسیها چند قرن بعد پذیرفتند.
از دستکارهای بهتر از همه شناختهشدهی ایران باستان مفرغینههای قرنهای دوازدهم تا هفتم قم است که خاستگاهشان ناحیه لرستان در کوههای زاگرس جنوبی است. بیشتر این مفرغها را که به مفرغهای لرستان معروفند، در آغاز دههی ۱۹۲۰ از گورها غارت کردهاند. اینها شامل چیزهایی است مثل تندیسکهای حیوان و انسان (بعضی از آنها شاید کار بُت را میکردهاند)، جواهرات، ابزارهای نظامی مثل جنگابزارها و دهنهی اسب.
[۱]. «بانوخدا» را در سراسر این کتاب برای goddess انگلیسی به کار بردهام. برای آن «الهه» و «ایزدبانو» هم به کار بردهاند. م.
سوای این امر که آنها دامهایی مثل بز نگه میداشتند، دیگر چندان چیزی از این قوم که این چیزها را تولید میکردند نمیدانیم، تا حد زیادی به این دلیل که آنها در یک ناحیهی کوهستانی دورافتاده زندگی میکردند، جایی که حتا امروزه در حاشیه مانده و تا حدی از جریان اصلی جامعه منزوی است. احتمال نمیرود که آنها ایرانیْزبان بوده باشند، با توجه به دورهی زمانی مربوطه، و از آنجا که به نظر میرسد این ناحیه روزی از جمعیت خالی شده است (شاید به علت تغییر اقلیم) روشن نیست که ساکنان بعدی بومیانی بودند که برگشتند یا کوچنشینهایی که مهاجر بودند. این واقعیت که آن موقع، مثل حالا، مقدار زیادی از جمعیت چوپان چادرنشین بودهاند و بنا بر این بسیار کوچنده، مسأله را فقط پیچیدهتر میکند.
در یک نقطهی زمانی در طی مهاجرتهای رو به جنوبِ ایرانیهای سرآغازین، شاید در اواخر هزارهی دوم قم، پریستار یا موبدی موروثی از یکی از طوایف آنها سرودن سرودهای آیینی با سرشتی بسیار متمایز را آغاز کرد. اسم این پریستار زراثوشتره (زردشت) بود [۶] سرودهایش، به اسم گاثاها به طرز چشمگیری روابط و آیینهای مرتبط با یزدانگان (pantheon) هندوایرانی را از نو پیکربندی میکند، و یک ایزد، مَزدا (ایزد فرزانگی)، را تا به مرتبهی وجود برین بالا میبرد، در حالیکه دیگران را تا سطح خادمان مزدا (اَهوُرَهها ahura) یا دشمنان اهریمنی او (دَئوَهها daeva) پایین میکشد.
گاثاها جهان را به شکل میدان نبرد میان نیروهای خیر یا راستی (اَشَه، «نظم کیهانی») و شرّ (دروُج druj، دروغ) نشان میدهد. هر چه نیک است از اَهورا مزدا میآید و هر چه بد است تماماً ناشی از کارهای یک روان تاریک، یعنی اَنگره مَینیوAngra Mainyu (اهریمن) است. این به شخص مربوط است که کدام طرف را انتخاب کند. زردشت تلخکامانه در گاثاها از اخلاق جنگجویی میگوید که در جامعهی شبانی او حکمروا بود. او گلهدزدیها و خدایان حامی آنها را به سپاه بداندیشان نسبت میدهد: آن دژخردانی که با زبان خویش، خشم و ستم را میافزایند و مردم کارآمد و پرورشگر را از کار خویش باز می دارند، زشت کردارند و خواهان نیکوکاری نیستند. آنان به کنام دیوــــ که از آن .دیندروندان، استـ ـــ در خواهند آمد. (یسنا، هات ۴۹-۴, اوستا ، ترجمهی جلیل دوستخواه) [۷۷]
زمان و محل دقیق زندگی زردشت همچنان محل حدس و گمان است، اما بنا به دلایل زبانشناختی و جامعهشناختی مناسب است که او را جایی در بخش جنوبی آسیای مرکزی قرار دهیم، کمی بعد از دو دسته شدن هندوایرانی در طی هزارهی دوم قم. زبان گاثاها، که اَوِستایی کهن خوانده میشود، یک گویش ایرانی شرقی است که خیلی به سنسکریتِ وِداها نزدیک است. هر دو متن قرنها سینه به سینه نقل میشدند و سرانجام هر دو نوشته شدند ــــ اولی در ایران و دومی در هند ــــ از سوی پریستارانی [= موبدان و برهمنان] که دیگر به طور کامل این زبانها را نمیفهمیدند.
