چگونه نژادپرستی علمی شد؟
در پی انتشار گسترده گزارشهایی درباره افراد بیخانمان، کارتنخوابی و گورخوابی در ایران، بار دیگر افراد و مقامات مسئول به اظهار نظر درباره عقیمسازی اجباری زنان کارتنخواب پرداخته و توجه عمومی هم با این مسئله جلب شده است.
موضوع "عقیمکردن زنان کارتنخواب" نخستین بار اوایل سال ۱۳۹۵ و به نقل از شهیندخت مولاوردی، معاون امور زنان و خانواده رییس جمهور ایران، در شبکههای اجتماعی مطرح شد. در آن زمان گفته شد موضوع بحث مربوط به یک سال پیش است و همچنین گفته شد که خانم مولاوردی با آن "مخالف" است و دولت هم طرحی برای اجرای آن ندارد. با این حال برخی نمایندگان مجلس و افراد مسئول از این طرح حمایت کردهاند.
عقیمسازی به عنوان حذف دائمی باروری یک زن یا مرد با جراحی، موضوع تازهای در ایران محسوب میشود اما این کار سابقهای طولانی دارد.
بجز آلمان نازی عقیمسازی اجباری بیماران روانی و معلولان ذهنی با هدف پیشرفت نسل بشر، در کشورهایی چون سوئد، سوئیس، دانمارک، نروژ ، کانادا و آمریکا نیز استفاده شده است.
از سال ۱۸۴۰ بحث رقابت نژادی از بردهداری و از میدانهای جنگ به مطالعات علمی راه یافت و دکتر رابرت ناکس کتاب "نژادهای انسان" را منتشر کرد. به باور او نژاد از ادبیات تا شخصیت و حتی سرنوشت انسان را رقم میزد.
همزمان در امریکا، ساموئل جورج مورتن پزشک و محقق علوم طبیعی، به جمعآوری، مطالعه و مقایسه جمجمههای اقوام گوناگون پرداخت.
اما نظریهای که تاثیر مهمتری بر نژاد گذاشت از سر فرانسیس گالتون آمده بود. او یوژنیک یا بهسازی نژادی علمی را در ۱۸۸۳ برپایه نظریه "خاستگاه گونههای داروین" بنیان گذاشت. به استدلال او، از آنجا که جوامع انسانی معمولا میل به حمایت از ضعفا و محرومان دارند، همواره با مکانیزم "انتخاب طبیعی" مشکل خواهند داشت.
"انتخاب طبیعی" فرآیندی طبیعی است که در طی نسلهای پیاپی، بقای اصلح و قویترین افراد، سبب بقای گونه میشود. گالتون معتقد بود که تنها تغییر سیاستهای اجتماعی میتواند جامعه را از "بازگشت به سمت میانمایگی" نجات دهد؛ اصطلاحی که در آمار به رگرسیون معروف است؛ به این معنی که برخی پدیدهها به مرور زمان از نظر کمی به سمت یک حد متوسط میل میکنند.
امروزه انتقاد اصلی به بهسازی نژادی این است که بر خلاف توانایی زیستی (Biological Fitness) است، توانایی زیستی که با نظریه تکامل همسو است، تنوع زیستی (Genetic Diversity) را از دلایل اصلی بقایای موجودات میداند؛ هر چه خزانه ژنها (Gene Pool) غنیتر و متنوعتر باشد توانایی زیستی بیشتر میشود و در نتیجه بقای گونه را تضمین میکند.
علاوه بر آن استدلال میشود که سیاستهایی بکار گرفته شده برای بهسازی نژادی، صرفنظر از منفی یا مثبت بودن، هرگز قابل اعتماد نیستند چرا که اساس انتخاب بر پایه قدرت سیاسی یک گروه است؛ قدرت سفید در برابر سیاه، تحصیلکرده دربرابر بیسواد، مرد در برابر زن و خلاصه آنهایی که میدانند یا قویترند در برابر آنهایی که نمیدانند یا ضعیفترند.
اما به باور گالتون جامعه میباید کیفیت ژنهای خود را به مرور بهتر میکرد بنابراین باید از ازدواج افراد مبتلا به معلولیت جسمی و ذهنی، افرادی که هوش (IQ) کمی داشتند و نیز مجرمان جلوگیری میشد و به هنگام ازدواج، نژاد و اصلاح آن به اندازه معیارهای دیگر مثل موقعیت اجتماعی و ثروت و تشابه فرهنگی در نظر گرفته میشد.
به این ترتیب بدنبال شهرت یافتن داروینیسم اجتماعی، یوژنیک ابتدا در انگلستان و بعد آمریکا رواج یافت و مطابق با بافت سیاسی ـ اجتماعی در کشورهای دیگر گسترش پیدا کرد.
داروینیسم اجتماعی در واقع به پشتوانه آثار برخی از چهرههای مطرح هنر و ادبیات از جمله چارلز دیکنز شکل گرفت تا مهر تائیدی بر سیاستهایی بزند که در مستعمرهها اعمال میشدند؛ هر چند گفته مشود در نوشتههای خود داروین چنین نظریهای دیده نمیشود.
اما گالتون با معکوس کردن نظریه داروین، از منشا حیات به سرنوشت بشر معطوف شد و طبقه متوسط را تشویق به فرزندآوری بیشتر کرد در عین حال که طبقه پائین جامعه را از این حق منع میکرد.
در آستانه قرن بیستم، نوع دیگری از وحشت بین نخبگان ایجاد شد و آن ترس از حاشیهنشینی طبقه فقیر و وجود نژادهای "ضعیف" در طبقه کارگر بود. در واقع با شکلگیری مهاجرت همه جانبه به شهرهای بزرگ امریکا، مخالفان اختلاط اقوام و نژادها به بهسازی نژادی روی آوردند.
