گرافیک امروز ایران مدیون «مرتضی ممیز» است

روزنامه اعتماد - سیده پری‌ناز سهرابی، علی سیابانی: شاید زیباترین تاثیری که استادی روی شاگردش گذاشته را بتوانی توی بغض‌های شاگردش ببینی، وقتی از آن استاد یاد می‌کند. «ایرج میرزا علیخانی»، دوست، همکار، همراه و شاگرد خلف پدر گرافیک ایران بود که هنوز هم نام استادش که می‌آید، مکث می‌کند، و بغض و دلتنگی‌اش را پشت لبخندی می‌پوشاند. ٥ آذر، برای اهالی گرافیک، یک روز معمولی از چندشنبه‌های تکراری نیست. تلخ‌ترین  روز گرافیک است که آنها را سیاه‌پوش پدر خود کرده است.
 
حضور میرزاعلیخانی که خود امروز از استادان برجسته گرافیک ایران است، در دانشگاه نبی‌اکرم تبریز، فرصتی بود تا ناهاری گرافیکی بخوریم و به بهانه یادی از ممیز، از «مرتضی خان» بشنویم.
 
گرافیک امروز ایران فقط و فقط مدیون مرتضی ممیز است 
 
استاد سپیدموی و سپیدپوش امروز گرافیک ایران، به حرمت شاگردی، از ممیز که حرف می‌زند دست از غذا می‌کشد، به صندلی‌اش تکیه می‌زند و پرت می‌شود توی روزهایی که گرافیک ایران هنوز یتیم نشده بود.
 
گفت‌وگوی زیر، حاصل گپ گرافیکی‌مان است، با فرزند خلف پدر گرافیک ایران.
از گرافیک زمان ممیز بگویید؟
 
 آن روزها گرافیک مثل امروز نبود. یک چیز ناشناخته بود. برای این می‌گویم ناشناخته که حتی یکی از همکلاسی‌های ما موقع انتخاب رشته، گرافیک را با ترافیک اشتباه گرفته و فکر کرده بود اینجا یک دانشکده مهندسی ترافیک است! به خاطر همین هم از روز دوم که فهمید که اشتباه آمده دیگر به دانشگاه نیامد!
 
می‌خواهم ببینید که چقدر ناشناخته بود این رشته. الان فرق می‌کند و شما هرجایی اسم طراح گرافیک و گرافیک را می‌شنوید!
 
حتی کمی جلوتر بروم. همان زمان‌ها برای نخستین بار طرح ترافیک مطرح شده بود. یادم نمی‌رود یکی از بچه‌ها با ماشین وارد طرح ترافیک شد، پلیس جلویش را گرفت. دوستم کارتش را نشان داد و به پلیس گفت ما همکاریم. پلیس کارت را دید، خواند و گفت: ببخشید، بفرمایید داخل! یعنی اینقدر واژه گرافیک برای همه ناشناخته بود.
 
نخستین برخوردتان با استاد ممیز چطور بود؟
 
 خب، شروع دانشکده ما مصادف شد با بازگشایی دانشگاه‌ها پس از انقلاب و نخستین گروهی بودیم که بعد از بازگشایی‌ها وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شدیم. آن زمان دو دانشکده هنر بیشتر نبود. یکی دانشکده هنرهای زیبا و یکی هم هنرهای تزیینی در چهارراه ولیعصر که آن موقع به آن «مجتمع هنر» می‌گفتند.
 
نخستین استادمان هم استاد جلال شباهنگی بود؛ در کنار او بزرگان دیگری مثل استاد احصایی و استاد شفاییه و استاد پاکباز و... هم بودند که برای درس مبانی‌مان می‌آمدند.
 
ترم دوم ما با استاد مرتضی ممیز شروع شد. کلاسی که همه‌چیزش فرق می‌کرد. یادم است استاد از همه در مورد علت انتخاب رشته گرافیک می‌پرسیدند و اینکه چه شد به دانشگاه آمدید و هنر را انتخاب کردید. این به نوعی شروع ارتباط کلاسی‌شان بود.
 
