دخترکی تازه
که بر لبان اش پرواز
ماسیده است .
پیاله گردان
از بن اشک های ام روان می شود
...
زبانه ی شعر
از میان بازوهای ام
شعر و آفتاب جاری است
به نرمی
و دخترکی تازه
از اعماق رگ های ام می جوشد
دخترکی تازه
که بر لبان اش پرواز
ماسیده است .
پیاله گردان
از بن اشک های ام روان می شود
با کلاه قرمز و
آتش و
سکوت
و با نسیم عطرآگین
حافظ شیراز .
دخترک
از نردبان نیلوفر بالا می رود
رها بر پوست آسمان
شعر درمن
زبانه می کشد .
بوسه گاه کفش های کاغذی ام
کهکشانی خریده بودم
برای روز مبادا
این دست های گندمی اما
که گردن آویزت شده
کهکشان ام را پس نمی دهد
نرمی سکوت را
ماه آویزان و
شالیزار سحرانگیز را
پس نمی دهد .
نگاه کن
شروع تن من به تمامی
وقف سایه های شب شده
و شبنم و باران
وقف بازوهای زخمی ام
من نمی ترسم
من نمی ترسم
اما
می دانم در اوج پریدن
بوسه گاه کفش های کاغذی ام
عرق ریزان بوی جنگل و رویا است .
من می توانم در اوج پریدن
ناگهان
کفش های ام را به فراموشی تو بسپارم
می توانم
بی پرنده و آواز
در اوج حنجره ات
آفتاب را
همنشین خاطره های برفی ام کنم .
به وقت تهران
در این تاریکی تلخ
به جستوجوی استخوان جمجهام
در خون میغلتم .
اینجا ته این گور
تکهای از قطب شمال
آویزان است
تکهای از زمهریر مهاجم .
اینجا ته این گور
گرگان داغ
در رگهای گُر گرفتهام
میتازند
و حنجرهی زخمیام را
با چنگال خونچکان
شخم میزنند .
اینجا ایران است
به وقت تهران .
شهرام عدیلی پور
pialegardan@gmail.com