به این ترتیب دانشمندان به نوع زندگی مردم و حق باروری آنها تسلط پیدا کردند. در واشنگتن بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۹ اداره ثبت اسناد یوژنیک با مدیریت چارلز دونپورت، زیستشناس و یوژنیست تشکیل شد تا همه اقوام موجود در امریکا را طبقهبندی کرده و تحت نظر داشته باشند.
قوانین منع ازدواج بین قومی شکل گرفت و به این ترتیب بهسازی نژادی به پدیدهای فراگیر تبدیل شد.
توماس هونکر، محقق و مورخ سوئیسی میگوید: "بعد از آمریکا، سوئیس دومین کشوری است در دنیا که بهسازی نژادی را اجرا کرد و نکته مهم این که آن را تا دهه هفتاد میلادی ادامه داد در حالی که کشورهای دیگر پس از جنگ جهانی دوم آن را متوقف کردند."
کارلو وولفیسبرگ در کتاب آموزش استثنائی و بهسازی نژادی مینویسد: "در سوئیس برپایه وحشت عمومی از زوال عقل، اعتیاد به الکل، بچههای سرراهی و نوزادکشی، بهسازی نژادی محبوبیت خاصی پیدا کرد تا آنجا که لوزان سوئیس (کانتون وو) در سال ۱۹۲۸، به عنوان اولین دولت اروپائی، قانونی برای ناباروری بیماران روانی و معلولان ذهنی وضع کرد."
این کانتون زادگاه اوگوست فورل، روانپزشکی است که عقیمسازی بیماران روانی را در سوئیس اجرا میکرد. فورل به عنوان مخالف سرسخت شرابخواری، موسسه بینالمللی مبارزه با افراط در شرابخواری را نیز بنیاد نهاده بود و به باور او شرابخواری به مشکلات اجتماعی، سطح تحصیلات و ناهنجاریهای روانی مرتبط بود.
توماس هونکر درباره نقش کلیسای کاتولیک در تقبیح بهسازی نژادی میگوید: "علیرغم مخالفت پاپ پیوس یازدهم، عقیمسازی اجباری در کانتونهای کاتولیک اجرا میشده به این بهانه که افراد مختار بودند بین اقامت طولانی در قرنطینه و ناباروری دائمی یکی را انتخاب کنند."
درآلمان نیز در دهه سی میلادی موسسه قیصر ویلهلم، با هدف پاکسازی قومی و با هزینه بنیاد راکفلر تشکیل شد که در آن اویگن فیشر مجاز بود تا افرادی با تبار مختلط قومی و همه بیماران روانی را عقیم کند.
به گزارش آرشیو یوژنیک کانادا، بین سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۷۵ حتی در سوئد نزدیک به ۶۳ هزار نفر به اجبار و گاهی بدون علت پزشکی عقیم شدند که بیشتر آنها را زنان و بویژه کولیهای رومانیایی تشکیل میدادند.
توماس هونکر میگوید: "با وجود اینکه در سوئیس هیچ قانون ملی و سراسری در این زمینه وجود نداشت اما معمولا کسانی که سر و کارشان به دادگاه و روانپزشک میافتاد، به محدودیتهایی چون عقیمسازی یوژنیک، منع ازدواج و خروج کودکان از قیمومیت والدین بیصلاحیت دچار میشدند."
با این وجود مهمترین استثنا کولیها بودند که دولت سوئیس بین سالهای ۱۹۲۶ تا ۱۹۷۳ برنامهای به نام پرویوونتوت Projuventute را برای گرفتن کودکانشان به اجرا درآورد.
توماس هونکر میگوید: "کولیها با اعتراضات مدنی گسترده در طول سالها به سیاست سوئیس در گرفتن فرزندانشان اعتراض کردند تا اینکه سرانجام در سالهای ۱۹۸۶ و ۱۹۹۸ شورای فدرال سوئیس عذرخواهی کرد و مقرراتی برای پرداخت غرامت تعیین کرد."
او توضیح میدهد که مقابله با اعتراض کولیها سخت بود چرا که براساس قوانین نظام فدرال، خانواده غیرساکن آنها تحت هیچ قانونی محکوم نمیشدند و بهمین علت برنامه پرویوونتوت شکل گرفت.
به هر ترتیب با افراطیگری نازیها بعنوان طرفداران بهسازی نژادی، سرانجام ارزشهای علمی آن مورد تردید قرار گرفت تا اینکه امروزه عقیم سازی و اصلاح نژادی در بسیاری از کشورها دقیقا نقض حقوق بشر و حمله جدی به کرامت انسانی محسوب میشود.
پرداخت غرامت به قربانیان عقیم شده در سوئد در حوالی سال دوهزار، در سوئیس نیز موجی برای رسیدن به حقوق مشابه برانگیخت.
هونکر میگوید: "شورای فدرال سوئیس قانونی مبنی بر پرداخت غرامت به قربانیان بهسازی نژادی وضع کرده است اما در عین حال براساس قانون جدید دیگری افراد معلول ذهنی که توانایی ابراز عقیده ندارند ملزم به عقیم شدن هستند."
به عقیده توماس هونکر، از آنجایی که شانس داشتن فرزند سالم برای مبتلایان به بیماریهای ارثی متفاوت است، نباید این افراد از حق اولیه انسانی یعنی تولیدمثل محروم شوند؛ فقط مشکل در این است که این والدین قادر به سرپرستی درست از کودکانشان نیستند.