هرکسی به فراخور زندگی خود به نوعی با گرافیک آشنا شده بود. برای خیلی از ما کانون پرورش فکری یکی از مراکز آشنایی با هنر گرافیک بود. وقتی استاد از من پرسید که چرا وارد رشته گرافیک شدم، توضیح دادم که کارهای کانون پرورش فکری را می‌دیدم و مثلا دوست داشتم ببینم که روی جلد و نشانه و... چطور به وجود می‌آید. بعد استاد از یکی دیگر از دانشجویان پرسید، چرا دانشگاه تهران را انتخاب کردی، من گفتم: «استاد معلوم است دیگر، شاگرد خوب‌ها و درجه یک‌ها می‌آیند دانشگاه تهران و ضعیف‌ها می‌روند دانشکده هنرهای تزئینی.» این نخستین دیالوگ من و مرتضی خان ممیز بود. که ایشان هم لبخندی زد و تلنگری که مثلا شیطنت نکن؛ آشنایی ما با ایشان به این شکل بود.
 
گرافیک امروز ایران فقط و فقط مدیون مرتضی ممیز است 
 
ویژگی کلاس ممیز چه بود؟
 
 خیلی خیلی خوشحالم و از خدای خودم خیلی خیلی ممنونم که نخستین درسی که با ایشان گذراندیم، طراحی نشانه بود. و این، روی همه فعالیت‌های بصری خود من، تاثیر بسیار عمیقی گذاشت. برای اینکه هم مبانی را با استادهای خوبی شروع کردیم هم دومین درس‌مان که طراحی نشانه بود را با ایشان گذراندیم؛ خیلی راحت و به جرات می‌توانم بگویم که جدا از حیطه گرافیک ایشان حداقل برای من، معلم زندگی هم بودند. یعنی شاید صدها برابر بیشتر از مقداری که در زمینه گرافیک از ایشان یاد گرفتم، مباحث زندگی، ارتباط با دیگران و... را یادم دادند؛ چون به مرور هم ارتباط نزدیک‌تری با ایشان پیدا کردم. خیلی رابطه خوبی با استاد داشتم و ایشان بسیار به من محبت داشتند.
 
شنیده‌ایم که استادهای بزرگ سر کلاس‌های‌شان بداخلاق هستند. آیا مرتضی ممیز هم از این دست بود؟
 
 ایشان اصلا بداخلاق نبودند. چون بداخلاقی تعریف دارد. حتی به راحتی می‌گویم که بسیار شیطنت هم داشتند و پرتحرک بودند و دوست و رفیق. هرچه بگویم کم گفته‌ام. اما یک چیز دیگر هم بود که من الان می‌فهمم. (بغض اجازه ادامه صحبت نمی‌دهد) انگار ایشان می‌دانستند وقت ندارند. انگار می‌دانستند طول زندگی‌شان آنقدری نیست که خیلی ادامه پیدا کند و فکر می‌کنم چون این طور می‌دیدند، خیلی سریع می‌خواستند خیلی از مباحث را انتقال دهند. وقت نداشتند که حجمی را که در توان‌شان است و باید انتقال دهند را کم بگذارند. اگر کسی هم او را بداخلاق می‌دید، دلیلش این بود که گفتم.
 
به نظر من بخش عظیمی از بدخلقی‌های‌شان به خاطر این بود که باید خیلی چیزها را به ما انتقال می‌دادند و وقت اجازه نمی‌داد سر‌فرصت و با حوصله و... باشد. دلیل دوم، جایگاه والای ایشان بود. هرچند ما آن‌وقت‌ها جایگاه‌شان را درک نمی‌کردیم. توانایی‌اش را نداشتیم. مثل این است که به بچه خردسال یک مدال طلای با ارزش بدهی. ما نمی‌دانستیم چه آدم بزرگی جلوی ماست. چون اگر می‌فهمیدیم حتی به مغزمان هم خطور نمی‌کرد که بداخلاق هست یا نه! و نمی‌دانستیم این آدم بزرگ چه کارهای بزرگی برای رشته گرافیک کرده؛ وارد بقیه زمینه‌ها نمی‌شوم. خیلی راحت بگویم اگر الان من و شما نشسته‌ایم و در مورد گرافیک صحبت می‌کنیم، علت وجودی‌اش فقط مرتضی ممیز است.
 
