چرا مطالعۀ ادبیات خارجی؟
نویسنده: ایدا بوهانان
مترجم: سعید محمدی
ما ادبیات خارجی را برای پرورش ذهنی مطالعه میکنیم، برای آموختن زبانی دیگر، برای به وجود آوردن ترجمه ای بهتر و یا برای آنکه به انبوه داستانها و اشعارمان بیافزاییم. اما دلیل بهتری هم وجود دارد که بیشتر به مقصود نزدیک است. ما ادبیات خارجی را مطالعه میکنیم تا ایدهآلها و زندگی فکری نویسنده را به دست آوریم. وقتی این دو مقوله را دریافتیم، تازه شروع به درک خود مردم میکنیم. با این آگاهی جدید، شناختی عمیقتر از دیدگاه یک ملت و درکی بهتر از خود مردم حاصل میشود.
در این راه برای کسب بهترین نتایج باید حتماً ادبیات را به همان زبانی بخوانیم که آن را نوشتهاند. برای مطالعه سالهای ابتدایی زندگی نویسنده و تمایلات سیاسیاش، لازم خواهد بود که تاریخ، گرایشهای نژادی، آداب و رسوم کشور نویسنده را بشناسیم. کمابیش تمام نویسندگان اسپانیایی-آمریکایی ما[۱] از حوزۀ نویسندگی مورد انتخاب خود دست کشیده اند. حوزه ای که در آن بر له یا علیه یک جنبش انقلابی قلم بزنند یا محرک یک اصلاحات بزرگ باشند. ما همچنین از گرایشهای مذهبی یک کشور هم نمیتوانیم غفلت کنیم. نویسندگان نمیتوانند از تربیت مذهبی خود یا شاید فقدان آن رهایی یابند. ما اکنون به این مسئله می پردازیم که چرا یک نویسنده ممکن است به چیزهای مختلف بیاندیشد.
غیر ممکن است که داستانی را بدون وارد کردن عقاید خودمان در آن ترجمه کنیم. برای مثال، یک فرانسوی در حالی که یک داستان انگلیسی را ترجمه میکند، اندیشهها و چرخشهای ذهنی مختص به یک ذهن فرانسوی را در آن قرار میدهد. یک آمریکایی در حالی که یک داستان اسپانیایی را ترجمه میکند، آن را با آرامش و دیدگاه مادی آمریکایی تعبیر میکند. او شعله طبیعت تند مزاج لاتینی را از دست میدهد؛ این آتش بیش از حد فرو مینشیند. یک استاد فرانسوی میگوید: «هوگو در میان نوشتههای خود، ایدهآلهای فرانسوی را به بهترین وجه در شعر خود نشان میدهد». یک آمریکایی از شعرها غفلت میکند و بینوایان را بارها و بارها میخواند. او بینوایان را بهترین کتاب در بین همه رمانها میداند. اگر اشعار و داستانها همگی به زبان فرانسه خوانده شده بودند، آیا این آمریکایی ایدهآلهای فرانسوی را درک نمیکرد و در قدم اول شعر را برنمیگزید؟
با گروهی از دختران مکزیکی در پارک قدم میزدم. تصور کنید که در کمال تعجب می شنیدم که میگفتند:
Ganso, ganso, gansito
A dónde va usted
به راحتی میتوانیم لیتل جینگل را تشخیص دهیم،
Goosie, goosie, gander
Where do you wander
حتی این صورتِ منظوم بی اهمیت هم چیزی را از دست داده است. حالا سعی کنید کلمات الهام بخش دون فلیکس لوپه د وگا کارپیو[۲] را ترجمه کنید:
Oh libertad preciosa
No comparada al oro
Ni al bien mayor de la espaciosa tierra
MIs rica y mas gozosa
Que el precioso tesoro
Que el mar del Sur entre su nacar cierra
Con armas, sangre y guerra
Con las vidas y famas
