واژگونی مینی بوس در ساری؛ 5 نفر جان باختند


سخنگوی مدیریت حوادث و فوریت‌های پزشکی استان مازندران، از مصدوم شدن ۱۴ نفر و جان باختن پنج نفر در حادثه واژگونی یک دستگاه مینی‌بوس در ساری خبر داد.

ذکریا اشکپور اظهار کرد: در ساعت 14 و ۹ دقیقه خبر واژگونی مرگبار مینی‌بوسی در منطقه اسپورز ساری به مرکز ارتباطات اورژانس مازندران اعلام شد.

وی افزود: بلافاصله شش دستگاه آمبولانس از پایگاه‌های اورژانس سورک،‌ اسماعیلی، وفائیان، نکا، آل یاسین و ولوجا به محل حادثه در منطقه اسپورز ساری اعزام شدند.

اشکپور تصریح کرد: در این حادثه پنج نفر جان باختند و 14 نفر مصدوم شدند که همه مصدومان به بیمارستان امام خمینی (ره) ساری منتقل شدند.

جان باختن یک زن در حادثه برخورد با قطار

خبرگزاری ایسنا: فرماندار اندیمشک از جان باختن یک زن در حادثه برخورد با قطار در این شهرستان داد.

پیمان جهانگیری اظهار کرد: در حادثه برخورد قطار با یک شهروند زن، که حدود ساعت 15:30 دقیقه در منطقه قلعه لور در محدوده شهری اندیمشک رخ داد، این شهروند جان باخت.

وی افزود: علت این حادثه هنوز مشخص نشده و توسط کارشناسان در دست بررسی است.

جهانگیری گفت: محل عبور خط ریل راه‌آهن از شهر اندیمشک در بسیاری از نقاط محدوده شهری، محصور نیست و شهروندان می‌توانند از روی ریل عبور و مرور کنند. این حادثه ممکن است هنگام عبور این شهروند از عرض ریل راه‌آهن رخ داده باشد.

سریع‌ القلم: چرا با هم همکاری نمی‌کنیم؟

 محمود سریع‌القلم - استاد دانشگاه - در یادداشتی با عنوان «چرا با هم همکاری نمی‌کنیم؟» نوشت: «تابحال تجربه کرده‌اید که وقتی در ترافیکی سنگین آرام رانندگی می‌کنید، ناگهان اتومبیلی در شانۀ خاکی جاده سعی می‌کند از دیگران سبقت بگیرد ضمن اینکه فضا را آلوده می‌کند.
 
در ذهن انسان نرمال این اندیشه شکل می‌گیرد که چرا من باید ساعت‌ها در ترافیک، قانون را رعایت کنیم و دیگری این کار را نمی‌کند؟ بحران‌ها در یک جامعه انباشته می‌شود زمانی که عده‌ای از حاشیۀ خاکی جاده حرکت کنند و قانون و مراتب و حقوق دیگران را رعایت نکنند.»

 شاید سؤال دقیق‌تر این باشد که: «اصلاً برای چه باید همکاری کنیم؟» چند سال پیش وقتی مهمان یک دانشگاه نروژی بودم. یک استاد ایرانی الاصل آن دانشگاه بازدیدی از دانشگاه را به من پیشنهاد کرد. طی سه ساعت بازدید پیاده، او همچنان با شوق و اشتیاق و علاقه‌مندی و وابستگی و دلبستگی به دانشگاه، طرح‌های آن، کتابخانه آن، اهداف آن، ساختمان‌ها و نماهای آن و همکاران و بخش‌های اداری و مدیرتی دانشگاه سخن می‌گفت که مرا بیش از اهمیت خود دانشگاه تحت تأثیر قرار داد.

در انتهای بازدید که به ناهار ختم شد از او علل شوق و اشتیاق را جویا شدم. گفت: محیط، خدمه، مدیریت و فضای آموزشی - پژوهشی این دانشگاه به من آرامش می‌دهد؛ همه به من احترام می‌گذارند؛ با آنکه ایرانی‌‌الاصل هستم، دانشکده و دانشگاه مرا در سه کمیته عضو کرده‌اند تا مشارکت کنم؛ دانشجو و استاد عموماً می‌خواهند بیاموزند؛ اغراق نکرده باشم اینجا خانه اصلی من است. محبت می‌کنم، محبت می‌‌بینم. راست می‌گویم، راست می‌گویند. بدی فردی را نمی‌خواهم، بدی مرا نمی‌خواهند. از دیگران انتظار نامعقول ندارم، از من انتظار نامعقول ندارند. وظایفم را انجام می‌دهم، وظایفشان را انجام می‌دهند. مشورت می‌کنم، مشورت می‌کنند. خیانت نمی‌کنم، خیانت نمی‌کنند. منظم هستم، منظم هستند. بدگویی نمی‌کنم، بدگویی نمی‌کنند. حذف نمی‌کنم، حذف نمی‌کنند. همکاری می‌کنم، همکاری می‌کنند.

تلقی و حسی که از این گفت‌وگو پیدا کردم این بود: چقدر این انسان حالت نرمال دارد. فرد نرمال، خوبی ببیند، خوبی می‌کند. اما اگر همین فرد نرمال حذف شود، بعد احتیاط می‌کند. وقتی به او خیانت شد، فاصله می‌گیرد. وقتی دروغ گفتند، بدبین می‌شود. وقتی فحاشی کردند، خود را منزوی می‌کند. وقتی از او سوءاستفاده کردند، در محبت کردن تردید می‌کند. اگر شخصی در قبال محبت کردن، احترام گذاشتن، خوبی کردن، وظیفه‌شناس بودن، راستگو بودن، منصف بودن، واکنش‌های منفی و مخرب ببیند، چه روحیه‌ای برای همکاری خواهد داشت؟

وقتی از این سفر علمی به تهران برمی‌گشتم، عناوین روزنامه‌های فارسی را در هواپیما مطالعه می‌کردم. در یک عنوان گفته شده بود: ایرانی‌ها را تهدید نکنید. چند ستون آن طرف‌تر، چندین تهدید نسبت به کشورهای مختلف در اقصی نقاط جهان مطرح شده بود. هر کنشی واکنشی دارد، هر حرف ناپسندی پیامدی دارد. در جهان فعلی عموماً سخن و عمل ناشایستی، بدون پاسخ نمی‌ماند. در چه شرایطی، شهروندان یک جامعه با هم همکاری می‌کنند؟ وقتی همکاری آن‌ها، جبران شود. همکاری یا عدم همکاری هر دو نرمال هستند زیرا در مقام عکس‌العمل به رفتار دیگران انجام می‌پذیرد.

بخاطر فطرتی که دارد، انسان نرمال تمایل به خوبی دارد ولی وقتی در ساختاری قرار می‌گیرد که واکنش‌ها عموماً با احترام، محبت، خویشتنداری و قانون آمیخته نشده‌اند، حداقل این است که فاصله می‌گیرد، محتاط می‌شود و در یک دایرۀ محدودی، خود را تعریف می‌کند. تابحال تجربه کرده‌اید که وقتی در ترافیکی سنگین آرام رانندگی می‌کنید، ناگهان اتومبیلی در شانۀ خاکی جاده سعی می‌کند از دیگران سبقت بگیرد ضمن اینکه فضا را آلوده می‌کند. در ذهن انسان نرمال این اندیشه شکل می‌گیرد که چرا من باید ساعت‌ها در ترافیک، قانون را رعایت کنیم و دیگری این کار را نمی‌کند؟ بحران‌ها در یک جامعه انباشته می‌شود زمانی که عده‌ای از حاشیۀ خاکی جاده حرکت کنند و قانون و مراتب و حقوق دیگران را رعایت نکنند.

زمانی از یک پیرمرد ایرانی که انبوهی از علم و تجربه بود پرسیدم: مهم‌ترین مشکل ما در توسعه کشور چیست؟ اول باید کدام مسأله را حل کنیم تا بقیه تسلسلی حل شوند؟ کانون کجاست؟ او در پاسخ گفت: عموماً ما غرق در خود، خواسته‌ها، منافع و آرزوهای خود هستیم. (Self-Absorption) این خصلت خودشیفتگی اجازه نمی‌دهد، سیستم درست کنیم، ساختار درست کنیم، تقسیم کار کنیم، از هم بیاموزیم و همکاری کنیم. سخن این فرد مرا یاد سؤال اوریانا فالاچی، روزنامه‌نگار ایتالیایی در اوایل ۱۳۵۰ از شاه انداخت: بسیاری کشورها شاه دارند، شما چرا خود را شاه شاهان خطاب می‌کنید؟ شاه در پاسخ گفت: اینجا همه شاه هستند، من شاه همۀ آن‌ها هستم.

افراد نرمال وقتی همکاری می‌کنند که از جانب دیگران همکاری ببینند. این محتاج یک سیستم است. این سیستم به نوبۀ خود نیازمند قانون‌گرایی و شایسته‌سالاری است که هر شهروندی بنا به دانش، تجربه، و اهتمام خود در جایگاه شایسته، قرار می‌گیرد. در چارچوبی که شایسته‌سالاری نباشد، دروغ گفتن بدون مجازات بماند و غرور فرد برتر از مصلحت عام باشد، افراد نرمال همکاری نمی‌کنند. در این قالب، شهروندان به تدریج مدارهای اعتماد خود را محدود کرده و در جزایر خودساخته زندگی می‌کنند که جامعه‌شناسان به آن، ذره‌ای شدن جامعه می‌گویند. (Atomization of Society)

همکاری کردن نیاز به پاداش معنوی، کلامی و عملی دارد. افراد در برابر کارهای بدی که انجام می‌دهند نباید مصونیت داشته باشند. برای انجام هر کار مثبتی باید سیستم درست کرد: کار خوب را پاداش و کار بد را مجازات. علامت پارکینگی در آلمان اینگونه بود: این پارکینگ به هموطنان مسن ما اختصاص دارد. متخلف: حداقل ۱۵۰ یورو. حکمرانی خوب یعنی سیستم درست کردن: از نحوۀ پارک کردن تا امنیت آب‌های ایران در خلیج‌فارس. این روش نیاز به سخنرانی و جلسه را به یک‌صدم می‌رساند. بدون سیستم و قاعده‌مندی، هیچ امری اصلاح نمی‌شود.
 
استاد ایرانی‌الاصل دانشگاه نروژی، همکاری می‌کند چون در یک سیستم قابل پیش‌بینی کار می‌کند. دروغ، ابهام، حذف و تبعیض در آن تعطیل است. طی نیمروزی که با او بودم به گونه‌ای رفتار نکرد که تصور کنم او مرکز ثقل جهان است، ادعایی نداشت، دائم سؤال می‌کرد و نظر می‌پرسید. او جزئیات بازدید نیم‌روزه را از دو ماه قبل با من هماهنگ کرده بود. طبق توافق عمل کرد. نه پیچاند، نه حذف کرد، نه حرف خود را تغییر داد، نه بدگویی کرد، نه بدقولی کرد. در صورت و سیرتش، صدق و انسانیت موج می‌زد. او می‌گفت: در این جامعه، به ندرت افراد دروغ می‌گویند چون به دوستی و مسائل زندگی، دراز مدت نگاه می‌کنند. همکاری خود را با او ادامه خواهم داد.

نیویورک تایمز: زمین از وجود کاسترو محروم شد

خبرگزاری ایرنا: نیویورک تایمز به رغم اینکه 'فیدل کاسترو' را رهبری خواند که آرمان گراییش 'طبلی توخالی' بود، افزود: باید اذعان کرد که کره زمین از وجود فیدل محروم ماند و در مقطعی که کشور آمریکا یک آدم نیرنگ باز را به ریاست جمهوری خود برگزیده، زمان آن است که به این حقیقت ایمان بیاوریم که فیدل سیاستمداری جدی و کاملا مبرا از فساد بود.

'راجر کوهن' ستون نویس روزنامه نیویورک تایمز در تفسیری برای این روزنامه نوشت: از 'ناپلئون' نقل است که گفته است اگر در سال 1982 هنگامی که در مسکو سوار بر اسب در حال عبور از خیابانهای مسکو بود یک گلوله توپ به وی اصابت می کرد، او بی شک بزرگترین مردی می شد که تا به امروز تاریخ به خود دیده است.
 
بی شک همین تعبیر در مورد فیدل کاسترو هم صادق است.
 
کاسترو قهرمانی است که باید عمر وی در همان نقطه اوج عظمتش به پایان می رسید.
فیدل که همه او را با همین نام تک کلمه ای خطاب می کردند، مردی از نسل 'سیِرا ماسترا' (Sierra Maestra) با ارتشی که از توده ها ساخته بود رژیم دیکتاتوری 'فولخنسیو باتیستا' را در سال 1959 سرنگون ساخت و کوبا را از زیر سلطه آمریکا خارج ساخت و فقرا را بر مسند قدرت نشاند و تجسم عطش ختم دوره حکومت نازپرورده های بزرگ شده در آغوش امپریالیسم بود.
 
فیدل قهرمان ریشوی توده های بی صدا بود. او قهرمان قاره ای بود که در نابرابری و فساد غوطه ور شده بود. این بار از نیمه دهه 1960 با انقلابی که ' ارنستو 'چه' گوارا' از هاوانا آن را برانگیخته بود سر به طغیان برآورد.
 
در این طوفانی که در آمریکای لاتین به راه افتاد فقط معدودی از کشورها توانستند جان سالم به در برند. از شیلی 'سالوادور آلنده' گرفته تا انقلاب 'ساندینیستها' در نیکاراگوآ در سال 1379، از سرکوب شریرانه نظامی چپ گراها در آرژانتین گرفته که دهها هزار مفقود برجای گذاشت، تا دولت خشن ژنرال ها در برزیل، همه دستخوش این طوفان بودند.
 
قوت ایدئولوژیک فیدل عامل منحصر به فرد این پیروزی بود. اما افسوس که همه شعارهای زیبای فیدل، همه و همه یک طبل توخالی بیش نبود.
 
واقعیت این است که فیدل با آمریکا فیدل شد.
 
او بی یار و یاور مانده بود و بر همین اساس مسکو و کمکهای پهناور مالی شوروی را در آغوش گرفت (و همچنین موشکهایی که جهان را در سال 1962تا آستانه یک جنگ هسته ای سوق داد).
 
تمام شخصیت وجودی فیدل در جنگ طلبیش با کشوری وسیع که در جوار جزیره کوچک کوبا گسترده شده بود، تعریف می شد؛ ضمن آنکه این جنون یک روند صعودی را طی می کرد.
فیدل ظرف فقط سه ماه بعد از به قدرت رسیدن بیش از 400 نفر از مخالفانش را به دست جوخه های اعدام سپرد، که این آمار ظرف سالهای بعد به 5600 تن افرایش یافت . ظرف چندین دهه جمعیت انبوهی از مخالفان به زندان افکنده شدند و صدها هزار کوبایی از سایه سلطه دستگاه امنیتی کشور گریختند و به فلوریدای آمریکا آمدند.
 
فیدل یک آزایبخش رمانتیک (خیالی) بود که از جزیره کوچکش یک زندان بزرگ ساخته بود و کسانی هم که در زندان نبودند انسان هایی بی رمق فرو رفته در گرداب فقر بودند که نظام حکومتی با شبح کابوس گونه آن را تولید کرده بود.
 
دستاوردهای فوق العاده درخشانی که فیدل در امر آموزش و پرورش، بهداشت و رفاه عمومی شاهد آن بود، هرگز نمی تواند بر روی ضعفهای بنیادین نظام حکومتیش نقاب بکشد.
 
همه ما از رویکرد سیاسی رئیس جمهوری ' اوباما ' برای از سر گیری روابط دیپلماتیک با کوبا که سفر وی به هاوانا را اوائل امسال سبب شد، استقبال می کنیم. اوباما در این سفر با برادر فیدل؛ ' رائول کاسترو' رئیس جمهوری کوبا دیدار کرد. رائول کاسترو در سال 2006 عهده دار مقام ریاست جمهوری کشور شد.
 
درواقع روابط منجمد شده آمریکا - کوبا یک ناهنجاری تاریخی بود.
 
و اما اظهار نظر اوباما راجع به مرگ فیدل هم بسیار سست و ضعیف بود. این سخنان هرگز برازنده رئیس جمهوری از کشور آمریکا نیست که بگوید: ' تاریخ تاثیرات فراوان این شخصیت منحصر به فرد را ثبت و قضاوت خواهد کرد'.
 
کوبایی که از سال 1956 کاسترو آن را رهبری کرده است، تاریخی سرشار را نوشته است که البته اکثر آن مذموم و اسف بار است.
 
بی میلی اوباما به دفاع محکم از آزادی و رهبری جهان آزاد علیه استبداد و ظلم و خودکامگی , و همچنین رغبت او به ممایش قدرت آمریکا خشم بسیاری از آمریکایی ها را برانگیخته است.
 
بی دلیل نبود که عده زیادی از مردم در صف حمایت از ' دونالد ترامپ' درآمدند و این برای جهان خطرناک است.
 
این اصولا جزو دکترین اوباماست که در صحبتهایش اشاره ای به سوابق فیدل نکرد.
در مجموع فیدل کاسترو یک غول معیوب بود.
 
مشخصه آرمانخواهی او که جایگاهی متعالی از او ساخته است و هنوز هم پابرجاست، ملی گرایی ضد آمریکایی اوست. ' هوگو چاوز ' در ونزوئلا بخوبی این آرمان را صید کرد.
 
با همه این تفاسیر؛ به حق باید اذعان کرد که کره زمین از وجود فیدل محروم ماند.
 
در مقطعی که کشور آمریکا یک آدم نیرنگ باز را به ریاست جمهوری خود برگزیده، زمان آن است که به این حقیقت ایمان بیاوریم که فیدل سیاستمداری جدی و کاملا مبرا از فساد بود.
البته واقعیت رنج هایی هم که همین شخصیت منحصر به فرد بر مردمش عارض کرد، را نمی توان به دیده اغماض نگریست.

برقع در هلند هم ممنوع شد

خبرگزاری فارس: مجلس شورای هلند با تصویب لایحه‌ای ضد اسلامی، استفاده از روبند (برقع) توسط بانوان را در برخی مکان‌های عمومی ممنوع کرد.
 
به نوشته خبرگزاری «رویترز» این لایحه که هنوز باید در مجلس سنای هلند نیز تصویب شود، پوشیدن روبند را در اماکنی که شناسایی هویت فرد الزامی است، مانند ساختمان‌های دولتی یا حمل‌ونقل عمومی، ممنوع می‌کند.

این در حالی است که تعداد کمی از زنان در حالت عادی از برقع استفاده می‌کنند اما تصویب این لایحه درپی فشارها و درخواست‌های حزب اپوزسیون و اسلام‌ستیز «آزادی» بوده است.

نتایج رفراندوم های ایالتی در آمریکا به کجا رسید؟

وب سایت دیپلماسی ایرانی: سیستم سیاسی ایالات متحده به صورت فدرالیستی است و ایالت های آمریکا دارای نوعی خودمختاری هستند. آنها در زمینه سیاست خارجی و نظامی تابع دولت فدرال هستند اما در بسیاری از موضوعات دارای ابتکار عمل هستند. هر ایالت دارای یک فرماندار، به عنوان رئیس اجرایی ایالت و مجلس نمایندگان و سنا است که هر سه توسط مردم در انتخابات تعیین می شوند.
 
ایالت ها به دلیل استقلالی که از دولت فدرال دارند می توانند در حوزه ایالت خود قوانین خاصی را تعیین کنند. تصمیم گیری در این رابطه هم به عهده فرماندار و اعضای کنگره ایالتی است. در بعضی از موارد و هنگامی که مسئله ای مناقشه برانگیز است، مسئولان ایالتی ترجیح می دهند تصمیم گیری را به مردم ایالت واگذار کنند و رفراندوم برگزار شود.
 
همزمان با انتخابات ریاست جمهوری امسال، در 33 ایالت در کنار انتخابات مجلس نمایندگان و سنا، رفراندوم هم برگزار شده است و این مردم ایالت بودند که درباره مسائل مختلفی از جمله، قانونی شدن استفاده از ماریجوانا، کنترل سلاح، لغو حکم اعدام، افزایش دستمزدها، حق شکار، مالیات تنباکو و بیمه درمانی تصمیم گیری کردند.
 
نکته قابل توجه این است که در هر ایالت با توجه به فضای سیاسی آن، نتایج رفراندوم متفاوت بوده است. مثلاً در ایالت های محافظه کار دغدغه مردم حق شکار بوده است و در ایالت های لیبرال، حفظ محیط زیست و ممنوعیت شکار. و یا در ایالت های لیبرال قانونی شدن استفاده از ماریجوانا، اهمیت داشته است. در ایالت های محافظه کار لغو مجازات اعدام رای نمی آورد اما در ایالت های لیبرال، اعدام لغو می شود. به طور مثال در آریزونا قانونی شدن ماریجوانا رای نمی آورد اما در ایالت همسایه اش، کالیفرنیا، ماریجوانا قانونی می شود.
 
قانونی شدن استفاده از ماریجوانا: یکی از موارد جنجالی در سال های اخیر مسئله استفاده از ماریجوانا است. موضوعی که همچنان در سراسر کشور ممنوع است ولی اخیراً در برخی از ایالت ها استفاده درمانی از آن مجاز شده است. امسال هم تعدادی دیگر از ایالت ها درباره آن تصمیم گرفتند. استفاده از این ماده مخدر در میان جوانان آمریکایی رواج بسیاری دارد و به همین دلیل مسئولین به فکر چاره جویی برای برخورد با این پدیده شده اند.
 
در آریزونا قانونی شدن ماریجوانا رای نیاورد و 52 درصد از مردم به آن رای منفی و 48 درصد رای مثبت دادند. قرار بود با قانونی شدن فروش ماریجوانا، 15 درصد از مالیات فروش این محصول به امور آموزشی و بهداشتی اختصاص پیدا کند. در آرکانزاس استفاده درمانی از ماریجوانا رای آورد. 53 درصد از مردم رای مثبت و 47 درصد رای منفی دادند.
 