فقط! هیچ شخص دومی نیست. اگر هرکسی در ایران صحبت از گرافیک می‌کند، به خاطر وجود فردی به نام مرتضی ممیز است. حتی خود مرا هم یک‌بار دعوا کردند. سر کلاسی که باید کاری انجام می‌دادم و برخلاف همیشه پرکار نبودم. آن روز مرا هم دعوا کردند. خب من می‌دانستم که حقم بود با من برخورد شود. مثل این است که ورود ممنوع را وارد شوی و بخواهی پلیس جریمه‌ات نکند. می‌شود به استاد سر کلاس این طور نگاه کرد. اگر ما بتوانیم خودمان و شرایط و فضا را خوب نگاه کنیم، مسلما به این نتیجه می‌رسیم که ایشان بداخلاق نبودند. من جز محبت، زیبایی و خوبی هیچ چیز دیگری از ایشان ندیدم.
 
به هرحال استاد بزرگی بود و طبیعی بود گاهی عصبانی هم شود.
 
 البته همیشه می‌گفتند که مرا معلم صدا کنید و دانشگاه را هم مدرسه می‌گفتند. می‌گفتند اگر مرا استاد خطاب کنید این اشتباه برایم ایجاد می‌شود که من استادم و اگر یک لحظه از دیدن و یاد گرفتن غفلت کنم، آن روز پایان فعالیت من است.
 
یک جمله معروف دیگر هم داشتند که خیلی زیبا بود، می‌گفتند استاد خوب شاگرد خوبی است. اگر شاگرد خوبی باشی استاد خوبی هستی. آن‌وقت است که بیشتر و بهتر و زودتر از شاگردت شاگردی می‌کنی. استاد خوب، شاگرد خوبی است.من هم همیشه به دانشجویانم گفته‌ام آنقدر که خودم از استادی چیزی یاد می‌گیرم شاید شماها یاد نگیرید.
 
واقعا اینکه استاد خوب شاگرد خوبی است، درست است. در هر صورت ایشان به جد خودش را معلم می‌دانست و این بهتر و ارزشمند‌تر از این است که خودت را استاد بدانی.
 
گرافیک امروز ایران فقط و فقط مدیون مرتضی ممیز است 
 
آیا فرقی هم بین دانشجویان می‌گذاشتند؟
 
 ببینید، ورودی ما ٤٠ نفر بود که دقیقا نصف دختر و نصف پسر بودیم. ایشان ایده‌ای هم داشتند که درس دادن به دختر اشتباه است. راست هم می‌گفت. برای اینکه از ٢٠ پسر همکلاسی ما امروز ١٩ نفر کار می‌کنند و از ٢٠ دختر شک دارم ٢ نفر کار کنند. استاد همیشه می‌گفت من چرا برای کسی انرژی بگذارم که ٤ سال بیشتر در این حوزه نیست؟ سرمایه مملکت هدر می‌رود.
 
معلوم است که یک جای کار ایراد دارد؛ یا باید اصلاح شود یا اینکه درس دادن به دخترها وقت تلف کردن است. اما معنی‌اش این نیست که بین دانشجویان فرق می‌گذاشت. استاد همیشه به دخترها می‌گفت که باید بدانند چطور گلیم خود را از آب بکشند، جایگاه خود را تعریف کنند و توسری خورده نباشند. حتی بدشان می‌آمد دم در کسی تعارف کند که دختر اول برود.
 
شما یکی از نزدیک‌ترین افراد به استاد ممیز بودید. چه چیز باعث این نزدیک بودن شد؟
 
 شاید به این خاطر که چیزهایی که از استاد یاد گرفتم را درست رفتار کردم. مثل احترام گذاشتن. مثلا اینکه شما در هر حالتی باید جایگاه خودت را بدانی. مهم نیست که طرف مقابلت کیست. همیشه باید رفتار محترمانه‌ای داشته باشی.
 
آیا موردی هم بود که بهش حساسیت داشته باشند؟
 
 تنها چیزی که باعث می‌شد ایشان دگرگون شود، بی‌احترامی به حرفه بود. هرکسی در هر جایگاهی و به هر شکلی به حرفه بی‌احترامی می‌کرد، ایشان دگرگون می‌شد. احترام خیلی خیلی وحشتناکی به حرفه‌شان می‌گذاشتند و حرفه‌شان را حرفه محترمی می‌دانستند. برای همین هم اجازه نمی‌دادند کسی به آن بی‌احترامی کند. شاید یکی از دلایلی که من خیلی زود به حرفه‌ام احترام گذاشتم همین بود. به نظر استاد هیچ کس در هیچ جایگاهی اجازه بی‌احترامی به حرفه را نداشت.
 