اَوِستا، که متن مقدس آیین زردشتی شد، شامل گاثاهاست به اضافه یسنای هفت هات [یَسنه هپتانگههایتی Yasna Haptang haiti]، و همچنین متنهای دیگر در یک گویش وابسته که اوستای نو نام دارد. این یکی بیشتر آیینهای قربانی [جشن] است خاصِ ایزدان به جز مزدا، از جمله میترا / مهر، ایزد جنگجو، و آناهیتا / ناهید، ایزد یا بانوخدای آب. احتمال میرود که دستکم مدت سیزده قرن یا بیشتر، بینش دینی بنیادی زردشت با یک مکتب موبدانهی خاصی حفظ شده باشد ــــ شاید در میان قبیلهی معروف به ماد ــــ و نه لزوماً از سوی کلّ ایرانیها. در طی این زمان، خیلی از گروههای ایرانی اگر نگوییم بیشتر آنها، همچنان پیرو گونههای محلی دین چندخداییِ مبتنی بر قربانیشان بودند.
تا اواخر هزارهی دوم قم قبایل ایرانیزبان شروع کرده بودند به کوچیدن به ناحیهیی که به ایران معروف خواهد شد، که از شرق دریای مازندران شروع شده رو به غرب در طول جبههی جنوبی کوههای البرز گسترده میشود. (چند تاخت و تاز سکاها هم بود که با گذر از قفقاز به جنوب میآمدند، اما اینها به کوچنشینیِ بزرگْمقیاسی منجر نشد.)
خود ایرانیزبانها به ندرت همگن بودند، خواه در فرهنگ خواه در زبان. قبایل ایرانی گوناگون مشترکات بسیاری داشتند، و به گویشهای نزدیک به هم حرف میزدند، اما بینشان فرقهای مهمی هم بود. مثلاً، سَکاها که راه و رسم زندگی جنگجوییـ چادرنشینیشان را تا حد زیادی حفظ کردند، همچنان به اشغال نواحی استپی در شرق، شمال و غرب دریای مازندران ادامه میدادند. آنها مکرراً به جمعیتهای یکجانشین فلات ایران هجوم میبردند، و گاهی قلمرو آنها را تماماً تصرف میکردند. در غربتر، تاخت و تازهای سکاها به قلمروهای شمال دریای سیاه آنها را به یونانیها، که کوچنشینهایی آنجا به پا کرده بودند، نزدیک کرد. از طرف دیگر، مادها و پارسها، که در طیّ آغاز هزارهی اول قم در بخشهای مرکزی و غربی فلات اسکان گرفته بودند، بهتدریج در اقتصاد اجتماعی موجود در آسیای غربی باستانی ادغام شده سرانجام بازیگران تازهی مهمی در پویایی امپراتوری این ناحیه شدند.
سَکاها، که یونانیها آنها را اسکوتیئن Scythian میخواندند، ایرانیزبانهای سراسر تاریخ باستان بودند که مدام کوچ میکردند. ریشهشناسی یونانی [این واژه] که این اقوام به آن معروفند صفتی را خلاصه میکند، یعنی کمانگیری بسیار چابکدست در حالیکه پشت اسب میراند[تیر میاندازد]. (Scythian مشتق از ریشهی هندواروپایی skud بود که یک همخانوادهی انگلیسی دارد: to shoot به معنی «تیر انداختن».) سکاها با فنون بسیار بالای نبردشان قرنهای بسیار اربابان استپ بودند؛ نشان آنها را از راه تاخت و تازها تا دوردستهای اروپای شرقی و چین و هند میتوان دید.
فرهنگ سکایی شاید در غرب بیشتر به خاطر تولید هنریش، خصوصاً در زرگری، معروف است. این «هنر استپ» معروف تا حد زیادی در طی دورهیی از قرن هفتم قم تا قرن دوم میلادی پدید آمده بود، موقعی که شمار بسیاری از چادرنشینهای سَکا به زندگی یکجانشینی تن دادند و دادوستد پیشه کردند، خصوصاً با یونانیها. هنر یونانی و سَکایی هر دو از این دوره تأثیرات متقابلی با خود دارند. هنر سکایی غالباً چارپایانی مثل اسب ــــ که عنصر مرکزی فرهنگ آنهاست ــــ و نقشهایی از بانوخدایی را که ظاهراً کانون اصلی دین آنها بود نشان میداد. سکاها شاید قالی دستباف را هم اختراع کرده باشند، که قدیمیترین نمونهی موجود آن را که قدمتش به قرن پنجم قم میرسد در پازیریک در کوههای آلتایی یافتهاند. برای چادرنشینها قالی اساسیترین قلم اثاث خانه بود، و همین امر امروزه در خیلی از خانههای سنتی ایرانی صادق است.
قبایل سَکا که پایگاهشان در بخش جنوب شرقی ایران بود («سَکستان» [سَجستان] ــــ استان سیستان امروز) شروع کردند به تاخت و تاز به بخش شمال غربی شبه قارهی هند و این کار از اواسط قرن دوم قم آغاز شد. آنها در طی چند قرن بعد فعال بودند، هر چند تعداد کم بود اما جزئی از جامعهی شمال هند بودند و در چند فرصت توانستند قلمروهای «هندوسکایی» را پایهریزی کنند. بخش شمال غربی هند در آن زمان بسیار جهانْوطنی بود، یعنی میعادگاه فرهنگهای هندی، ایرانی، یونانی و تُخاری و یک مرکز مهم آیین بودای آغازین. تمدن معروف به گندْاره / گندْهارَه Gandhāra، که در زمان دودمان کوشانی شکوفا بود (از قرن اول تا قرن سوم میلادی)، محصولی بود از این محیطِ از نظر فرهنگی آمیخته.
