«بولدوزر درمانی» حاشیه نشینی را محو نمی کند

«بولدوزر درمانی» حاشیه نشینی را محو نمیکند

 

زهرا کشوری


خشک شدن «هامون» زابلی‌ها را کپرنشین بیابان‌های تهران کرد.

«راهکارهای بولدوزری نمی‌تواند به حاشیه نشینی در بیابان‌های شهر پایان دهد، چون آنها به سمت بیابانی دیگر می‌روند.»

اما شاید کمتر کسی فکر می‌کرد که آنچه در بیابان‌های تهران اتفاق می‌افتد ادامه فاجعه خشک شدن هامون است.

هامون که خشک شد ریگ‌های روان به زندگی اهالی سیستان و بلوچستان هجوم آوردند. روستا‌ها زیر ریگ‌ها مدفون شدند و خشن‌ترین چهره خود را به اهالی نشان داد. زابلی‌ها مثل پرندگان مهاجر تالاب هامون راه استان گلستان را گرفتند تا از طریق کار در مزرعه و ساززدن زندگی را بگذرانند اما درگلستان هم بهشتی در انتظار آنها نبود. بعد از دو دهه هنوز هم بین سیستان و بلوچستانی‌ها و گلستانی‌ها فاصله بسیار زیاد است.

بنابراین راه بیابان‌های تهران را  پیش گرفتند. به گفته رابط این خانواده‌ها بیشتر از طریق زباله گردی و نواختن ساز در اتوبوس‌ها زندگی خود را می‌گذرانند. او می‌گوید: «به دفعات فرمانداری شهرقدس سعی کرد با اعمال فشار آنها را جا به جا کند.» اما آنها که جایی ندارند؛ کجا بروند؟ چند بیابان آن طرف تر! بچه‌ها در تابستان گرمازده می‌شوند و تن کوچکشان در زمستان گرفتار سرمای زمهریر.


 سعی دانشجویان برای ساخت حمام برای آنها هم بی‌نتیجه بوده است. مسئولان اعتقاد دارند که ساخت حمام به ایجاد سکونتگاه‌های حاشیه‌ای دائمی منجر می‌شود. بنابراین داوطلبان هر دو هفته یکبار بچه‌ها را به «حمام» می‌برند. یکی از دانشجویان داوطلب از کودکان زابلی سخن می‌گوید که درست زمانی که آتش به جان کپرهایشان افتاده بود از آنها پرسیده بودند که آنها را به «اردوی حمام» می‌برند یا خیر؟

رابط می‌گوید: «سال‌ها می‌گفتند که کپرنشین‌ها باید «ردمرز» شوند. چون اتباع ایرانی نیستند.» «ما و آنها می‌دانیم که اینها ایرانی هستند.» او اعتقاد دارد با آتش زدن و بولدوزر انداختن مسأله حل نمی‌شود.  رابط بولدوزر انداختن و با خاک یکسان کردن «خاک سفید» را در 15 سال پیش یادآور می‌شود و می‌گوید:«کسانی که 15 سال پیش خانه هایشان را در خاک سفید از دست دادند الان کارتن خواب هستند.» او برخورد امنیتی با مسائل را بیراهه رفتن می‌داند و می‌گوید:«در دروازه غار هم همین است.»

یک سال ونیم است که کلاس‌های درس کودکان کپر نشین توسط دانشجویان جمعیت برگزار می‌شود. اجازه درس دادن به کودکان زابلی را در محلی که سقف داشته باشد، داده نمی شود. بنابراین هر هفته یک روز را در یک چادر مسافرتی یا روی زیلویی به بچه‌ها درس می‌دهند.

رابط درباره تعداد کپرها هم می‌گوید:«تعداد آنها متغیر است، قبلاً 80 کپر بودند الان 10 کپر شده‌اند.» یک سری از آنها به بیابانی دورتر رفته‌اند. تلفن‌ها را هم جواب نمی‌دهند. چون به گفته آنها می‌ترسند که پیدایشان کنند. آنها همچنان درحال پس دادن تاوان خشکسالی هستند که خود در آن هیچ نقشی نداشته‌اند.

مثل پرندگانی که به هوای تالابی می‌آیند که مدتهاست خشک شده است! سال گذشته بود که محیطبانان و فعالان حوزه محیط زیست هزاران جوجه پرنده گرفتار در تالاب را نجات دادند اما نه همه را!»

 حالا بچه‌های آنها سوءتغذیه بیشتری دارند.مثل جوجه پرنده‌های مهاجر تالاب که غذایشان ماهی‌های کوچک نیمه هضم شده در دستگاه گوارش والدین است! اما ماهی‌های کوچک هامون پیش از پرندگان در تب بی‌آبی مردند.

بعضی از خانواده‌ها بی‌خیال «کپرها» شده‌اند. راحت می‌شود از گیر و گرفتاری فرار کرد. زمین فرش آنها شده و آسمان سقف شان. تعقیب و گریزها و فرارهای پی در پی، بین پدرها، مادرها و فرزندانشان جدایی انداخته و جمعیت نمی‌داند چه بلایی سر بعضی از کودکان آمده است.

رابط از بچه‌ای حرف می‌زد که کمرش دچار شکستگی شده بود و خانواده او را برای درمان به تهران آورده بودند. جایی برای ماندن نداشتند و بیابان را انتخاب کرده‌اند.

 اما دراین تعقیب و گریز مجبور به جدایی از بچه شده‌اند وهمین درد روی دردشان گذاشته و زخمشان را عمیق‌تر کرده! با این شرایط جمعیت هر لحظه منتظر رسیدن خبر فوت یک کودک است. کودکانی که دیو خشکسالی و بی‌توجهی به توسعه پایدار بیابان‌های پرسراب تهران را به گریزگاه آنها تبدیل کرده است. حضور کارتن خواب‌های معتاد دراین بیابان هم یکی از دلنگرانی‌ها است. کسانی که می‌توانند کودکان را آزاردهند.

او از کودکی یاد می‌کند که خانواده‌اش هر دو پایش را در نوزادی بسته‌اند تا راه رفتن یاد نگیرد، تا بهتر بتواند در بزرگسالی گدایی کند.حالا نمی‌دانند که چه بر سر این بچه آمده است.

رابط می‌گوید:قبلاً برخی از مهاجران زابلی اسکان داده شده اند اما کپر این افراد را آتش می‌زنند. چرا باید رفتار دوگانه با هموطنان داشت؟

زابلی‌ها که بیابان نشینی به شناسنامه دوره معاصرشان تبدیل شده است در این شهر دوره گردی می‌کنند و ساز می‌زنند. مظفریان از آنها به عنوان هنرمندانی یاد می‌کند که هر کدامشان حداقل 5 ساز سنگین زابلی مثل قیچک، دهل و... می‌نوازند... زنان اما اجازه نواختن ساز ندارند. به سمت گدایی یا آن‌طور که خود می‌گویند «فقیری» می‌روند.

«مسئولان اجازه دایرکردن مدرسه برای آنها نمی‌دهند چون معتقدند در این صورت روند مهاجرت بیشتر می‌شود.

 درحالی که بچه‌هایی که 20سال پیش به این نقطه مهاجرت کرده‌اند الان کارتن خواب شدند اما اگر آموزش می‌دیدند امروز زندگی دیگری را تجربه می‌کردند.»


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.