ظاهرا برای تاریخ ایران هم اهمیت زیادی قایل بودند.
 
بله. اما در عین حال، با تمام پافشاری‌شان روی تاریخ، قدمت و گذشته ایران، بسیار به روز بودند. شاید از همه آنها که ادعای به روز بودن داشتند هم به‌روزتر بودند. احتمال داشت از دور متوجه نشوید. اما کمی که نزدیک می‌شدید، می‌دید بسیار به روز هستند. ارتباط‌شان با دنیا و جهان بیرونی هم از چیزهایی بود که از ایشان یاد گرفتم.
 
این برای من همیشه مطرح بود که چرا همیشه تاکید دارند روی ارتباط با دنیا. برای همین هم بود که در زمان دانشجویی نماینده انتشارات گرافیکس سوییس شدم و ایشان بسیار خوشحال شدند. چون همیشه روی مطالعه تاکید می‌کردند. همه جور مطالعه‌ای. بعدها که من نمایندگی انتشارات گرافیکس سوییس را گرفتم هم ممیز همیشه نخستین کسی بود که این کتاب را می‌خرید.
 
خودشان هم در آن زمان شهرت جهانی داشتند.
 
 واقعیت امر این است که استاد مرتضی ممیز کاری را برای مملکتش شروع کرد و رسالتی برای خودش قایل شد که پایش ایستاد و زحمت کشید. خیلی چیزها از دست داد و خیلی چیزها هم به دست آورد. در مملکت ما بودن رشته گرافیک به معنای امروزی کلمه، کار استاد مرتضی ممیز بود. حتی انجمنی که امروز ازش صحبت می‌کنیم. یادم نمی‌رود از سال ٥٥- ٥٤ مرتضی‌خان ممیز برای شناساندن گرافیک به عنوان یک حرفه، می‌خواست یک فعالیت اجتماعی برای طراحان گرافیک راه بیندازد. خب، گفتیم که گرافیک شناخته شده هم نبود. داشتن یک تشکیلات به شناخته شدنش کمک می‌کرد. حتی آن زمان در وزارت فرهنگ هم شناخته شده نبود چه برسد به مردم عادی. آن سال‌ها مدام به دنبال راه انداختن انجمن بودیم و هر بار به شکلی مانعی پیش می‌آمد.
 
هیچ‌وقت هم نفهمیدم چرا حاکمیت وحشت داشت از تجمع طراحان گرافیک. اما بالاخره تعاونی طراحان گرافیک را راه‌اندازی کردیم. اما هدف‌مان تعاونی نبود! هدف فضایی برای تعامل و حل مشکلات طراحان گرافیک بود. برای همین به محض اینکه تعاونی راه افتاد، دیدیم که این کار ما نیست. ما این را نمی‌خواستیم. زمانی که به مرتضی‌خان ممیز گفتم که شرایطی پیش آمده و من این توانایی را دارم که انجمن طراحان را راه بیندازم؛ خیلی یواشکی گفتند این کار را انجام بده بعد از تمام شدنش اعلام می‌کنیم. وقتی مراحل ثبت انجمن طی شد، اسم ٤ نفر را به عنوان هیات موسس دادیم.
 
مرتضی‌خان ممیز، قباد شیوا، ابراهیم حقیقی و خودم، ایرج میرزاعلیخانی. اینها هیات موسس انجمن طراحان گرافیک ایران بودند. همه اینها را گفتم که یک چیز دیگر را تعریف کنم. به عنوان نخستین فعالیت خارج از کشور انجمن، من و لادن رضایی به اجلاس ایکوگرادا (انجمن بین‌المللی مجامع طراحی گرافیک) در ترکیه رفتیم. این نخستین حضور انجمن در مجامع بین‌المللی بود. یادم نمی‌رود در یکی از مراسم آن اجلاس، یک نفر وقتی فهمید من از ایران آمدم پرسید آقای ممیز را می‌شناسی؟ گفتم بله استادم بوده. ناگهان جلوی من ایستاد. ما نشسته بودیم.
 
