درباره هانری کربن و فلسفه ایرانی

 

 

 

 

درباره هانری کربن و فلسفه ایرانی

نویسنده : مهدی فدایی‌مهربانی عضو هیات علمی دانشگاه تهران

 

جهان ایرانی از همان ابتدای دیانت زردشتی بر مبنای فرشته‌شناسی شکل گرفته است؛ در جهان ایرانی زردشت و افلاطون با یکدیگر پیوند یافته و حکمت مأخوذ از مشکات نبوت مبتنی بر دین ابراهیمی را برگزیده است. در این جهان، مذهب زردشت، همان مذهب اخوت و جوانمردی و حماسه‌های پهلوانی و عرفانی در ادبیات اشراقی ایران زمین است. حقیقت امام غایب، در قرابت با مفهوم سوشیانت، بار دیگر همچون حقیقتی الهی پدیدار شده و در قلب هر یک از ایرانیان جای گرفته است؛ راهی که این فلسفه باز می‌نماید، راه عرفان است. اینجا فلسفه دیگر به حکایت سیر و سلوک معنوی تبدیل می‌شود و حکیم متاله شناخت نظری و تجربه عارفانه هر دو را با هم داراست. اینجا جدل عقلانی و استنتاجات استدلالی متکلمین فاقد اعتبار است و ره به جایی نمی‌برد. تفکیک  حکمت(سوفیا)، از حکمت الهی(تئوسوفیا) به خوبی نشان می‌دهد که کیفیت این اندیشیدن چگونه است. چنانکه در واژه «تئوسوفیا» مشخص است، حکمت (سوفیا) در اینجا دیگر دارای «تعلق- برای»یی که در فلسفه هست - و هیچ جهتی را برای تعلق مشخص نکرده است الا خود دانایی و معمولا با پیشوند دوستداری(philo/ philia) مشخص می‌شود- نیست، بلکه با پیشوند «Theo» متمایز شده است که اختصاری از «theology» و برگرفته از نام زئوس(zeos) خدای خدایان است؛ در اینجا تعلق سوفیا، برای زئوس یا خداوند است. فهم فلسفه ایرانی برای ما هنگامی محقق خواهد شد که این معنا از فلسفه را در نظر آوریم نه مفهوم‌پردازی‌های انتزاعی فلاسفه غربی را.  آنگاه که فیلسوف و اهل نقد غربی می‌خواهد فیلسوف عرفانی را برای اعراض از تاویل به نفع نقادی تاریخی مجاب کند، او در واقع می‌خواهد فیلسوف عرفانی را به قلمرویی سوق دهد که از آن او نیست و دیدگاهی را بر او تحمیل کند که به یقین، از مقدمات نوعی فلسفه جدید غربی ناشی می‌شود، اما این مقدمات، با فلسفه خود او بیگانه است.  شرق‌شناسان غربی همچنان به پیروی از مدرسیان اسکولاستیک (لاتینی)، از «فیلسوفان عرب» سخن می‌گویند و به شکل خطرناکی «اسلامیت» و «عربیت» را خلط می‌کنند.

به زعم کربن، در میان یونانیان «بربر» به معنای بیگانه به کار می‌رفت؛ یعنی کسی که صاحب فلسفه نیست. این درست به همان معنایی است که عرب‌ها غیر خود را «عجم» می‌گفتند؛ به معنای کسی که زبان را نمی‌فهمد. ارسطو به ایرانیان از این دیدگاه نگاه می‌کرد، اما از دیدگاه سهروردی، حکمت بحثی ارسطویی، اولین انحطاطی است که در فلسفه روی داده است. (مقایسه کنید با انتقادات هایدگر به ارسطو.(هایدگر، 1387/ الف: 64))

 همین حکمت است که وارد جهان اسلام می‌شود و مشائیان اسلام را متاثر می ‌کند. سهروردی کسانی مانند فارابی و ابن‌سینا (در دوره نخست) را صاحبان حکمت بحثی (یعنی پایین‌ترین درجه حکمت) می‌داند.

نوع تفکری که در ایران مسلط می‌شود، همان تفکری است که سهروردی ارائه می‌دهد، نه تفکرات فلسفه فارابی. با این حال شرق‌شناسان عمدتا توجه خود را معطوف به سنت مشایی فلسفه اسلامی کرده‌اند و نسبت به فلسفه الهی ایران دچار غفلت شده‌اند. کربن نظر خود را درباره این طیف از شرق‌شناسان، این‌گونه بیان می‌کند: «بر‌خلاف جهان عرب و جهان هند، دنیای ایرانی نا‌شناخته باقی مانده بود و درباره تشیع اراجیفی عجیب تکرار می‌کردند و هنوز هم به آن ادامه می‌دهند.»

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.