روز ۲۶ دی هر سال، تمام کانالهای تلویزیونیِ داخلی و خارجی، مملو از تصاویری میشود که رفتن شاه از کشور را نشان میدهند و عبارت «برای معالجه، مدتی به خارج میرویم» را از زبان شاه نقل میکنند. در مواردی هم تصاویری را از اسکناسهای پنج تومانی و ۱۰ تومانی سوراخشدهای میبینیم که برخی از مردم جلوی دوربین عکاسان خبری میگرفتند.
خیلیها که آن روز را بهیاد دارند، خاطرشان هست که همزمان با رفتن شاه بهسوی فرودگاه مهرآباد، مردم در سراسر ایران به خیابانها آمدند و با پخش شیرینی، این رویداد مهم تاریخی را جشن گرفتند و ۲۶ دی ۵۷، نقطهعطف دیگری در تاریخ انقلاب اسلامی شد.
محمدرضاشاه درحالی کشور را برای همیشه ترک کرد که به عقیده برخی تحلیلگران در سالهای آخر سلطنت، متوجه سقوط پرشتاب حکومت خود نبود. وقایعی که در سالهای آخر سلطنت اتفاق افتاد، حکومت شاه را به سرنگونی نزدیکتر میکرد اما افزایش درآمدهای نفتی، توسعه و بهبود رابطه با همسایگان خود از جمله عراق، حمایت رسانههای غربی و همچنین حمایت دولت آمریکا از رژیم ایران، مانع از آن میشد که او سستشدن پایههای رژیم را درک کند.
فرح دیبا، همسر شاه که همسفر او در فرار از کشور بود، درباره آنچه در آخرین ساعت در فرودگاه مهرآباد گذشت، گفته است: «عزیمت محمدرضا و من در ۲۶ دی ۱۳۵۷ انجام شد. دخالت آمریکا در امور داخلی ایران به اندازهای رسیده بود که دیگر حتی ما را هم در جریان امور قرار نمیدادند و شاه به من گفت: به محض اخذ رأی اعتماد از سوی بختیار، کشور را ترک خواهیم کرد. ما در روزی که بختیار به مجلس رفته بود در فرودگاه بودیم و جریان مجلس را از طریق تلفن بیسیم گوش میکردیم.»
در حالیکه مردم در جشن و پایکوبی فرار شاه از کشور بودند و از شادی سر از پا نمیشناختند، سپهبد ربیعی، فرمانده نیروهای هوایی، دست محمدرضا را گرفته بود و رها نمیکرد و عدهای چاکر و نوکر شاه در لحظات پایانی با اصرار بر چاپلوسی که موردپسند شاه بود، خود را روی پای او انداخته بودند زیرا به پایان سرنوشت خود آگاه شده بودند و به پذیرفتهنشدن خود نزد ملت اقرار میکردند.
محمدرضاشاه که بهشدت متأثر و ناراحت از اوضاع خود و فرزندانش در کشور بود و خطر را برای ماندن خود صدچندان دید، حوالی ظهر که ساعت از یک بعدازظهر هم گذشته بود و پس از دو ساعت انتظار در فرودگاه در میان بدرقه متملقانه شاهپور بختیار، (نخستوزیر)، جواد سعید (رئیس مجلس شورای ملی)، علیقلی اردلان(وزیر دربار) و فرماندهان عالیرتبه ارتش و گروهی از رجال و شخصیتهای مملکتی در فرودگاه مهرآباد، تهران را ترک کرد.
شاه در اولین مرحله از سفر با هواپیمای اختصاصیاش وارد آسوان مصر شد؛ سپس در دوم بهمن ۱۳۵۷ به مراکش رفت. شاه تصمیم داشت، رهسپار آمریکا شود اما مقامات آمریکایی بهدلیل اوجگیری بحران سیاسی در روابط تهران و واشنگتن، مایل به پذیرایی از او نبودند. محمدرضا پهلوی در شرایطی که نتوانسته بود، کشوری را بهعنوان پناهگاه بیابد، مجبور شد در دهم فروردین ۱۳۵۸ به باهاما (کشوری در اقیانوس اطلسشمالی و در منطقه کارائیب) برود. در روز ۲۰ خرداد ۱۳۵۸ با یک هواپیمای کرایهای، راهی مکزیک شدند. پس از چهار ماه اقامت در مکزیک، مطلع شد که دولت کارتر با سفر او به آمریکا صرفا با هدف معالجه بیماریاش موافقت کرده است؛ ازاینرو، در ۳۰ مهر، مکزیکوسیتی را به مقصد نیویورک ترک کرد و در بیمارستانی در این شهر بستری شد.
اما در ادامه، دولت مکزیک هم بهخاطر حفظ روابط سیاسی خود با حکومت تهران، مایل به میزبانی مجدد شاه نشد. بدترین لحظه شاه و همسرش، زمانی بود که در ۱۱ آذر ۵۸ از بیمارستان نیویورک مرخص شدند ولی هنوز مقصدی برای سفر نداشتند؛ در نتیجه آنان با یک هواپیمای نیروی هوایی آمریکا به مقصد تگزاس پرواز کردند تا دو هفته باقی مانده از روادید خود را در آنجا در داخل آپارتمانی کوچک بگذرانند اما خبر رسید که آپارتمان مزبور آماده نیست.
زندگی در بیمارستان روانی
شاه و همسرش به مکانی که بعدا معلوم شد، بیمارستانی برای نگهداری بیماران روانی است، برده شدند. با ورود به این مکان، همسر شاه برای نخستینبار با داد و فریاد به همراهان آمریکایی خود اعتراض کرد و گفت: «آیا ما در اینجا زندانی هستیم؟ آیا کارتر ما را زندانی کرده است؟ ما در اینجا دیوانه خواهیم شد؟ باید بیرون برویم.» اما آنها در نهایت به پایگاههای نظامی لکلند تگزاس منتقل شدند.
بعد از مدتی، شاه مجبور به اقامت در پاناما شد و در ۲۴ آذر ۱۳۵۸، به این کشور در آمریکایمرکزی برده شد.
عمر توریخوس، رئیسجمهوری پاناما در پایان ملاقاتش با شاه در ۲۵ آذر به یکی از مشاورینش گفت: «شاه مانند پرتقالی است که تا آخرین قطره آبش را گرفتهاند و تفالهاش حتی به درد غذای خوکها هم نمیخورد. این سرانجام کسی است که کشورهای بزرگ او را چلاندهاند، شیرهاش را کشیدهاند و تفالهاش را دور انداختهاند.»
منبع:وقایع اتفاقیه