اولش شوکه شدم. بعد که با احترام شروع به صحبت کرد، دیدم چه احترامی برای منی که فقط شاگرد استاد ممیز بودم، قایل است. آنجا تازه فهمیدم جنبه بیرونی مرتضی ممیز یعنی چی! نمی‌توانید درک درستی داشته باشید که این فرد برای اینکه گرافیک ایران را بتواند به دنیا بشناساند، چه فعالیت‌هایی بیرون از مرز ایران کرده. امروز اسم هر کسی از طراحان ایران را در دنیا بشنوید، مسلما و بدون شک فقط به دلیل وجود شخص مرتضی ممیز است.
 
گرافیک امروز ایران فقط و فقط مدیون مرتضی ممیز است 
 
و این تنها گوشه‌ای از محبوبیت ممیز بود.
 
 بله. چند وقت پیش، آلن لوکرنک که به ایران آمده بود، امکان نداشت حرفی بزند و در مورد ممیز نگوید. ایشان می‌گفتند مرتضی ممیز مرتب از من می‌خواست تا نمایشگاهی از طراحان جوان ایران در فرانسه بگذارم. می‌خواهم بگویم کاری که ممیز برای شناساندن گرافیک ایران و طراحان گرافیک ایران به دنیا کردند ستودنی و بدون حد و مرز است.
 
و تقریبا با اکثر بزرگان گرافیک جهان ارتباط صمیمی داشتند.
 
 درست است. به خاطر دارم برای نخستین بی‌ینالی که در ایران برگزار شد، مرتضی ممیز خودش شخصا تلفن می‌کرد به بزرگان گرافیک جهان مانند فوکودا و دیگر بزرگان بر اساس رابطه دوستی‌اش از آنها دعوت‌شان می‌کرد که به ایران بیایند و در بی‌ینال شرکت کنند.
 
حدود سال ٦٠ هم ١٠ گرافیست برتر جهان در کتابی معرفی شده بودند که یکی از آنها ممیز بود. در آن کتاب نامش در کنار هنرمندانی چون فوکودا و لوکرنک و سایز بزرگان گرافیک آمده بود. به خاطر همه این‌ها، به جرات می‌توانم بگویم ممیز جایگاهی داشت که هیچ کس حتی نمی‌تواند به آن جایگاه نزدیک شود.
 
بیشتر در چه زمینه‌ای علاقه به فعالیت داشت؟
 
نمی‌توانید گستره فعالیت ممیز را محدود به یک شاخه کنید. او آنقدر عاشق کارش بود و آنقدر برنامه‌ریزی برای فعالیت‌های جدید داشت که به قول خودش همیشه ١٠ کار انجام نشده پیش دستش بود و اگر از کاری منع می‌شد، به سرعت سراغ کار بعدی می‌‌رفت.
 
کتاب نشانه‌ها هم یکی از این فعالیت‌ها بود
 
 حدود سال ٦٢ کتاب نشانه‌ها را با هزینه شخصی منتشر کرد. در همان زمان ١٠ گرافیست بزرگ در انتشارات سروش فعالیت می‌کردند. هیچ‌کدام حتی به ذهن‌شان هم خطور نکرده بود که چنین کاری کنند. در حالی که ممیز به تنهایی و با هزینه شخصی این کتاب را منتشر کرد و نشانه‌ها چنان تاثیری در هنر گرافیک این کشور دارد که می‌توان گفت تمام نشانه‌های طراحی شده بعد از آن به طور مستقیم یا غیرمستقیم از آن سرچشمه گرفته‌اند.
 
و این از علاقه و عشق‌شان به گرافیک بود.
 
 یک مثال بزنم. (باز هم بغض امانش نمی‌دهد) شاید دو یا سه هفته قبل از فوت‌شان بود که در بستر خوابیده و در حال طراحی یک جلد بودند. به این شکل که جلد را نشانش می‌دادند و ایشان مثلا می‌گفت عکس را جابه‌جا کن، نوشته فلان جا قرار بگیرد و... به این شکل باز هم از کار کردن دست نمی‌کشید.
 
این نشان می‌دهد که چقدر گرافیک برای‌شان مهم بود. کسی بود که هر لحظه در حال انجام کاری بود. به زندگی هر بزرگی در دنیا که نگاه می‌کنم می‌بینم وجه اشتراک تمام آنها این است که تا لحظات آخر زندگی‌شان کار می‌کنند.
 
گرافیک امروز ایران فقط و فقط مدیون مرتضی ممیز است 
 
اما کم نبودند مخالفان و کسانی که چندان دل خوشی از پدر گرافیک ایران نداشتند.
 