در کالیفرنیا استفاده درمانی از ماریجوانا برای افراد بالای 21 سال مجاز شد. 56 درصد مردم رای مثبت و 44 درصد رای منفی دادند. استفاده درمانی از ماریجوانا در فلوریدا هم برای افرادی که بیمار هستند با رای 71 درصدی مردم مجاز شد.
 
در ایالت مین با رای 50.2 درصدی مردم افراد 21 سال به بالا می توانند از ماریجوانا استفاده کنند. در ماساچوست هم استفاده از ماریجوانا آزاد شد. 54 درصد از مردم رای مثبت به این لایحه دادند. در مونتانا با رای 58 درصد مردم، شرایط استفاده درمانی از ماریجوانا گسترش یافت.
 
در نوادا هم استفاده از ماریجوانا برای افراد بالاتر از 21 سال با رای 54 درصدی مردم قانونی شد. در داکوتای شمالی هم 63 درصد از مردم با استفاده درمانی از ماریجوانا موافقت کردند.
 
کنترل سلاح: یکی از مسائل بحث برانگیز در آمریکا مسئله ممنوعیت یا مجاز بودن فروش اسلحه است. در نوادا با رای 50.4 درصدی مردم شرایط بررسی پیشینه افراد در هنگام خرید سلاح گسترش یافت. اما در مین این لایحه رای نیاورد و 52 درصد از مردم به آن رای منفی دادند. در کالیفرنیا 62 درصد از مردم به ممنوعیت فروش مقادیر بالای خشاب و بررسی پیشینه فرد در هنگام خرید خشاب رای مثبت دادند.
 
لغو مجازات اعدام: آمریکا جزء کشورهایی محسوب می شود که مجازات اعدام در آن اجرا می شود و از آمار قابل توجهی هم در این زمینه برخوردار است. در کالیفرنیا مردم با لغو مجازات اعدام مخالفت کردند. 54 درصد از مردم این ایالت به لغو اعدام رای منفی دادند. اما در نبراسکا 61 درصد مردم به لغو حکم اعدام رای مثبت دادند.
 
افزایش حداقل دستمزدها: در آریزونا افزایش حداقل دستمزدها به ساعتی 10 دلار با رای مثبت 59 درصد از مردم روبرو شد. در کلرادو هم 55 درصد از مردم به افزایش حداقل دستمزدها به 9.30 دلار موافقت کردند. در مین افزایش حداقل دستمزدها به 12 دلار در ساعت تا سال 2020 مورد موافقت 55 درصد از مردم قرار گرفت. در ایالت واشینگتن، مردم با افزایش حداقل دستمزدها به 13.5 دلار در ساعت تا سال 2020 موافقت کردند. 57 درصد از مردم رای مثبت به این لایحه دادند.
 
حق شکار: در ایالت های محافظه کار که دارای حیات وحش غنی ای هستند داشتن حق شکار از دغدغه های مردم محسوب می شود. 81 درصد مردم کانزاس به قانونی شدن شکار و تله گذاشتن در حیات وحش رای مثبت دادند. 79 درصد مردم ایندیانا هم به قانونی شدن شکار و ماهیگیری رای مثبت دادند.
 
اما در نقطه مقابل در ایالت لیبرال اورگن، با رای 69 درصدی مردم قانونی تصویب شد که براساس آن فروش اجزای بدن و محصولاتی که از 12 حیوان به دست آمده باشد ممنوع خواهد بود. این 12 حیوان شامل: یوزپلنگ، فیل، پلنگ خالدار آمریکایی، گربه وحشی، شیر، مورچه خوار، یک نوع ماهی خاص، کرگدن، لاک پشت، کوسه، ببر و وال می شوند.
 
افزایش مالیات بر تنباکو: در ایالت کالیفرنیا مالیات بر تنباکو با 2 دلار افزایش در هر پاکت سیگار مورد موافقت مردم قرار گرفت. 63 درصد مردم به این لایحه رای مثبت دادند. عواید حاصل از این افزایش درآمد صرف بیمه درمانی می شود. اما در کلرادو با افزایش 1.75 دلاری مالیات تنباکو در هر بسته سیگار موافقت نشد و 53 درصد از مردم به آن رای منفی دادند.
 
از دیگر نگات قابل توجه در نتایج رفراندوم های ایالتی می توان به مخالفت مردم نیوجرسی برای گسترش کازینوها اشاره کرد. 77 درصد از اهالی نیوجرسی با این مسئله مخالفت کردند. در اوکلاهما 57 درصد از مردم با صرف بودجه عمومی در امور دینی مخالفت کردند و با رای 63 درصدی مردم در میزوری افراد فقط با داشتن کارت شناسایی می توانند در انتخابات رای بدهند.

انیمیشن کوتاه؛ سنگ، کاغذ، قیچی

انیمیشن کوتاه؛ سنگ، کاغذ، قیچی
 
 
در صورت پخش نشدن ویدئو بر روی تصویر زیر کلیک کنید.
هنر کشیدن نقاشی بدون برداشتن قلم از روی کاغذ 

مینی شعر (335)

برترین ها: شعر، نشانه یک زندگی عالی و بشری است. مردم با خیال زندگی می کنند و بهترین چیزی که خیال را تحت تاثیر قرار می دهد شعر است، پس این واقعیت که نقش روزمره کننده را ایفا می کند و شعر، حقیقتی است که اگر نمی شود سراینده آن بود، می توان دست کم خواننده آن شد و از روزمرگی رهید.

شعر در کوتاه ترین و موجزترین و خوش آهنگ ترین و مناسب ترین همنشینی واژه هایی آشنا، ما را با معنایی درگیر می کند که برای عقل، نامفهوم و موهوم و بیگانه است، اما برای دل و جان، آشنا و حس شدنی است. شعر، میزبانی صادق است که قلب مخاطبان مستعد خود را هدف قرار می دهد و آنان را به ساحت ناممکن ها و ناباوری ها فرا می خواند تا خود ببینند و باور کنند که اگر ایمان و عشق باشد، هر ناممکنی ممکن می شود.

در این سری مطالب سعی کرده‌ایم گزیده‌ای از اشعار را در قالب ابیات زیبا و تاثیرگذار با تایپوگرافی های متفاوت، به کمک صفحات مختلف در شبکه های اجتماعی در اختیار شما قرار دهیم. باز هم مثل همیشه پذیرای پیشنهادات و انتقادات شما همراهان همیشگی مجله اینترنتی برترین ها خواهیم بود.
 
مینی شعر (335) 
 
مینی شعر (335) 
 
مینی شعر (335) 
 
مینی شعر (335) 
 
مینی شعر (335) 
 
مینی شعر (335) 
   
مینی شعر (335) 
 
مینی شعر (335) 
 
مینی شعر (335) 
 
مینی شعر (335) 
  
مینی شعر (335) 
 
مینی شعر (335) 
 
مینی شعر (335) 
 
مینی شعر (335) 
 
مینی شعر (335)  

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (337)


برترین ها: نوشته های طنزِ حاصل ذهن خلاق هموطنان ایرانی از ابتدای پیدایش SMS و ایمیل تا به امروز در شبکه‌های اجتماعی نظیر توئیتر، وایبر، لاین، واتس آپ، تلگرام و .... حضور همیشگی و پررنگی داشته و دارند. بعید است که سوژه ای در صدر اخبار و صحبت های روز دنیا یا ایران باشد و مردم خلاق ما در راه طنازی و لطیفه سازی برای آن سوژه اقدامی نکرده باشند!

سعی داریم در این سری مطالب گزیده ای از این نوشته ها را در اختیار شما قرار دهیم که امیدواریم مورد استقبال شما عزیزان قرار گیرد.
******

1. شمام وقتی تیم محبوبتون تو بازیای حیثیتی میباخت بعدش میرفتین تو پلی استیشن تلافیش رو در میاوردین یا فقط من اینجوری بودم؟

2. ‏کنار خونمون از صبح زود شروع کردن و دارن ساخت و ساز میکنن.میخوام براشون چایی ببرم و وقتی رفتم بین‌شون ضامن نارنجک رو بکشم خودمو منفجر کنم.

3. رفیقم بعد یک ماه لپ تاپ خریدن یه روز یه پشه رو روی ال سی دی لپ تاپش میکشه اونجا تازه میفمه لپ تاپش تاچه بعد میگن چرا آمار بیکاری دکترا بالاس.

4. دستم شکسته بود رفتیم گچ بگیرم دکتر از اتاق اومد بیرون ، بابام بهش گفت اقای دکتر زنده میمونه؟ دکتر برگشت تو اتاق گفت پسرم وقتشه  مستقل بشی.
 
شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (337) 
عکس العمل من وقتی میبینم توی این سرما یکی لای پنجره رو باز کرده.  
 
5. از وظایف پدر و مادر میتوان به اعلام ساعت هر 15 دقیقه یک بار، بعد از ساعت 10 شب، اشاره کرد.

6. هیچ وقت فرق پلیور و پالتو و کاپشن و ژیله و کت و هودی و سوییشرت و بارونی و بادگیرو نفهمیدم به همشون میگم «ازینا که گرم می‌کنن».

7. تو هر ساختمونی یک مریم هست.شما رندوم آیفون یک خونه رو بزن بگو مریم خانوم هست؟ یا عصبانی میگه شما؟ یا میگه واحد بغل.

8. دوازده ترم دانشگاه میرم یبار نشده یکی یه تنه بزنه جزوه هام بریزه. فیلما همش دروغ نشون میدادن.
 
شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (337) 
چه ازدواج هایى که قدیما از دل همین جلسات سر میگرفت :) 

9. ‏من اگه ٢تا دختر داشتم اسمشون رو می ذاشتم کیمیا و قیفیا.

10. دخترداییم امسال معماری قبول شده، مامان بزرگم گیر داده بهش که واسه چی رفتی «بنایی» رشته سختیه اذیت میشی.

11. به چند عدد ریزعلی خواجوی (دهقان فداکار) جهت مدیریت سازمان حمل‌ونقل ریلی کشور نیازمندیم.

12. وقتی کار پیدا نمی‌کنی و بیکاری می‌گن: حتما توقعت زیاده! حقوق آنچنانی میخوای؟ وقتی میری سر کار باز می‌گن: واقعا؟ این‌ همه درس خوندی حقوقت اینقدره؟
 
شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (337) 
‏ممد این دکمه قرمزه چی بود من زدم حاجی؟ 

13. یه سریال کره ای هم دیدم از اول تا آخرش فقط به همدیگه میگفتن نه سرورم، نه سرورم، البته آخرش یکی وارد شد گفت بله سرورم غائله خوابید.

14. طرف تو دانشگاه از دختره خواستگارى کرده جواب رد شنیده چاقو کشیده. واقعا دانشجوها خیلى وقیح شدن،زمان ما کسى جرات نداشت جواب رد به خواستگار بده.

15. سرهنگ علیفر هروقت میره کافه میگه ی دونه کاپوچینو وووووووووووووووووووووووع کیک شکلات.

16. سریال معمای شاه به این صورته که شاه هر روز از خواب پا میشه میره پای پنجره و زیر لب میگه: چه هوای خوبیه برای خیانت به این کشور. مگه نه فرح؟
 
شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (337) 
آقایون، سانس استخر تمومه 

17. - فلان جام درد میکنه، چیکار کنم؟ 
+ این حوله رو گرم کن بزار روش خوب میشى
خودِ این حرکت به تنهایى ٤٠ درصد از اقتصاد پزشکى رو فلج کرده.

18. ‏شما برو رندم از ده نفر بپرس از سوسک میترسی؟میگه نه بابا، فقط چندشم میشه. آره منم از اژدها نمیترسم، آتیشش اذیتم میکنه به گرما حساسم آخه.

19. ‏هوای داخل خونه انقد سرد شده میخام برم پارکینگ،کاپوت ماشین رو بدم بالا و کنار گربه ها و موتور گیربکس ماشین بخوابم.

20. ‏تو این سرما سعی کنین به پرنده ها بیشتر توجه کنین. اگه در توان دارید،  بیارینشون تو خونه و بندازینشون تو خورشت فسنجون. حسابی گرم میشن.
 
شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (337) 
جوری سرده که یه روح تو خونمون داشتیم اونم یخ زد 

21. بچه همکارمون میگه قدیما برف میمد تا کمر باز هوا انقد سرد نبود. به مامانش گفتم چندیه گفت آخرای ۷۹. تو دهنی نمیزنید به بچه هاتون همین میشه.

22. هربار این مراسم ازدواج دانشجوییا رو تلوزیون نشون می‌ده بابام یه جوری با دقت نگاه می‌کنه که مطمئنم داره دنبال من می‌گرده.

23. از وقتی که دستشویی از گوشه ی حیاط اومد وسط پذیرایی حرمت ها از بین رفت.

24. هوا اینقدر سرده که بخاری خونمون نه تنها جواب نمیده، بلکه سوالم میپرسه.
 
شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (337) 
حضرت عباسی خیلی سرده 

25. استکهلم 3 درجه، تورنتو 3 درجه، هلسینکی 5 درجه، مسکو 5- درجه، تهران 6- درجه! قشنگ معلومه یا توطئه است یا یه جور انتقام! اگه نه خب چشه؟

26. دوستم همیشه میگفت من آخر میگیرمت واسه داداشم، مامانش تا منو دیدگفت اینو میگفتی؟ شهلا عمه زهرا که ازین بهتره، من دیگه هیچ وقت اون آدم قبل نشدم.

27. شله زرد نمونه بارز هدر دادن منابعه، همون برنج و زعفرون رو زرشک پلوش کن علاوه بر خوشمزگی ثوابش هم بیشتره.

28. یه نصفه روز برف اومد نصف مملکت فلج شد، باور کنید خدا مراعاتمون رو میکنه، اگه مثل قدیم برف و بارون بیاد مقطوع النسل میشیم.
 
شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (337) 
ایرانسل و رایتل و همراه اول هنگام شنیدن خبر اضافه شدن مکالمه رایگان به تلگرام! 

29. خشونت علیه مردان فقط این جمله: "تا وقتی یه مرد هست زن دست تو جیبش نمیکنه".

30. +گاز مازندرانیا قطع شده آقای رئیس، چی کار کنیم؟ 
- یه زیرنویس برین تو تلویزیون که مردم کمتر گاز مصرف کنن
+وااااو چه پیشنهاد خوبی، مرسی که هستین.

31. اندروید یه سیستمی داره که وقتی یه گوشی بهتر میاد گوگل به گوشی‌ها خبر میده که کُند بشن، باتریشون تموم شه، خودشونو پرت کنن رو زمین و …

32. توی سرمای زمستون گربه‌ها اگه یه جا بمونن از سرما یخ می‌زنن، هر جا دیدینشون با آجر دنبالشون کنین تا بدون گرم بشن. بیایید با حیوانات مهربان باشیم.
 
شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (337) 
یه گاو داره با پراید دوتا گاو رو جابجا میکنه 

33. دختر داییم کلاس میوه آرایی رفته، هرجا میره چاقو ماقوهاش همراشن، میوه‌ها تا میبیننش تو سر زنون میدوعن تو کوچه.

34. تو همه ساختمونا یه پیرمرد هست که از سرهنگای دوره شاهنشاهی بوده و همیشه داره آشغال میذاره دم در.

35. فکر کنم توو زندگى قبلیم نردبون بودم که الانم همه فقط براى بالا کشیدن خودشون ازم استفاده میکنن.

36. من بچه بودم شب ادراری نداشتم ولی مادربزرگم یه لالایی می‌خوند که مجبور میشدم بشاشم به خودم. اولش اینجوری بود: لالا لالا لولو اومد.
 
شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (337) 
وقتی از سر کار میای خونه کسی نیست درو باز کنه 

37. از امروز 'ضدیخ' به منوى کافه هاى سراسر کشور اضافه شد.

38. صدای ضبط شده‌ خودم رو که میشنوم دلم میخواد از تمام ادمایی که تا حالا باهاشون حرف زدم معذرت خواهی کنم.

39. همسایه رو دیدم تو پیاده رو میدوئه ورزش میکنه. چه وضعشه بابا خودِ اوسین بولت هم الان دورش پتو پیچیده داره چایی میخوره یخ نزنه ازین سرما.

40. به فروشنده گفتم کیف فیکه دیگه؟ فک کنم نمیدونست فیک یعنی چی. گفت بله فیک و عالی.
 
شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (337) 
زیارت قبول برادر! 

41. صبح رفتم لگد زدم به ماشین گربه خواب آلود اومد بیرون داد زد: حیوان چته؟ آخه سگ تو این هوا میره سر کار که تو داری میری حمال؟

42. شما یادتون نمیاد، قدیما خونه‌ها میز تلفن داشتن، یه میزی که میرفتی مینشستی رو صندلیش فقط برای اینکه با تلفن حرف بزنی، یه دفتر تلفنِ چرک هم بود.

43. ‏از اون روزی که فهمیدم کسایی هستند که رو پیتزا آناناس و بادوم زمینی میریزند، یاد گرفتم که دنیا به قشنگی ای که به نظر میاد نیست.

44. فرم و سایز دماغم یه جوریه که وقتی عینک می‌ذارم همه فک می‌کنن ازین عینک با دماغای پلاستیکیه که ملت می‌زن تا بقیه رو بخندونن.

45. جوری سرده که تا الان پدر سه بار بهم چک زده و گفته نخواب اگه بخوابی میمیری.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (337)
صبح شنبه 

بعد از خوردن «غذا» چه کارهایی را نباید انجام داد؟

بعد از خوردن «غذا» چه کارهایی را نباید انجام داد؟

متخصصان هم انجام برخی از این کارها را بعد از غذا خوردن برای دستگاه گوارش مضر می دانند و می گویند حتی می توانند سرطان زا باشند. شاید دانستن این موضوع که چرا این کارها اشتباه هستند و نباید بلافاصله بعد از صرف غذا به آنها پرداخت، تا حدی باعث شود از انجامشان صرف نظر کنیم.

بعد از خوردن «غذا» چه کارهایی را نباید انجام داد؟

یادم است بچه که بودیم مادر همیشه می گفت تا هنوز سفره پهن است، دراز نکشید. غذایتان را که خوردید، آرام بنشینید و کمی استراحت کنید. بازی و بدو بدو بعد از غذا ممنوع است و...

متخصصان هم انجام برخی از این کارها را بعد از غذا خوردن برای دستگاه گوارش مضر می دانند و می گویند حتی می توانند سرطان زا باشند. شاید دانستن این موضوع که چرا این کارها اشتباه هستند و نباید بلافاصله بعد از صرف غذا به آنها پرداخت، تا حدی باعث شود از انجامشان صرف نظر کنیم.                                                                                                                                            

۱. نوشیدن چای داغ

چای از هر نوعی که باشد (سیاه، سفید و سبز)، محتوی موادی به نام تانن است. ترکیب های تانن اگر به فاصله کمتر از نیم ساعت بعد از مصرف غذا خورده شوند، به آهن موادغذایی می چسبند و مانع جذب آنها می شوند به همین دلیل تا یک ساعت بعد از صرف غذا، چای ننوشید.

۲. حمام کردن

یکی از باورهای عموم مردم این است که بعد از غذا نباید حمام کرد زیرا احتمال بی هوش شدن و از حال رفتن در حمام بالاست. این حرف تا حدی اساس علمی دارد ولی در مورد همه صدق نمی کند. افراد مسن و کسانی که بیماری های قلبی پیشرفته دارند یا سرخرگ های اصلی خونرسان به مغز و شریان های گردن در آنها تنگ است، بهتر است حداقل تا ۳۰ دقیقه بعد از خوردن غذای سنگین به حمام نروند زیرا بعد از خوردن غذای نسبتا سنگین، خون به سمت دستگاه گوارش منتقل می شود و خونرسانی به مغز کاهش می یابد.

۳. نوشیدن آب یخ

می گویند نوشیدن آب یخ بعد از غذا باعث سرطان معده می شود ولی این حرف پایه علمی چندان صحیحی ندارد و تنها مشکلی که با نوشیدن آب یخ بروز می کند، دل درد یا انقباض عضلات روده است. افراد دچار نشانگان روده تحریک پذیر، بیشتر دچار این مشکل می شوند و بهتر است آب خیلی سرد ننوشند. نکته دیگر اینکه آب نوشیدن بعد از صرف غذا، باعث رقیق شدن شیره معده می شود و می تواند در هضم و شکسته شدن ذرات درشت تر غذا به ذرات ریزتر اختلال ایجاد کند بنابراین بهتر است نیم ساعت قبل از غذا یا نیم ساعت بعد از اتمام غذا، آب ننوشید.

۴. سیگار کشیدن

برخی سیگاری ها به محض اینکه غذایشان تمام می شود، سیگارشان را روشن می کنند. در متون پزشکی آمده سیگار چه بعد از غذا و چه قبل از آن خطرناک است و خطر مصرف آن بعد از غذا برخلاف تصور عموم مردم بیشتر نیست. حدود ۱۰۰ ماده سرطان زا در سیگار وجود دارد و کشیدن آن به طور کلی زیانبار است. نتایج تحقیقات نشان داده دود سیگار می تواند محیط معده را اسیدی کند و این موضوع روی عملکرد معده تاثیر منفی می گذارد و مانع هضم صحیح غذا می شود. از سوی دیگر، کشیدن سیگار بعد از غذا، به خصوص در افراد مبتلا به نشانگان روده تحریک پذیر، درد و علایم شکمی را به دنبال خواهد داشت.

۵. دراز کشیدن

دراز کشیدن بعد از خوردن غذا و با معده پر ممکن است باعث شود مقداری غذا از معده به مری بازگردد و ریفلاکس ایجاد شود. در ماه رمضان چون مردم بعد از خوردن سحری می خوابند، این موضوع بسیار شایع تر است.

۶. ورزش

ورزش ممکن است به قلب افراد دچار مشکل های قلبی عروقی، فشار وارد کند. مصرف غذای سنگین و ورزش بلافاصله بعد از آن، این فشار را چند برابر می کند. اگر غذای سبکی خورده اید، حداقل ۳ ۲ ساعت و در صورت صرف غذای سنگین حداقل ۴ ۳ ساعت باید از انجام ورزش و فعالیت بدنی خودداری کنید.