Conquistado en el mundo
Paz dulce, amor profundo
Que el mar apartas y a tu bien nos llamas
Oro, tesoro, paz, bien, gloria y vida
موضوعی که بیش از همه در سرودههای ملت ها تکرار شده، آزادی است. در دیگر زبانها هم نوشته ها و سرودههایی به همین میزان زیبا و قوی وجود دارد. با این حال هیچ زبان دیگری نمیتواند آنطور آزادی را بیان کند که زبان اسپانیایی آن را برای لوپه د وگا و مردمانش بیان کرد. آیا تا به حال سرود مارسییز[۳] یا سرود مکزیکی ها در حال سر دادن فریاد جنگ[۴] را به زبان انگلیسی شنیده اید؟ در آنها خبری از احساسات لطیف، باشکوه و تهییج کننده نیست. آنها مردهاند. آیا هیچ شوخی و طنزی میتواند غنیتر و باشکوه تر از دونکیشوت در زبان اسپانیایی باشد؟ و آیا چیزی تصنعیتر و ساختگی تر از یک ترجمه میتواند وجود داشته باشد؟
مهمترین دلیل دلنشینی نویسندگان خارجی ما، مناظر زیبایی است که در داستانهایشان به کار میبرند. واژه گزینی آنها، روشناییها و سایهها[۵]، مه برفراز کوه، شبنم صبحگاهی، رنگ آبی تیرۀ آسمان مناطق استوایی، صور فلکی شگفت انگیزی که فقط در مناطق گرمسیری دیده میشوند، از جملۀ این زیاییها هستند. هیچ خوانندهای نمیتواند این توصیفات را بخواند و روح هنرمندی را که آنها را با لغات نقاشی کرده است، نبیند. شاعری آرژانتینی راجع به پامپا[۶] شعری میسراید، که بویی از احساسات عاشقانه سراسر آن را فرا میگیرد. گوآچو[۷] با لباس چشمنواز و اسب خود روح واقعی پامپا است. ترجمۀ این توصیفات، صرفاً تبدیل پامپا به یک بیابان است. اگر میخواهید روح گوآچو را ببینید، آن را همانطور بخوانید که نوشته شده است. بیکرانگی پامپا را احساس کنید و ببینید واقعاً چه در سر نویسنده میگذرد. شما پس از خواندن آن، خواننده خردمندتری خواهید شد، چراکه با مردم جدیدی آشنا شده اید.
برای شناخت یک ملت، واجب است بدانید که مردمان آن چطور از اوقات خود لذت می برند. یک آمریکایی خیّردستور داد تا در مزرعۀ قهوه اش حوالی وراکروز[۸] [در آمریکای لاتین] یک علاکلنگ بسازند. او یک روز را صرف آموزش استفاده از آن کرد. به محض اینکه بچه ها طریقه استفاده از آن را یاد گرفتند، او آنجا را ترک کرد. بچه ها نیز با عجله آنجا را ترک کردند تا به بازی «واقعی» خود بپردازند. گاو بازی برای ذهن آمریکایی بسیار وحشیانه و خونین است. اما اگر ما برای درک بهتر همسایگانمان تلاش می کنیم، باید یک مراسم گاو بازی[۹] اثر امیلیو کاستلار[۱۰] را بخوانیم. در این داستان کُنت پیر، که همان روح سالخورده اسپانیاست، تقاضای گاوبازی میکند. او می گوید بدون آن «مردان شبیه زنان می شوند و زنان شبیه به هیچ چیز». اما با ترجمۀ این خواهش سوزان او، لغات نیروی واقعی خود را از دست می دهند.
موسیقی، معاشقه، رقص، همگی متعلق به خودشان است. آنها رسوماتشان را از ملت های دیگر به عاریه نمی گیرند. آنها به خودشان می بالند. آنها به این رسومات افتخار می کنند همانطور که ما نیز به رسوماتمان افتخار می کنیم.
