1394/02/07
جان لنون، ترجمه ی میلاد جنت
از بدو تولد
ناچارت می کنند که خود را خس و خاشاک بیانگاری
به جایش اما هیچ فرصتی به تو نمی دهند
تا آنگاه که مصیبت فراگیر باشد
حس اش نخواهی کرد
آزارت می دهند در خانه و
در مدرسه کتکت می زنند
از تو می گریزند اگر بهوش باشی و
هالو ها را هم تحقیر می کنند
تا وقتی که کودنی لعنتی شوی و
قانون شان را پیروی کنی.
وقتی که بیست سالِ آزگار، شکنجه و تحقیرت کردند
از تو می خواهند تا
مسیر زندگی و شغلت را انتخاب کنی
و آنگاه که نمی توانی استعدادت را بنمایانی
ترس بر سراسر وجودت چیره می گردد
اندیشه و فکرت را
با مذهب و سکس و تلویزیون به بند می کشند
و تو غرقه در توهم و رویا
خود را بی طبقه و آزاد و تیزهوش می بینی
اما تا آنجا که من می بینم،
تو همچنان
همان برده ی نفرین شده هستی
و در مغزت فرو می کنند
که هنوز هم یک اتاق خالی
آن بالادست ها
برای تو وجود دارد
اما پیش از هر چیز باید بدانی
چگونه هنگامی که می کُشی، لبخندی هم بر لب داشته باشی
اگر که می خواهی
مانند عالی مقامانِ طبقات بالادست باشی.
قهرمان طبقه ی کارگر هدفیست برای بودن
آرمانیست برای زیستن
اگر می خواهی قهرمانی راستین باشی،
پیگیرم باش هشدار…