۷. برقراری روابط زناشویی

بیماران قلبی بیشتر باید در این مورد توجه کنند. ارتباط زناشویی نوعی استرس برای سیستم

قلبی  عروقی محسوب می شود. در مواردی نادر مشاهده شده فرد هنگام این عمل دچار سکته قلبی شده است. افراد دچار بیماری های پیشرفته قلبی یا کسانی که اخیرا دچار سکته قلبی شده اند، بهتر است تا ساعاتی پس از صرف غذا، از برقراری رابطه زناشویی خودداری کنند. مصرف غذاهای سنگین نیز استرسی برای قلب است و خوردن چنین غذایی و روابط زناشویی در افراد دچار بیماری پیشرفته قلبی، خطر عوارض قلبی را به دنبال خواهدداشت.

۸. بلند کردن جسم سنگین

افرادی که با معده پر، جسم سنگینی بلند می کنند در واقع نوعی فعالیت بدنی انجام داده اند که می تواند به قلب فشار بیاورد. از سوی دیگر، این کار باعث افزایش فشار داخل شکم می شود و ایجاد ریفلاکس می کند. به همین دلیل بهتر است یکی دو ساعت بعد از صرف غذا از انجام این کار خودداری کرد.

منبع: شبکه خبری زمان

بعد از غذا خوردن این 7 کار را انجام ندهید!

بعد از غذا خوردن این 7 کار را انجام ندهید!

محققان دستورالعمل های مختلفی را برای حفظ سلامت دستگاه گوارش ارائه می کنند. از جمله این موارد 7 عملی است که نباید بعد از غذا خوردن انجام داد.

بعد از غذا خوردن این 7 کار را انجام ندهید!

1.مصرف سیگار:
 نتایج آزمایش ها وتحقیقات ثابت کرده است، مصرف سیگار پس از صرف غذا مساوی است با مصرف 10 نخ سیگاردر زمان های دیگر و این یعنی احتمال بیشتربروز سرطان.
2.مصرف میوه بعد از غذا:
 نباید بلافاصله بعداز صرف غذا، میوه مصرف کرد. هنگامی‌که میوه با غذا مصرف شود، با مواد غذایی دیگر در معده می ماند  و نمی‌تواند به ‌موقع به روده برسد و از این رودر معده فاسد می‌شود. توصیه می‌شود یک ساعت بعد از غذا یا قبل از غذا، میوه مصرف شود.
3. خوردن چای:
برگ‌های چای اسید فراوانی دارد که پروتئین موجود در مواد غذایی مصرفی را سفت و درنتیجه هضم آن را دشوار می کند. به گزارش هلث نیوز، چای را یک ساعت پس از غذا میل کنید.
  4.خوابیدن:
خوابیدن بلافاصله بعد از صرف غذا مشکل ساز است، زیرا مواد غذایی که مصرف کردید به درستی هضم نمی‌شود و این موضوع می‌تواند به اختلال عملکرد معده و عفونت  در روده منجر شود.
5.حمام کردن:
 حمام کردن بلافاصله پس از صرف غذا باعث افزایش جریان خون به دست‌ها ، پاها و بدن می‌شود و درنتیجه میزان خون رسانی در اطراف شکم کاهش می‌یابد و این امر باعث ضعیف شدن سیستم گوارش می‌شود.
6.شل کردن کمربند:
با شل کردن کمربند، فرد می تواند غذای بیشتری بخورد.
7.راه رفتن:
 پیاده‌روی بعد از غذا به ریفلاکس اسید و سوءهاضمه منجر می شود.

منبع: روزنامه خراسان

در این کتابفروشی می توانید در قفسه کتاب بخوابید!

برترین ها: در اقامتگاه «کتاب و تختخواب» در کیوتو مهمانان می توانند در تختخواب هایی که داخل قفسه کتاب ها ساخته شده استراحت کنند. این اقامتگاه با حدود 5000 کتاب، یک مجموعه غنی از کتاب های انگلیسی و ژاپنی است که مهمانان می توانند از بین آن ها انتخاب کنند. این یک مقصد نهایی برای هر عاشق و خوره کتاب است.
 
هزینه اقامت در این مکان از شبی 39 دلار شروع می شود و مهمانان می توانند به صورت رایگان در مدت اقامت خود کتاب مورد علاقه شان را مطالعه کنند. داخل هریک از قفسه های کتاب دیوار به دیوار این مجموعه یک تخت دنج و راحت یکنفره با نور کافی برای مطالعه، یک فضای ذخیره زیر تخت، یک خروجی و یک پرده برای حفظ حریم شخصی افراد وجود دارد. اولین نمونه این کتابفروشی-هتل در توکیو بازشد و از آنجا که مورد استقبال قرار گرفت، در کیوتو هم ایجاد شد. با این تفاوت که اقامتگاه توکیو 12 تختخواب و کیوتو 20 تختخواب دارد.
 
 در این کتابفروشی می توانید در قفسه کتاب بخوابید!
 
در این کتابفروشی می توانید در قفسه کتاب بخوابید!
 
در این کتابفروشی می توانید در قفسه کتاب بخوابید! 
 
در این کتابفروشی می توانید در قفسه کتاب بخوابید! 

ایرانِ زیبای ما (57)


برترین ها: حتماً بار ها با گالری ها و تصاویر مختلف از زیبایی های طبیعی، تاریخی و انسانی کشورهای مختلف برخورد داشته اید و از تماشای آن ها لذت برده اید، و حتماً حین تماشای آن گالری ها این سوال از ذهنتان عبور کرد که "ایران خودمان چه کم از این کشور ها دارد؟"

ما برای پاسخ دادن به این سوال و تحقق این جمله شروع به گرد آوری سری مطالب جدیدی در مجله اینترنتی برترین ها کرده ایم، مطلبی که فقط شامل زیبایی های ایران زیبای ما می‌شود، از زیبایی های طبیعی کشور چهار فصل‌مان گرفته تا بناهای تاریخی و مذهبی و سایر زیبایی های قابل لمس کشورمان.

شما نیز میتوانید ما را در گرد آوری این مطلب کمک کنید، در هر کجای این سرزمین زیبا هستید، از شمال سرسبز گرفته تا جنوبِ زیبا، از چابهار تا بازرگان، از خرمشهر تا سرخس، هر کجا که هستید دوربین یا گوشی تان را وسیله ای برای ثبت این زیبایی ها کنید و زیبایی های شهر و روستای خود را برای ما بفرستید.
مثل همیشه منتظر نظرات سازنده شما عزیزان هستیم.
 
*****

چشم اندازی فوق العاده از جاده عباس آباد به کلاردشت.
 
 ایرانِ زیبای ما (57)
 

 
نمایی زیبا از منطقه حفاظت شده ی گلستانکوه در شهر خوانسار واقع در اصفهان.
 
 ایرانِ زیبای ما (57)
 


چشم اندازی از ستاره های زمستانی در سرزمین زیبای الموت در استان قزوین. عکس از طاها قوچکانلو
 
 ایرانِ زیبای ما (57)
 

 
برف پاییزی ناحیه کِلاردَشت در استان مازندران. عکس از قاسم پور
 
 ایرانِ زیبای ما (57)
 

 
نمایی زیبا از سقف خانه بروجردی‌ها از آثار تاریخی شهر کاشان. عکس از امیر کریمی
 
 ایرانِ زیبای ما (57)
 


کوههای زیبا و دیدنی تبریز در شرق استان آذربایجان. عکس از علی شکری
 
 ایرانِ زیبای ما (57)
 

 
طبیعت یخ زده ی شهر رامسَر در استان مازندران. عکس از منوچهر خوانرماکی
 
 ایرانِ زیبای ما (57)
 

 
نمایی از روستای مستان آباد در استان اردبیل. عکس از علیرضا شعبازی
 
 ایرانِ زیبای ما (57)
 

 
یکی از روزهای برفیِ ساحل رودسر در استان گیلان. عکس از امین هزینی
 
 ایرانِ زیبای ما (57)


 
بازار سرپوشیده ی تبریز به سبک پانوراما استریوگرافیک. عکس از جواد حسن پور
 
ایرانِ زیبای ما (57) 
 

 
غروب آفتاب در ارتفاعات کلاردشت در استان مازندران. عکس از سورنا
 
 ایرانِ زیبای ما (57)
 

 
چشم اندازی زیبا از جاده ای در استان اردبیل. عکس از ماریا
 
 ایرانِ زیبای ما (57)
 

 
نمایی زیبا از دریاچه ارومیه. عکس از سعید باریکانی
 
 ایرانِ زیبای ما (57)

مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017

وب‌سایت آی تی ایران - ترجمه ندا لهردی: سال 2016 دست‌کم تقویم دنیای تکنولوژی، تقریبا رو به پایان است و اغلب محصولات اصلی و مهم این عرصه حالا برای روزهای تعطیلات سال نو میلادی به بازار عرضه شده و در دسترس هستند.
 
این در حالی است که تقویم 2017 به تدریج باز می‌شود و به این ترتیب باید منتظر ورود محصولات جدید هم باشیم.با این اوصاف مجله بیزینس اینسایدر به بررسی و معرفی مهم‌ترین گجت‌هایی که سال آینده میلادی روانه بازار می‌شوند، پرداخته است. این فهرست شاید کامل نباشد، اما در واقع شامل گجت‌هایی است که انتظار می‌رود در سال آینده میلادی در بازار ببینیم.

سامسونگ Galaxy S8
 
مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017 
 
اولین فرصت سامسونگ برای بهبود جایگاه خود بعد از شکست گلکسی نوت 7، احتمالا می‌تواند با معرفی یک موبایل پرچمدار ایجاد شود.
 
با این اوصاف انتظار می‌رود گلکسی S8 در بهار سال آینده روانه بازار شود. در حالی که هنوز چیز زیادی از این گوشی جدید نمی‌دانیم، اما سامسونگ اعلام کرده است که این گوشی مجهز به یک دستیار دیجیتال به نام Viv است؛ نام استارت‌آپ فعال در زمینه هوش مصنوعی که سامسونگ اوایل امسال آن را خرید. جالب است بدانید که این استارت‌آپ را همان افرادی که Siri اپل را ساختند، تاسیس و راه‌اندازی کردند.
 


گوشی با نمایشگر تاشو از سامسونگ
 
 مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017
 
علاوه بر گوشی گلکسی S8، بسیاری انتظار دارند که سامسونگ بالاخره و بعد از چند سال کار مداوم، گوشی مجهز به نمایشگر تاشو خود را برای اولین بار معرفی کند. جالب است بدانید که سامسونگ اخیرا به خاطر یک پتنت یا حق ثبت اختراع مربوط به این دستگاه، جریمه شده است.
 


گلکسی نوت 8
 
 مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017
 
با وجود اتفاقاتی که امسال برای گلکسی نوت 7 افتاد و شکست‌های پی‌در‌پی سامسونگ در این زمینه، آینده گوشی‌های سری نوت سامسونگ در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. با این حال گزارش‌های پراکنده‌ای وجود دارد که سامسونگ ممکن است گوشی‌های سری نوت را در سال 2017 برای همیشه کنار بگذارد. اما اگر این اتفاق نیفتد، انتظار می‌رود گلکسی نوت 8 در پاییز سال آینده روانه بازار شود.
 


آی‌پدهای جدید
 
 مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017
 
بر اساس گزارش منتشر شده در بلومبرگ، انتظار می‌رود اپل آی‌پدهای خود را در بهار آینده به‌روز کند. مدل‌های جدید آی‌پد بیشتر روی سری پرو متمرکز هستند و به همین دلیل احتمالا شاهد پیشرفت‌هایی در قلم استایلوس و اندازه صفحه نمایش آنها خواهیم بود.
 


iMac جدید
 
 مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017
 
در حالی که آی‌مک جدید با نمایشگر وضوح بالا در سال‌های اخیر روانه بازار شده است، اما زمان زیادی از وقتی که اپل به‌روزرسانی مهمی در این کامپیوترها ایجاد کرد، می‌گذرد.
 
بلومبرگ گزارش داده است که به نظر می‌رسد اپل یک پورت جدید USB-C را به آی‌مک‌های جدید اضافه می‌کند که احتمالا با اضافه شدن این پورت به دیگر کامپیوترهای این شرکت هماهنگ است. با این همه هنوز اطلاعاتی درباره زمان دقیق عرضه آی‌مک‌های جدید منتشر نشده است.
 


iPhone 8
 
 مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017
 
بر اساس گزارش‌ها و شایعات مختلف انتظار می‌رود آی‌فون بعدی قرار است یک به‌روزرسانی جدی و مهم در این محصول را داشته باشد. گفته می‌شود که آی‌فون 8 طراحی تمام شیشه‌ای داشته باشد و از یک نمایشگر ارگانیک LED برای کیفیت تصویر بهتر بهره ببرد. آی‌فون بعدی احتمالا کلید خانه یا هوم ندارد و اندازه نمایشگر آن جدید است.
 
این در حالی است که بعضی کارشناسان بازار پیش‌بینی کرده‌اند که آی‌فون بعدی از قابلیت واقعیت افزوده هم بهره می‌برد. سال 2017 دهمین تولد گوشی آی‌فون است، بنابراین انتظار می‌رود اپل آی‌فون بعدی را با یک شگفتی به بازار عرضه کند.
 


به‌روزرسانی گوشی پیکسل گوگل
 
 مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017
 
گوگل با عرضه اولین گوشی خود یعنی پیکسل به بازار، جنجال بزرگی در بازار گوشی‌های موبایل ایجاد کرده است. اگرچه هنوز گزارشی درباره اینکه گوگل تصمیم دارد مدل جدید این گوشی را در سال آینده عرضه کند، وجود ندارد. هر چه باشد بلندپروازی این شرکت در حوزه سخت‌افزار تازه آغاز شده است. به نظر می‌رسد حالت منطقی‌تر این باشد که یک گوشی پیکسل جدید در پاییز سال 2017 به بازار عرضه شود.
 


لپ‌تاپ جدید گوگل با نسخه ویژه‌ای از اندروید
 
 مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017
 
قرار است گوگل تغییرات اساسی در سیستم عامل کروم و اندروید ایجاد کند تا اینها بتوانند روی دستگاه‌ها و ابزارهای بیشتری کار کنند. شایعاتی وجود دارند که نشان می‌دهند سیستم عاملی که با نام «آندرومدا»(Andromeda) شناخته می‌شود، قرار است در لپ‌تاپ‌های جدید ساخت گوگل به‌کار برده شود. این کامپیوترها که در پاییز 2017 معرفی می‌شوند، در واقع دیدگاه گوگل برای آینده کروم‌بوک‌ها هستند. گفته می‌شود که این لپ‌تاپ‌ها هم به‌عنوان تبلت و هم یک لپ‌تاپ قدیمی پرقدرت مورد استفاده قرار بگیرند.
 


ساعت هوشمند ساخت گوگل
 
 مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017
 
گوگل به‌روزرسانی بزرگ خود برای ساعت‌های مبتنی بر اندروید ویر را تا سال 2017 به تعویق انداخته است و انتظار می‌رود که این شرکت در آستانه معرفی ساعت هوشمند خودش باشد. ساعت‌های هوشمند دایره‌ای و گرد فرصت گوگل برای اعمال سلیقه‌اش در حوزه کامپیوترهای پوشیدنی خواهد بود؛ دسته محصولی که تا حالا تحت حاکمیت شرکت‌های دیگر قرار داشته است.
 


نسخه جدید سرفیس پرو مایکروسافت
 
مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017 
 
در سال 2016 سرفیس پرو جدید نداشتیم و این اولین سال تقویمی است که از زمان عرضه اولین سرفیس پرو، مدل جدیدی در آن عرضه نشده است. با این اوصاف منطقی به نظر می‌رسد که مایکروسافت مدل جدید سرفیس پرو را در سال 2017 روانه بازار کند.
 


سرفیس‌بوک 2 مایکروسافت
 
 مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017
 
اولین لپ‌تاپ مایکروسافت تاکنون سرفیس‌بوک بوده است که باید در سال 2017 یک به‌روزرسانی داشته باشد. این کامپیوتر جدید کمی سریع‌تر و قدرتمندتر خواهد بود و امکانات بهتری در اختیار کاربرانش قرار می‌دهد.
 


هدست‌های واقعیت مجازی جدید مبتنی بر ویندوز 10
 
 مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017
 
در اوایل سال آینده میلادی یک به‌روزرسانی جدید و رایگان برای ویندوز 10 ارائه می‌شود که بر اساس آن کاربران امکان استفاده از یک هدست واقعیت مجازی با کامپیوترهای شخصی خود را خواهند داشت. این هدست که با قیمت پایه 299 دلار به بازار عرضه خواهد شد، با کامپیوترهای تولیدی شرکت‌های مختلفی مانند Dell، Asus و Lenovo سازگاری خواهد داشت. نکته جالب توجه این است که هدست واقعیت مجازی مایکروسافت بسیار ارزان‌تر از هدست‌های رقیب مانند Oculus Rift است که با قیمت پایه 599 دلار عرضه می‌شوند.
 


طراحی جدید محصولات Fitbit
 
 مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017
 
شرکت فیت‌بیت هر سال دستبندهای تناسب اندام جدیدی را به بازار عرضه می‌کند، اما سال 2017 می‌تواند شاهد اتفاق جدیدی در این حوزه باشد. این شرکت اخیرا اعلام کرده است که در حال تحقیق و بررسی طراحی ظاهری جدیدی برای محصولاتش است. اما هنوز مشخص نیست که این تغییر چگونه است.
 


Nintendo Switch
 
 مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017
 
ماه مارس سال 2017 ماه مهمی برای طرفداران نینتندو خواهد بود. در این ماه قرار است شرکت قدیمی و بزرگ سازنده بازی‌های ویدئویی و کنسول‌های بازی، کنسول بازی جدیدش را با نام Nintendo Switch معرفی کند. این کنسول بازی با تلویزیون‌ها کار می‌کند و می‌تواند به‌عنوان یک سیستم قابل حمل هم استفاده شود. نینتندو اعلام کرده است که Switch در یک ویدئوی سه دقیقه‌ای در پاییز سال آینده میلادی رونمایی می‌شود، اما جزئیات بیشتر درباره قیمت و زمان عرضه آن در ماه ژانویه سال 2017 منتشر خواهد شد.
 


Xbox Project Scorpio
 
 مهمترین محصولات تکنولوژی در سال 2017
 
مایکروسافت هم قرار است تغییر مهمی در کنسول بازی Xbox ایجاد کند. این شرکت در حال کار روی کنسول Project Scorpio است که نسخه قدرتمندتری از Xbox است و برای کار با تلویزیون‌های 4K طراحی شده است. این کنسول بازی با هدست‌های واقعیت مجازی هم سازگار بوده و انتظار می‌رود در پاییز سال آینده میلادی معرفی شود.

کامبیز درم‌بخش: حرف‌هایم را با تصویر می‌گویم

روزنامه اعتماد - علی مطلب زاده: «فکر می‌کنم پیشکسوت‌تر از من هم خیلی‌ها هستند. پیشکسوت مثل همان کلمه استاد خیلی نابجا مصرف می‌شود. یادم هست که یک بار در موزه هنرهای معاصر در برنامه‌ای که جمعیت زیادی شرکت کرده بودند با آقای آیدین (آغداشلو) راه می‌رفتیم و حرف می‌زدیم. یکی از پشت سر ما صدا زد: استاد! آیدین برگشت و به او گفت: هیس، الان همه برمی‌گردند! من فکر می‌کنم که تجربه و پرکاری در این القاب هیچ نقشی نداشته باشد. به هر حال متاسفانه اینها لقب‌هایی است که در جامعه ما زیاد به کار برده می‌شود. » کامبیز درم‌بخش در مورد خودش و هنرش راحت صحبت می‌کند، صحبت‌هایی که اگرچه ممکن است در بعضی از بخش‌هایش این برداشت وجود داشته باشد که بیشتر قصد تعریف از خودش را داشته باشد اما این طور نیست.
 
حرف‌هایم را با تصویر می‌گویم
 
کامبیز درم‌بخش واقعا پرکار است. نمونه‌اش نمایشگاهی   است از طرح‌ها، نقاشی‌ها و عکس‌های کامبیز درم‌بخش که در گالری آریانا برگزار شد؛ نمایشگاهی با عنوان «آتیش زدم به مالم» با بیش از ٥٧٠ طرح، نقاشی و عکس با قیمت‌های مختلف، از چندصد هزار تومان گرفته تا چند میلیون. درم‌بخش در این سال‌ها به خاطر همین پرکاری هر سال چهار یا پنج نمایشگاه هم برگزار کرده است. او در این بین به سراغ نقاشی هم رفته است چراکه به قول خودش قبل از آنکه طراح و کاریکاتوریست باشد نقاش بوده است.

او سال گذشته چند نمایشگاه برگزار کرد که آخرین آنها با عنوان «خسته نباشین» مروری بود بر آثار چاپ سنگی دوره قاجار که البته با نگاه طنز درم‌بخش هم همراه شده بود. مجموعه «خسته نباشین» شامل ۱۷ تابلوی نقاشی بود که با تکنیک اکرلیک روی بوم انجام شده بود. او این نقاشی‌ها را در نمایشگاه اخیرش هم به نمایش گذاشت؛ آثاری که به گفته خودش قرار است تعدادشان به صد اثر برسد و در نمایشگاه دیگری در گالری آرت‌سنتر در ماه‌های آینده به نمایش گذاشته شده و بعدها به صورت یک کتاب منتشر شوند.
 
درم‌بخش علاوه بر این آثار عکس‌های خودش را هم در این نمایشگاه گنجانده، عکس‌هایی که سال قبل در تهران به نمایش درآمدند و به گفته او هرچند این نمایشگاه چندباری تمدید شد اما عکس‌ها آن‌طور که باید دیده نشدند و برای همین بار دیگر در نمایشگاه «آتیش زدم به مالم» به نمایش درآمدند.