ما همچنین نمی توانیم از شوخ طبعی یک ملت چشم بپوشیم. شوخی هر مردمی متعلق و مختص به خود آن مردم است. این مسئله تا بدین حد است که برخی ملت ها اغلب نمی توانند آنها را شوخ طبعی بنماند. ما «مرد انگلیسی» را بدون ذره ای شوخ طبعی می دانیم چراکه هیچگاه نکته طنزآمیز را نمیبیند. نکته طنزآمیز چه کسانی؟ کدام ملتی جز یک ملت شوخ طبع می تواند دون کیشوت را خلق کند؟ زمانی که شوخ طبعی نژاد اسپانیایی فضا را آکنده می کند، تمام بذلهگویی یانکیوار ما را میطلبد تا مثل یک اسپانیایی بتوانیم به آن بخندیم. برای شناخت یک ملت واجب است بدانید که چه وقت با آنها بخندید.
این سوال ها را مطرح می کنیم که:چرا داستان های اسپانیایی آمریکایی اغلب با یک تراژدی خاتمه می یابند؟ چرا این همه عشق، تنفر، و حسادت؟ چرا تفنر و عشق به یک اندازه الهام بخش داستان است؟ چرا زیبایی چهره همواره برای یک داستان عاشقانه لازم است؟ چرا اشک برای ابراز احساسات عمیق، هم در زنان و هم در مردان، به کار می رود؟ پاسخ به این سوال ها مارا برای شناخت همسایگان جذابمان در سرزمین جنوبی قطعاً کمک خواهد کرد. با این رفتار منتقدانۀ حال حاضر نمی توانیم آن ها را درک کنیم. ما نباید آن ها را تخطئه کنیم. اینکه یاد بگیریم تا رفتار متفاوت آن ها نسبت به زندگی را درک کنیم، بسیار خوشایند تر خواهد بود. آن ها نیز به نوبه خود ما را آدم های سرد مزاج، کم توجه به احساسات و با چشمانی سرد و بی روح می دانند. آن ها زن آمریکایی را نمی پسندند. زن آمریکایی بیش از حد مستقل است و همسری وظیفه شناس نیست. عشاق در یک ملت ممکن است به دلیل یک جذابیت بخصوص شیفته دوشیزه ای شوند و عشاق ملت دیگر به خاطر جذابیتی به کلی متفاوت. چیزی که ما بدان احتیاج داریم شناخت بهتر یکدیگر است. پیش از جنگ «دختر فرانسوی» برای ما ناشناخته بود. اکنون ما وطن پرستی او، عشق او، فداکاری او، جذابیت رفتار او و عمق روح او را می شناسیم. هر سرباز داستان های مربوط به فرانسه را با درک و فهم جدیدی خواهد خواند، چرا که آن دیار و مردمانش را می شناسد.
هیچگاه در تاریخ جهان ملت ها اینقدر به هم نزدیک نبوده اند. هیچگاه «زبانهای رومی» توسط این تعداد ذهن بیدار خوانده نشده بود، و هیچگاه نتایج آن نمی توانست بیش از این برای تاریخ جهان مهم و اساسی باشد.
منبع: ترجمان
پی نوشت:
[۱] مقصود نویسنده، نویسندگان اسپانیایی-آمریکایی ایالات متحده است.
[۲] Don Felix Lope de Vega Carpio
[۳] سرود ملی کشور فرانسه.[مترجم]
[۴] سرود ملی کشور مکزیک [مترجم]
[۵] عبارت lights and shades به معنی جنبههای گوناگون یک اثر نیز هست.
[۶] علفزار معتدلهای در آمریکای جنوبی است که از رشته کوههای آند تا اقیانوس اطلس گسترده شده است. ناحیه پامپا جنوبیترین بخش برزیل، کل کشور اروگوئه و بخش شرق مرکزی آرژانتین را دربرمی گیرد.
[۷] ساکنان پامپا را گوآچو مینامند.
[۸] Vera Cruz
[۹] Una Corrida de Toros
[۱۰] Emilio Castelar