در مورد مخالفان او... (آهی می‌کشد) از خود استاد یاد گرفته‌ام اسم به کار نبرم اما از این دست بدخواهان زیاد داشت. کسانی که سعی می‌کردند برای لقب پدر گرافیک ایران افراد مختلفی را معرفی کنند. متاسفانه خشک مغزی، حسادت و تنبلی و بی‌سوادی این رفتار حقیر را هم در پی دارد.
 
به نظر من وقتی کسی تا حد ممیز بزرگ می‌شود، حتما لیاقت و توانش را داشته. این حرف کوته‌بینانه است که بگویی از روی رفاقت فلان جایزه را گرفته و... آن هم یکی مثل استاد ممیز که همیشه برنامه‌ریزی و تحقیق و فعالیت می‌کرد. اصلا این در خونش بود. مثلا یک‌بار در شیراز که بودیم می‌گفت باید گروهی تشکیل دهیم که از دیتیل‌های شهرها عکاسی و مستندسازی کند. می‌گفت هر بار که می‌آییم می‌بینیم این تصاویر در حال نابودی است.
 
کاری که من امروز با تبریز می‌کنم. کوچه به کوچه می‌گردم و از هرچیزی که می‌بینم عکس می‌گیرم.
 
پس سعی می‌کنید راه استادتان را ادامه بدهید
 
 اصلا یکی از دلایلی که من برنامه گذاشتم تا بزرگان گرافیک دنیا را به ایران بیاورم، ادامه دادن راه ممیز بود. سعی می‌کنم تمام برنامه‌هایم بر این اساس باشد که گرافیک ایران را به اندازه سهم خودم جلو ببرم.
 
از استاد یاد گرفتم از هر کسی که بخواهد در راه گرافیک قدم بردارد حمایت کنم. مثلا در تبریز؛ ببینید. گروه گپ و استاد کریم زینتی چقدر تلاش و هزینه می‌کنند. من از هرکس که بخواهد بهتر از گپ باشد هم حمایت می‌کنم. اما متاسفانه خیلی‌ها فقط حرف می‌زنند و اکثر نقدها هم برای تخریب است نه برای ساختن. من از ممیز یاد گرفتم به جای حرف زدن عمل کنم.
 
ممیز استادی بود که علاوه بر رفتارش، ظاهرش هم تبدیل به یک امضای منحصر‌به‌فرد شد.
 
 (می خندد) یک بار در سفر به شیراز، نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده بود که وقتی به فرودگاه رفتیم دیدیم فرودگاه را بسته‌اند و انبوه مردم در سردرگمی و شلوغی گیر کرده بودند. در همان لحظه‌ها که من در فکر این بودم که استاد خودش را به پرواز برساند، پلیس لگد محکمی به ماشین جلویی ما زد و آنقدر عصبانی بود که با خود فکر کردیم دیگر وارد شدن به فرودگاه غیر ممکن است؛ همان مامور پلیس نزدیک خودروی ما آمد، داخل را نگاه کرد و گفت «چاکر این سبیلا، می‌تونی بری»ما که خیلی تعجب کرده بودیم توانستیم به پرواز برسیم. بعدها استاد می‌گفت بالاخره این سبیل‌ها یک جایی به درد ما خورد.
 
به هرحال ممیز پررنگ‌ترین نقطه گرافیک ایران است
 
 بله. امروز خیلی از استادان گرافیک ما سعی می‌کنند مستقیم یا غیر مستقیم ادای ممیز را دربیاورند. من معمولا به شاگردان خودم می‌گویم من که استادم ممیز بود، شدم این! وای به حال شما که استادتان منم! اما می‌خواهم بازهم تاکید کنم، نمی‌دانم چرا خیلی‌ها به غلط می‌گویند او بداخلاق بود. او هیچ‌وقت بداخلاقی نمی‌کرد و کارهای دانشجویان را پاره نمی‌کرد. اگر هم چیزی می‌گفت فقط برای تلنگر زدن بود.
 
به اینجا که می‌رسد، ایرج میرزاعلیخانی، مکثی می‌کند. باقیمانده بغضش را گره می‌زند توی صدای خنده همیشگی‌اش و سکوتی که پیداست پر است از خاطره‌های مرتضی خان، غرق می‌شود.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.