اما در روزهای آخر پاییز درم‌بخش نمایشگاه دیگری را هم در گالری سیحون برگزار خواهد کرد، نمایشگاهی که به گفته خودش در آذرماه امسال برگزار خواهد شد و در آن مجموعه طرح‌هایی از او که در مجله همشهری داستان منتشر شده به نمایش گذاشته خواهد شد. گفت‌وگو با کامبیز درم‌بخش را به بهانه نمایشگاهش که به تازگی در گالری آریانا برگزار شد در ادامه بخوانید.

فکر می‌کنم شما از معدود هنرمندانی باشید که زیاد کار می‌کنید و زیاد نمایشگاه می‌گذارید. تصور خودتان از این شکل برخورد با هنرتان چیست؟ آیا نمایشگاه گذاشتن به همین راحتی است؟

اینکه زیاد نمایشگاه می‌گذارم به خاطر این است که خیلی پرکار هستم و هر روز کار می‌کنم. معتقدم کسی که بین کارش فاصله بیندازد یا فعالیتش را متوقف کند رو به عقب می‌رود. این موضوع یکی از دلایل موفقیتم هم هست. این باعث می‌شود در کارم استمرار داشته باشم. شاید بخشی از آن هم به دلیل عشق و علاقه‌ای باشد که به کارم دارم. درست که کار اصلی من همین است اما این کار به نوعی حاوی سرگرمی من هم هست و با این حساب این علاقه صرفا در کار کردن خلاصه نمی‌شود.

این علاقه به کار و نمایش دادن آن از کجا می‌آید؟

من از چهارده، پانزده سالگی کار تمام کاریکاتوریست‌های دنیا را دنبال می‌کردم. این کار را الان هم به همان شدت ادامه می‌دهم. این باعث شد تا با خیلی از بزرگان این هنر آشنا شوم، بزرگانی که بعضی از آنها حتی فوت شده‌اند اما اصولا زندگی من از همین راه شکل گرفته و این کار تمام مخارج زندگی‌ام را تامین می‌کند. من در طول این سال‌ها غیر از این کار هیچ کار دیگری نکردم. فکر می‌کنم همین متمرکز شدن روی یک کار می‌تواند یکی از دلایل موفقیت باشد.
 
خیلی از جوان‌ها هستند که با آنها برخورد می‌کنم می‌گویند که بله ما عکاسی می‌کنیم، نقاشی می‌کنیم و فیلم می‌سازیم، خلاصه همه این کارها را می‌کنند اما در واقع اینها را از تمام خواسته‌هایی که دارند پرت می‌کند و زندگی را چند شاخه می‌کنند. اینکه تمرکز کنید روی یک مساله خودش خیلی مهم است. در این حالت کار شما جزیی از زندگی و نفس کشیدن‌تان می‌شود. من اگر کار نکنم، ناراحت و معذبم.

اسم این نمایشگاه یعنی «آتیش زدم به مالم» این تصور را ایجاد می‌کند که تنها به بهانه فروش آثار برگزار شده است. آیا از ابتدا همین قصد را داشتید؟

نه. انتخاب این اسم برمی‌گردد به اینکه من یک نقاش معمولی نیستم و طنزپردازم. به این فکر می‌کنم که حتی عنوان نمایشگاه من هم باید با دیگران فرق داشته باشد. به نظرم این انتخاب و اینکه من تصمیم بگیرم یک نمایشگاه عادی و معمولی به مخاطب ارایه نکنم خودش یک نمک و لطفی دارد. درست که این نمایشگاه در حقیقت یک حراج است اما به این فکر کردم که می‌توانم به قول معروف نمک و فلفلش را زیادتر کنم. من این کار را برای اکثر نمایشگاه‌هایم می‌کنم. قبلا نمایشگاهی داشتم با عنوان «خسته نباشین». عنوان این نمایشگاه از داستان شیرین و فرهاد می‌آمد. شیرین وقتی به فرهاد که در حال کندن کوه بود می‌رسید می‌گفت؛ خسته نباشید!
 
من هم طنز همین جمله و تصویر را برای عنوان نمایشگاه انتخاب کردم. در بقیه موارد هم همین کار را می‌کنم. یادم هست که نمایشگاهی با طرح‌هایی راجع به موسیقی داشتم و اسمش را گذاشته بودم بنگاه شادمانی. با این حساب عنوان‌های نمایشگاه‌هایم با آثاری که در آنها ارایه می‌کنم کاملا حساب شده است.
 
حرف‌هایم را با تصویر می‌گویم 

با این حساب باید این نمایشگاه را مرور آثار شما در نظر بگیریم؟

نه، مرور آثار هم نیست. واقعا اگر قرار بود نمایشگاهی از مرور آثارم برگزار کنم تعداد کارها خیلی خیلی زیادتر می‌شد و هیچ گالری‌ای فضای کافی برای نمایش آنها نداشت. این نمایشگاه در حقیقت یک بخش کوچکی از آثار من است و از کارهایم بعد از انقلاب هست تا آثار جدیدترم در طول این سال‌ها. من زیاد کار می‌کنم و تعداد کارهایم آنقدر زیاد است که گاهی وقت‌ها حتی خودم هم یادم می‌رود که فلان کار را هنوز دارم. تعداد زیادی از این کارها در پوشه‌ها و کشوهایم حبس شده بود. من دیدم که حیف است این کارها در کشوهایم بماند و خاک بخورد و چند وقت دیگر هم که افتادم و مُردم، بازماندگان آنها را بگذارند سر خیابان. واقعا مهم است که یک نفر تا آنجا که می‌تواند کارش را به دست مردم برساند و آنها کارش را ببینند.

به هر حال فروش اثر هم که نمی‌تواند مهم نباشد؟

این جنبه دیگر کار است. من در واقع با اینکه آدم معروفی هستم و سابقه کاری‌ام شصت سال است در نمایشگاه‌های معمولی کارهایم را ارزان می‌گذارم. اما در اینجا به این فکر کردم که یک نمایشگاه خاص است و جوان‌ترها قرار است بیایند کارهایم را ببینند پس بهتر است آنها را ارزان‌تر ارایه کنم. می‌خواستم هر کسی که دوست داشته باشد بتواند این کارها را بخرد. قبلا در مصاحبه‌ای گفته بودم که حاضرم اگر کسی صد هزار تومان بابت یک کارم بدهد آن را به او بفروشم یا اگر پولی نداشته باشد حاضرم مجانی به او کار بدهم.

واقعا این کار را می‌کنید؟

چرا که نه. حضور این مردم و خصوصا جوان‌ها در نمایشگاه باعث می‌شود انرژی بگیرم. گاهی اوقات بچه‌های ١٠، ١٢ ساله به نمایشگاه من می‌آیند. مادرشان برمی‌گردد و می‌گوید این بچه عاشق کار شماست و ما تا به حال پنج شش تا از کارهای شما را برایش خریده‌ایم.

چه حسی از این شکل برخوردها دارید؟ معمولا هنرمندان استقبال چندانی از ارتباط با مخاطب نمی‌کنند...

این شکل رفتار و توجه به آثارم برای من تعجب‌آور است. من در طول این سال‌ها برای چند نسل کار کردم. چند نسل مختلف دارند کارهای من را می‌بینند و این طور که می‌گویند از آنها لذت می‌برند. این موضوع برای کار به من یک انرژی مضاعف می‌دهد. آدمی مثل من که در حال حاضر در آستانه هفتادوپنج سالگی است، وقتی ببیند یک جوان کم‌سن‌وسال این برخورد را با آثارش دارد حتما حس خوبی پیدا می‌کند. به نظرم چنین ارتباطی خیلی سخت به وجود می‌آید، ولی حالا که به وجود آمده چرا نباید از آن استفاده کنم. این باعث می‌شود در ادامه بیشتر و بهتر کار کنم.

در اینکه خوش‌اخلاقید که هیچ بحثی نیست...

این یکی از خصوصیات من است. خیلی‌ها به من می‌گویند خودت با این اخلاقت یک طرف و کارهایت هم یک طرف. فکر می‌کنم یکی از دلایل اینکه مردم من را دوست دارند این است که متکبر نیستم و همیشه سر به زیرم و هیچ‌وقت روی آن کارهایی که کرده‌ام، مانور نمی‌دهم. در هر حالتی کار خودم را انجام می‌دهم، چون ایمان دارم این کار درست است. با دسترسی‌هایی که امروزه به رسانه‌های مختلف جهان داریم خیلی راحت می‌توانیم خودمان و سطح کارمان را با بقیه مقایسه کنیم. یک هنرمند به راحتی می‌تواند با این مقایسه مرتبه خودش را در جهان بسنجد. خیلی‌ها در طول این سال‌ها به من گفته‌اند که در دنیا چند نفر هستند که در زمینه کاریکاتور کار می‌کنند و یکی هم تو هستی. من هیچ ادعایی در این زمینه ندارم، اما اگر وقتی یکی کارهایم را دنبال کند، متوجه این موضوع خواهد شد.
 
حرف‌هایم را با تصویر می‌گویم 

آثار شما در این نمایشگاه هم شامل طرح‌های شماست و هم نقاشی‌های‌تان. به نظر می‌رسد که آخرین آثارتان همان کارهایی است که بر اساس چاپ سنگی‌ها نقاشی کرده بودید...

نه، تاکید من در این نمایشگاه بیشتر روی طرح‌هایم بود. این طرح‌ها همیشه بوده‌اند و هستند و متاسفانه بهترین‌های آنها هم در این نمایشگاه نیستند. حدود سه هزار طرح دارم که اگر چه خیلی قوی هستند اما تقریبا هیچ‌کس آنها را ندیده است. این طرح‌ها بر مبنای آدم‌هایی زده شده که امروزه همه ما در خیابان رفتار، حرکات و لباس پوشیدن‌شان را می‌بینیم. در واقع می‌شود گفت که مثل یک روانشناس این رفتارها را رصد می‌کنم و از آنها طرح می‌زنم. فکر می‌کنم این طرح‌ها مربوط به یک دوره از تاریخ و زندگی ما است و باید یک جایی ثبت و ضبط شود. خودم که این آثار را خیلی دوست دارم.

چرا آنها را به نمایش نگذاشتید؟

تعداد بسیار کمی از آنها را در نمایشگاهی که قبلا داشتم به نمایش گذاشتم ولی در یک نمایشگاه شاید در نهایت بتوان سی یا چهل کار را به نمایش گذاشت. در همین نمایشگاه هم با وجود اینکه نمایشگاه بزرگی محسوب می‌شود در نهایت ٥٧٠ کار به نمایش در آمد که البته برای خودش رکوردی است.

 فکر می‌کنم بتوان مجموعه طرح‌های شما را در دو گروه دسته‌بندی کرد. یکی از آنها مجموعه‌ای است که یک داستان شخصی و روایت شخصی شما پشت آن است و البته موضوع عمومی‌تری را در نظر گرفته است. گروه دیگری از این طرح‌ها هم حاصل نگاه طنز شما به مقوله ادبیات، سینما و نوشتن است. این نگاه را شاید بتوان نقاشی‌های شما هم سراغ گرفت. خود شما قایل به این نوع نگاه هستید؟ این نگاه از کجا می‌آید؟

البته. این نگاه یک دلیل دارد و آن هم اینکه قبل از اینکه طراح باشم یک ژورنالیستم، درست‌ترش اینکه ژورنالیستی هستم که حرف‌هایش را با تصویر بیان می‌کند. بیش از پنجاه سال با مطبوعات بزرگ ایران و جهان کار کرده‌ام و الان هر چه دارم از همین کارها و به اصطلاح استخوان ترکاندن در مطبوعات است. در طول این سال‌ها همه کاری کرده‌ام و همه‌چیز را هم دیده‌ام.
 
گاهی حتی پیش می‌آمد که در یک روز پنج یا شش کار از من در نشریات مختلف چاپ می‌شد. بعد از مدتی در کارم به بخش هنری ماجرا رسیدم. همان استریلیزه بودن و سادگی که در کارهایم می‌بینید، حاصل همین مرحله است. خوشبختانه در چند سال اخیر از نظر مالی هم اوضاع بهتر شده است. تا یادم می‌آید از روزنامه‌ها و مجله‌ها طلبکار بودیم. زمانی بود که هیچ پولی به ما نمی‌دادند. نمی‌دانم چرا فکر می‌کردند این کارها باید مجانی باشد یا اینکه هر جایی که می‌رفتیم به ما می‌گفتند بودجه نداریم اما شما برای‌مان کار کنید.

همچنان هم این برخورد هست؟

بله، هست. به همین دلیل است که در مطبوعات آنچنان جایی برای کار کردن کاریکاتوریست‌ها وجود ندارد. غیر از این سفارش‌ها خیلی کوچک و محدود است یا پولی که بابت طرح می‌دهند خیلی کم است. قبل از انقلاب قرار بود برای یک مجله که بانک مرکزی آن را می‌خواست منتشر کند، طرح بزنم. از من پرسیدند برای یک کاریکاتور چقدر می‌گیری؟
 
من یک رقمی به آنها گفتم. نخستین حرفی که به من زدند این بود که ما بودجه نداریم. با خودم فکر کردم که اگر بانک مرکزی هم بودجه نداشته باشد انتظار اینکه یکی دیگر برای این کار بودجه صرف کند، بیهوده است. تا یادم می‌آید همیشه بابت کارهایی که انجام داده بودیم، پول طلبکار بودیم، چه آن زمان که با امثال شاملو می‌رفتیم پشت در دفتر مدیر می‌ایستادیم و منتظر حق و حقوقی بودیم که سه ماه بود به ما نداده بودند و چه حالا اما به شکل دیگر این مشکل ادامه داشته و اصلا برطرف نشده است.

شما که سفارش نمی‌گیرید؟

خیلی خیلی کم. الان واقعا وقتم خیلی پر است و به این کار نمی‌رسم. تا آخر سال قرار است چهار نمایشگاه دیگر هم برگزار کنم. بعد از اینجا در گالری سیحون نمایشگاه داریم. نمایشگاه بعدی در آرت‌سنتر است. دو نمایشگاه دیگر هم دارم که یکی از آنها به احتمال زیاد در شیراز است و برای آخری هنوز جایی پیدا نکردم. غیر از این در طول این سال‌ها با مدیوم‌های مختلفی کار کردم و نمایشگاه‌های متفاوتی هم برگزار کردم. یکی از نمایشگاه‌هایی که قرار است امسال برگزار کنم نمایشگاه عکس است. در نمایشگاه دیگرم قرار است با یک خانم مجسمه‌ساز کار کنم و او فکرها و ایده‌های من را به شکل مجسمه اجرا کند.
 
حرف‌هایم را با تصویر می‌گویم 

 نمایشگاه عکس‌تان در ادامه همین عکس‌هایی است که در اینجا به نمایش گذاشتید؟

بله. من تا قبل از اینکه این عکس‌ها را بگیرم اصلا عکاسی نکرده بودم. یادم است که یک دوربین جی پانزده خریدم و درست یک ماه بعدش این عکس‌ها را گرفتم. خیلی‌ها از من می‌پرسیدند که چه دوربینی داری؟ من هم می‌گفتم دوربین مهم نیست، آدمی مهم است که پشت آن دوربین است.

این عکس‌هایی که به نمایش گذاشتید همان عکس‌هایی نیست که در گالری راه ابریشم برگزار شد؟

همان‌هاست اما در آنجا این عکس‌ها دیده نشدند. گالری‌ای که این نمایشگاه در آنجا برگزار می‌شد، تازه باز شده بود و هنوز خیلی‌ها با آن آشنا نبودند. من فروش آن‌چنانی نداشتم و تقریبا کسی غیر از شب اول و دوم که کمی شلوغ‌تر بود این کارها را ندید. از این نظر این عکس‌ها صدمه دیدند.

همین باعث شد آنها را در این نمایشگاه دوباره به نمایش بگذارید؟

عکس‌ها تعدادشان خیلی بیشتر از چیزی است که در اینجا به نمایش گذاشته شده. البته عکس‌های دیگری هم دارم که هنوز نمایش نداده‌ام.

 اما به نظر می‌رسد فارغ از تمام این مدیوم‌ها همچنان علاقه اصلی‌تان کاریکاتور و طراحی باشد. طرح‌هایی که به ادبیات و طنزی که می‌تواند در آن پنهان باشد گرایش دارند. می‌توان این برداشت را داشت که به ادبیات دلبستگی خاصی دارید؟ خصوصا اینکه به این موضوع در جدیدترین کارهای‌تان یعنی چاپ سنگی‌ها هم به شکل دیگری پرداخته شده است...

من خودم حد و مرزی برای کار قایل نیستم و در مورد موضوعات هم به همین شکل رفتار می‌کنم. آرشیوهایی که از کارهایم دارم در موضوعات مختلفی تقسیم‌بندی می‌شوند. بعضی از موضوعات مثل محیط‌زیست هست که همه جهان با آن درگیر هستند. موضوعات دیگری مثل مهاجرت، تبعیض نژادی، نژادپرستی و دیکتاتوری هم در این دسته قرار می‌گیرند و کارهای زیادی با این موضوعات دارم. آرشیو بزرگی از طرح‌ها با سوژه جنگ و صلح، موسیقی و حتی ورزش هم دارم. در کنار اینها آرشیوی هم از کارهایی راجع به کتاب، نویسنده، سانسور و ادبیات و اینها دارم. به تدریج سوژه‌هایی که در این موضوعات به ذهنم می‌رسد را طرح می‌زنم و در این آرشیوها دسته‌بندی می‌کنم.
 
بعدتر به سراغ بهترین‌های آنها می‌روم و اگر سوژه به‌روزی باشد آن را اجرای نهایی می‌کنم. خیلی از سوژه‌ها هم در این بین هستند که هیچ موقع فرصت اجرای دوباره پیدا نمی‌کنند، اما باز همین هم دلیل نمی‌شود که کار جدیدی را طرح نزنم. ریشه همه اینها به همان ژورنالیست بودن من برمی‌گردد. اینکه یک نفر می‌تواند همه‌چیز را زیرنظر داشته باشد و بداند که چه کسی چه چیزی می‌خواهد و تا چه اندازه باید به سراغ خط قرمزها برود یا آنها را رعایت کند. من همه این موارد را طی این سال‌ها تجربه کردم و یاد گرفتم.

شاید این سوالم مسخره به نظر برسد، اما موضوعی هم بوده که خواسته باشید راجع به آن کار کنید یا کار کرده باشید و نتوانید آن را نمایش دهید؟ برای این کارها چه تصمیمی می‌گیرید؟

در حال حاضر به نظر من این کار غلطی است. خودسانسوری یکی از بدترین کارهاست. شما مجبور نیستید کاری را که می‌کنید حتما انتشار هم بدهید. من این‌طور فکر می‌کنم که به هر حال زمانی خواهد رسید که بتوانم آن را به نمایش بگذارم. من پیش از انقلاب طرح‌هایی کشیده بودم که آن زمان ممنوع شدند اما همین کارها بعدها به صورت یک کتاب منتشر شد.
 
حتی یک مدتی هم ممنوع‌القلم بودم اما کارهایم بعدها چاپ شد. من این‌طور فکر می‌کنم که اگر آن کاری را که می‌خواهم انجام ندهم از بین می‌رود و هیچ‌وقت روی کاغذ نمی‌آید. به نظرم در بقیه حوزه‌های هنر هم همین‌طور است، منتها هر دوره‌ای ویژگی‌های مخصوص خودش را دارد و باید به آنها توجه داشت. اما حیف است که یکی فکرهایی را که دارد ولو اینکه ممنوع هم باشند اجرا نکند یا دست‌کم برای خودش کارها را نگه ندارد. به هر حال اینها یک روزی دیده خواهند شد.

چه شد که تصمیم گرفتید برای کارهای چاپ سنگی روی بوم کار کنید؟

من پیش از آنکه کاریکاتوریست باشم نقاش بودم. کسی که می‌خواهد کاریکاتور بکشد یا طراحی کند باید حتما نقاشی هم بلد باشد. اوایل کارم نقاشی رنگ‌روغن می‌کردم و نقاشی‌هایم را هم می‌فروختم. این موضوع برای خیلی وقت پیش است، حتی قبل از اینکه تصمیم بگیرم کاریکاتوریست باشم. بعدها اینقدر غرق در کاریکاتور شدم که نقاشی به تدریج کنار گذاشته شد. اما الان به موقعیتی رسیده‌ام که می‌بینم باز آن توانایی سابق را دارم و مضافا بر آن جای اجرای آن را هم در اختیار دارم. خب، با این شرایط چرا نقاشی نکنم. من این‌طور فکر می‌کنم که هر سوژه‌ای وسیله بیانی خودش را می‌خواهد.

وقتی شما دارید نقاشی می‌کنید با وقتی که کاریکاتور می‌کشید تفاوت زیادی دارد. از طرفی هم حیف بود که این فکرهایی که داشتم را در قالب نقاشی اجرا نمی‌کردم. غیر از نقاشی راجع به خیلی چیزها فکر می‌کنم و ایده دارم، مثلا در چیدمان یا هنر مفهومی هم ایده‌های زیادی دارم که بایگانی شده‌اند. من حتی برای فیلم و سینما هم سوژه‌های زیادی دارم. من به زندگی‌ام به عنوان مجموعه‌ای از این تصویرها نگاه می‌کنم. انتخاب چنین تصویری انتخاب یک زبان بین‌المللی هم هست.

وقتی شما با تصویر کار می‌کنید تصویری هم فکر می‌کنید و همین باعث می‌شود که در دنیا و در همه جا حرف شما فهمیده شود. طرح‌هایم با اینکه هیچ کلامی ندارد در همه جای دنیا فهمیده می‌شوند و به نظرم این خودش یک موفقیت بزرگ است. مضافا بر اینکه کارهای من روز به روز ساده‌تر و شسته‌رفته‌‌تر شده‌اند. در ادبیاتم هم همین‌طور است.
 
حرف‌هایم را با تصویر می‌گویم
 
برای این سادگی دلیل خاصی دارید؟

اگر توجه کرده باشید اکثر کتاب‌هایی که الان چاپ می‌شود داستان‌های کوتاه است. انسان امروزی دیگر وقت ندارد که بنشیند داستان پاورقی یا یک رمان بزرگ بخواند. او همیشه درگیر است و به واسطه این درگیری‌ها نمی‌تواند ذهنش را روی یک موضوع متمرکز کند. البته من این سادگی را در کارهایم چهل سال پیش هم داشتم منتها الان به مرحله عالی و خوب آن رسیده‌ام.