سکاهای شرقی، که سرانجام در شهر خُتن (حالا در استان شینجیانگِ چین غربی) ماندگار شدند، آیین بودا را پذیرفتند و به خاطر تولید ادبیشان که در درجهی اول متنهای بودایی بود مشهور شدند ــــ تاریخ این متنها اساساً از قرنهای چهارم تا دهم میلادی است. بعد از این تاریخ این ناحیه به طرز روزافزونی ترکی و اسلامی شد، همانطور که این را از منش مسلمانِ ترکْزبان جمعیت اویغُور که حالا اینجا زندگی میکنند، میتوان دید.
کهنتـرین ارجاع مکتوب به یک قبیلهی ایرانی، یعنی مادها، در گزارشهای آشوری دیده میشود که تاریخشان به ۸۸۱ قم میرسد. آشوریها در طی دو قرن بعد مادایا Madaya را (فارسی باستان: مادا؛ یونانی مِدیا Media) ــــ استانی واقع در جنوب کوههای البرز و شرق زاگرس ــــ را یکی از دولتهای باجگزار خودشان به شمار میآوردند. یک قبیلهی ایرانی نزدیک به آن، یعنی پارسَه / پارسها که قلمروهایی را درست در جنوب زیر فرمان خود داشت، پایگاه مشابهی داشتند که از ۷۴۴ قم شروع شد. به نظر میرسد که فعالیت اقتصادی بزرگ مادها پرورش اسب بوده است، و آنها تهیهکنندگان عمدهی اسب برای ارتش آشوری بودند.
سیاست آشوریها کوچاندن یا نفی بَلَد جمعیتهای سرزمینهای مغلوب بود، و در مدت اربابی آنها خیلی از مادها و پارسیها به سوریه کوچانده شدند.
همینطور، آشوریها بعد از فتح پادشاهی اسرائیل در ۷۲۲ قم، خیلی از اسرائیلیان را به سرزمینهای ایرانی در شرق کوچاندند: این آغاز پراکنش (diaspora) تاریخی یهودیان بود. اگرچه غرض از این روّیهی سیاسی آشوریان مسلماً چیزی غیر از مهار سیاسی آنها نبود، اما این کار این سود ناخواسته را داشت که فرهنگهای گوناگون را به هم نزدیک میکرد و به تأثیرات متقابل میدان میداد.
خصوصاً، برخورد ایرانیها و اسرائیلیها نشان میدهد که یکی از بامعناترین رویاروییها در تاریخ دینها خواهد بود. مفاهیم اوستایی که در دینهای بعدی مثل مسیحیت و اسلام مرکزیت دارد ــــ از جمله وجود بهشت و دوزخ، فرشتگان و اهریمنان، شیطان، رستاخیز مردگان و روز قیامت [یا، آخرین داوری]، و احیـای ملکـوت الاهی از سوی منجییی که پس از یک نبرد آخرالزمانـی میـان نیروهـای خیر و شرّ میآید ــــ همه پیش از تماس اسـرائیلیهـا با ایرانیها در کیش قربانیْبنیادِ یهوهی اسرائیلیها دیده نمیشود. این میرساند که آنها این اندیشهها را از آیین زردشت جذب کردند، که احتمالاً مغان مادی، که طبقهی موبدان بودند، آنها را از آسیای مرکزی به ایران غربی آوردند. کتاب دوم شاهان، از کتاب مقدس عبری، خصوصاً یادآور میشود که آشوریان بعد از پیروزی اسرائیلیها را به «حلح و خابور در کنار رود جوزان و به شهرهای ماد»[۸۸] کوچاندند، که به این معناست آنها را در میان ایرانیها و دقیقاً در ناحیهیی که احتمالاً آداب زردشتی بیش از همه در آن رواج داشت اسکان داده بودند.
چنان که هِرودوت میگوید، در طی قرنهای هشتم و هفتم قم شش قبیلهی ماد اتحادیهیی درست کرده شروع کردند به شوریدن علیه اربابان آشوری. آنها در حدود ۶۷۲ قم موفق شدند آشوریها را یکسره بیرون برانند و استقلالشان را اعلام کنند، و آنطور که هِرودوت میگوید، «امپراتوری مادی» (medicos logos) را بسازند.[۹] در ۶۱۲ قم مادها به فتح پایتخت آشور در نینوا در بینالنهرین شمالی ادامه دادند، که این به آنها امکان داد تا قدرتشان را به آناتولی گسترش دهند. در تقابل با منابع یونانی، بعضی از دانشمندان معاصر شک دارند که مادیها هیچگاه یک دولت متحد تأسیس کرده باشند، از اینرو اطلاق «امپراتوری» به آن شاید کمی اغراق باشد. در واقع چندان چیزی از سیاست مادها بعد از بیرون راندن آشوریها نمیدانیم، تا برسیم به ۵۵۰ قم که آنها مغلوب خویشان جنوبیشان، یعنی پارسها، شدند.