به نظر می‌رسد که مخاطب ایرانی با نقاشی‌های شما خصوصا آثاری که بر مبنای چاپ سنگی‌های قدیمی کار کرده‌اید ارتباط بیشتری برقرار می‌کند...

کلا در مورد نقاشی‌هایم این‌طور است و استقبال بیشتری می‌شود. یک دلیلش شاید این باشد که کسی نقاشی‌های این‌شکلی تا به حال از من ندیده است. در طول این سال‌ها تمام استعداد و فکرم را در خدمت طرح‌های ساده گذاشتم و خیلی‌ها تعجب می‌کنند که چطور می‌شود این نقاشی‌ها و طرح‌ها کار یک نفر باشد؟ همان طور که گفتم قبلا هم نقاشی می‌کردم. مینیاتورهایی که در این نمایشگاه چندتایی از آنها را دیدید در سال ١٣٥٢ کشیده شده است. اما من تنها در نقاشی‌هایم به ایرانی بودن و مخاطب ایرانی توجه نمی‌کنم. کارهای زیادی را در این مدت برای مطبوعات ایران کشیده‌ام و سوژه آنها هم از بین موضوعاتی که در داخل ایران اتفاق افتاده انتخاب شده است. سال‌ها در «توفیق» کار می‌کردم و کارهایم در آن دوره کاملا ایرانی بود. ولی با این حال من همیشه مایل بودم که یک کاریکاتوریست بین‌المللی باشم و در همه جای دنیا کار من را ببینند و آن را بفهمند. برای همین بود که تصمیم گرفتم در کارهایم سادگی را رعایت کنم و از کلام استفاده نکنم.

این نقاشی کردن شما ادامه هم خواهد داشت؟

حتما. سوژه‌های نقاشی‌هایم حاضر و آماده هستند اما واقعا وقت نمی‌کنم آنها را اجرا کنم. حدود صد اثر قرار است کار کنم که در همه آنها طنزهای زیبایی شبیه این مجموعه چاپ‌سنگی‌ها وجود دارد. ایده‌های دیگری هم برای این کارها دارم که نمونه‌اش همان ترکیب قدیم و جدید در این کارهاست. خودم فکر می‌کنم معجون خوبی از آب در بیاید. نمایشگاهم در موزه ملک از همین کارها و ادامه کارهای چاپ سنگی خواهد بود، اما خود من به شخصه امیدوارم تعداد این کارها به صد برسد و در نهایت تبدیل به یک کتاب شود.

در مجموعه آثار شما، پاپ‌آرت قجری‌ها کمی متفاوت‌تر به نظر می‌رسد. چه شد که تصمیم گرفتید آنها را کار کنید؟

این کارها از نظر خودم بیشتر جنبه تجارتی داشتند. به هر حال آدمی که اینجا جلوی شما نشسته باید زندگی کند و خرج و مخارجش را دربیاورد. این کارها را با این ایده شروع کردم. هدفم این بود که با آن گذران زندگی کنم و البته فرصت این را فراهم کنم تا بتوانم ایده‌های خوبی را که در ذهنم داشتم اجرا کنم. در حقیقت این کارها پایه‌ای بودند تا در فضایی زندگی کنم که قادر باشم این ایده‌ها را اجرا کنم.

 پاپ‌آرت قجری‌ها هم ادامه پیدا خواهد کرد یا برای خود شما پرونده آنها بسته شده؟

چرا ادامه پیدا نکند! کارهای خوبی هستند و خیلی‌ها هم این کارها را دوست دارند. کارها کاملا جنبه دکوراتیو دارد ولی با این حال در همین کارها هم کارهای نویی کرده‌ام. به نظر خودم در این شکل کار یک پله از چیزی که به نظر می‌رسند بالاتر رفته‌ام.

شما که خودتان را پیشکسوت نمی‌دانید؟

پیشکسوت معمولا به ورزشکاران و صنعتگران گفته می‌شود. من نمی‌دانم این کلمه پیشکسوت را چطور معنی می‌کنند. به نظرم پیشکسوت کلمه مناسبی نیست، بیشتر برایم معنای از کار افتاده را می‌دهد، جدا از اینها هم فکر می‌کنم برای من که همچنان مشغول کار هستم کاربردی نداشته باشد.

در هنر هم که خیلی معمول است. من در هر خبری مربوط به شما خواندم، عنوان شده که طراح و کاریکاتوریست پیشکسوت...

فکر می‌کنم پیشکسوت‌تر از من هم خیلی‌ها هستند. پیشکسوت مثل همان کلمه استاد خیلی نابجا مصرف می‌شود. یادم هست که یک بار در موزه هنرهای معاصر در برنامه‌ای که جمعیت زیادی شرکت کرده بودند با آقای آیدین (آغداشلو) راه می‌رفتیم و حرف می‌زدیم. یکی از پشت سر ما صدا زد: استاد! آیدین برگشت و به او گفت: «هیس، الان همه برمی‌گردند. » من فکر می‌کنم که تجربه و پرکاری در این القاب هیچ نقشی نداشته باشد. به هر حال متاسفانه اینها لقب‌هایی است که در جامعه ما زیاد به کار برده می‌شود.

جناب خان در کما


هفته نامه همشهری جوان - مرجان فاطمی: از بین این همه اتفاق های مهم و جنجالی تلویزیونی، هیچ کدام شان توی این یک هفته به اندازه بودن یا نبودن جناب خان در خندوانه واکنش نداشت. ماجرای حذف جناب خان از سری جدید خندوانه، حدود یک ماه پیش توسط سعید سالارزهی، مالک برند جناب خان، مطرح شد اما هیچ وقت تا این حد جدی نشده بود. این هفته با اظهارنظر رسمی رامبد جوان درباره این که «هنوز مشخص نیست در فصل جدید برنامه خندوانه، جناب خان حضور داشته باشد یا خیر، شاید جناب خان از این برنامه جدا شود.» مسئله به سمت و سوی دیگری رفت. مردم به صفحه اینستاگرام خندوانه، رامبد جوان و جناب خان رفتند و تا توانستند به این ماجرا اعتراض کردند. نقطه مشترک همه نظرات این بود: «خندوانه بدون جناب خان نمی شود.»
 
جناب خان در کما

پشت پرده جناب خان

ماجرا از این قرار بود که یک روز رامبد جوان دست جناب خان را گرفته و به خندوانه آورد تا آن را نشان مردم دهد و ترغیب شان کند به خاطر جناب خان هم که شده، «کوچه مروارید» را از سوپرمارکت ها بخرند. همین. به همین سادگی. قرار بود جناب خان بیاید، برای «کوچه مروارید» مخاطب جذب کند و برود. هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که قضیه به اینجا برسد و جناب خان چنین شهرتی برای خودش دست و پا کند اما خب از آنجا که معمولا اتفاق های مهم زمانی می افتند که آدم انتظارشان را ندارد، جناب خان هم در مدت کوتاهی تبدیل شد به ستاره تلویزیون و برای خودش ابهتی به هم زد.

بعد از همه این موفقیت ها اما باز هم فروشی نصیب «کوچه مروارید» نشد و سعید سالارزهی، مالک جناب خان هیچ سودی از این قضیه نبرد. نتیجه این بود که تلویزیون کاملا مفت و مجانی، صاحب یک عروسک جذاب شد و رامبد جوان هم مخاطبان برنامه اش را با جناب خان چند برابر کرد.

چرا جناب خان باید برود؟

حالا بعد از دو فصل، سر ماجرای رونمایی از برند جناب خان، بالاخره تحمل سعید سالارزهی سر آمد و تصمیم گرفت برای سرنوشت شخصیت عروسی تحت مالکیت اش خودش تصمیم بگیرد. ماجرا از این قرار بود که سالارزهی به عنوان شخصی که تمام حقوق برند جناب خان متعلق به اوست، در مراسم رونمایی از محصولات این برند متوجه شد که نه تنها هیچ سودی از حضور جناب خان در تلویزیون به دست نیاورده که حتی در زمینه تولید محصولات برند جناب خان هم هیچ حق و حقوقی برایش قائل نشده اند.

او فقط به این مراسم دعوت شده بود، بدون این که در جریان اتفاق های آن مراسم و مشتقات برند باشد. از این جا به بعد ماجرای شکایت از تلویزیون و پیگیری حق و حقوق قانونی پیش آمد. سالارزهی در یک گفتگوی مفصل صراحتا گفت که تلویزیون تا به حال هیچ پولی از بابت جناب خان به او نداده و هیچ وقت هیچ اسمی هم از او به عنوان مالک، به میان نیاورده است. اعلام کرد حالا دیگر وقتش شده که او را به رسمیت بشناسند و اگر می خواهند باز هم از جناب خان استفاده کنند، حق و حقوقی برایش در نظر بگیرند.

بی اعتنایی رامبد جوان به جناب خان

از وقتی این مسئله مطرح شد، همه یک جورهایی خیال شان راحت بود که رامبد جوان همینطوری الکی نمی گذارد جناب خان از برنامه اش برود. یعنی حداقل انتظارشان این بود که جوان، مشکلات را حل می کندو ماجرا را سر و سامان می دهد اما عملا چنین اتفاقی نیفتاد. رامبد در اولین گفتگویش بعد از این حواشی، صراحتا اعلام کرد که حضور جناب خان در فصل چهارم خندوانه قطعی نیست و شاید خداحافظی کند.

با این که دقیقا نمی شود درباره شیوه واکنش جوان اظهار نظر کرد اما به احتمال زیاد این صحبت صریح می توانست دو دلیل داشته باشد؛ اول اینکه شاید می خواست مخاطبان را با خطر نبود جناب خان مواجه کند و مالک عروسک و تلویزیون را یک جورهایی با طرفداران این کاراکتر عروسکی در بیندازد. دلیل دوم هم شاید این است که ماجرا آنقدر پیچیده شده بود که رامبد تصمیم گرفت تا لقای جناب را به عطایش ببخشد و خیال خودش را راحت کند. به هر حال صحبت صریح راجع به احتمال نبود جناب خان، اتفاقی بود که ذهن طرفدارانش را آشفته کرد.
 
جناب خان در کما

چرا رامبد خودش را کنار می کشد؟

حالا که رامبد جوان خودش را کنار کشیده و تلویزیون و شبکه نسیم هم دنبال حل مسئله نیستند، بعید به نظر می رسد خبری از حضور جناب خان در فصل چهارم خندوانه باشد. حالا واقعا بدون ناب خان، چه بلایی سر خندوانه می آید؟ خندوانه پیش از این هم سر ماجرای رفتن نیما شعبان نژاد نشان داده بود آنطور که باید پای چهره های موفق و پرطرفدارش نمی ایستد. در فصل دوم خندوانه، رامبد جوان به راحتی نیما شعبان نژاد را از دست داد؛ چهره ای که خودش با دست خودش به برنامه آورده و پرورش داده بود را کنار گذاشت.

بهروز بقایی که گزارش های ویژه این برنامه را در شهرهای مختلف هدایت می کرد، به تازگی اعلام کرده که تهیه کننده حق و حقوقش را نداده و او راضی به ادامه همکاری با مجموعه نیست. محمد زیکساری یا همان استاد کهنمویی خندوانه هم گفته که خندوانه بعد از ماجرای تبلیغ دمنوش ها، هیچ پولی به حسابش واریز نکرده و خداحافظی او هم با برنامه حتمی است. رامبد جوان در هیچ کدام از این موارد، حاضر نشده قدمی بردارد و حالا هم که در ماجرای جناب خان خودش را کنار کشیده است.

خندوانه بدون جناب خان؟

جناب خان حالا بعد از دو فصل، آن قدر برای مخاطبان اهمیت پیدا کرده که جدایی اش از خندوانه یک جورهایی غیرممکن است. بخش مهمی از مردم، برنامه را صرفا به خاطر جناب خان تماشا می کنند. بیشتر مهمان ها به شوق هم صحبتی با جناب خان به برنامه می آیند و اگر نباشد، دنبالش می گردند. اهمیت جناب خان آن قدر در فصل سوم زیاد شد که خود اتاق فکر برنامه تصمیم گرفت برایش تیم نویسندگان در نظر بگیرد. بخش مهمی از ضعف فصل سوم خندوانه به واسطه آیتم های جدید جناب خان پوشانده شد و برنامه از یک جایی به بعد به خاطر جذاب شدن بخش جناب خان، مجددا به جریان افتاد.

جناب خان که در فصل دوم سه شب در هفته مهمان برنامه بود و در فصل سوم تقریبا بیشتر شب ها به استودیو می آمد. خود رامبد جوان و اتاق فکر بر نامه هم به این نکته رسیده بودند که هیچ جایگزینی برای این کاراکتر وجود ندارد و حالا هم قطعا می دانند با حذف این کاراکتر، برنامه از رونق می افتد.
 
 جناب خان در کما

پشیمان می شوند

رامبد جوان در آخرین گفتگویش درباره خندوانه، در پاسخ به ماجرای حذف جناب خان، طوری صحبت کرده که انگار بود و نبودش آنقدرها هم فرقی برای برنامه ندارد. او گفته حتما که نباید یک عروسک در برنامه باشد و این برنامه که عروسکی نیست. این موضع بالا دقیقا زمان حذف نیما از برنامه هم وجود داشت. نیما اجازه پیدا نکرد در استندآپ کمدی شرکت کند و به همین دلیل از برنامه رفت. 

در فصل سوم اما درست در روزهایی که برنامه تمام جذابیتش را از دست داده بود، نیما مجددا به همکاری دعوت شد و این بار همه پذیرفتند که در استندآپ کمدی فصل فصل چهارم حتما حضور داشته باشد. حالا قطعا این مسئله در قبال جناب خان هم وجود دارد.

خندوانه حالا موضعی بالا در قبال مالک جناب خان در پیش گرفته اما در نقطه شروع فصل چهارم و زمانی که ریزش مخاطبان به شدت احساس شود، قطعا حاضر می شود او را در ازای مبلغی چند برابر بالاتر به برنامه برگرداند.

پنج حرفه که با رفتن جناب خان در خندوانه ایجاد می شود

پایان برند؛ پایان برنامه

جناب خان یک کاراکتر معمولی برای خندوانه نیست که بشود به راحتی آن را از مجموعه جدا کرد. حتما خود عوامل هم درست می می دانند که با رفتن جناب خان، بخش مهمی از مخاطبان شان را از دست می دهند و برنامه هیچ وقت نمی تواند سرپا شود و به وضعیت قبل برگردد. با رفتن جناب خان، خندوانه با پنج چالش یا حفره مهم مواجه می شود که پر کردن آن واقعا کار راحتی نیست. خندوانه در این شرایط باید از نقطه صفر شروع کند و برای برنامه ای که مخاطبان جذابیتش را دیده اند و حس کرده اند، بازگشت به نقطه صفر کار راحتی نیست.

1. فضای شاد

درست است که خندوانه به خودی خودش برنامه شادی است و با شعرها و آهنگ های شادی که در استودیو خوانده می شود تا حدی این حال و هوا را به مخاطب منتقل می کند اما بخش مهمی از این شادی و شعف داخل استودیو به حضور جناب خان بستگی دارد. آوازهای شاد، ساز زدن، شعرهای مرتبط، آواز خواندن برای مهمان های برنامه یا شوخی با آنها در قالب شعر و آواز و ... باعث می شد کسی اگر نخواهد هم نتواند موقع پخش جناب خان کانال را عوض کند. با رفتن جناب خان، رامبد صرفا به همان آهنگ های محدود داخل استودیو محدود می شود و این فضای شادی که تا به حال ایجاد شده عملا از دست می رود.

2. مصاحبه های جنجالی

یکی از مهم ترین ویژگی های جناب خان این است که در مصاحبه ها ظاهر می شود و وقتی عرصه برای پرسیدن بعضی سوال ها به رامبد تنگ می شود، بدون کمترین رودربایستی سوالی جنجالی را از مهمان می پرسد. اتفاقا مهم ترین و پر سروصداترین مصاحبه های رامبد با مهمان های مهم، درست در حضور جناب خان اتفاق افتاد. در واقع جناب خان باعث می شد جو رسمی مهمان های برنامه شکسته شود و خیلی های شان حتی ندانند باید مقابل این موجود بنفش رنگ چه واکنشی نشان دهند. یک جورهایی جناب خان عاملی بود تا برنامه در جاهایی خط قرمزهای خاص در مواجهه با برخی افراد را بشکند و به اصطلاح یخ شان را آب کند. حالا بدون جناب خان، رامبد باید به همان مصاحبه های استاندارد خودش در فصل اول برگردد و طبیعتا دیگر از این اتفاق ها خبری نیست.
 
جناب خان در کما

3. کل کل های جذاب

باز هم می توان گفت یکی از جذاب ترین بخش های خندوانه، درست زمانی شکل می گرفت که رامبد و جناب خان با هم کل کل می کردند. درست است که در ابتدای فصل سوم، این کل کل ها به حداقل رسید و برنامه تا حدی از ریتم جذاب قبلی افتاد اما تیم نویسندگان و جناب خان کاملا متوجه این مسئله شدند و خیلی زود آن را اصلاح کردند.

نیما و کاراکترهای متفاوتش شاید بتوانند این فضای جذاب کل کل با رامبد را تا حدی حفظ کنند اما قطعا جای کنش و واکنش های جدی و عصبی جناب خان با رامبد را نمی گیرد، مگر این که خندوانه تصمیم بگیرد کلا کاراکترهای این چنینی که تا حدی بلاهت خاصی دارند و می توانند چنین کل کل هایی ایجاد کنند را به مجموعه وارد کنند که آن هم طبیعتا زمان زیادی می برد تا مردم خوش شان بیاید.

4. شوخی های درجه یک

از آنجا که ماهیت جناب خان یک عروسک بود، می توانست در شوخی ها و بیان مسائل ریز و درشت حساس هم خیلی راحت تر عمل کند. در آیتم های ویژه یا استند آپ کمدی های مخصوص جناب خان، حرف هایی زده می شد یا به نکاتی اشاره می شد که در شرایط عادی کسی نمی توانست آن قدر راحت در تلویزیون درباره شان حرف بزند. دقیقا همین رد کردن خط قرمزها بود که جناب خان را کاراکتری محبوب و جذاب برای مردم کرد. حالا با رفتن این کاراکتر، همین بخش های به اصطلاح ممنوعه برنامه هم حذف می شود و برنامه از همین جا هم شکست می خورد چون خندوانه حتی اگر هر بازیگر دیگری را هم اضافه کند، باز هم نمی تواند از زبان آنها تا این حد خط قرمزهای رایج را رد کند.

5. علاقه ویژه به جناب خان

جدای از تمام این حفره هایی که نام بردیم، جناب خان دیگر جزء شناسنامه برنامه است. از روزی که اعلام شده ممکن است در فصل جدید خبری از این کاراکتر عروسکی نباشد، مردم تا توانسته اند در دو صفحه اینستاگرام برنامه و خود جناب خان سروصدا راه انداخته اند و اعتراض کرده اند که اصلا مگر خندوانه بدون جناب خان می شود؟ حالا دیگر همان اندازه که نشانه هندوانه برای این برنامه جزء لاینفک به حساب می آید، جناب خان را هم نمی توان از آن جدا کرد. در واقع خندوانه با حذف جناب خان، بخشی متعلق به خودش یا حتی هویت اش را از دست می دهد و سروپا شدنش بدون این مهم کار سختی است. مخصوصا حالا که مردم دیگر با یک برنامه عادی از خندوانه راضی نمی شوند.
 
جناب خان در کما

موضع محمد نادری، طراح و محمد بحرانی صداپیشه جناب خان به اتفاق ها

ما چیکاره هستیم؟

بعد از اظهار نظر رامبد جوان درباره مشخص نبودن وضعیت جناب خان، با محمد بحرانی، صداپیشه جناب خان تماس گرفتیم. بحرانی، نزدیک ترین فرد به جناب خان است و حتما ماجرای بود و نبود این کاراکتر عروسکی در «خندوانه»، اثر زیادی روی زندگی و کارش دارد. 

بحرانی گفت، فعلا تمایلی ندارد راجع به این موضوع صحبت کند. محمد نادری، خالق عروسک جناب خان هم صحبت راجع به این مسئله را منوط به گفتگو با بحرانی کرد و گفت تا وقتی بحرانی صحبت نکند، حاضر به اظهار نظر نیست. سعید سالارزهی با این که صراحتا موضعش را در قبال ماجرای جناب خان مشخص کرده اما بهترین فردی بود که می توانست ما را در جریان اتفاق های جدید قرار دهد. او برای این وضعیت یک پاسخ داشت: «من منتظر پیشنهاد شبکه نسیم و برنامه خندوانه برای مذاکره هستم.»

مالک جناب خان توضیح داد که هنوز هیچ صحبت جدی در این زمینه صورت نگرفته است. هیچ پیشنهادی مبنی بر ادامه وضعیت جناب خان به او نداده اند. او کماکان تاکید داشت که تا وقتی مذاکره در این باره انجام نشود، اجازه بازگشت جناب خان به خندوانه را نمی دهد. سالارزهی گفت که به زودی پروژه سینمایی جناب خان کلید می خورد. البته خود رامبد جوان هم در آخرین گفتگویش راجع به فیلم سینمایی «من و جناب خان» صحبت کرده بود.

مهدی سلطانی از «امیرکبیر» محبوبش می گوید

ماهنامه جامه دران: آقای سلطانی ضمن عرض سلام و پوزش از اینکه بی مقدمه پرسش را آغاز می کنم:

به عنوان بازیگر چطور و چگونه با نقش ارتباط برقرار می کنید؟

قطعا اولین کاری که می کنم فیلم نامه یا نمایش نامه را می خوانم، البته اگر فیلم نامه یا نمایش نامه ای وجود داشته باشد، گاهی اجرا براساس ایده و به صورت کارگاهی شکل می گیرد، یعنی نمایش نامه مکتوب به شکلی که ما به عنوان نمایش نامه استاندارد می شناسیمش وجود ندارد بلکه طرحی است که عنوان می شود و براساس اتودها و همفکری های گروهی صورت می پذیرد و در روند تمرین نوشته می شود...

اما اگر بخواهیم به شکل روال عادی به آن نگاه کنیم قطعا نمایش نامه یا فیلم نامه را مطالعه می کنم و از آنچه نویسنده به عنوان اولین شخصیت پرداز یک کاراکتر نمایشی عنوان کرده سعی در خلق شخصیت می کنم. با در نظر گرفتن این فاکتور که بسیاری از: نکته ها، جزییات، ظرائف و... و... نوشته نشده، یعنی: نمایشنامه نویس همه چیز را ننوشته و اینننوشته ها را بازیگر باید کشف کند، حالا گاه خود بازیگر آنگاه که در نقش خود ظاهر می شود فی البداهه این نکات پوشیده را بروز می دهد و گاه همراهی تیم و راهنمایی کارگردان باعث این خلاقیت می گردد.
 
مهدی سلطانی از امیرکبیر محبوبش می گوید
 
معمولا در درام برخلاف رمان، نویسنده همه چیز را نمی تواند بنویسد. در رمان ست نویسنده آنقدر باز است که می تواند یک کتاب چند جلدی راجع به یک مطلب یا یک شخصیت را با تمام جزییات بنویسد و مخاطب هم با حوصله روزها و ماه ها این کتاب سریالی، این داستان سریالی را ادامه دهد.

اما در درام نمی تواند همچنین اتفاقی روی دهد، پیش از اینکه نویسنده جزییات را شرح دهد درواقع عوامل اجرایی هستند که آن جزییات را به عینیت تبدیل می کنند یا آن ذهنیت نهفته در فیلم نامه یا درام را.

بسیاری از ناگفته های نویسنده را بازیگر با راهنمایی های کارگردان به عینیت تبدیل می کند از اشارات جسمانی گرفته تا تُن صدا تا حرکت و حتی لباسی که بازیگر می پوشد با کنش و واکنش هایی که نسبت به وقایع پیرامون بوجود می آید کم کم شخصیت شکل می گیرد. هر انسان به لحاظ روانی، نگاهی که به دنیای پیرامونش دارد منحصر بفرد است به خاطر همین واقعیت ها را نسبت به شخص دیگری طور دیگری درک می کند و همین درک واقعیت است که باعث می شود در به عینیت رساندن آن ذهنیت تفاوت هایی نسبت به شخص دیگر وجود داشته باشد بنابراین اگر دو بازیگر «دو بازیگر بسیار قوی» مثلا آلپاچینو و رابرت دونیرو، هملت را بازی کنند قطعا دو بازی متفاوت خواهند داشت که یکی از دلایل مهم همان جهان بینی است که خدمتتان گفتم.

بازیگر برای شخصیت پردازی باید به ویژگی های بیرونی شخصیت توجه کند از هیکل، ژست، نگاه و آنچه که به چشم مربوط می شود:

چگونه راه می رود؟ چگونه حرف می زند؟ و عنصر بعدی این شخصیت پردازی ویژگی های درونی است که به روانشانسی شخصیت مربوط می شود که آیا این شخصیت متکبر است؟ ترسو و یا شجاع است؟ وسواس دارد؟ جاه طلب است؟ این چیزها مربوط به روان شناسی یک شخصیت می شود البته با در نظر گرفتن میزان عناصری که نام بردم. مثلا همه ما جاه طلب هستیم ولی ممکن است کسی نسبت به دیگری بیشتر جاه طلب باشد که همین باعث تفاوت در شخصیت ها می شود.
همه ما وسواس داریم و حسادت و غرور داریم منتها در آدم ها میزان این عناصر روانشناختی متغیر است این ها باعث می شود که ما رفتارهای متفاوتی داشته باشیم.

مورد سوم شرایط محیطی است که محیط روی شخصیت چه تاثیری می گذارد؟ وقتی می گوییم محیط یعنی خانواده، شهر، محله، مذهب، شغل همه این عناصر در شکل گیری شخصیت فرد تاثیر می گذارد و و شخصیت ما را تغییر می دهد. مثلا یک روحانی قطعا متناسب با تحصیلات و شرایطی که در آن پرورش یافته نسبت به یک قصاب به لحاظ تاثیراتی که محیط بر روی شخصیت آنها می گذارد با هم فرق دارند.
 
یک استاد دانشگاه با یک افسر نظامی به لحاظ تاثیراتی که شغل بر روی آنها می گذارد با یکدیگر شخصیتی متفاوت دارند. مذهب قطعا روی شخصیت تاثیر می گذارد، آیین و مناسک ها هم بر روی شخصیت تاثیر می گذارند. حتی جغرافیا و آب و هوای هم روی شخصیت ما تاثیر می گذارد. درواقع این عناصر همه جزء شرایط محیطی است.

من همیشه به عنوان یک بازیگر به سه پارامتر بیرونی، درونی و محیطی که به آنها اشاره کرده توجه می کنم که مثلا این شخصیتی که می خواهم ایفا کنم به لحاظ بیرونی چه ویژگی هایی دارد؟ و به لحاظ درونی و روان شناسی چه ویزگی هایی؟ و به لحاظ محیطی چه تاثیراتی گرفته است؟ تمام اینها از فیلتر زیبایی شناسی باید رد شود، از فیلتر هنر باید عبور کند و در ساختاری که کارگردان مدنظرش است و فیلم نامه می طلبد، شسته و رفته شود تبدیل شود به کاراکتری که بتواند اول ارتباط برقرار کند، جذب کند و تاثیر بگذارد.
 
مهدی سلطانی از امیرکبیر محبوبش می گوید
 
آیا به جهت تکنیک بازیگری و شیوه کارتان از کسی هم تاثیر گرفته اید؟

اگر بگویم که تاثیر نگرفته ام محال ممکن است. شاید من از سنگ کنار خودم هم تاثیر گرفته باشم. دانشجویانم، اساتیدم، کتاب هایی که خوانده ام، کارگردان هایی که با آنها کار کرده ام قطعا همه و همه روی من تاثیر گذاشته اند و دانش عملی من را بالا برده اند ولی اینکه بخواهم مثلا پیروی کنم از سبک بازیگری خاص و یا پیگیر باشم خیر.

تاحالا شده نقشی را بازی کنید که دوست نداشته اید؟

می توانم بگویم: نه

یعنی تمام نقش هایی را که بازی کرده اید دوست داشته اید؟

بله!

می توانم بپرسم کدام نقش را بیشتر دوست داشتید؟

در تئاتر یا سینما؟

از هر دو مثال بزنید.

نمی دانم کدام را بگویم هنرمند گاهی بعضی از آثار خود را بیشتر دوست دارد، کاملا یک حس درونی ست و آن آثار ممکن است همیشه از زاویه ای ذهن هنرمند را اشغال کنند. شاید این جواب کلیشه ای باشد مثل این است که شما بگویید کدام یک از بچه هایتان را دوست ندارید؟ اما می توان گفت: کدام را بیشتر دوست داریم. واقعا تعدادشان زیاد است.

شخصیتی هست که در ذهنتان مانده باشد و بی آنکه فکر کنید از آن یاد کنید؟

مثلا «جمیل» در سریال «دیوار» را دوست دارم «اردلان تمجید» در سریال «مادرانه» و «حاج بهزاد مصیب» را در سریال «در مسیر زاینده رود» واقعا دوست دارم، به دلیل ویژه ای این شخصیت ها را دوست دارم چون نقطه عطفی در بازیگری من بوده اند، وقتی که از فرانسه برگشتم، درواقع عامل اصلی ورود من به دنیای تصویر سریال در مسیر زاینده رود و نقش پهلوان بهزاد، ساخته آقای فتحی و نوشته آقای علی رضا نادری بود که در سال 1379 از تلویزیون در ماه رمضان پخش شد.

از نقش های اخیرتان در تئاتر بفرمایید.

امیرکبیر در «خاطرات و کابوسها...» دکتر رفیعی، بهرام «در یک صبح ناگهان» حسین پاکدل، امرالله در «سعادت لرزان...» محسن علیخانی و...
 
مهدی سلطانی از امیرکبیر محبوبش می گوید
 
نمونه هایی را که مثال زدید چه شاخصه ای دارند که شما دوستشان دارید؟

خیلی چیزها، مثلا اینکه متن آنها به مهارت نوشته شده و بازیگر می تواند با جنبه های دراماتیک انها ارتباط برقرار کند. دوم اینکه بازیگر به لحاظ فرهنگی و اعتقادی با کاراکترها نزدیک باشد و سوم این کاراکترها شاخصه هایی دارند که می توان در دنیای واقعی نیز آنها را جستجو کرد یعنی، دروغ نیستند، تصنعی نیستند. ممکن است الان در ذهن ما نباشند اما به عنوان یک احتمال می توانند در دنیای واقعی وجود داشته باشند و بعد موفقیت هایی برای خود بازیگر به وجود آورده باشند مثلا ممکن است به خاطر همان نقش جایزه گرفته باشد یا مورد توجه منتقدین و مخاطبن قرار گرفته باشد و موارد خاطره انگیز دیگر.

در ذهن همه ما ناخودآگاه هایی است که گاه تبدیل به خودآگاه می شوند و یکی از عواملی که می تواند این کار را انجام دهد بحران های شدید است. مانند یک شکست عشقی که ممکن است ایدئولوژی شما را نسبت به دنیای که در آن زندگی می کنید تغییر دهد یا باعث شود که خود را بهتر بشناسید.
 
کاری که بازیگری برای من انجام می دهد و فکر کنم برای خیلی ها هم همینطور باشد، این است که باعث می شود که من خودم را بهتر بشناسم، چطوری؟ وقتی که مواجه می شوم با نقش، هرچه واقعی تر باشد درواقع من با دیگری مواجه می شوم، مواجه شدن یا مقابله با آن دیگری باعث می شود که قیاس هایی صورت بگیرد نسبت به شخصیت دیگری و خودم، سپس خودم را بشناسم و با خود بگویم من می توانم سخاوتمندتر از این شخصیت باشم یا متکبرتر یا خودخواهتر.

درواقع کاری که نقش با بازیگر می کند اینگونه است. بعضی از نقش ها باعث می شود که من بیشتر به این خودشناسی برسم و بهره بیشتری ببرم و شاید آن ها ناخودآگاه بی آنکه دلیلش را بدانم، عزیزتر هستند. مثلا در سریال «دیوارم من همین حس را به شخصیت جمیل دارم چه بسا ممکن است خیلی ها کارهای دیگر من را شاخص بدانند. در آن سریال من نقش رییس دزدها را بازی می کردم، جمیل به خاطر اینکه شوهر خواهرش پلیس است گرفتار می شود و بعد از پانزده سال حبس آزاد می شود و می خواهد انتقام بگیرد.
 
(همسرم می گوید: تو در این فیلم آدم دیگری بودی و من اصلا تو را اینگونه ندیده بودم) خودم هم احساس بسیار غریبی نسبت به این نقش داشتم گاهی هنوز هم وقتی به آن فکر می کنم چشم هایم خیس می شوند. و اینکه چقدر یک انسان در جامعه در خانواده و در کشورش تنهاست مرا متاثر می کند و جالب اینجاست که در سریال دیوار، جمیل! به عنوان یک آنتاگونیست (ضدقهرمان) در نظر گرفته شده بود اما مخاطبین بیشتر با این ضدقهرمان همزادپنداری می کردند تا با قهرمان اثر.

پس شرایط محیطی، اینکه در کجا در چه فضای اجتماعی این کار اجرا شده، حال ما خوب بوده یا بد، اینکه چه ویزگی های مشترک یا متفاوتی در نقش وجود دارد که می تواند ناخودآگاه را به خودآگاه تبدیل کند و... همین باعث خودشناسی می شود و باعث می شود که ما لذت بیشتری از یک نقش ببریم و یا لذت کمتری و اینکه بازیگر، چقدر انرژی و مایه بگذارد برای آن کار، چقدر شرایط فراهم باشد برای اینکه بتواند استعدادها و توانایی های خود را بهتر نشان دهد. این ها ویژگی هایی است که می شود بگوییم از نقشی که بازی می کنیم بیشتر لذت می بریم و یا کمتر.
 
مهدی سلطانی از امیرکبیر محبوبش می گوید
 
آیا تا به حال شده است بعد از اتمام یک نقش، خصوصیات آن نقش در شما باقی بماند؟

اگر نه بگویم، درواقع صادقانه عمل نکردم. بله گاهی اوقات. البته نه به شکل صددرصد، گایه اگر کلا نقش را صد در نظر بگیریم ممکن است پنج درصدش در شما باقی بماند که این ممکن است در رابطه با نگاه، لحن و رفتار باشد. شاید اوایل که کم تجربه تر بودم مثلا دوران دانشجویی بیشتر از نقش ها تاثیر می گرفتم اما کم کم تجربه به من آموخت که چگونه بتوانم، از این تاثیرگذاری! فاصله بگیرم.
 
چون خوب نیست که بازیگر در کی نقش بماند. داشته ایم در طول تاریخ سینمای جهان، آدم های بزرگی را که جوایز بزرگ جهانی را در شاهکارهای سینمایی دنیا کسب کرده اند، اما به علت فرورفتن در نقش و بیرون نیامدن از آن باعث شده است که در بیمارستان های روانی بستری شوند.

بازی در تئاتر را بیشتر دوست دارید یا بازی در سینما؟

بین اجرای نقش در تئاتر و سینما تفاوت اساسی وجود دارد حالا چون شما نوازنده هم هستید می توانم مثال در موسیقی بزنم در تئاتر لذتی که اجراکننده از اجرا می برد بیشتر از لذتی است که تماشاگر یا شنونده اش می برد در موسیقی هم همین است. نوازنده ای که یک سازی را می نوازد هیچوقت لذتی که می برد با تماشاگران اش برابر نیست بالاتر است مثل یک رقصنده است، رقصنده سماع آن رقصی که می کند به خلسه ای که می رسد، دچار تاثرات عاطفی که میش ود هیچ وقت برای بیننده اش قابل تجربه نیست.
 
بله بیننده می آید آن چرخش و رقص را می بیند و لذت هم می برد و یا آن موسیقی را می شنود و لذت هم می برد اما کیفیت و سطح لذت بردنش به اندازه خود آن نوازنده نیست در تئاتر هم همین اتفاق می افتد در سینما عکس این قضیه اتفاق می افتد لذتی که مخاطب می برد بیش از لذتی است که سازندگان فیلم می برند حتی برای ما که فیلم خودمان را می بینیم وقتی لذت بخش هست که می نشینیم روی صندلی سینما و فیلم را می بینیم آن موقع تازه لذت نهایی را می بریم فرق بازی تئاتر و سینما در ابتدایی ترین شکل تعریفش همین است. ساده تر بگویم: که بازیگری تئاتر برای  یک اجراکننده دوست داشتنی تر از بازیگری در تصویر سینما است.

چگونه به کار دکتر رفیعی دعوت شدید؟

دکتر رفیعی سه سال پیش هم تصمیم داشتند این نمایش را به روی صحنه ببرند اما متاسفانه آن زمان درگیری هایی داشتم که علی رغم میلم به هیچ عنوان نمی توانستم در خدمتشان باشم ایشان هم با شخص دیگری کار کردند. یک ماه و خورده ای تمرین هم صورت گرفت به این نتیجه رسیدند که شاید بهتر باشد این اجرا را موکول کنند به یک زمان مناسب تر با یک شرایط بهتر، این شانس من بود که سه سال بعد باز لطفشان شامل حال من شد و از من دعوت کردند و خوشبختانه برنامه ها رو طوری هماهنگ کردیم که من بتوانم سر تمرینات تئاتر باشم چون همزمان من درگیر یک تئاتر دیگر و سریال شهرزاد بودم.

هماهنگی بین کارها خیلی مهم بود در اینجا هم باید از برنامه ریز خوب سریال شهرزاد آقای نسایی و هم از برنامه ریز دکتر رفیعی که توانستند این هماهنگی را ایجاد کنند تشکر کرد.
دعوت شدم، متن به من داده و به من گفته شد که در کار قرار است تغییراتی صورت گیرد. جلسات اول ما منزل آقای دکتر بود همه عوامل از جمله آقای چرمشیر هم حضور داشتند، پیشنهادها داده می شد آنهایی که طبق سلیقه دکتر بود پذیرفته و آقای چرمشیر بعضی متن ها را بازنویسی می کردند.
 
چند جلسه اول منزل دکتر روخوانی داشتیم بعد از آن، تمرین در بالای تالار رودکی شروع شد اما هنوز تصحیحات و کم و زیاد کردن متن و صفحه ها تمام نشده بود و همچنان ادامه داشت. در طول کار نظرات و خواسته کارگردان از بازیگر گفته می شد ضعف ها برطرف و حسن ها اضافه می شد تا کم کم کار شکل گرفت و بعد از چند ماه تمرین به آنچه که در اجرا دیده شد رسید.
 
مهدی سلطانی از امیرکبیر محبوبش می گوید
 
ارتباط شما با شخصیت امیرکبیر چگونه بود؟ چقدر شخصیت امیرکبیر را می شناختید؟ برای نزدیک شدن به شخصیت از چه منابعی (تاریخی و روایتی) استفاده کردید؟

من امیرکبیر را تا حد زیادی به خاطر مطالعاتی که در این زمینه داشتم و همچنین فیلم ها و شنیده ها و روایت هایی که در رابطه با این شخصیت دیده ام و شنیده ام می شناختم و کتاب فریدون آدمیت یک مرجع بسیار خوب بود به لحاظ تاریخی و شناخت شخصیت و دوره تاریخی.

رفتید سراغش؟

این کتاب را قبلا خوانده بودم اینکه دوباره بخوانم نه، چون نیازی نبود که تاریخ را به شکل مستندش روایت کنیم. حتی اگر هم بخواهیم هم امکان پذیر نیست، اگر تنها وظیفه هنرمند این باشد که تاریخ را روایت کند باز هم مجالی نیست. از سوی دیگر واقعیت به محض روایت شدن توسط هنر تحریف می شود. تفاوت واقعیت در فلسفه و هنر در همین است که واقعیت هنری یک واقعیت تحریف شده است.

تحریف شده به معنای منفی مدنظر شماست؟

خیر. به دلیل اینکه هنرمند بخشی از یک واقعیت را انتخاب می کند و همین که بخشی از یک واقعیت را انتخاب کرد یعنی درواقع واقعیت را تحریف می کند چون قادر به پیاده کردن تمام واقعیت نیست. مانند این است که شما از سالاد فقط گوجه اش رو بخورید درواقع سالاد را تحریف کرده اید. چون سالاد که فقط گوجه نیست از عناصر مختلفی تشکیل شده است.
 
هنرمند اول واقعیت را انتخاب می کند آن انتخاب هم از زاویه دید خودش صورت می گیرد. یعنی شما به عنوان یک عکاس مستند با توجه به این که عکاسی مستند، رئالیستی ترین هنر است ممکن است از یک درخت عکس بگیرید اما اینکه سه پایه دوربین راکجا بگذارید چه لنزی انتخاب کنید و از چه زاویه ای بخواهید این عکس را بگیرید درواقع این شما هستید که واقعیت را تغییر می دهید و یا از دریچه ذهنتان عبور می دهید بنابراین خود به خود تحریف می شود و گاهی متناسب به هدفی که شما از عکس دارید تغییر می کند بی آنکه بخواهید درخت را تغییر دهید.

یک روایتی هست از استالین: او به رئالیست ها خیلی اهمیت داد و می گفت هنر باید رئالیستی باشد، رئالیستی که در جهت اهداف کمونیست باشد. پرسشی که در این مورد بوجود آمد این بود «سربازی که از جنگ برگشته پایش را از دست داده، یک طرف صورتش هم از بین رفته، اگر بخواهیم این را نشان دهیم و بگوییم که این سرباز رفت برای کمونیست جنگید و حالا این است نتیجه اش، در جهت اهداف کمونیست نیست، این جنگ را نقد می کند، این دیگر واقعیتی فاجعه بار است. که او در جواب گفت: هنرمند رئالیست باید از زاویه ای این سرباز را به تصویر بکشد که پای بریده و صورت کنده شده اش دیده نشود.
 
مهدی سلطانی از امیرکبیر محبوبش می گوید
 
این همان تحریفی است که درواقع آنها درباره هنر رئالیستی خود داشتند. تحریفی که با واقعیت موجود در تناقض بود.

اگر بگوییم واقعیتی درست است که در جهت اهداف ما باشد این دیگر واقعیت نیست بلکه یک واقعیت جهت مند و مصلحت اندیش است که با فلسفه وجود سازگار نیست.

اگر می خواستیم واقعا به جزییات شخصیت امیرکبیر توجه کنیم زمان تئاتر بسیار به درازا می کشید و بعد با بُن اندیشه ای که کارگردان مدنظرش بود مغایرت داشت. امیرکبیر و یا هر شخصیت دیگر مساله ای اساسی نبود که ما بخواهیم به بیوگرافی اش بپردازیم و یا زندگی نامه اش را شرح دهیم این اتفاق در کتاب های تاریخی، منظور کتاب هایی است که صادقانه نوشته شده باشد، می شود دید، پیدا کرد و خواند و می شود به آن افتخار کرد یا می شود از آن درس عبرت گرفت و بحث من اینجا، درس عبرت گرفتن است.

نباید به تاریخ افتخار کرد باید از تاریخ درس گرفت که البته این نظر شخصی من است و معتقدم هرگاه به تاریخ خودمان افتخار کردیم همان جا درجا زدیم ولی هگراه عبرت گرفتیم پیروز شدیم.

شما برای رسیدن به نقش امیر کبیر آیا دورنمایی را در نظر گرفته بودید؟

بله، مدنظرم بود که امیرکبیر باید یک مصلح در نظر گرفته شود، آدم باصلابتی باشد، اقتدار داشته باشد اما تقدارش باعث منفی بودنش نشود، باید پدری مهربان و در عین حال فرمانروا و سیاست مداری باهوش و مقتدر هم دیده می شد. هدف من نبود که امیرکبیر را مو به مو شبیه واقعی اش ارائه دهم قرار هم نبود یک چیزی کاملا متفاوت و دور از آنچه در اذهان از امیرکبیر بود اجرا شود.

سال ها قبل مرحوم علی حاتمی سلطان صاحب قران را ساخته بود، شما دیده بودید؟

نه متاسفانه ندیدم.

ناصر ملک مطیعی نقش امیرکبیر را بازی کرده بودند خیلی جاها نوع بازی تان به بازی ملک مطیعی بسیار نزدیک بود پس این یک اتفاق ناخودآگاه بوده؟

بله شاید ویژگی های مشترکی در امیرکبیر وجود  دارد که باعث می شود این شباهت ایجاد شود ولی من واقعا این فیلم را ندیده ام راهنمایی های آقای دکتر رفیعی هم فکر می کنم متاثر از آن نقش نبوده که بگویم او آن نقش را دیده و از من خواسته چون او بازی کنم، نه، چون اتفاقاتی که روی صحنه می افتاد و پیشنهادهایی که ما خودمان می دادیم گاه مورد توجه دکتر قرار می گرفت و تغییر می داد، پس نمی توانیم بگوییم دکتر نظرش آن بوده و ما باید کاملا مطیع می بودیم برای اجرا کردن تقلیدی از یک کاراکتر دیگر.

و اما یه سوال جانبی، میزانسن روی آب دکتر رفیعی موقع اجرا اذیت نکرد؟

اصلا تئاتر یعنی محدودیت، هنر یعنی محدودیت چون هنرمند موظف است در ساختار و چارچوبی که برای تعریف شده اثری بیافریند. این لازمه نظمی است که یک هنر باید داشته باشد. خود صحنه تئاتر با آن محدودیت هایی که وجود دارد و با آن امکانات تئاتری که وجود دارد، محدودیت ایجاد می کند.
 
اما اینکه بگوییم آب آن چنان سخت بود که نمی شد کاری کرد! واقعا نه، اینطور نبود ولی نسبت به وقتی که آب نبود، به هر حال سخت تر بود ولی طافت فرسا نه، انرژی زیادی از بازیگرها می گرفت ولی به واسطه زیبایی شناسی که ایجاد می کرد به بازیگران این امکان را می داد که از این آب استفاده کند. می توانم بگویم بسیار جالب هم بود.

از کی تمرین با آب را شروع کردید؟

شاید یک هفته قبل از اجرا این اتفاق افتاد.
 
مهدی سلطانی از امیرکبیر محبوبش می گوید
 
در خود تالار وحدت؟

بله در خود تالار وحدت، چون جای دیگر که امکان آب وجود نداشت. روزهای اول تمرین، در دکور هم آب نبود چند روز آخر تمرین که به اجرا نزدیک بود آب وارد صحنه شد تا ما بدانیم مشکلاتش چیست؟ بارها پوتین هایمان را عوض کردیم چون آب پایمان را اذیت می کرد یک سری از لباس ها را تغییر دادیم باید طوری ترتیب داده می شود که تک تک مان با شرایط آبی کنار می آمدیم. صدایی که آب در حرکت ها ایجاد می کرد نباید دیالوگ هایی ما را ماسکه و یا نامفهوم می کرد.

کلا به دلیل شرایط تئاتر این امکان پیش می آید که اجراها با هم فرق داشته باشد چقدر در طول این تئاتر، اجراها با هم متفاوت بود؟ آیا فرق کرد یا تماما یکسان بود؟

ببینید در تئاتر به واسطه تمریناتی که انجام می دهیم تا به یک چیز درست و واحد برسیم که میزانسن هم جزئش می شود نمی شود تغییرات آنچنانی به وجود آورد یا اینکه بازیگر برای خودش حرکت های جدید خلق بکند بی آنکه توجهی به کمپوزیسیون و ترکیب بندی صحنه یا تصویرسازی که کارگردان مدنظرش بوده، داشته باشد، یک بی نظمی در این حرکت ها یا میزانسن ایجاد می شود که ترکیب بندی صحنه، توازن و تصویرسازی و یا حتی مفهومی که قرار است داشته باشد به تماشاگر القا شود به هدر می رود اما خود بازیگر بی آنکه بخواهد لطمه ای به بازیگر مقابلش بزند یا کمپوزیسیون را خراب کند گاهی نوآوری هایی انجام می دهد، که من خودم اینگونه عمل م یکنم که نقش برایم تکراری و خسته کننده نشود.

تعامل، تعاون و همکاری دیگر بازیگران چگونه است؟ شما تاثیرپذیر هستید؟

قطعا همینطور است من با بعضی بازیگران قبلا کار کرده ام مثل خانم سعادت در تئاتر پدرخوانده ناپلی و یا با سیامک صفری که در دو کار، هم بازی بودیم و می توانستیم بیش از همه با همدیگر ارتباط برقرار کنیم. به هر حال حرفه ای بودن بازیگر هم خیلی مهم است گاهی در بزنگاه های حساس بازیگر باتجربه  می تواند خیلی به آدم کمک بکند نقص ها و تپق ها، ریتم آدم را تغییر دهد و خیلی نکات دیگر، اما اگر بازیگر تجربه نداشته باشد می تواند حتی صدمه بزند به بازی خوب بازیگر مقابل.

اگر بخواهیم یک مثال خوب بزنیم مثلا در فوتبال بازیکن باتجربه فوتبال می داند کی به شما پاس بدهد، می داند کی موقعیت شما برای پاس دادن و به گل رسیدن خوب است و می توانید راحت از پس حریف بربیایید همان موقع پاس درست و به هنگامی را به شما می دهد.
 
 مهدی سلطانی از امیرکبیر محبوبش می گوید

کدام صحنه و کدام دیالوگ را بیشتر دوست داشتید؟

صحنه ای که درواقع امیرکبیر از عنایات و مرحمت شاه رانده شده است و تبعید شده به کاشان و گفت و گو می کند با جامه دار که در بیدار اوست. او با خود و یا با وجدان خود گفتگو می کند و از آرزوها و ناکامی هایش حرف می زند او شاه را برای آخرین بار می بیند و می خواهد حرف های آخرش را با شاه بگوید که اطرافیان با آن سطل ها و ظرف هایی که در اختیار دارند آب می ریزند به رویش و اجازه نمی دهند حرف های او، به گوش شاه برسد و درواقع همان جا دارند او را غرق می کنند، شکنج می دهند، خفه اش می کنند.

این لحظه به لحاظ عاطفی فکر می کنم هم برای من و هم برای تماشاگر، صحنه قابل توجهی بود که واقعا دوستش داشتم، صحنه ای که امیرکبیر برای آخرین بار می خواهد از پله ها بالا رود اما او دیگر قادر به بالارفتن از پله ها نیست و روی سکوی آخر قرار می گیرد، بر می گردد، نگاهی به تماشاگر می کند و بعد در بسته می شود. این صحنه و این تابلو برای خود من جز دوست داشتنی ترین تابلوهایی بود که در این نمایش وجود داشت که البته سخت ترین هم بود.

و در پایان نکته ای هست که بخواهید به آن اشاره ای داشته باشید؟

به هر حال خیلی خوشحالم که تئاتری اجرا شد یا بهتر بگویم من در تئاتری حضور داشتم به عنوان بازیگر نقش، شخصیتی که همیشه برای من قابل توجه و قابل احترام بوده، نقش میرزا تقی خان امیر کبیر و متنی که راجع به واقعیت جامعه اکنون ما است هر چند بهره گرفته از تاریخ، اما موضوعش موضوع کهنه ای نیست و می تواند در همه جا هنوز تازگی داشته باشد حتی فارغ از مرزهای جغرافیایی، به ویژه خیلی متناسب با شرایط جامعه خود ما است و دیگر اینکه دکتر رفیعی کارگردان آن کار بودند و توانسته اند کاری را روی صحنه ببرند که به هر حال به نظر من بخشی از تاریخ تئاتر کشورمان شد و قطعا به عنوان یک رفرنس از آن یاد خواهندکرد حتما به عنوان یک سبک و اجرای خوب هم از آن نام خواهندبرد و من خیلی خوشحالم که در این جمع بودم و از تجربیات آقای دکتر رفیعی بهره گرفتم.

«فیدل کاسترو» در سینما و تلویزیون


خبرگزاری ایسنا: شکی نیست که چهره‌ای انقلابی مثل «فیدل کاسترو» سوژه جالبی برای ساخت فیلم محسوب می‌شود. زندگی او تاکنون بارها از زوایای مختلف در سینما و تلویزیون روایت شده است.
 
«فیدل کاسترو» در سینما و تلویزیون

«هندو» نوشت: «ارنستو چه‌گوارا» شاید جذابیت بیشتری نسبت به «فیدل کاسترو» برای راه‌یابی به دنیای سینماگران داشت؛ ‌ بازیگران سرشناسی از «بنیسیو دل‌تورو» گرفته تا «عمر شریف» نقش «چه» را در فیلم‌هایی که تاکنون ساخته شده ایفا کرده‌اند. چهره «کاسترو» هم در چندین فیلم‌ سینمایی، مستند و سریال تلویزیونی تصویر شده که در پی درگذشت رهبر انقلاب کوبا به پنج اثر از این میان اشاره می‌کنیم:

«چه!»، ۱۹۶۹
 
«فیدل کاسترو» در سینما و تلویزیون 

فیلم سال ۱۹۶۹ «ریچارد فلیشر» با محوریت فعالیت‌های «چه‌گوارا» ساخته شد و نقش او را «عمر شریف» بازی می‌کرد. «جک پالانس» بازیگری که سه بار نامزد اسکار شده هم در این فیلم نقش «فیدل کاسترو» دوست و هم‌رزم «چه» را ایفا می‌کرد. این اثر داستان کامل زندگی «چه‌گوارا» از زمان سکونتش در کوبا تا مرگ او در بولیوی را نشان می‌دهد.

فیلم «چه! » با واکنش منفی منتقدان بسیاری در سراسر جهان مواجه شد؛ ‌ از معروف‌ترین آن‌ها می‌توان به «راجر ایبرت» اشاره کرد که درباره این کار نوشت: «اصلا ایده ساخت این فیلم مثل یک کابوس بود. »
 


«فیدل»، ۲۰۰۲
 
«فیدل کاسترو» در سینما و تلویزیون 

«دیوید اتوود» سال ۲۰۰۲ مینی‌سریالی را براساس شخصیت «فیدل کاستر»، فعالیت‌های او در دوران انقلاب کوبا و امور سیاسی پس از آن، ساخت. در این پروژه «ویکتور هیوگو مارتین» نقش اصلی را ایفا کرده و «گائل گارسیا برنال» جوان در نقش «چه‌گوارا» ظاهر شده است. این مینی‌سریال تلویزیونی عمر چندانی نکرد و کم و بیش از خاطر مخاطبان فراموش شد.
 


«چوپان خوب»، ‌۲۰۰۶
 
«فیدل کاسترو» در سینما و تلویزیون 

در تبلیغات این فیلم هالیوودی با بازی «مت دیمن» و «آنجلینا جولی» و کارگردانی «رابرت دنیرو»، گفته می‌شد که قرار است داستان به وجود آمدن سازمان سیا را روایت کند. در این فیلم درگیری سازمان جاسوسی آمریکا در عملیات خلیج خوک‌ها نشان داده شد و «الک ون بارگن» نقش «فیدل کاسترو» را بازی کرد.
 


«چه»، ‌۲۰۰۸
 
«فیدل کاسترو» در سینما و تلویزیون
 
«استیون سودربرگ» هم از کارگردان‌های بنامی بود که به سراغ سوژه انقلابیون کوبا رفت و در سال ۲۰۰۸ فیلم دوقسمتی «چه» را عرضه کرد. تماشای دو قسمت این فیلم بیش از چهار ساعت طول می‌کشد. «بنیسیو دل‌تورو» نقش «چه‌گوارا» را ایفا کرد و نقش «فیدل کاسترو» را بازیگر مکزیکی، «دمیان بیچر». با این که منتقدان بسیاری این کار را قابل تحسین خواندند، به طرز مشکوکی جای خالی آن در میان نامزدهای اسکار آن سال مشاهده می‌شد.
 


«محافظان»، ۲۰۰۹
 
«فیدل کاسترو» در سینما و تلویزیون 

«آلن مور» و «دیو گیبونز» رمانی را به نگارش درآوردند که فیلم اقتباسی آن با نظرات متناقض منتقدان و تماشاگران روبه‌رو شد. «زک اسنایدر» کارگردان «نگهبانان» بود و با وسواس تمام بازیگرانی را برای پرتره شخصیت‌های مشهور فیلمش انتخاب کرده بود که شباهت زیادی با چهره اصلی داشته باشند. در این فیلم ابرقهرمانی چهره‌های مشهوری چون «فیدل کاسترو»، ‌ «ریچارد نیکسون»، «جان لنون»، «نورمن راکول»، «لری کینگ»، «دیوید بویی»، «میک جِگِر»، «هنری کیسینجر»، ‌«جان اف. کندی»، «اندی وارهول» و... که همگی طی دهه ۱۹۸۰ در حوزه خود از مشهورترین شخصیت‌ها شناخته می‌شدند، به تصویر کشیده شدند. «اسنایدر» نقش «فیدل کاسترو» را به «جان کوبیلکا» سپرد.

10 قله ای که باب دیلن قبل از نوبل فتح کرد


مجله جامعه پویا - ساسان گلفر : انتخاب آکادمی نوبل این بار حتی از انتخاب سال گذشته نیز بحث برانگیزتر بوده است؛ سال گذشته اهدای نوبل به «سوتلانا الکسیویچ»، گزارش نویس اهل بلاروس، بسیاری از اهالی ادبیات را متعجب کرد. امسال نیز با اعلام نام «باب دیلن» صف موافقان و مخالفان شکل گرفت؛ بعضی از اهالی ادبیات احساس می کردند که این بار آکادمی نوبل جایزه ادبیات را به یکی از اهالی موسیقی داده است.

موافق و مخالف: صلاح الدین احمد، نویسنده عرب- آمریکایی، از جمله منتقدانی بود که بعد از اعلام جایزه نوشت: «خدا می داند چندین ترانه سرای دیگر در زبان های دیگر پیش از او می توانستند این جایزه را بگیرند؛ اما جویس کرول اوتس که از او به عنوان یکی از بخت های دریافت نوبل یاد می شود، گفت: «بسیاری از ما تحت تاثیر موسیقی دهه 60 دیلن بوده ایم. به ویژه مونولگ ها و ترانه های قوی و دراماتیک او.
 
10 قله ای که باب دیلن قبل از نوبل فتح کرد

یک کوه مگر چند سال بر جا می ماند
پیش از آنکه دریایش بشوید و با خود ببرد؟
و مگر انسان چند سال زنده می ماند
پیش از آنکه بتواند به آزادی برسد؟
و یک نفر چند بار می تواند سر بچرخاند
و وانمود کند که چیزی نمی بیند؟
پاسخش، دوست من، دارد با باد می رود
پاسخش در باد می رود.

مسئولان آکادمی نوبل دیر به این نکته پی بردند که سراینده ترانه «رفتن در باد» به اندازه خود آن گریزپاست؛ او نیز چون آن کاغذ که پاسخی بر آن نوشته شده و بادی تند با خود می بردش. دور از دسترس است. تازه پس از اعلام نام برنده نوبل ادبیات 2016 بود که این دور از دسترس بودن نمایان شد. هفته ای از اعلام نام «باب دیلن» به عنوان برنده جایزه نوبل گذشت که آکادمیسین های نوبل بالاخره اعلام کردند از تلاش برای تماس گرفتن با او و پاسخ نشنیدن خسته شده و دست کشیده اند.

گفتند تلاش خود را برای پیدا کردن باب دیلن، خواننده و ترانه سرای آمریکایی متوقف کرده اند. اعطای جایزه نوبل ادبیات به باب دیلن بسیاری را متعجب و غافلگیر کیر؛ اما خودب باب دیلن انگار بیش از بقیه تعجب کرد. یا شاید متوجه نشد، یا اعتنا نکرد. یا باور نکرد. به هر حال خواننده، آهنگ ساز و ترانه سرای 75 ساله تا موقع نوشته شدن این مقاله هیچ واکنشی از خودنشان نداده است. فقط بلافاصله بعد از اعلام نامش به عنوان برنده نوبل، طبق برنامه در لاس وگاس روی صحنه رفت و در آنجا هم هیچ اشاره ای به این جایزه نکرد و بعد هم که دیگر هیچ.

در روزهای پس از اعلام نام باب دیلن در مقام دریافت کننده جایزه نوبل، بحث های متعددی درگرفت که آیا دیلن برای دریافت نوبل شایسته تر بود یا مثلا موراکامی، آدونیس، فیلیپ راس، جویس کارول اوتس یا اسماعیل کاداره؛ اما نکته ای که در این میان انگار ناگفته ماند، این بود که کسی اشاره ای نکرد به اینکه باب دیلن اسسا با چنین جایزه ای ناسازگار است و نوبل با طبیعت او هم خوانی ندارد.

مسئله این است که «آکادمی نوبل» ذاتا آپولونی است و سرشت «باب دیلن» دیونیزوسی. پیش از این هم بارها آکادمیسین ها تلاش خود را کرده بودند که به نحوی باب دیلن را یکی از خود کنند؛ اما در نهایت حاصل کارشان چندان درخشان نبود؛ نمونه اش را در بهار 2011 دیدیم که سه دانشگاه مانیز، وین و بریستول تقریبا هم زمان به مناسبت 70 سالگی دیلن سمپوزیوم برگزار کردند و در نهایت، حاصل این تلاش آکادمیک نیز مانند همان نوشته ای بود که باد با خود برد.

دریافت جایزه نوبل شاید در زندگی باب دیلن اصلا نقطه عطفی محسوب نشود و فقط آن را بتوان یکی از نقاط اوجه و به لحاظ زمانی تازه ترین قله در میان قله های متعدد یک زندگی پربار به شمار آورد. وقتی به زندگی مردی نگاه می کنیم که در تاریخ 24 می 1941 در مینه سوتا با نام رابرت آلن زیمرمن به دنیا آمد و در گذر سالیان نام های متعددی را، از باب دیلن تا جک فراست، رابرت میلکوودتامس، سرگئی پتروف و لاکی ویلبری به خود پذیرفت. گاه به نقاطی بر می خوریم که به بلندای بقیه نیستند؛ اما آنها را فقط به نسبت دو نقطه اوج دو سوی شان می توان فرودی به شمار آورد. انگار سراینده «همچون سنگی غلتان» همواره در خط الراسی حرکت کرده و از قله ای به قله دیگر رفته و حداکثر در این میان، دمی آسوده است. باب دیلن پیش از رسیدن به نوبل ادبی لااقل 10 قله را در زندگی خود پشت سر گذاشته بود.

دمیدن در باد

برای باب دیلن 21 ساله که دوره عشق به موسیقی بلوز و کانتری در کودکی و شیفتگی موسیقی راک اندرول و الوین پریسلی را پشت سر گذاشته و به میناوپلیس رفته و در دانشگاه مینه سوتا ثبت نام کرده و به سرعت از آن بیرون آمده و به نیویورک سفر کرده بود تا بت موسیقی خود، وودی گاتری را در آن بیابد، نوشتن اولین ترانه مهمش «دمیدن در باد» (به عبارت دقیق تر، چنان که از معنای شعر بر می آید «رفتن در باد» Blowin’ in the wind) در سال 1962 اولین گام غول آسا به سوی قله ها بود. دیلن در ماه مارس همان سال اولین آلبوم خود را در ژانر فولک، بلوز و کاسپل به نام «باب دیلن» با سرمایه کلمبیاریکوردز و حمایت جانی کش منتشر کرد که چندان به آن اعتنا نشد.
 
 10 قله ای که باب دیلن قبل از نوبل فتح کرد

دیلن که در دسامبر 1962 به انگلستان سفر کرد تا در درامی تلویزیونی به نام «دیوانه خانه در کسل استریت» برای شبکه «بی بی سی» بازی کند (فیلمی که ظاهرا اثری از آن بر جای نمانده است) این ترانه را در پایان فیلم خواند و یکی از اولین اجراهای عمومی خود را رقم زد. «دمیدن در باد» در سال 1963 به عنوان تک آهنگ و سپس در آلبوم «باب دیلن هرزگرد» (The Freewheelin’ Bob Dylan) دومین آلبوم او منتشر شد و این اثر که وامدار ترانه های بردگان سیاه پوست آمریکاست، ترانه ای اعتراضی است و به پرسش های عمیق و بنیادی در مفاهیم هستی، جنگ، صلح و آزادی می پردازد.

شغل و آزادی

سال 1963 و زمان انتشار آلبوم «باب دیلن هرزگرد» سالی پرخروش برای باب دیلن و آمریکا بود؛ باب دیلن در این سال و پس از آن بیرون آمدن از «نمایش اد سالیوان» شبکه «سی بی اس» برای تن ندادن به سانسور، بیش از همه به عنوان یک چهره فعال سیاسی و اجتماعی مطرح شد. آوازهای اعتراضی او همراه با «جوآن بائز» به عنوان اعضای جنبش حقوق مدنی و به ویژه در راهپیمایی واشنگتن برای شغل و آزادی» در 28 آگوست آن سال، نقش سیاست را در زندگی جوان 22 ساله پررنگ کرد.
 
 10 قله ای که باب دیلن قبل از نوبل فتح کرد

سومین آلبوم او با عنوان «زمانه در تغییر است» (The Times They Area- Changin) به شدت سیاسی و بدبینانه بود. او در این سال جایزه موسوم به «تام پین» را از «کمیته آزادی های اضطراری شهروندی ملی» دریافت کرد. قتل «جان اف کندی» رییس جمهوری وقت آمریکا نیز در 22 نوامبر آن سال اتفاق افتاد، اما از جنبه هنری آلبوم «باب دیلن هرزگرد» توجه بسیاری از چهره های مهم را در سراسر جهان، از گروه انگلیسی بیتلز تا جویسکارولاوتس آمریکایی به خود جلب کرد.

همچون یک سنگ غلتان

بعد از آلبوم «روزی دیگر باب دیلن» (Another Side of Bob Dylan) که در سال 1964 به سرعت تهیه شد و لحن طنزآمیز یا عاشقانه آن بر بار سیاسی اش می چربید و پس از آن گرایش پیدا کردن بیشتر باب دیلن به فولک راک، سال موفق دیگری برای این خواننده، ترانه سرا رقم خورد.

در ماه مارس 1965 باب دیلن «به خانه بازگرداندن» (Bringing It All Back Home) را منتشر کرد که به ویژه ترانه Mr. Tambourine Man در آن بسیار موفق و ماندگار شد و مهم تر از آن در ماه جولای طرفداران دیلن با تک ترانه «همچون یک سنگ  غلتان» (Like a Rolling Stone) مواجه شدند.
 
 10 قله ای که باب دیلن قبل از نوبل فتح کرد

«سنگ غلتان» در نام این ترانه نوعی همدلی با شخصیتی مطرود و به تعبیری خانه به دوش بود که در عین دورماندن از فضای بورژوازی مرسوم، پویایی و امکان تغییر در هر لحظه را برای خود حفظ می کرد. عنوان ترانه در عین حال به ضرب المثل «بر سنگ غلتان خزه سبز نمی شود» اشاره می کرد.

چه حسی دارد
که خودت باشی و خودت
راهی به خانه نداشته باشی
مثل یک فرد کاملا ناشناس
همچون یک سنگ غلتان.

یکی از معتبرترین مجله های موسیقی جهان، مجله «رولینگ استون که نامش را از این ترانه گرفت و دو سال پس از انتشار آن بیناین گذاری شد، ترانه «همچون یک سنگ غلتان» را در سال های 2004 و 2011 و در جریان رده بندی 500 ترانه برتر همه دوره ها به صدر جدول فرستاد و آن را بزرگ ترین ترانه تمام زمان ها نامید. این ترانه شش دقیقه ای در ابتدا داستانی کوتاه بود که باب دیلن نوشت و بعد به یک تک ترانه در ژانر فولک راک تبدیل شد.

«همچون یک سنگ غلتان» در زمان انتشار دومین تک آهنگ پرفروش جدول آمریکای شمالی و چهارمین در جدول انگلستان شد. این ترانه بسیاری از مشاهیر موسیقی را که در زمان انتشارش شهرت داشتند یا پس از آن مطرح شدند، تحت تاثیر قرار داد؛ از جمله این افراد بروس اسپرینگستین، آهنگ ساز و خواننده فولک آمریکایی بود که در سال 1988 هنگام سخنرانی در مراسم ثبت نام باب دیلن در تالار مشاهیر راک اندرول گفت برای اولین بار آن را در اتومبیل همراه با مادرش شنیده بود. «وقتی این ترانه را برای بار اول شنیدم، مانند این بود که یک نفر با لگد دریچه ذهنم را باز کرده باشد».

روز ملخ

باب دیلن بعد از «همچون یک سنگ غلتان» پنج سال پرماجرا را پشت سر گذاشت که در آن از درگیری با تماشاگران کنسرت در سال 1966 تا اعلام برائت از هر نوع ماده مخدر، تصادف موتور سیلکت و استفاده از آن برای دورماندن از عرصه عمومی، کنارگذاشتن طولانی مدت تور کنسرت، حضور در مستند ناموفق Eat the Document انتقادها از صدایش که در ترانه دوصدایی Lay Lady Lay (همراه با جانی کشی) به گفته منتقدان هنری «از ته چاه بیرون می آمد» و همچنین چند ترانه دو صدایی دیگر از جمله «دختری از سرزمین شمالی» در کنار جانی کش و استقبال سرد از آلبوم Self Portrait در سال 1970 بالاخره به ترانه «روز مخل» (Day of the Locusts) در آلبوم موفق «صبح نو» (New Morning) رسید که درجه افتخاری از دانشگاه پرینستن را در ماه ژوئن 1970 برای او به ارمغان آورد.
 
 10 قله ای که باب دیلن قبل از نوبل فتح کرد

بازگشت به موسیقی اعتراضی با ترانه «جورج جسکن»، همکاری با جورج هریسن نو ترانه سرایی مشترک و اجرای مشترک از جمله در «کنسرت برای بنگلادش» برنده جایزه گرَمی و بازی در فیلم «پت گَرت و بیلی دکید» به کار گردانی سم پکین پا از نقاط قوت کارنامه اش در یکی، دو سال پس از آن بود.

آخرین والس

بازگشت باب دیلن به تور کنسرت پس از هشت سال در سال 1974 با همیشه جوان» (Forever Young) که ادای دینی به پدر او بود و استقبال سرد اولیه از آلبوم 1975 با دیلن با عنوان Blood on the Tracks که در سال های بعد از سوی منتقدان هنری «بی نقص» نامیده شد و در زمره بهترین آثار او قرار گرفت، از رویدادهای زندگی باب دیلن در نیمه اول دهه 70 میلادی بود.
 
 10 قله ای که باب دیلن قبل از نوبل فتح کرد

او در نیمه دوم آن دهه از جمله یک فیلم مستند داستانی چهارساعته به نام «رونالدو و کلارا» را در سال 1975 کارگردانی کرد که خود فیلم نامه اش را نوشته و با سارا دیلن و جوآن بائز در آن حضور پیدا کرده بود. این فیلم در سال 1978 اکران شد، اما منتقدان نقدهای خوبی بر آن ننوشتند و در مجموع ضعیف ارزیابی شد و عموم هم از آن استقبال نکردند؛ اما در همین سال اولین مستندی که مارتین اسکورسیزی درباره باب دیلن ساخت (که البته بخشی از فیلم درباره او بود و به دیگر خوانندگان و ترانه سرایان آمریکایی و کانادایی نیز می پرداخت) روی پرده رفت که از سوی منتقدان در ردیف بهترین فیلم های کنسرتی تمام اعصار قرار گرفت.

اولین جایزه گرَمی

بعد از آغاز تور یک ساله به دور دنیا در سال 1978 و سفر به ژاپن، خاور دور و اروپا و اجرای 114 کنسرت برای بیش از دو میلیون تماشاگر و روی آوردن دیلن به ترانه هایی با مضامین مذهبی مسیحی و انتشار آلبوم Street- Legal که یکی از بهترین آثار دهه 70 او نامیده شد. بالاخره باب دیلن در سال 1979 به اولین جایزه گرمی (به صورت انفرادی) خود دست یافت که برای Gotta Serve Somebody به عنوان بهترین اجرای آوایی خواننده مرد راک به او تعلق گرفت. او در سال 1973 برای آلبوم «کنسرت بنگلادش» به طور مشترک با جورج هریسن و فیل اسپکتر جایزه گرَمی بهترین آلبوم سال را دریافت کرد و پیش از آن نیز از سال 1963 پنج بار نامزد دریافت این جایزه شده بود.
 
10 قله ای که باب دیلن قبل از نوبل فتح کرد

دستاورد هنری یک عمر

جازه گرمی بار دیگر در سال 1990 و پس از چندین نامزدی دیگر به عنوان یک کارگروهی آوایی برای Traveling Wilburys Vol به دیلن روی خوش نشان داد و در سال 1992 به این آهنگ ساز، ترانه سار و خواننده که هنوز دست کم سه دهه پربار دیگر در پیش داشت، جایزه «دستاور هنری یک عمر» اعطا کرد. باب دیلن جایزه خود را از دست جک نیکولسن، بازیگر، دریافت کرد و روی صحنه Master of War را اجرا کرد، چون این مراسم با آغاز جنگ خلیج فارس مقارن شده بود.

اسکار و گلدن گلوب

فیلم «راهی به خانه نیست» (No Direction Home) مارتین اسکورسیزی که در سپتامبر 2005 اکران شد. به عبارتی دومین مرتبه ای بود که فیلم ساز بزرگ آمریکایی مستقیم به شخصیت باب دیلن  می پرداخت. عنوان فیلم بگررفته از بیتی در ترانه «همچون یک سنگ غلتان» بود و از ورود او به نیویورک در 1961 تا تصادف موتورسیکلت در 1967 را در بر می گرفت.

دیلن بین دو فیلم این کارگردان دو دهه پرافت و خیز را از سر گذرانده بود. او ازجمله در دهه 90 پس از انتشار آلبوم هایی مانند Good as I Been to You   و Worlds Gone Wronge  که به ویژه برای ترانه «زائر تنها» تحسین شد، با مشکلات سلامتی دست و پنجه نرم کرد؛ جایزه «آلبوم سال» گرمی را در 1997 برای Time Out of Mind دریافت کرد؛ در دسامبر 1997 جایزه افتخاری از دست رییس جمهوری وقت آمریکا، بیل کلینتون گرفت و در بهار 2000 جایزه Polar Music Prize را نصیب خود کرد.
 
 10 قله ای که باب دیلن قبل از نوبل فتح کرد

باب دیلن در بهار 2001 اولین و تنها جایزه اسکار و همچنین گلدن گلوب را برای ترانه Things Have Changed که در فیلم «پسران شگفت» (Wonder Boys) به کارگردانی کرتیس هنسن (کارگردان آمریکایی که ماه گذشته از دنیا رفت) اجرا کرده بود، دریافت کرد. موفقیت آلبوم Love and Theft  از نظر هنری و نامزدی گرمی، همکاری در نگارش فیلم نامه Masked & Anonymous به کارگردانی لری چارلز و بازی در کنار پنلوپه کروز، جان کودمن و جف برجیز در سال 2003 و انتشار اولین بخش از زندگی نامه خودنوشته  Chronicles: Volume One در سال 2004 که در فهرست پرفروش غیرداستانی نیویورک تایمز قرار گرفت و نامزد جایزه کتاب ملی 2004 شد، از دیگر وقایع دوران گذار باب دیلن به قرن و بیست و یکم بود.

من آنجا نیستم

دو سال پس از مستند اسکورسیزی، نام باب دیلن در تابستان 2007 با اکران فیلم «من آنجا نیست» (I’m Not There) به کارگردانی تاد هینز بیش از بیش بر سر زبان ها افتاد. عنوان این فیلم از ترانه ای گرفته شده بود که باب دیلن در 15 سالگی نوشته و در سال 1967 در 26 سالگی اجرا کرده بود. ترانه که «مرموزترین اثر باب دیلن» لفب گرفت ، منتشر نشد تا آنکه برای اولین بار به عنوان موسیقی متن این فیلم از آن استفاده شد. در این فیلم شش بازیگر از هر جهت متفاوت، کریستین بیل، گیت بلنچت، ریچارد گیر، مارکوس کارل فرانکلین، بن ویشا و هیث لجر هرکدام جنبه ای از شخصیت باب دیلن را به نمایش گذاشتند.
 
10 قله ای که باب دیلن قبل از نوبل فتح کرد 

باب دیلن در فاصله این دو فیلم از جمله در برنامه هفتگی Theme Time Radio Hour مجری رادیو شد و از ماه می 2006 برای XM Satellite Radio برنامه اجرا کرد. آلبوم Modern Times او که در تابستان سال 2006 منتشر شد، نامزدی سه جایزه گرمی را در پی داشت که دیلن برای دو ترانه آن برنده دو جایزه بهترین آلبوم فولک آمریکایی معاصر و بهترین اجرای آوایی یک نفره شد. باب دیلن به طور کلی در فاصله سال های 1963 تا 2016 در مجموع نامزد 21 جایزه گرمی شد و از آن میان 13 جایزه را دریافت کرد.

پولیتزر

هیئت داوران جایزه ادبی پولیتزر در سال 2008 جایزه ویژه خود را برای «تاثیر عمیق در موسیقی عامه و فرهنگ آمریکایی» به باب دیلن اعطا کرد. باب دیلن در مراسم اهدای جوایز پولیتزر حضور پیدا نکرد و پسر فیلم سازش، جس دیلن را به جای خود به مراسم فرستاد تا جایزه را دریافت کند. این جایزه و همچنین جوایزی مانند «نشان ملی هنر» سال 2009 و «مدال رییس جمهوری آزادی» سال 2012 باراک اوباما و لژیون دونور 2013 از جمله جوایزی بودند که مانند نوبل امسال در میان 43 جایزه دریافتی و 27 نامزدی جوایز دیگر اغلب با بی اعتنایی باب دیلن مواجه شدند. هرچه باشد او سنگ غلتانی است در مسیر باد.
 
10 قله ای که باب دیلن قبل از نوبل فتح کرد

یک انسان چقدر باید جاده را پیاده بپیماید
پیش از آنکه بتوان او را انسان نامید؟
کبوتر سفید از فراز چند دریا، باید پرواز کند 
تا بتواند در ماسه ساحل آرام بگیرد؟
گلوله های توپ چند بار باید پرتاب شوند
پیش از آنکه برای همیشه ممنوع شوند؟
پاسخش، دوست من، دارد با باد می رود
پاسخش در باد می رود

خواندنی ها با برترین ها (105)


برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره از خواندنی ها با پنج نمایشنامه از ائوریپیدس نمایش نامه نویس مشهور یونان باستان، زندگی نامه جدیدی از فردریش نیچه، مجموعه مقالاتی از امبرتو اکو و... آشنا شوید.

ائوریپیدس (پنج نمایشنامه)

  • ائوریپیدس
  • ترجمه ی عبدالله کوثری
  • نشر نی
  • چاپ اول: 95
 
 خواندنی ها با برترین ها (105)
 
از نمایشنامه‌نویسان یونان باستان هیچ‌یک به اندازه‌ی ائوریپیدس برای خواننده‌ی امروزی سخن گفتنی ندارد. مضامین عمده‌ی آثار او: ستمدیدگی زنان، قساوت و بیهودگی جنگ و درماندگی و ابتذال فاتحان، تعارض میان آزادی و نظم، ایمان و عقل و احکام جزمی و واقعیت، هنوز هم انسان امروزی را به خود مشغول داشته است. نمایشنامه‌های او به یاد ما می‌آرد که انسان‌بودن به چه معناست.

ارسطو او را تراژیک‌ترین نمایشنامه‌نویس می‌خواند و برخی دیگر او را نخستین شاعر دموکراسی لقب داده‌اند. ائوریپیدس هنرمندی سنت‌شکن بود. او هسته‌ی اصلی اسطوره را حفظ می‌کرد اما در روایت داستان و پردازش شخصیت‌ها راه خود را می‌رفت. زمانه‌ی ائوریپیدس با ظهور فیلسوفانی چون سقراط و پروتاگوراس جهش بزرگی در فرهنگ یونان پدید آورد و این تحول در هنر آن زمان، خاصه در تراژدی‌های ائوریپیدس بازتاب یافت.
 
او متفکری شکاک بود، ذهنی جستجوگر و خرده‌سنج داشت که با پاسخ‌های متعارف قانع نمی‌شد. بسیاری از باورهای اهل زمانه را آماج تردید و انتقاد می‌کرد و از همین روی میان مردم هم‌روزگار خود چندان محبوبیتی نداشت. قدر والای او در قرن چهارم ق.م. شناخته شد و بار دیگر در قرن بیستم در کانون توجه قرار گرفت. نمایشنامه‌نویسان رمی، ازجمله مشهورترین ایشان یعنی سنکا ائوریپیدس را استاد و راهنمای خود می‌شمردند و میراث او از طریق ایشان به نمایشنامه‌نویسان عهد رنسانس رسید.

در این مجموعه پنج نمایشنامه را که بی‌گمان در شمار بزرگ‌ترین دستاوردهای اوست گرد آورده‌ایم. هریک از این نمایشنامه‌ها جنبه‌ای از تفکر و دغدغه‌های انسانی این شاعر بزرگ را به ما نشان می‌دهد و در همه‌ی آن‌ها با شاعری آشنا می‌شویم که زبان شعر را تا اوجی دست‌نیافتنی تعالی بخشیده است.



کیوتو

  • یاسوناری کاباواتا
  • ترجمه ی مهدیه عباس پور
  • نشر چشمه
  • چاپ اول: 95
 
 خواندنی ها با برترین ها (105)
 
یاسوناری کاواباتا یکی از مهم‌ترین نویسندگان تاریخ ادبیات ژاپن است. متولدِ آخرین سالِ قرنِ نوزدهم و درگذشته در 1972. او یکی از مدرن‌ترین نویسندگان ژاپن است که سالِ 1968 جایزه‌ی نوبل ادبی را به دست آورد. کاواباتا رمان‌ها و داستان‌های مهمی نوشت که «کیوتو» یا «پایتختِ قدیم» یکی از آن‌هاست و کنار شاهکارهایی چون «آوای کوهستان» یا «خانه‌ی زیبارویان خفته» و «هزار دُرن»ا قرار می‌گیرد.

این رمان از تکه‌هایی کوتاه تشکیل شده که شرحِ جست‌و‌جوی دختر جوانی‌ است در کیوتو. دختری که برای یافتن رازهایی از گذشته‌اش ناچار به کشفِ این شهرِ باستانی ژاپن می‌شود. رمان مملو از صحنه‌پردازی‌های شگفت‌انگیز این نویسنده‌ی ژاپنی ا‌ست در جست‌و‌جوی هویت و از آن مهم‌تر تقابل انسانِ او با طبیعتی مرموز، زیبا و شاید بی‌رحم. یک ساختار تصویری عجیب که روح ژاپنِ قدیم را احضار می‌کند و آن را مقابلِ مدرنیته‌ی جدید قرار می‌دهد. می‌گویند کاواباتا برای نوشتنِ این رمان آن‌قدر دارو مصرف کرده بود که کارش به بیمارستان کشید. «کیوتو» در دهه‌ی شصت نوشته شد و از عواملِ بردن جایزه‌ی نوبل شد برای یاسوناری کاواباتا. او در اوجِ افتخار و البته افسرد‌گی شدید خودش را با گاز کشت...



سرندپیتی ها (زبان و دیوانگی)

  • امبرتو اکو
  • ترجمه ی سپیده شکری پوری و  آرش حسین پور
  • نشر افراز
  • چاپ اول: 95
 
 خواندنی ها با برترین ها (105)
 
پس چه چیز در زمان کلمب این چنین بحث‌برانگیز بود؟ در حقیقت، محاسبات عالمان سالامانکا بسیار دقیق‌تر از کلمب بود و ایشان می‌پنداشتند که زمین، گرچه به‌طور قطع مدور است، اما بیش‌از آن‌که دریانورد جنوالایی باور دارد وسیع و گسترده است، پس تلاش وی برای گردش به دور زمین در دست‌یابی به مشرق از راه مغرب کاری است دیوانه‌وار، در مقابل، کریستف کلمب که از آتش مقدس شعله ور شده بود، هرچند دریانوردی بود ماهر، اما ستاره‌شناسی بود نابلد و چنین می‌اندیشید که زمین کوچک‌تر از آن است، طبیعتا نه او و نه خردمندان سالامانکا هیچ یک گمان نمی‌بردند که میان اروپا و آسیا، آن‌طرف دنیا قاره‌ای دیگر قرار دارد.
 
از این‌رو، می‌بینیم که زندگی به چه‌میزان پیچیده است و تا چه حد مرزهای میا حقیقت و خطا، درستی و نادرستی شکنده‌اند. به هرجهت گرچه عالمان سالامانکا درست گفته بودند، اما در نهایت اشتباه کردند؛ و کلمب که خطا کرده بود، با پیگیری مصرانه‌ی اشتباهش، درستی خود را ثابت کرد: -ممنون از یافته‌ی ناجسته (سرندیپیتی).



خداحافظ، تا فردا

  • ویلیام مکسول
  • ترجمه ی محمد حکمت
  • نشر قطره
  • چاپ اول: 95
 
 خواندنی ها با برترین ها (105)
 
آن‌چه من با اطمینان به‌عنوان خاطره از آن یاد می‌کنم ـ یعنی یک لحظه، یک صحنه، یک حقیقت که در معرض یک محلول ثابت‌کننده قرار گرفته و در نتیجه از فراموش شدن نجات پیدا کرده ـ واقعاً نوعی داستان‌سرایی است که پیوسته در ذهن ادامه دارد و اغلب با هر بار تکرار تغییر می‌کند. از گذشته که حرف می‌زنیم با هر نفسی که می‌کشیم دروغ می‌گوییم. (از متن کتاب) آلیس مونرو، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات، تجربه‌ی خود را در خواندن رمان خداحافظ، تا فردا این‌گونه شرح می‌دهد: «با خودم فکر کردم نوشتن یعنی این. فکر کردم آه، ای کاش می‌توانستم برگردم و تک‌تک چیزهایی را که نوشته‌ام دوباره بنویسم.»



نیچه جوان برآمدن نابغه

  • کارل پلیچ
  • ترجمه ی رضا ولی یاری
  • نشر مرکز
  • چاپ اول: 95
 خواندنی ها با برترین ها (105)
 
 
زمانی که نیچه پسر بچه‌ای بیش نبود گوته به قهرمان ملی آلمان بدل شده بود. در سال 1850 مفهوم نبوغ تنها یک قرن قدمت داشت، اما در بین افراد فرهیخته قهرمانان خلاقی چون گوته و شیلر،در مقام چهره‌هایی مورد احترام، جای بلند مرتبگان و پادشاهان را گرفته بودند.

مفهوم نبوغ محصول جنبش فکری پیشرو قرن هجدهم، یعنی روشنگری، بود. نویسندگان رادیکال راه را برای انقلاب دموکراتیک باز کرده، و در همان حال عرصه را برای ظهور قهرمانان رمانتیک قرن نوزدهم و کیش نبوغ مهیا می‌کردند. آن‌ها عموما خود را به عنوان نمایندگان طبقات متوسط معرفی می‌کردند، و حتی خودشان را «حزب انسانیت» می‌نامیدند.اما به زودی این ایده‌ها در آن‌ها پیدا شد که یک‌جور اشراف سالاری فکری به وجود بیاورند. و این به یکی از بنیادهای نظریه‌ی نبوغ تبدیل شد.